امام خمينى و انقلاب مشروطه‏

عقاب جور گشاده‏ست بال بر همه شهر

كمال گوشه نشينى و تير آهى نيست‏
صحبت حكّام ظلمت شب يلداست‏

نور ز خورشيد جو، بوكه برآيد

يكى از مهمترين حركت‏هاى مردمى عليه استبداد و بى عدالتى در تاريخ معاصر ايران، انقلاب مشروطيت است. زمينه‏هاى بسيارى در اين حادثه، دخالت عمده‏اى داشت، قتل ناصرالدين شاه به دست ميرزا رضاى كرمانى، كه با سيد جمال الدين اسدآبادى ارتباط ويژه‏اى برقرار كرده بود، در واقع نشانه‏اى از آتشفشان خشم مردم مسلمان نسبت به دستگاه جور و جفا بود.
مظفرالدين شاه، فرزند ناصرالدين شاه، كه در 45 سالگى به سلطنت رسيد، امين السلطان را از صدارت عزل كرد و چون از هرگونه لياقت، كاردانى، توانايى فكرى و ذهنى محروم بود، عملاً اداره كشور را به دست فرد جنايتكارى به نام عين الدوله سپرد. فشارهاى سياسى و اجتماعى وى، خشونت‏هاى درباريان، خيانت و فساد وابستگان به دستگاه سلطنت، فقر عمومى، ركود اقتصادى، مردم را بيش از گذشته به ستوه آورد و آنان را مهياى شورشى گسترده ساخت و اقشار گوناگون را به سوى يك اعتراض و نفرت فراگير سوق داد.
اگرچه در بدو امر، حركت هاى مردمى و خيزش‏هاى عمومى در جهت كاستن قدرت مستبدين، ايجاد عدالت، رعايت مساوات و بهبود اوضاع معيشتى بود ولى چون اين برنامه طرح و تشكيلات مشخص، منسجم و هدايت شده‏اى نداشت و از رهبرى پر نفوذ و تأثير گذار محروم بود، عده‏اى از افراد غرب زده و خود باخته كه با فرهنگ ارزشى و بومى بيگانه بودند و با معيارهاى وارداتى، انس بيشترى داشتند، موفق گرديدند تجربه‏اى را كه در برخى كشورهاى اروپايى به اجرا گذاشته شده بود و بر حسب ظاهر با موازين اسلامى در تعارض نبود به علماء معرفى كنند و آن را «مشروطه» بنامند و در اين بين برخى القاءات روشنفكران مشروطه خواه و عوامل ديگر موجب گرديد كه مردم قيام خود را تحت برنامه‏اى با عنوان «انقلاب مشروطه» سامان دهند.(1)
با گسترش فريادهاى اعتراض‏آميز ساكنين تهران و وقوع حوادثى چون ماجراى مسيونوز بلژيكى و حادثه بانك استقراض روس، به چوب بستن بازرگانان و تعطيل نمودن بازار، عين الدوله صدر اعظم شاه، به تصور باطل خود براى سركوب نمودن فريادها و شورش‏هاى مردمى به خشونت دست زد، علمايى چون آية اللّه طباطبايى و آية اللّه بهبهانى و ديگر همراهان با مشاهده اين جوّ رعب و وحشت با بررسى جوانب امر تصميم گرفتند از شهر خارج شوند و به نشانه نفرت و انزجار از اعمال ننگين عين الدوله به سوى شهررى بروند و در جوار حرم حضرت عبدالعظيم حسنى متحصّن گردند. صدر اعظم ستمگر و مغرور كوشيد با تهديد و فشار جلو حركت مهاجرين را بگيرد اما وقتى مشاهده كرد علما و برخى از اهالى در عزم خويش مصمم هستند، از قصد خود منصرف شد. معترضين مدّتى در حرم مذكور ماندند و سرانجام خواست‏هاى برحق و اصولى خود را به آگاهى شاه رسانيدند. اگرچه مظفرالدين شاه با تقاضاى علما موافقت كرد، ولى رفتارهاى ظالمانه عين الدوله همچنان ادامه يافت، بدين جهت مردم همراه با روحانيون مهاجرت بزرگترى را كه انعكاس وسيع‏ترى داشت آغاز كردند و به سوى شهر مقدس قم روانه شدند. با اوج‏گيرى مبارزات به رهبرى علما و درخواست‏هاى جديد مهاجران و گسترش نفرت مردمى، سرانجام شاه تسليم تقاضاهاى علما و اقشار مردم گشت و در آغاز، عين الدوله را از صدارت بركنار نموده سپس فرمان «دارالشورا» را صادر كرد و چون مخالفان قانع نشدند، در روز يكشنبه 14 جمادى الثانى، 1324 ه.ق (13 مرداد 1285 ه.ش) فرمانى ديگر صادر نمود.(2) كه به فرمان مشروطيت موسوم گرديد.
