آثار و اهداف حق و تكليف‏


##تهيه و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
اهداف حقوق بر مبناى نوع نگرش نسبت به نظام هستى متفاوت است، آن كه با دليل مادى به جهان و انسان مى‏نگرد هدفى را براى حقوق در نظر مى‏گيرد كه متفاوت با ديد كسى است كه براى جهان، خدايى را اعتقاد دارد.
انسان‏هايى كه داراى بينش الهى هستند از آن جايى كه هستى براى او به نظام مادى محدود نيست، بلكه دنيا و نظام مادى را نازل‏ترين نشئه از مراتب هستى مى‏داند و براى انسان زندگى ابدى را در نظر دارد و مرگ را پايان زندگى نمى‏داند بلكه آن را انتقال از عالم محدود به عالم نامحدود و از نشئه ملك و ظاهر به نشئه ملكوت و باطن مى‏داند، اهدافى را براى حقوق و تكاليف مطرح مى‏كند و انسانى كه هستى را به نظام مادى محدود مى‏كند و مرگ را پايان زندگى مى‏داند و هرچه را كه مى‏نگرد در همين ظاهر خلاصه مى‏كند و مى‏گويد انسان با مردن و دفن در قبرستان مى‏پوسد و نابود مى‏شود اهداف ديگرى براى او قابل طرح است. در آغاز به هدف خلقت از اين دو ديدگاه اشاره مى‏شود. هدف خلقت از دو نگاه‏
مادى مسلكان معتقدند با توجّه به جهان بينى مادى، براى انسان هيچ غايتى جز هدف مادى و غرض دنيايى وجود ندارد و انسان چون ساير حيوانات براى خوردن، خوابيدن، لذت بردن و براى بهره بردارى از آزادى – به معناى رهايى – و از امنيت مادى و استقلال طبيعى و… خلق شده است. پيشينه اين تفكر به گذشته بسيار دور برمى‏گردد و حس گرايان و مادى مسلكان امروز، طفيلى همان كسانى هستند كه در مقابل انبياى الهى با همين تفكر مادى كه داشتند مبارزه مى‏كردند. مخالفان و معاندان انبياء با اين ديدگاه سطحى، تحمّل گفته‏هاى انبياء را نداشته و در مقابل آنان مى‏گفتند: «حسبنا ما وجدنا عليه اباءنا؛(1) يعنى بس است ما را آن چه كه پدرانمان را بر ان يافتيم». وقتى كه پيامبر اسلام براى ارشاد و هدايتشان حريصانه تلاش مى‏كرد خداوند به او خطاب فرمود: «ذرهم يأكلوا و يتمتّعوا و يلههم الأمل فسوف يعلمون؛(2) آنان را به حال خودشان رها كن تا بخورند و به آرزوهاى ماديشان برسند، پس به زودى خواهند دانست» يعنى اين طايفه از ظاهرگرايان به زودى خواهند فهميد كه زندگى به حيات مادى محدود نيست. از نگاه اين گروه، غايت خلقت انسان، وصول به آمال و آرزوهاى مادى دنيوى است و فراتر از آن عالم ديگرى وجود ندارد. منظور ايشان از غايت همان فائده، بهره و گاهى اثرى است كه مترتب بر پديد آمدن جامعه انسانى مى‏شود، و گرنه هدف به معناى غرض آفرينش و انديشه پيشين و نتيجه پسين و مانند آن براى يك متفكّر منكر خدا مبدأ فاعلى توجيه‏پذير نيست.
