ماه رجب در جاهليت يكى از چهار ماه حرام بود كه خردمندان عرب در آن ماهها پيكار را تحريم كردند.
با طلوع هلال رجب تيغها در نيام فرو مىرفت و تيرها از پيكان جدا و در تركش پنهان مىگرديد… و در آن فرياد جنگجويان و طنين اسلحه جنگ و شيهه اسبان ميدان نبرد به گوش نمىرسيد و اعراب وحشى در اين ماه آسوده و آرام مىشدند و هر كس به دنبال كار خود مىرفت.
اما روزگار به حوادثى شگفت آبستن بود و زمين مقدس مكه در انتظار رستاخيزى شگرف به سر مىبرد. در پشت پرده غيب نقشهاى در آستانه تكوين بود. خداى بزرگ كه هرگز در او فراموشى راه ندارد. اراده فرمود كه به جامعه انسان همچنان عنايت نمايد و انقلابى عظيم در كليه شؤون فردى و اجتماعى وجود آورد.
مردى ستوده و امين كه چهرهاى زيبا و گيرا و قامتى موزون و دلربا داشت هر روز پگاه از خانه خود كه در حريم كعبه واقع بود، حركت مىكرد و آرام به طرف مقام ابراهيم مىرفت. اگرچه در عنفوان جوانى بود، ولى آثار عظمت از قيافه موقّرش آشكار بود. هميشه در انديشههاى خطير فرو رفته بود و خاطر با صفايش را طرح هدفى سنگين آزرده مىنمود. در مغز بزرگ اين نابغه نامى بارقهاى سوزان مىدميد و صاعقهاى درخشان مىجهيد…
او مىرفت تا در آن گوشه خاموش و تنها كه جز عظمت ابديت و فروغ معنوى الوهيت ديگر چيزى در آنجا نبود به فكر فرو رود و از ضمير طبيعت رازهاى هدايت جامعه انسان را كه در آن مكتوم و مكنون است بگشايد و از آن كانون نور كه كتاب كبير آفرينش در آن مندرج است رموز نبوت و راه و رسم دعوت و استقامت را بياموزد. ولى اين درّ يتيم خلقت، همزمان با آموزش نكات باريك از اين مكتب الهى چشم دلش به خانهاى كه در حريم كعبه و جوار خانه او قرار داشت دوخته و حالت انتظارى مليح به خود گرفته بود…
سيزدهم رجب بود. فروغ آفتاب مىدرخشيد و پرتو روان بخش آن چون مايه حيات و انگيزه زندگانى بىدريغ بر زمين مىريخت. زمين از ريزش نور خورشيد به قراضه زر و سوده طلا مفروش گرديد. همه جا آرام و همه چيز در جاى خود خاموش بود.
دستگاه آفرينش در موجودى مندمج گرديد و ديده گشود و با قيافهاى ملتمس، انتظار مقدم مولودى را داشت. بانويى رنگ پريده و شرم زده در حالتى كه از درد بسيار به خود مىپيچيد و پيراهن فراخ و بلندش بر زمين مىكشيد به پرده حرم كعبه نزديك گرديد تا توسل كند و مقصودش تأمين شود، ولى ناگاه آنها كه در فناى كعبه نشسته بودند، ديدند كه ديوار خانه خدا «كعبه معظم» شكافته شد و اين بانو كه هالهاى از پاكى و پرهيزگارى اندام او را در آغوش گرفته بود، در خانه خدا وارد شد و ديوار به هم پيوسته گرديد.
در درون كعبه چه گذشت؟ خدا مىداند. ولى بعد از سه روز كه مردم مكه در حيرتى شگفت غوطه ور بودند. باز ديدند كه آن بانو از ديوار خانه خارج شد و غنچهاى متبسم و در قماطى از نور پيچيده در آغوش دارد. اين نوزاد در بغل مادرش چون ستاره ناهيد مىدرخشيد و مانند چشمه خورشيد چشم بيننده را خيره مىكرد. غريو تعجب از مردم برخاست و در كوههاى مكه طنين داد.
آن زاويه نشين پرهيزگار كه كاسه شكيبش از انتظار لبريز بود برخاست و به شتاب فراوان تا آنجا كه دامن جامهاش به پاى او مىپيچيد به خانه ابوطالب رفت و پيش از هر كس آغوش بر گشود و مولود را در بر گرفت. مولود چشم باز كرد و چون غنچه بامدادين بر رخ دوست متبسم شد و زبان از كام در آورد.
خلاصه آفرينش، او را بر سينه خود فشرد و زبان خويش را در دهان او نهاد. از آن زبان كه كليد وحى و نقطه انتشار قرآن بود چه جوشيد و بر آن دهان كه حد فصاحت و بلاغت را در زبان وسيع تعيين و تضمين كرد چه فرو ريخت؟ از حوصله فهم ما به دور است.
اين مولود «على» ناميده و در حجر تربيت پيغمبر اسلام بزرگ شد، نخستين مردى بود كه اسلام آورد و در تمام شؤون نبوت، سايهوار به دنبال مردى كه سايه نداشت به راه افتاد، تا به مقام شامخ ولايت كليّه فائز شد.
على انسان كامل است، دين اسلام در على و على در دين اسلام آن چنان تجلى كردند و هر يك آيينه ديگرى شدند كه اگر براى اسلام بغير از على اثرى نبود، على و آثار او حجتى بود كه حق بودن اسلام را ثابت مىكرد.
على ترازويى حق سنج است. اين شاهين ميزان عدل از عواطف و احساسات سرشار بود، ولى هرگز بدون فرمان خرد به دنبال دل نمىرفت. بزرگى خردمند و پرهيزگارى مهربان، توانايى بخشاينده و دانايى بخشنده بود.
پاسدار اسلام افتخار دارد اين عيد سعيد را به فرزند والايش مهدى منتظر عجل اللّه فرجه الشريف، مقام معظم رهبرى دامظلّه، ملت سرفراز ايران و مسلمانان جهان و پيروان حضرتش تبريك و تهنيت گفته و توفيق همگان را در پيروى هرچه بهتر از سرور و اميرشان، از حضرت احديت مسئلت نمايد. (به نقل از ميناى قلم استاد جواد محدثى.)
پاورقي ها: