عفو و بزرگوارى در سيره پيشوايان‏

اشاره:
يكى از صفات ارزشى بسيار مهم كه در رأس ارزش‏ها قرار دارد صفت عفو و گذشت و بزرگوارى در برخوردها است تا آنجا كه اميرمؤمنان على(ع) آن را تاج ارزش‏ها خواند و فرمود: «العفو تاج المكارم؛(1) عفو و گذشت تاج و زينت فضايل اخلاقى است.» اين تعبير نشانگر آن است كه همان گونه كه تاج علامت قدرت و عظمت و زينت است و جايگاه آن بر بالاترين عضو بدن مى‏باشد، عفو و گذشت نيز در ميان مردم از جايگاه بالنده و فرازمندى قرار دارد، و مايه زينت و زيبايى انسان مى‏باشد. بر همين اساس شايسته است در اين راستا بيشتر بينديشيم، و با توضيح و كالبد شكافى و آسيب‏شناسى اين خصلت زيبا و سازنده، روح و روان خود را با آن بياراييم. معنى عفو
عفو يعنى اغماض و گذشت از آسيب رسانى طرف مقابل، و برخورد بزرگوارانه با او، و ناديده گرفتن خطاى او، كه ضد آن كينه توزى و به دنبال آن انتقام جويى است كه موجب قتل‏ها، غارت‏ها، فتنه‏ها و فسادهاى بسيار، و گاهى جهان گير مى‏گردد.
عفو يك نوع نرمش قهرمانانه، و منش بزرگوارانه، و برخورد مهرانگيز است كه از سعه صدر و حلم و متانت اخلاقى سرچشمه گرفته و موجب از بين رفتن روح انتقام جويى و كينه ورزى، و به دنبال آن يك جهان صفا و صميميّت خواهد شد، و از اين جهت مى‏توان آن را از صفات كليدى براى خلق صفات برجسته ديگر دانست، و گنجينه كاربردى و سازنده براى تثبيت ارزش‏هاى ديگر خواند.
البته بايد توجه داشت هر چيزى داراى استثناء و تبصره است، و اين صفت نيز در بعضى از موارد ناپسند است، چرا كه موجب غرور عفو شونده، و تجاوز بيشتر او خواهد شد، و تداعى كننده آن شعر معروف است كه:
ترحّم بر پلنگ تيز دندان‏

ستم كارى بود بر گوسفندان‏

بنابراين در آنجا كه عفو و گذشت موجب جرأت جانيان و جسارت منحرفان شود، در آن‏جا بايد از عفو صرف نظر كرد، و مجازات عادلانه را جايگزين آن نمود، كه از آن در قرآن با عنوان مقابله به مثل ياد مى‏شود.(2)
بر همين اساس اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «جاز بالحسنة و تجاوز عن السيّئة مالم يكن ثلماً فى الدّين او وهناً فى سلطان الاسلام؛(3) نيكى‏ها را به نيكى پاداش بده، و از بدى‏ها صرف نظر كن تا آن هنگام كه آسيبى بر دين يا سستى بر حكومت اسلامى وارد نمى‏كند.»
و امام سجاد (ع) فرمود: «حق كسى كه به تو بدى كرده اين است كه او را عفو كنى، ولى اگر مى‏دانى كه عفو سبب زيان مى‏شود، مى‏توانى عفو نكنى بلكه از او انتقام بگيرى.»(4) بنابراين عفو داراى اقسامى خواهد بود. عفو از نظر قرآن و احاديث‏
در قرآن در آيات متعددى سخن از عفو و گذشت به ميان آمده، و اين آيات نشان دهنده آن است كه اين خصلت از خصال بسيار مهم و بالنده و درخشان در زندگى انسان‏ها است، و داراى انگيزه‏ها و آثار جالب و شگفت انگيزى است، و يك نوع خوبى ويژه در مقابل بدى است و گاه دشمنان سرسخت را به دوستان صميمى تبديل مى‏سازد، به عنوان نمونه مى‏فرمايد:
«و لا تستوى الحسنة و لاالسّيّئة ادفع بالّتى هى احسن فاذاً الّذى بينك و بينه عداوةٌ كانّه ولىٌّ حميم؛(5) هرگز نيكى و بدى يكسان نيست، بدى را با نيكى دفع كن ناگاه (خواهى ديد) همانكسى كه ميان تو و او دشمنى است گويى دوستى گرم و صميمى است.»