پس از صدور اين فرمان، عضدالملك(از رجال با نفوذ قاجاريه) براى بازگردانيدن علما، عازم قم گشت و آنان را با تكريم و احترام به تهران آورد و چندى بعد، مجلس شوراى ملى افتتاح گرديد و به تدوين نظامنامه‏اى مبادرت نمود. با مرگ مظفرالدين شاه، فرزندش، محمد على ميرزا به فرمانروايى رسيد. اگرچه وى موافقت خود را با مشروطيت اعلام كرده بود، اما با طبع استبدادى و خوى ستمگرانه‏اى كه داشت، تلاش هايى را براى درهم كوبيدن قيام مشروطه آغاز كرد و به بهانه‏اى واهى مجلس شورا را به توپ بست و بار ديگر خفقان و استبداد را بر ايران حاكم نمود. چون اين خبر اسف‏انگيز به شهرهاى ايران رسيد در نقاطى چون تبريز، گيلان، اصفهان، چهارمحال بختيارى قيام هايى به وقوع پيوست و با وجود تلاش‏هاى روس و انگليس براى منصرف نمودن نيروهايى كه از اين نقاط عازم تهران بودند، نيروهاى جديد و تازه نفس تهران را فتح كردند اما با زمينه هايى نفوذى كه از قبل فراهم شده بود، حركت‏هاى مردمى مهار و انقلاب از درون كنترل، مسخ و منحرف گرديد، گروه‏هايى كه عازم تهران شده بودند در 25 جمادى الثانى، 1327 ه.ق وارد اين شهر شدند و در بهارستان به تشكيل شورايى روى آوردند كه محمد على شاه را از سلطنت خلع و فرزندش احمد ميرزا را به حكومت برگزيد.(3) تأمّلى در قيام‏
چنانچه در اين بررسى اجمالى اشاره گرديد. مشروطه قيامى است كه ماهيتى ضد استبدادى دارد و خصلت ضد استعمارى در آن مشاهده نمى‏گردد و اساس كار تثبيت قانونى بود كه مفهومى جز نظام سياسى اجتماعى به سبك غربى نداشت. حتى برخى روشنفكران عوامل استكبارى را ابزارى براى رسيدن به اين مقصد معرفى كرده‏اند زيرا افراد معترض به راحتى براى مقابله با ستم به سفارت و ادارات وابسته به انگلستان پناهنده مى‏شدند و گويا از بابت نقشه‏هاى استعمارى اين دولت با آن سوابق زورگويى، چپاول و تحميل امتيازاتى به ايران از جمله تنباكو، رويتر، لاتارى و غير آن، هيچ گونه نگرانى نداشتند.(4) البته چون حركت مزبور صبغه‏اى مبارزاتى بر عليه ستم داشت و شركت كنندگان در قيام خواستار اجراى عدالت بودند، علما و روحانيون با آن همراهى نمودند. امام خمينى در بررسى‏هاى دقيق و هوشمندانه خود اين واقعيت را از نظر دور نداشته و فرموده‏اند: «جنبش مشروطه بر ضد رژيم بود، البته با قبول داشتن رژيم، عدالت مى‏خواسته‏اند ايجاد كنند.»(5) امام در جاى ديگر يادآور مى‏شوند:
«… شما تاريخ انقلاب مشروطه را بخوانيد، و ببينيد در انقلاب مشروطه چه بساطى بوده است چه آن وقتى كه انقلاب شد و مشروطه به پا كرد با اين كه انقلاب تغيير رژيم سلطنتى (هم) نبود، فقط اين بود كه سلطنت استبدادى يك قشرى (قدرى) محدود بشود و روى قوانين مشروطه باشد.»(6)
امام خمينى دخالت دولت انگلستان را در مسايل مشروطه مورد توجه جدّى قرار مى‏دهد:
«…عمّال انگليس به دستور ارباب خود اساس مشروطه را به بازى مى‏گيرند و مردم را نيز فريب مى‏دهند و از ماهيت جنايت سياسى خويش غافل مى‏سازند.»(7) به باور امام، قيام مشروطه نه تنها ضد استعمارى نمى‏باشد بلكه توطئه انگلستان براى منحرف نمودن آن، كاملاً آشكار است:
«…توطئه‏اى كه دولت استعمار انگليس در آغاز مشروطه كرد، به دو منظور بود، يكى كه در همان موقع فاش شد اين بود كه نفوذ روسيه تزارى را در ايران از بين ببرد و ديگرى همين كه با آوردن قوانين غربى، احكام اسلام را از ميدان عمل و اجرا خارج كند…»(8) نقش مؤثر علماى شيعه‏
اگرچه روشنفكران غرب زده دربارورى فكرى مشروطه با تكيه بر انديشه‏هاى بيگانگان تلاش مى‏كردند، امّا نقش علماى شيعه و روحانيت در پيدايش اين جنبش، بر دفاع از اسلام، ستيز با استبداد، عدالت خواهى و حمايت از محرومين استوار بود. بطور طبيعى اين دو طيف يعنى علماى متعهد دينى و روشنفكران به لحاظ انگيزه‏ها و اهداف نمى‏توانستند با هم در تفاهم باشند. امام خمينى در اين باره چنين گوهر افشانى كرده‏اند: «..علماى اسلام در صدر مشروطيت، در مقابل استبداد سياه ايستادند و براى ملت(مسلمان) آزادى گرفتند، قوانينى جعل كردند…كه به نفع ملت…استقلال كشور(و) به نفع اسلام است اين را با خون‏هاى خودشان، با زجرهايى كه ديدند و كشيدند گرفتند…»(9)
آرى علماى راستين با نفوذ معنوى خود در اعماق جامعه و سابقه‏اى كه به دليل همين ويژگى از آن برخوردار بودند توانستند جنبشى را عليه حكومت ظالمانه قاجارها پديد آورند.