طايفه ديگرى كه از معرفتى عميق‏تر برخوردارند، هدف را بسيار متعالى دانسته و محدود كردن آن به دنياى مادى را در شأن بشرى نمى‏دانند. قرآن كريم هر دو ديدگاه را بيان مى‏كند، ديدگاه گروه اوّل را با آيه «فمن الناس من يقول ربّنا آتنا فى الدّنيا و و ماله فى الآخرة من خلاق؛(3) پس از ميان مردم كسى است كه مى‏گويد: پروردگارا به ما در همين دنيا عطا كن، و حال آنكه براى او در آخرت نصيبى نيست»، و ديدگاه گروه دوم را با آيه «و منهم من يقول ربّنا آتنا فى الدّنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النار؛(4) و برخى از آنان مى‏گويند پروردگارا در اين دنيا به ما نيكى و در آخرت نيز نيكى عطا كن و ما را از عذاب آتش نگه دار»، با توجّه به دو نگاه مزبور درباره هدف يا اثر خلقت انسان، اهداف و آثار حق و تكليف نيز گوناگون خواهد بود كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود. 1. تحصيل معرفت متعالى به حقايق‏
انسانها در مقابل حقوق و تكاليف به دو دسته كلى تقسيم مى‏شوند، افرادى كه از پذيرش هرگونه تكليف در مقابل ديگران استنكاف ورزيده و در مقام عمل موضع بلاتكليفى را در زندگى خود پيش مى‏گيرند، و دسته‏اى ديگر خود را موظّف و مكلّف به انجام تعاليم و تكاليف دين خاص مى‏دانند. مسلّماً اين دو دسته از انسانها از حيث معرفتى يكسان نيستند، بلكه مراتب معرفت و شناخت آنان كاملاً از هم متمايز است.
اين نكته بايد معلوم باشد كه بر مبناى غير علمى بودن ايمان و اينكه باور كردن و معتقد شدن به چيزى، از سنخ علم و استدلال نيست، سخن از مسبوق بودن ايمان به علم مطرح نخواهد بود، ليكن بر مبناى صحيح كه ايمان و باور كردن چيزى حتماً مى‏تواند برهانى شود و هرگز از قلمرو علم استدلالى بيرون نيست، علم حصولى و انديشه برهانى زمينه ايمان را فراهم مى‏كند و ايمان به حقيقت و عمل صالح مطابق آن وسيله علم شهودى خواهد بود، چنان كه اصل ايمان و باور نمودن چيزى گاهى به وسيله علم شهودى حاصل مى‏شود، يعنى ممكن است ابتدا بارقه‏اى بهره كسى شود و او واقعيت را در حدّ توان خود مشاهده نمايد، آنگاه به آن معتقد شود و بعد از ايمان و عمل صالح بهره علمى ببرد و آن علم كه نتيجه ايمان است هم مى‏تواند حصولى باشد و هم حضورى، يعنى ايمان و عمل صالح هم براى حكيم و متكلّم سودمند و هم براى عارف، ناجح و مفيد است.
با روشن شدن اين مطلب مى‏توان گفت كه يكى از آثار مهمّ دين‏دارى و تكليف مدارى در ادراك و فهم انسان متجلّى است. نمى‏توان گفت دو شخصى كه يكى براى حقوق و انجام تكاليف خويش تلاش مى‏كند و در اين مسير زحماتى را متحمّل مى‏شود، با كسى كه كمترين زحمت را در اين راه متقبل نمى‏شود در فهم حقايق و درك واقعيات نظام هستى و مبدأ حق يكسان‏اند. وضوح اين مطلب به حدّى است كه برخى از انديشمندان قائل شده‏اند، ايمان به تعاليم الهى و عمل به تكليف دينى بر فهم و معرفت انسان مقدم است. آنسلم، اسقف اعظم كانتربرى (حدود 1033 – 1109) گفته است: «ايمان مى‏آورم تا بفهمم»،(5) يعنى فهم حقايق از آثار و لوازم ايمان است. مشابه همين بيان در كلمات بزرگان و عالمان مسلمان ديده مى‏شود و در آيات و روايات بدان تصريح شده است.