نيز مى‏فرمايد: «ان تبدوا خيراً او تخفوهُ او تعفوا عن سوءٍ فانّ اللّه كان عفواً قديراً؛(6) اگر نيكى‏ها را آشكار يا مخفى كنيد، و از بدى عفو و گذشت نماييد، خداوند بخشنده و توانا است. (و با اين كه بر انتقام قادر است، عفو و گذشت مى‏كند، شما نيز اين صفت را از خدا كسب كنيد) و آيات ديگر.(7)
قرآن با اين تعبيرات به روشنى ما را به عفو و گذشت دعوت مى‏كند، و با بيان آثار درخشان دنيوى و پاداش عظيم اخروى (فمن عفى و اصلح فاجره على اللّه)(8) ما را تشويق مى‏نمايد، تا با عفو و گذشت، خود را به عالى‏ترين صفات اخلاقى بياراييم، و به نتايج سودمند و ارزشمند آن نايل گرديم.
و در بعضى از تعبيرات قرآنى آمده است: «و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فانّ اللّه غفورٌ رحيمٌ؛(9) و اگر عفو كنيد و چشم بپوشيد و ببخشيد (خدا شما را مى‏بخشد) چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است.» اين سه تعبير عفو و صفح و غفران، حاكى است كه علاوه بر عفو و گذشت، طرف مقابل را ملامت نكنيد و از او روى برمگردانيد كه معنى صفح است، و نيز آثار خطاى او را بپوشانيد كه معنى غفران است، بنابراين در مرحله نخست او را عفو كنيد و از او بگذريد و هرگز قصد انتقام جويى نداشته باشيد، و در مرحله دوم، از سرزنش او پرهيز نموده و با روى ناخوش از او فاصله نگيريد و در مرحله سوم آن چنان خطاهاى او را ناديده بگيريد به گونه‏اى كه آنها را زير پوشش مهرانگيز خود، محو و نابود سازيد، آرى اينك كه عفو مى‏كنيد، عالى‏ترين درجه عفو را با توجه به جوانب آن رعايت كنيد، كه اين است برترين مقامات انسان‏هاى با ايمان و سرافراز در برابر خطاهاى ديگران كه موجب پيدايش مدينه فاضله اخلاق شده و باعث صفا و نورانيت و برادرى عميق و گسترده خواهد شد.
در احاديث اسلامى نيز همين معنى با تعبيرات مختلف آمده: از جمله پيامبر(ص) فرمود: «عفو و گذشت از كسى كه به شما آسيب رسانده، بهترين اخلاق دنيا و آخرت است.»(10) نيز فرمود: «هنگام بر پا شدن قيامت، ندا دهنده‏اى فرياد مى‏زند: «هر كس اجر او بر خدا است وارد بهشت شود.» سؤال مى‏شود اجر چه كسى بر خدا است؟ پاسخ داده مى‏شود: «العافون عن النّاس فيدخلون الجنّة بغير حسابٍ؛ كسانى كه مردم را عفو كردند، آنان بدون حساب وارد بهشت مى‏شوند.»(11)
امير مؤمنان على(ع) فرمود: «شيئان لايوزن ثوابهما، العفو و العدل؛پاداش دو چيز به قدرى افزون است كه قابل وزن و سنجش نيست، و آن دو عبارتند از عفو و عدالت.»(12)
عفو و بخشش در گفتار پيشوايان به قدرى تأكيد شده كه امام على(ع) فرمود: «شرّ النّاس من لايعف؛ بدترين انسان‏ها كسى است كه از لغزش‏ها نمى‏گذرد.»(13)
نيز فرمود: «قلّة العفو اقبح العيوب، و التّسرع الى الانتقام اعظم الذّنوب؛ كمى عفو و گذشت، زشت‏ترين عيب‏ها است و شتاب نمودن براى انتقام بزرگ‏ترين گناه است.»(14) چند نمونه از عفو پيشوايان‏
براى اطلاع از عفو و بخشش وسيع پيامبران و امامان (ع) كافى است كه نظر شما را به ذكر چند نمونه از سيره درخشان آن‏ها در اين راستا جلب كنيم:
1- در ماجراى حضرت يعقوب(ع) و فرزندش حضرت يوسف(ع) كه در قرآن آمده، فرزندان يعقوب، برادران يوسف(ع)، بى رحمانه‏ترين جفاها را نسبت به يعقوب و يوسف(ع) نمودند، تا آن‏جا كه يوسف نوجوان را با ترفند و حيله از پدر جدا نموده و با بدترين شكنجه‏هاى جسمى و روحى او را در چاه انداختند، و چهل سال او را از پدرش يعقوب(ع) جدا نمودند، و چشم‏هاى يعقوب بر اثر حزن و اندوه و گريه از فراق يوسف(ع) سفيد شد(15) ولى همين برادران مجرم و گنهكار، سرانجام وقتى كه يوسف(ع) را بر مسند رهبرى مصر ديدند و عذرخواهى كردند، يوسف(ع) بى درنگ آنها را بخشيد و به آنها فرمود: «لا تثريب عليكم اليوم يغفر اللّه لكم و هو ارحم الرّاحمين؛ امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست، خداوند شما را مى‏بخشد و مهربان‏ترين مهربانان است.»(16)