آزادى خواهان كه ابتدا از طبقه غير روحانى بودند احساس نمودند براى رسيدن به مقصد خود لازم است با روحانيان همدلى افزون‏ترى داشته باشند و از اقتدار آنان به نحو احسن استفاده كنند از آن سوى علما به منظور دفاع از استقلال كشور و پشتيبانى از محرومان و رفع تبعيض از مردم به اين نظر رسيدند كه نيروى جديدى در كنارشان با حكومت جور درگير است. اگرچه برخى علما نسبت به روشنفكران تند رو و خود باخته، نوعى بدبينى و انزجار از خويش بروز مى‏دادند اما با شدت يافتن قيام عليه حكومت قاجاريه اين اختلاف فراموش گرديد و به تدريج به دليل موقعيت خاصى كه منورالفكرها در برنامه ريزى و نگارش قانون اساسى پيدا كردند، عملاً كار فكرى مشروطه به را بدست گرفتند. زمانى كه قيام به وضع حساس و سرنوشت سازى رسيد علما بر سر توافق با افكار وارداتى كه توسط اين طيف ترويج و تبليغ مى‏گرديد و پى‏گيرى مى‏شد با روشنفكران درگير شدند. شيخ فضل اللّه نورى رهبرى ضديت با اين انديشه مسموم را عهده دار شد. تمامى نگرانى اين دسته از مجتهدان و بزرگان شيعه به دليل رسوخ افكار جديد و فاصله گرفتن از سنت اسلامى و موازين شرعى بود. سرانجام مشروطه به سامان رسيده، كنار زدن روحانيت و حتى اخذ نقش مهم او در اعمال ولايت شرعى حتى در همان محدوده خاص كه داشت، بود.(10) امام خمينى متذكر مى‏گردند:
«…ببينيد چه جميعت هايى هستند كه روحانيون را مى‏خواهند كنار بگذارند، همان طورى كه در صدر مشروطه، با روحانى اين كار را كردند و اينها را زدند و كشتند و ترور كردند، همان نقشه است آن وقت ترور كردند، كشتند سيد عبداللّه بهبهانى را، كشتند مرحوم نورى را و مسير ملّت را از آن راهى كه بود برگرداندند به يك مسير ديگر…»(11)
عمده‏ترين سياست و استراتژى روسيه و انگلستان در مقابله با نهضت مردم ايران، اين بود كه مانع از عمق يافتن اين حركت مردمى و اسلامى شوند و از تكوين برنامه‏اى كه نقش اصلى را در آن، مردم و رهبران صادق و راستين مذهبى به عهده داشتند، جلوگيرى كنند. البته هر يك از اين دو كشور در برخورد با قيام مزبور خط مشى ويژه‏اى را دنبال مى‏كردند، يكى حصول نتيجه مورد نظر را در حمايت قاطع از دستگاه ستم مى‏دانست و آن ديگرى خواستار استقرار نوعى نظام محافظه كارانه در چهارچوب مشروطيت بود. امّا در مجموع، محور اصلى اين سياست‏ها همچون دو لبه قيچى يك هدف را تعقيب مى‏كرد. جلوگيرى از رهبرى علماى شيعه و اقتدار روحانيت و برنامه ريزى نظام حكومتى بر اساس مصالح دينى، استقلال و هويت ارزشى و هموار نمودن راه استيلاى ابر قدرت‏ها بر ايران و در نتيجه تضعيف عزت و كرامت مردم اين سامان، از نيّات و اهداف شوم آنان بود.