در بيان عرشى صدرالمتألّهين آمده است:
ايمان حقيقى نورى است كه از پروردگار عالم بر دل بنده مى‏تابد، پس هر كه در انكار آن نور مى‏كوشد و در اطفاى آن نور سعى مى‏نمايد يا استهزاء به مؤمنى مى‏كند در حقيقت با خدا و ملائكه و كتابها و پيامبران و امامان معصوم(ع) دشمنى كرده است.(6)
نيز در بيانى ديگر گويد:
اكنون بدان كه پيش از آنكه اين نور بر دل فايض گردد، مى‏بايد كه آن دل همچون آيينه مصفّا و مجلّى گردد از زنگ معاصى و تعلّقات، زيرا كه همه دلها در آيينه بودن به حسب اصل فطرت بالقوّه‏اند و بعضى از قوت به فعل مى‏آيند به وسيله اعمال و افعال صالحه و تكاليف و رياضيات شرعيه و بعضى هنوز از قوّت به فعل نيامده‏اند و در بعضى، آن قوّت به سبب اعمال قبيحه و اعتقادات رديئه فرسوده و دفن شد.(7) و در آثار عارف نامى ملاعبدالصمد همدانى آمده است:
معرفت، علم به خداى بزرگ است و آن نورى از انوار ذى‏الجلال و خصلتى از شريف‏ترين خصلتهاست كه خداوند دلهاى طالبان خود را بدان گرامى داشته، اهل ولايت و دوستان خويش را بدان مخصوص گردانيده و اين علم را بر ساير علوم برترى بخشيده است و بيشتر مردم از شرافت آن غافل، به لطايف آن جاهل، از ارزش بزرگ آن بى‏خبر و از معانى غامض و پيچيده آن بى‏اطلاع‏اند و اين معانى را جز صاحبدلان درنيابند و اين علم اساس ساير علوم است.(8)
مراتب اين علوم بر درجات ايمان فرد مبتنى است، چنان كه پيامبر بزرگوار اسلام(ص) خطاب به اباذر فرموده است: ايمان برخى مانند پياله‏اى است كه گنجايش اندكى از علوم و معارف را دارد، اگر زياده از قدر حوصله‏اش بر آن بريزند، از سر به در رود و بر اثر كثرت عبادات و كمالات وسعت آن زيادتر شده و استعداد قبول معارف بيشتر مى‏گردد، تا آنكه به منزله دريايى مى‏شود كه هرچند نهرهاى حقايق بر آن ريزند مطلقاً او را از جا به در نمى‏آورد. آن انوار معنوى است كه سبب وسعت آن شده تا پذيرش درك آن بيشتر گردد.(9)
امام صادق(ع) در حديث منسوب و معروف به «عنوان بصرى» فرمود: «ليس العلم بالتعلّم انّما هو نورٌ يقع فى قلب من يريد اللّه تبارك و تعالى ان يهديه فان اردت العلم فاطلب أولاً فى نفسك حقيقة العبودية؛(10) علم به آموختن و تعليم ديدن نيست، بلكه نورى است كه در دل كسى كه خداوند تبارك و تعالى اراده هدايت او را كرده است واقع مى‏شود، پس اگر علم مى‏خواهى بايد در اولين مرحله نزد خودت حقيقت عبوديت را طلب كنى و به واسطه عمل كردن به علم، طالب علم باشى» در ادامه
«عنوان بصرى» سؤال مى‏كند كه حقيقت بندگى چيست؟ امام مى‏فرمايد: سه چيز است: 1. بنده براى خودش ملكيتى نبيند در آنچه كه خداوند به وى عطا كرده است. 2. بنده خدا به سود خويش مصلحت انديشى نكند. 3. تمام اهتمامش از لحاظ فعل و ترك در امورى منحصر گردد كه خداوند او را بدان امر نموده يا از آن نهى كرده است.
در آيات الهى همين نكته تأكيد شده كه معرفت ناب مرهون عبوديت محض است: «ان تتّقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً؛(11) اگر تقواى الهى پيشه كنيد خداوند به شما فرقان (ابزار تشخيص حق و باطل) مى‏دهد، نيز فرمود: «الّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا؛(12) آنان كه در راه ما اجتهاد و اهتمام ورزند ما آنان را به راه خود هدايت مى‏كنيم» «و اتّقوا اللّه و يعلّمكم اللّه؛(13) تقواى الهى داشته باشيد و خداوند به شما علم و معرفت عطا مى‏كند.»
از مجموع آنچه گذشت اين نتيجه حاصل مى‏شود كه معلّم حقيقى، ذات ربوبى خداوند و كمال علم، معرفت پروردگار است و اين كمال معرفت حاصل نمى‏شود جز با عبوديت حق، پس اگر كسى گام در وادى سلوك نهاد و تعهد به معبود سپرد و تكليف الهى را در مقابل هر حقى كه قرار داده شد پذيرفت به معرفتى دست مى‏يابد كه برترين معرفت و دانش بشرى است.(14) و اين عالى‏ترين اثر و لازم تكاليف دينى است.