اين برخورد بزرگوارانه يوسف(ع) دليل نهايت بزرگوارى و عظمت روح او است، كه نه تنها از حق خود گذشت بلكه حاضر نشد با كمترين توبيخى با آنها برخورد نمايد، و اين همان صفح و مرحله عالى عفو است كه يوسف انجام داد، آنگاه طبق فرموده قرآن پيراهن خود را به آن‏ها داد و فرمود: اين پيراهن را نزد پدرم يعقوب ببريد، و آن را بر صورت او بيفكنيد، او بينا مى‏شود و سپس همه نزديكان خود را نزد من بياوريد.(17) آنها به دستور يوسف(ع) عمل كردند، يعقوب(ع) بينا شد و همراه فرزندان و بستگان، از فلسطين به مصر به نزد يوسف (ع) آمد، يوسف(ع) به همه احترام شايان كرد و علاوه بر عفو برادران، انعام فراوانى به آن‏ها بخشيد.
جالب توجه اين كه: طبق بعضى از روايات يوسف از برادران پرسيد: آن كسى كه در آغاز پيراهن مرا (خون آلوده كرده و) نزد پدر برد و به دروغ گفت يوسف را گرگ خورد، در ميان شما چه كسى بود؟ يهودا گفت؟: من بودم، يوسف(ع) گفت: اينك تو اين پيراهنم را ببر و بر صورت يعقوب بيفكن تا بينا و خشنود شود، تا همان گونه كه قبلاً تو با نشان دادن پيراهن خون آلود، پدر را ناراحت كردى، اينك تو او را خوشحال كرده، و جبران كنى.(18) اين حديث نشان مى‏دهد كه يوسف در مسأله وسعت عفو، با آن همه گرفتارى‏ها، به ريزه كارى و امور جزيى توجه داشت تا به اين طريق هرگونه شائبه‏ها را به صفا و صميميّت تبديل سازد.
2- از عفو و گذشت يعقوب(ع) اين كه: فرزندانش با كمال عذرخواهى نزدش آمدند و گفتند: «اى پدر آمرزش گناهانمان را از درگاه خداوند بخواه.» يعقوب(ع) با آغوشى باز، با كمال عفو و بزرگوارى به آنها پاسخ مثبت داد و فرمود: «سوف استغفر لكم ربّى انّه هو الغفور الرّحيم؛ به زودى از پروردگارم براى شما طلب آمرزش مى‏كنم كه او آمرزنده و مهربان است.»(19) از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود: «يعقوب (ع) دعا كردن براى آنها را تا سحرگاه شب جمعه تأخير انداخت، و در آن هنگام براى آن‏ها دعا كرد.»(20) بنابراين يعقوب در همان آغاز آنها را بخشيده، ولى نظر به اين كه دعا در سحرگاه شب جمعه به استجابت نزديك‏تر است، و مى‏خواست دعايش در حق آنها به استجابت برسد، به آنها وعده تأخير دعا را داد.
3- در سال هشتم هجرت، هنگامى كه سپاه اسلام به فرماندهى پيامبر اسلام(ص) مكّه را فتح نمودند، و مسلمين بر همه اوضاع آن سامان مسلّط شدند، پيامبر(ص) خطاب به مردم مكّه كه مشرك بودند فرمود: «اى قريشيان به گمان شما من درباره شما چه فرمانى مى‏دهم؟» آنها در پاسخ گفتند: «خيراً، اخٌ كريمٌ و ابن اخٍ كريمٍ، و قد قدرت؛ ما جز خير و نيكى از تو انتظار نداريم، تو برادر بزرگوار و بخشنده، و فرزند برادر بزرگوار ما هستى، و اكنون قدرت در دست تو است.»
پيامبر (ص) با كمال بزرگوارى به آن‏ها رو كرده و فرمود: «من در مورد شما همان را گويم كه برادرم يوسف به هنگام پيروزى بر برادرانش گفت: لا تثريب عليكم اليوم؛ امروز سرزنشى بر شما نيست.»
آنگاه پيامبر(ص) چنين اعلام كرد: «اليوم يوم المرحمة لا الملحمة؛ امروز روز مهربانى است نه روز انتقام و خون ريزى.»