امام خمينى درباره شگردى كه عمّال سياست خارجى در مشروطه، براى جايگزين نمودن غرب زده‏ها به جاى روحانيت به كار بستند، فرموده‏اند:
«… از آن طرف عمّال قدرت‏هاى خارجى و مخصوصاً در آن وقت انگليسيان در كار بودند( و مى‏خواستند) كه اينها را از صحنه خارج كنند يا به ترور يا به تبليغات، گويندگان آنان كوشش كردند به اين كه روحانيون را از دخالت در سياست خارج كنند و سياست را بدهند به دست آنهايى كه مى‏توانند به قول آنها، يعنى فرنگ رفته‏ها و غرب زده‏ها و شرق زده‏ها. كردند آنچه را كه كردند، يعنى اسم مشروطه بود ولى واقعيت استبداد. آن استبداد تاريك ظلمانى، شايد بدتر و حتماً بدتر از زمان سابق…»(12) انحراف آشكار و مردم فريبى‏
استعمار از دو جانب در مشروطه نفوذ كرد يكى سياسى و جلب منافع خويش و ديگرى نفوذ دادن افكار منحط غربى براى از بين بردن ديانت و كم رنگ نمودن ارزش‏هاى اصيل اسلامى. در واقع محتواى فكرى مشروطه چيزى جز انديشه‏هاى سياسى غرب نبود. زمانى كه منورالفكران با تبليغات و نقشه‏هاى انگلستان مى‏خواستند دين را به حاشيه برانند و از آن پس قوانين تصويب كنند راضى نمى‏شدند كه مشروطه مطابق با شرع مقدس اسلام تنظيم گردد و اين واقعيت بر بسيارى از علماى شيعه مكشوف گرديد كه مسئله مشروطه صرفاً مبارزه با سلطنت نبوده است و اين خود باختگان، مذهب و باورهاى مردم را نشانه گرفته‏اند. امام خمينى اين موضوع را با ظرافت خاص مدّ نظر قرار داده‏اند:
«…گاهى وسوسه مى‏كنند كه احكام اسلامى ناقص است… به دنبال اين وسوسه و تبليغ (منفى) عمّال انگليس به دستور ارباب خود، اساس مشروطه را به بازى مى‏گيرند و مردم را فريب مى‏دهند و از ماهيت جنايات سياسى خود غافل مى‏سازند وقتى كه مى‏خواستند در اوايل مشروطه قانون بنويسند و قانوس اساسى را از روى آن تدوين كنند، مجموعه حقوق بلژيكى‏ها را از سفارت بلژيك قرض كردند و چند نفرى كه من نمى‏خواهم اسم ببرم قانون اساسى را از روى آن نوشتند و نقايص آن را (با) مجموعه‏هاى حقوقى فرانسه و انگليس به اصطلاح ترميم كردند و براى گول زدن ملّت، بعضى از احكام اسلام را ضميمه كردند. اساس قوانين را از آنها اقتباس كردند و به خورد ملت ما دادند.»(13)
در مجالس شوراى دوران پس از مشروطه هم مردم نقش تعيين كننده‏اى نداشتند و مخالفان جدّى و سابقه دار اين نهضت يعنى قئودال‏ها، خوانين و حكام مستبد و وابستگان دربارى براى تأمين منافع خود تلاش‏هاى گسترده‏اى را آغاز كردند و كوشيدند تا با راه يافتن به مجلس به مقاصد پليد و پست خود دست يابند. البته زمينه اين كار هم تا حدودى فراهم شده بود زيرا از سويى برخى از فاتحان تهران كسانى بودند كه به دليل موقعيت اجتماعى و اقتصادى با هيأت حاكمه قاجاريه تفاوت بنيادى نداشتند و نيز دست‏هاى پنهان استعمارگران براى تحقق اين نفوذ، نقشه‏هاى متعددى را به اجرا گذاشت. امام خمينى تأكيد نموده‏اند:
«…در تمام طول مشروطيت الّا بعضى از زمان‏ها، آن هم به بعض از وكلا، مردم دخالت نداشتند در تعيين وكلا…» امام طى بياناتى اين حقيقت تلخ و اسف‏بار را گوشزد نموده‏اند كه: «قبل از آمدن رضاخان، زمان احمد شاه، امر انتخابات با خان‏ها و مالكين بود و گردن كلفت‏هاى هر منطقه، در آن دولت نفوذ نداشت، لكن شاهزاده‏هايى كه داراى ملك (زمين و زراعت) بودند و خان هايى كه داراى قدرت بودند و قلدرهايى كه در اطراف كشور بودند، آنها رعيت‏هاى خودشان را، مردم(منطقه) خودشان را با زور مى‏آوردند پاى صندوق‏ها هرچه آنها مى‏گفتند اين‏ها هم عمل مى‏كردند…»(14) بنابراين به دليل دخالت‏هاى موذيانه انگلستان، بازگشت مستبدين به قدرت، اختلاف و فاصله گرفتن با شرع مقدس، كنار نهادن نيروهاى صديق و با اخلاص بخصوص علماى متعهد به اسلام و قرآن و روى كار آمدن افراد خود باخته، غرب زده و عدم اجراى قانون اساسى، مشروطه از مسير اصلى خود منحرف گرديد و از هدف اصلى خود بازماند. شيخ مشروطه‏
شيخ فضل اللّه نورى متولد سال 1259 هجرى در روستاى لاشك كجور مازندران، پس از پشت سر نهادن دوران صباوت، به تحصيل علوم اسلامى روى آورد. مقدمات را در شهر بَلَده (مركز شهرستان نور) آغاز نمود. پس از آن به تهران آمد و فراگيرى دانش حوزوى را در اين شهر تا پايان دوره سطح به پايان رسانيد. بعد براى تكميل تحصيلات به نجف اشرف و نزد مشاهيرى چون شيخ راضى و ميرزا حبيب اللّه رشتى دوران عالى اين علوم را پى گرفت و بعد از مدتى در درس ميرزاى شيرازى حضور يافت و همراه با استادش از نجف به سامرا مهاجرت كرد. حضور مداوم وى در حوزه درسى اين دانشوران و مدت هشت سال بهره مندى از پرتو انديشه‏هاى ميرزاى مجدد و رهبر نهضت تنباكو، همراه پشتكار و اهتمام وافر به درس و كسب دانش شيخ فضل اللّه نورى را به مقام اجتهاد و فقاهت رسانيد.