به نظر مى‏رسد مهم‏ترين اثر تعهد سپارى در قبال دستورهاى الهى، ظهور استعداد بالقوه انسانى، رشد و بالندگى امور فطرى در بعد حقيقت جويى، ارتقاى عقول بشرى و ارشاد قلوب انسانى است و در مقابل، تكليف گريزى و عدم تعهد موجب تحيّر و سرگردانى، خموشى تمايلات فطرى، ركود ادراك عقل و تاريكى قلب است. بنابراين، احكام و تعاليم شريعت كه مطابق با مقتضاى فطرت و تكاليف دينى است براى رفع حجابهاى نفس و نورانيت فطرت است كه نتيجه آن حصول غايت معرفت خواهد بود. 2. آرامش روحى و اطمينان درونى‏
اثر ديگرى كه بر حق و تكليف مترتب است و جزء اغراض و اهداف آن به شمار مى‏آيد، آرامش روح، اطمينان باطن و امنيت درونى انسان است، زيرا تنها با ايمان قلبى به خدا بدون التزام عملى به احكام و تكاليف، طمأنينه بخش نيست.
ترديدى وجود ندارد كه زندگى و حيات انسان در دامن طبيعت آميخته با مشكلات است و او غالباً با سختيها در حال مبارزه است، چنان كه دنيا دار ابتلا و آزمايش بوده و آدمى براى سربلندى از آن چاره‏اى جز نبرد با دشمن درون و بيرون ندارد.
در اين تنازع، چه بسا انسان در فراز و نشيبهايى قرار مى‏گيرد كه قدرت تصميم‏گيرى از او سلب مى‏شود، يا با حوادثى مواجه مى‏گردد كه تعادل روحى و روانى او را زايل مى‏كند و او را در امواج متلاطم تشويش‏هاى درونى قرار مى‏دهد.
بسيار روشن است كه در اين مواقع، همه افراد از جهت ايستادگى و مقاومت يكسان نيستند، اينجا است كه اشخاص از يكديگر متمايز شده و آثار و تكاليف نمايان مى‏شود. آنان كه به دين پناه برده و خدا را تكيه گاه خود قرار دادند، در اين گونه امور چون كوه استوارند و هيچ باد تندى آنها را از موضع اصلى تغيير نمى‏دهد: «كالجبل لاتحرّكه القواصف و لاتزيله العواصف.»(15)
امّا آنان كه پاى بند به دين نبوده و در مقابل اوامر الهى و دستورهاى دينى سرپيچى كرده و در معيشت مادى، تبعيت از هواى نفس را بر تكليف به حق مقدّم داشتند، در چنين مواردى متحيّر و مضطرب‏اند، چون تكيه گاهى براى خود نمى‏بيند تا به آن اعتماد و تكيه نمايند، از اين رو اضطراب و آشوب سراسر وجودشان را فرا مى‏گيرد. قرآن كريم به طور دقيق خصوصيات اين دو طايفه را ترسيم كرده است، الف: آنان را كه در قبال تعاليم دين بى‏مبالات بوده و در برابر حقوق اعطا شده از جانب خالق، تعهد و تكليفى را احساس نمى‏كنند، در حكمت نظرى و عملى دچار مشكل مى‏داند، اين گروه دچار زيغ قلب(16)، مرض دل،(17) قساوت و سنگ دلى،(18) كورى دل در مراتب سه گانه ختم و طبع و رين: «ختم اللّه على قلوبهم»(19)، «بل طبع اللّه عليها بكفرهم»(20)، «كلّا بل ران على قلوبهم»(21) شك و ترديد(22) و در نتيجه قلبى پر از هرج و مرج،(23) و ترس و وحشت(24) مى‏شوند.
ب: در وصف گروه دوم كه با معرفت حق در برابر باطل در حكمت نظرى و در مقام رفتار و حكمت عملى پاى‏بندى از خود نشان مى‏دهند و حق در برابر تكليف را پاس مى‏دارند، مى‏فرمايد: آنان داراى قلبى خداترس و با تقوا،(25) باطنى مطمئن،(26) نفسى با ثبات،(27) روحى پاك و با طهارت،(28) ايمانى همراه با يقين،(29) و خلاصه داراى ضميرى آگاه، دلى روشن،(30) روحى آرام و مطمئن،(31) و قلبى خاشع(32) و مهربان و رئوف،(33) هستند و اين همه از آثار و بركات تكليف است و در حيات كسى ظهور پيدا مى‏كند كه به وظايف و تكاليف الهى خويش پاى‏بند باشد.