سعد بن عباده كه از مسلمانان شجاع انصار بود، هنگام ورود به مكه در حالى كه پرچم سپاه در دستش بود صدا زد: «امروز روز انتقام و روز خون ريزى است» يكى از مهاجران سخن او را شنيد و به پيامبر(ص) خبر داد، رسول خدا (ص) بى درنگ على(ع) را به سوى او فرستاد تا پرچم را از او بگيرد و خودش پرچمدار شود، على (ع) اين دستور را اجرا نمود(21) به اين ترتيب پيامبر(ص) اعلام عفو عمومى كرد، و از تندروى‏ها جلوگيرى نمود. نيز در روايت آمده عمر بن خطاب هنگام ورود به مكه اعلام كرد كه امروز روز انتقام است، ولى پيامبر(ص) وقتى با بخشندگى بزرگوارانه خود، اعلام عفو عمومى كرد، عمر از گفتار خود شرمنده شد.(22)
4- مسافر پيرمردى از شام به مدينه آمده بود، روزى امام حسن(ع) را سوار بر مركب ديد، بر اثر كينه‏اى كه او از امام در دل داشت، آنچه توانست با كمال گستاخى از آن حضرت بدگويى كرد. پس از فراغ، امام حسن(ع) نزد او آمد، و به او سلام كرد، و در حالى كه لبخند بر چهره داشت به او فرمود: «اى پيرمرد! بگمانم غريب هستى، و گويا امرى بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضايت كنى از تو خشنود شويم، و اگر چيزى از ما بخواهى به تو عطا مى‏كنيم، اگر راهنمايى بخواهى تو را راهنمايى مى‏كنيم، و اگر براى باربرى از ما كمك بخواهى تو را كمك مى‏كنيم، اگر گرسنه‏اى تو را سير مى‏كنيم، و اگر برهنه باشى، تورا مى‏پوشانيم، اگر حاجت دارى آن را ادا مى‏نماييم، و اگر مركب خود را به سوى خانه ما روانه سازى، و تا هر وقت بخواهى مهمان ما باشى، براى تو بهتر خواهد بود، زيرا ما خانه آماده و وسيع و ثروت بسيار در اختيار داريم.»
هنگامى كه آن پيرمرد، در برابر گستاخى‏اش آن همه گذشت و بزرگوارى را از امام (ع) ديد شرمنده شد و تحت تأثير شديد قرار گرفت، به طورى كه گريه كرد و گفت: «گواهى مى‏دهم كه تو خليفه خدا در زمينش هستى، و خداوند آگاه‏تر است كه مقام رسالت خود را در وجود چه كسى قرار دهد. تو و پدرت نزد من مبغوض‏ترين افراد بوديد، ولى اينك تو محبوب‏ترين انسان نزد من مى‏باشى.» سپس او به خانه امام حسن(ع) وارد شده و مهمان آن بزرگوار گرديد، و پس از مدتى در حالى كه قلبش آكنده از محبت خاندان رسالت شده بود، با كمال عذرخواهى و تشكر از محضر امام حسن(ع) مرخص شد.(23)
5 – در جنگ صفّين يكى از سرداران لشگر معاويه به نام اصبغ بن ضرار به دست مالك اشتر اسير شد، او مستحق مجازات شديدى بود و مالك اشتر مى‏توانست او را مجازات سختى كند، مالك او را در اردوگاه آورد، آن روز شب شد، آن اسير در آن شب اشعارى مى‏خواند كه مالك شنيد، او در آن اشعار گفت: «اى شب تا ابد و تا قيامت شب باش، اى كاش اين شب روز نمى‏شد، زيرا فردا براى من روز سختى خواهد بود…» مالك اشتر در عين صلابت و سخت‏گيرى بر دشمن، در فكر عفو و گذشت نسبت به او شد، آن شب پايان يافت، مالك آن اسير را نزد اميرمؤمنان على(ع) آورد، و وساطت نمود كه در مورد اين اسير لطف كند، حضرت على(ع) پس از بيان مطالبى، اختيار اصبغ را به مالك اشتر واگذار نمود، مالك او را به خانه‏اش آورد و با كمال بزرگوارى او را آزاد كرد.(24)
6- مالك اشتر سردار شجاع و بى‏بديل لشگر على(ع) كه در همه چيز از على(ع) پيروى مى‏كرد، روزى در كوفه در بازار عبور مى‏كرد، يكى از بازاريان او را نشناخت، به خيال اين كه يك دهاتى فقيرى عبور مى‏كند، مقدارى ته مانده سبزى را به سوى او پرتاب كرد، و از تلخ كارى خود خنديد، مالك بى آن كه سخنى بگويد از آنجا عبور كرد، مردى به آن بازارى گفت: آيا اين شخص را نشناختى؟ او گفت: نه. آن مرد گفت: «او مالك اشتر سردار بزرگ سپاه على(ع) بود.» بازارى با شنيدن اين سخن ترسان و لرزان به دنبال مالك شتافت، تا به محضرش رسيده عذرخواهى كند، ديد مالك وارد مسجد شد و به نماز ايستاد، بازارى پس از نماز نزد مالك آمد و با كمال فروتنى به عذرخواهى پرداخت. مالك گفت: «سوگند به خدا به مسجد نيامدم مگر براى اين كه دعا كنم تا خدا تو را بيامرزد و اصلاح كند.»(25)
اين رأفت اسلامى، و برخورد بزرگوارانه و عفو و گذشت شاگرد برجسته و دست پرورده اميرمؤمنان، نشان مى‏دهد كه شاگردان و شيعيان على(ع) بايد در هر حال و مقام خصلت عفو و بخشش را از ياد نبرند.