وى به دليل موقع خاص سياسى، اجتماعى با اشاره ميرزاى شيرازى به ايران آمد و در سال 1303 هجرى روانه تهران گرديد و در اين شهر به اقامه جماعت، تأليف و تدريس علوم اسلامى روى آورد. تسلّط بر مباحث فقه و اصول در عالى‏ترين سطح، مهارت در ساير معارف دينى، شناخت مقتضيات زمانها و درك شرايط حساس جامعه موجب گرديد تا به سرعت حوزه علمى اين دانشور شهيد مورد استقبال و توجّه طلاب و روحانيان قرار گيرد شخصيت هايى چون حاج شيخ عبدالكريم حائرى مؤسس حوزه علميه قم، حاج آقا حسين قمى، آقا سيد محمود مرعشى، پدر آية اللّه مرعشى، ملاعلى مدرس، علامه محمد قزوينى، ميرزا ابوالقاسم قمى و سيد ابراهيم فناء توحيدى (پدر محيط طباطبايى) در مكتب او، تربيت شده‏اند.(15) مراتب علمى شيخ مشروعه خواه را هيچ كس از دوست و دشمن انكار نمى‏كرد. يكى از كسانى كه توفيق ديدار با آن مجتهد به خون خفته را داشته است، مى‏گويد: برخى تصور مى‏نمودند معلومات وى منحصر به همان فقه و اصول است امّا نگارنده در چندين جلسه فهميدم قطع نظر از جنبه فقاهت، از ديگر علوم اسلامى هم اطلاعات كافى دارد.(16) ناظم الاسلام كرمانى كه با اين شيخ مبارز مخالف بود، مى‏نويسد: روزى شيخ در منزل سيد محمد طباطبايى بود كه وى در ضمن مذاكره گفت: ملّاى سيصد سال قبل به كار امروز نمى‏خورد، شيخ فضل اللّه در جوابش گفت: خيلى دور رفتى، ملاى سى سال قبل به درد امروز نخواهد خورد. ملاى امروز بايد عالم به مقتضيات وقت باشد و مناسبات دولت‏ها را بداند.(17) ادوارد براون انگليسى نيز ناگزير به اعتراف حقيقتى گرديده است: شيخ فضل اللّه از لحاظ علم و آراستگى به كمال معروف و فقيه جامع و كامل، مجتهد سرشناس و عالمى متبحّر و از لحاظ اجتهاد برتر از ديگران بود.(18) حتى احمد كسروى مى‏نويسد: حاج شيخ فضل اللّه نورى از مجتهدان بنام و باشكوه تهران به حساب مى‏آمد.(19)
امام خمينى كه به مناسبت‏هاى مقتضى از اين مجتهد مقاوم دفاع كرده است، از وى به عنوان عالم مجاهد و مجتهد داراى مقامات عالى سخن گفته و او را به عنوان يك روحانى شاخص و برجسته معرفى كرده است.(20) مجتهد مبارز و مقاوم‏
ناظم الاسلام كرمانى يادآور شده است: حاج شيخ فضل اللّه اگر چند ماهى در عتبات توقف كند شخص اوّل علما خواهد گرديد، چه هم حسن سلوك دارد و هم مراتب علميه و هم نكات رياست را بهتر از ديگران داراست.(21)
چنين شخصيتى با اين اشتهار علمى و اجتماعى به عرصه سياست گام نهاد و در حادثه قيام تنباكو به دفاع از فتواى ميرزاى شيرازى مبنى بر تحريم تنباكو پرداخت و حكم به حرمت استعمال اين ماده دخانى داد. در ماجراى قيام مردم ايران عليه استبداد قاجاريه، از روحانيان برجسته‏اى بود كه با ابراز تنفر از ستم و اختناق شاه قاجار و همگامى با علماى تهران ضربه سختى بر پيكر دستگاه ستم وارد نمود، در واقعه مهاجرت علما به قم، به صف مهاجرين پيوست و به قم آمد و تا زمان پيروزى انقلاب مشروطه همچنان به دفاع از آن پرداخت، براى تدوين قانون اساسى و متمم آن در مجلس شوراى ملى نقش فعالى را عهده‏دار گرديد تا جايى كه توانست با پيشنهاد يك ماده مبنى بر نظارت پنج تن از علماى زمان بر مصوّبات مجلس، قدمى در جهت اسلامى كردن قوانين مجلس بردارد. علماى نجف از جمله دو تن از مراجع وقت: آخوند خراسانى و حاج شيخ عبداللّه مازندرانى طى تلگرامى از پيشنهاد شيخ فضل اللّه نورى حمايت كردند.(22) نگرش بنيادى بر مجلس و قوّه مقننه‏
نگاه شيخ مزبور از جامعيت ويژه‏اى برخوردار است و تمامى امور زندگى فردى و اجتماعى بشر را در برمى‏گيرد اصولاً قانون و قانون گذار در انديشه‏اش جايگاه خاصى دارد و در اين فرايند نقش مجتهدان را چنين بازگو مى‏كند. «وظيفه علماى اسلام به آن است كه احكام كلّيه را كه مواد قانون الهى است از چهار دليل شرعى استنباط فرمايند و به عوام برسانند»(23) وى براى بيان منزلت قوه مقننه و اعتبار اكثريت آراء در انديشه سياسى خود دو تصوير اساسى از آن ارائه مى‏دهد. نخست زمانى است كه هيچ قانونى و قاعده مدوّنى وجود ندارد و قدرت سياسى به دليل تحولاتى، از دست يك نفر خارج مى‏شود و تحت ضابطه‏اى قرار مى‏گيرد، دوم حالتى است كه در آن قانون وجود دارد و مردم نمايندگانى را تعيين مى‏كنند تا در مجلس گردآيند تا بر اساس قانون اساسى آيين نامه‏هاى اجرايى يا قوانين را وضع كنند كه تحت تأثير قوانين اول هستند.(24) بر اساس‏اين تفكيك، مجلس مقننه نهادى است كه در آن قوانين عمومى و كلى براى اداره عمومى جامعه وضع مى‏گردد كه به آن قانون اساسى گويند به مجلس دوم كه بر اساس اين قانون برنامه دوره‏اى نظام را تدوين مى‏كند، «مجلس برنامه ريزى» مى‏گويند.
در جامعه‏اى كه اسلامى است و بر اساس شريعت بايد اداره شود ديگر نمى‏توان افرادى را كه تخصصى در دين و مذهب ندارند با رأى مردم بر سر كار آورد تا قانون اساسى بنويسند. اين امور در زمان غيبت امام زمان(عج) از شئون ولايت فقيه بوده و از دايره وكالت خارج است و اين نكته‏اى است كه امام خمينى پس از پيروزى انقلاب اسلامى مورد توجه قرار داد و آن زمانى كه بسيارى از گروههاى معارض و مخالف حكومت دينى به پيروى از انديشه سياسى غرب، بحث تأسيس مجلس خبرگان را عنوان نمودند كه دو جهت كارشناسى در آن لحاظ گرديده بود: حضور فقها و مجتهدان براى آن كه دينى بودن قوانين تضمين گردد و متخصصان حقوقى كه با حضورشان مصالح و حقوق عمومى مراعات شده باشد. امام دقيقاً دو حوزه قانون نويسى و برنامه ريزى را كه شيخ شهيد به آن تأكيد داشت، مورد توجه جدّى و اساسى قرار داده و فرمودند:
«قدرت مقننه و اختيار تشريع در اسلام، به خداوند متعال اختصاص داشته است. شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقننه است. هيچ كس حق قانون گذارى ندارد و هيچ قانونى جز قانون شرع را نمى‏توان به مورد اجرا گذاشت. به همين سبب در حكومت اسلامى به جاى قانون گذار كه يكى از سه دسته حكومت كنندگان را تشكيل مى‏دهد مجلس برنامه ريزى وجود دارد كه براى وزارت خانه‏هاى مختلف در پرتو احكام اسلام برنامه ترتيب مى‏دهد و اين برنامه‏ها انجام خدمات عمومى را در سراسر كشور تعيين مى‏كند.»(25) امام در پيامى كه براى اختتاميه مجلس بررسى نهايى قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران ارسال كردند، فرمودند: «…تشخيص مخالفت و موافقت با احكام اسلام منحصراً در صلاحيت فقهاى عظام است و چون اين يك امر تخصصى است احكام شرعى از كتاب است دخالت وكلاى…ديگر در اين اجتهاد و تشخيص احكام شرعى از كتاب و سنت دخالت در تخصص ديگران بدون داشتن صلاحيت و تخصّص لازم است…»(26)
اين همان استدلالى است كه شيخ فضل اللّه نورى در نوشتن قانون اساسى مطرح كرد و گفت: «اين امر راجع به ولايت است نه وكالت و ولايت در زمان غيبت امام زمان(عج) با فقها و مجتهدين است.»(27) تشخيص توطئه‏
بدون شك آنچه در قيام مشروطه پيش آمد، اگرچه در ظاهر، اسلامى بود ولى در محتوا مأخوذ از افكار غربى و انديشه‏هاى ليبرال‏ها و لائيك‏ها بود و كسى كه اين نيرنگ را زودتر از همه تشخيص داد. شيخ فضل اللّه نورى بود. فهم زود هنگامش براى او، تاوان بزرگى داشت و آن بردار نمودنش مى‏باشد اگر آن فقيه والامقام هم رنگ جماعت مى‏گرديد و دنبال مشروطه مشروعه نبود، چنين اتفاقى برايش رخ نمى‏داد. امام خمينى اين نكته را گوشزد نموده‏اند: «…مرحوم شيخ مى‏گفت مشروطه بايد مشروعه باشد، بايد قوانين موافق اسلام باشد امّا در آخر مخالفين او را در ميدان توپخانه در حضور جمعيت به دار كشيدند.»(28) و در جاى ديگر خاطر نشان ساخته‏اند: «…تا آن جا كه مثل مرحوم حاج شيخ فضل اللّه نورى در ايران به خاطر اين كه مى‏گفت مشروطه بايد مشروعه باشد و آن مشروطه‏اى كه از غرب و شرق به ما رسيده (است) قبول نداريم، در همين تهران(او را) دار زدند و مردم هم پاى (دار) او رقصيدند يا كف زدند.»