7- مردى از نواده‏هاى عمربن خطّاب در مدينه با امام كاظم (ع) دشمنى مى‏كرد، و گاهى با كمال جسارت نسبت به آن حضرت اسائه ادب نموده و به آل على(ع) ناسزا مى‏گفت. روزى بعضى از ياران به امام (ع) عرض كردند: «اجازه بده تا اين مرد تبهكار را تنبيه كنيم.» امام اجازه نداد، تا اين كه روزى امام كاظم(ع) پرسيد: آن مرد كجاست؟ گفتند در فلان مزرعه خود مشغول كار است. امام كاظم(ع) سوار بر مركب شد و نزد او رفت، وقتى به او رسيد، با كمال مهربانى و شادمانى به او خسته نباشيد گفت، و احوال او را پرسيد، آنگاه سؤال كرد: چقدر اميد دارى كه از اين مزرعه به دست آورى؟ او جواب داد علم غيب ندارم. امام فرمود: من مى‏گويم چقدر اميد دارى؟ او گفت: اميدوارم كه 200 دينار به من برسد. امام كاظم(ع) كيسه‏اى محتوى 300 دينار به او داد و فرمود: «اين را بگير، به اميد آن كه خداوند آن‏چه را آرزو دارى از اين مزرعه به تو برساند.» آن مرد آن چنان تحت تأثير عفو و محبّت امام(ع) قرار گرفت كه همانجا به عذرخواهى پرداخت، و عاجزانه تقاضا كرد كه امام او را ببخشد، امام در حالى كه لبخند بر لبان داشت او را بخشيد، از آن پس دوستان امام مى‏ديدند آن مرد تغيير جهت داده و از دوستان صميمى امام(ع) شده است. امام(ع) به دوستانش فرمود: «آيا اين برخورد بهتر بود، يا آنچه را كه شما پيشنهاد مى‏كرديد؟» آرى من با روى خوش و برخورد بزرگوارانه او را عوض كردم.(26) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. شرح غررالحكم، ج 1، ص 140، حديث 520. 2. فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم (سوره بقره، 194). 3. غررالحكم، حديث 4788. 4. تحف العقول، ترجمه احمد جنتى، ص 307. 5. سوره فصلت، آيه 34. 6. سوره نساء، آيه 149. 7. و آيات ديگرى مانند: شورى – 40 ؛ نور – 22 ؛ اعراف – 199 ؛ نحل 126 ؛ مؤمنون – 96 ؛ بقره – 178 ؛ تغابن – 14 ؛ مزمّل – 10. 8. سوره شورى، آيه 40. 9. سوره تغابن، آيه 14. 10. شرح غررالحكم، ج 1، ص 140. 11. تفسير مجمع البيان، ج 9، ص 34. 12. شرح غررالحكم، ج 4، ص 184. 13. همان، ص 175. 14. همان، ص 505 ؛ پيام قرآن، اخلاق در قرآن، ج 3، ص 423 و424. 15. سوره يوسف، آيه 84. 16. همان، 93. 17. همان، 92. 18. تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 262. 19. سوره يوسف، آيه 98. 20. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 466، ح 198. 21. سيره ابن هشام، ج 4، ص 49. 22. تفسير قرطبى، ج 5، ص 3487. 23. بحارالانوار، ج 43، ص 344 ؛ كشف الغمة، ج 3، ص 135. 24. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8 ، ص 101 و 102. 25. بحارالانوار، ج 42، ص 157. 26. اعلام الورى، ص 296.