(29) آنچه كه موجب گرديد شيخ شهيد در مواضع خود موفق گردد، اگرچه در اين راه جان خود را از دست داد، همين مقاومتش در برابر نوع استبداد بود يكى كه قاجارها مروّجش بودند و ديگرى آن فشار فكرى و اختناق فرهنگى سياسى بود كه روشنفكران غرب زده براى اهل ديانت و جامعه اسلامى پديد آورده بودند و در صدد آن گرديدند تا محصولات افكار مسموم خود را به مجلس و مردم تحميل كنند. او در برابر افرادى ايستاد كه مى‏گفتند ايرانى‏ها هيچ ندارند و براى ترقى و توسعه بايد از سنت و ارزشهاى خود دست بردارند و سراپا غربى شوند! از اين روى امام به دفاع از شيخ فضل اللّه نورى برمى‏خيزد تا هم از موازين شرعى كه وى پاسبان آن بود حمايت نمايد و نيز بر دو جريان فوق خط بطلان بكشد. امام مشروطه‏اى را مى‏پذيرد كه در آن قوانين اسلام ضمانت اجرايى همچون فقها داشته باشد.(30) تبليغات مسموم‏
از مواردى كه موجب گرديد دشمنان در نقشه خود موفق شوند و جامعه را بر عليه شيخ شهيد تحريك كنند انعكاس غلط و غير واقعى افكار وى و نيز جوّ سازى بر ضد اوست. بر اثر اين ترفند تبليغى، هاله‏اى از اخبار جعلى بر گرد انديشه‏هاى راستين شيخ نشست و موجب گرديد مردم نتوانند واقعيت امر را درك كنند البته هدف اصلى دشمنان صرفاً دور نبودن شيخ از صحنه سياسى اجتماعى نبود بلكه با ديانت به مبارزه برخاستند و بين علما و جوامع مذهبى بذر تفرقه پاشيدند تا خود آسان‏تر به مقاصدى كه پيگيرش بودند، برسند. امام خمينى فرموده‏اند: «…دوران مشروطه را كه همه آقايان شنيده‏اند. يك عده‏اى كه نمى‏خواستند در اين كشور اسلام قوه (و قدرت) داشته باشد و… دنبال اين بودند كه اينجا را به نحوى به طرف خودشان بكشانند، جوّ سازى كردند به طورى كه مرحوم آقا شيخ فضل اللّه كه آن وقت يك آدم شاخصى در ايران بود و مورد قبول بود، همچون جوّ سازى كردند كه در ميدان، علنى ايشان را به دار زدند و پاى آن هم كف زدند و اين نقشه‏اى بود براى اين كه اسلام را منعزل كنند و كردند و از آن به بعد ديگر نتوانست مشروطه يك مشروطه‏اى باشد كه علماى نجف مى‏خواستند. حتى قضيه مرحوم آقا شيخ فضل اللّه را در نجف هم بدجورى منعكس كردند كه آنجا هم صدايى از آن درنيامد. اين جوّى كه ساختند در ايران و در ساير جاها، اين جو از باب اين شد كه آقا شيخ فضل اللّه را با دست بعضى از روحانيون خود ايران، محكوم كردند و بعد او را آوردند در وسط ميدان به دار كشيدند…و شكست دادند اسلام را، در آن وقت مردم غفلت داشتند از اين عمل حتّى علما هم غفلت داشتند.»(31) در واقع همه مغرضان داخلى و خارجى براى محو اسلام تلاش مى‏كردند جلال آل احمد در اين باره نوشته است: «…آن روز بود كه نقش غرب‏زدگى را همچون داغى بر پيشانى ما زدند و من نعش آن بزرگوار را به سردار همچون پرچمى مى‏دانم كه به علامت استيلاى غرب زدگى، پس از دويست سال كشمكش بر بام سراى اين مملكت افراشته شد و اكنون در لواى اين پرچم ما شبيه به قومى از خود بيگانه‏ايم.»(32) تنها در تنگنا
شيخ فرياد زد انقلاب مشروطه از مسير و مواضع خود انحراف پيدا كرده و عناصر مخالف اسلام و قرآن در كسوت مشروطه خواهى قصد دارند انديشه‏هاى وارداتى را جايگزين ارزشهاى الهى و معنوى كنند. هنگامى كه در حرم حضرت عبدالعظيم تحصّن كرده بود تا فرياد حق‏طلبى و اسلام خواهى خود را به گوش عوام و خواص برساند، نوشت: «(آن جشن مشروطيت) آن بازار شام… آن آتش بازى‏ها، آن ورود سفرا، آن هورا كشيدن‏ها و آن همه كتيبه‏هاى زنده باد…(خوب) مى‏خواستيد، يكى را هم بنويسيد: زنده باد شريعت، زنده باد قرآن، زنده باد اسلام.»(33) بعدها كه با نفوذ شديد روشنفكران بيمار، در مجلس، توطئه را جدّى احساس كرد، بر دامنه مخالفت‏هاى خود افزود و اصولاً تصويب قانون را در چنان مجلس و نظامى، رسماً خلاف موازين شرع قلمداد كرد.
فاتحان تهران پس از آن كه به قدرت رسيدند، شاه را بدون محاكمه آزاد گذاشتند تا به روسيه برود و براى او مستمرى هم تعيين كردند! اما نتوانستند شيخ مشروعه و مجتهدى آگاه و بيدار را تحمّل كنند و به سراغش رفته وى را دستگير كردند و در جلسه كوتاه دادگاه شيخ را محكوم به اعدام كردند كه البته دست خارجى‏ها در اين جنايت هويدا بود. امام خمينى مى‏فرمايند: «…مرحوم شيخ فضل اللّه نورى ايستاد كه مشروطه بايد مشروعه باشد، بايد قوانين موافق اسلام باشد، در همان وقت كه ايشان اين امر را فرمود و متمّم قانون اساسى هم از كوشش ايشان بود، مخالفين و خارجى‏ها كه يك همچو قدرتى را در روحانيت مى‏ديدند كارى كردند كه در ايران، كه شيخ فضل اللّه مجاهد مجتهد داراى مقامات عاليه را، يك دادگاه درست كردند و يك نفر منحرف روحانى نما او را محاكمه كرد و در ميدان توپخانه شيخ فضل اللّه را به دار كشيدند.»(34) امام ضمن تشويق روحانيان به حضور در مجلس شوراى اسلامى فرمودند: «..در جايى كه اگر در هر شهرى و استانى چند نفر مؤثر افكار، مثل مرحوم مدرّس شهيد را داشتند، مشروطه بطور مشروع و صحيح پيش مى‏رفت و قانون اساسى با متمم آن كه مرحوم حاج شيخ فضل اللّه در راه آن شهيد شد، دستخوش افكار غربى و دستخوش تصرّفاتى كه در آن شد نمى‏گرديد.»(35) آرى آن فقيه والامقام تنها در تنگناهاى شديدى بسر برد اما همچنان در راه احياى ارزش‏هاى دينى مقاومت كرد تا آن كه شهيد شد و به همين دليل امام دفاع از او را به عنوان سمبل دفاع از حكومت مشروعه ياد مى‏كند، اگر چه شيخ مظلومانه در ميان دشمنان و حتى دوستان چهره قابل قبولى نداشت. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نك: تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، ج 1، ص 59. 2. نقش علما در سياست، محسن بهشتى سرشت، ص 143. 3. تاريخ ايران زمين، دكتر محمد جواد مشكور، ص 372 – 371. 4. بررسى و تحقيق در جنبش مشروطيت ايران، رسول جعفريان، ص 49 – 48. 5. صحيفه نور، ج 7، ص 206. 6. همان، ج 15، ص 85. 7. ولايت فقيه، امام خمينى، ص 7. 8. همان، ص 9. 9. تبيان، دفتر بيستم، ص 52 – 51. 10. بررسى و تحقيق در نهضت مشروطه، ص 30 – 27. 11. صحيفه نور، ج 6، ص 285. 12. همان، ج 15، ص 202. 13. ولايت فقيه، ص 11 و 13. 14. تبيان، همان دفتر، ص 57 ؛ صحيفه نور، ج 12، ص 5. 15. پاى دارى تا پاى دار، 4، منذر، ص 139 و 305 ؛ شيخ فضل اللّه نورى و مشروطيت، مهدى انصارى، ص 26 ؛ گلشن ابرار، جمعى از نويسندگان پژوهشكده باقرالعلوم، ج 1، ص 419. 16. مجموعه‏اى از رسايل…شيخ فضل اللّه نورى، محمد تركان، ج 2، ص 326. 17. تاريخ بيدارى ايرانيان، ناظم الاسلام كرمانى، ص 256. 18. انقلاب ايران، ادوارد براون، ترجمه احمد به پژوه، ص 355. 19. تاريخ مشروطه، كسروى، ص 31. 20. تبيان، همان، ص 71. 21. تاريخ بيدارى ايرانيان، همان. 22. نقش علما در سياست، ص 175. 23. آموزه، كتاب اول، ص 55. 24. مجله فرهنگ، ش 28 – 27، صحيفه نور، ج 13، ص 24. 25. همان، ص 26 – 25. 26. همان، ص 26. 27. مجموعه‏اى از رسايل…، ج 1،ص 104. 28. صحيفه نور، ج 13، ص 175. 29. همان، ج 18، ص 135. 30. آموزه، ص 54. 31. تبيان، ج 20، ص 71. 32. غرب زدگى جلال آل احمد، ص 78. 33. لوايح شيخ فضل اللّه، ص 31. 34. صحيفه نور، ج 13، ص 175. 35. همان، ج 20، ص 231.