نماد واقعى اين آيات الهى را امّت مسلمان، بلكه همه ملل در وصيت نامه سياسى الهى امام خمينى (ره) آن پير فرزانه كه مى‏فرمود ما مأمور به وظيفه‏ايم، نه نتيجه، مشاهده كرد كه فرمود: «با دلى آرام و قلبى مطمئن و روحى شاد و ضميرى اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوى جايگاه ابدى سفر مى‏كنم»،(34) پس اين آرامش روحى نتيجه دين‏دارى است كه در حيات انسان مكلف به دين خود را نشان مى‏دهد. سرّ حصول آرامش در پرتو تكليف‏
وجه عقلى مسئله اين است كه انسان هرگاه در حيات مادى خويش تابع هوا و هوس خود باشد، در تمهيد مقدّمات عقلى، دچار خلط و خبط مى‏شود، زيرا ميان سود واقعى و نفع خيالى قرار مى‏گيرد و قدرت ادراك و تشخيص او ضعيف مى‏گردد، چون قوّه مخيّله در عمل قوه عاقله دخالت كرده و در برخى موارد عقل را از مسير صواب و طريق اصلى خود خارج مى‏كند، به نحوى كه قدرت تشخيص صواب را از خطا در بخش نظر از او زايل مى‏كند و در بخش عزم و تصميم او را متزلزل و سست مى‏گرداند.
چنين شخصى كه در حكمت نظرى داراى معضل تشخيصى است، در حكمت عملى دچار تزلزل شده و توان تحمّل مشكل از او گرفته مى‏شود و در نتيجه، آرامش روحى را از كف داده و در رفتار خود نامتعادل مى‏گردد.
امّا كسى كه معتقد است هستى‏اش مرهون ديگرى است و وجودش نه تنها وجود رابطى، بلكه عين ربط به خداست و نه تنها خود را فقير، بلكه عين فقر مى‏داند و مبدأ هستى را نه تنها غنى، بلكه عين غنا مى‏شمرد و در مقابل او احساس وظيفه و تكليف مى‏كند، در حقيقت به حبل متين تمسّك كرده و به تكيه‏گاهى محكم و استوار پناه برده است كه هرگز آن طناب محكم پاره شدنى و آن پناهگاه مرصوص، ويران شدنى نيست. چنين انسانى امور رفتارى و عملى خود را بر مبناى عقيده‏اى بنا نهاده كه تزلزل و اضطراب در آن راه ندارد. وى با اين معرفت و اعتقاد دست به اعمالى نمى‏زند كه از تكليف الهى خارج باشد، لذا از نتيجه خير و شر اعمال انجام شده، هيچ هراسى به دل راه نمى‏دهد، چنان كه در رفتارهاى خود به منشأى حقيقى اعتقاد دارد و او را عهده‏دار نتايج اعمال و رفتار خويش مى‏داند، امّا شخص غيرمعتقد به مبدأ حقيقى، چون از انانيّت خود خارج نشده كسى را به مؤثر بودن نمى‏شناسد و به همين جهت خير و شرّ امور را فقط به دست خود دانسته و با توجّه به توهمات و تخيّلات، هرگز احساس آرامش و امنيت از خود نمى‏كند، پس اضطراب و آشوب غيرمعتقدانه به خدا از ناحيه خودشان بر آنان عارض شده و آرامش و اطمينان و سكينت در دلهاى مؤمنان از جانب خدايى است كه ايشان به عنوان ملجأ و پناهگاه براى خود برگزيده‏اند و اين اثر همان ايمان و تكليف الهى است كه مؤمنان و تقوا پيشگان داشتند و خداوند ايشان را مستحق چنين مقامى دانست و فرمود: «فأنزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤمنين و ألزمهم كلمة التقوى و كانوا أحقّ بها و أهلها؛(35) پس خداوند متعالى آرامش و سكينت را بر رسولش و بر مؤمنان نازل كرد و كلمه تقوا را براى آنان لازم قرار داد و به حق شايسته و سزاوار آن بودند. بنابراين از آثار تكليف الهى و دينى و نتيجه ايمان به خدا آرامش قلبى است كه خدا به متعهدان اعطا كرده است. يعنى كسى كه حق خدا، حق جامعه و حق خانواده و… را رعايت كرد از طمأنينه بهره مى‏برد. 3 . امنيت فردى و اجتماعى‏
ترديدى نيست كه آرامش فردى و امنيت اجتماعى از مهم‏ترين و بزرگ‏ترين نعمت‏ها و بركات الهى است. امنيت به معناى عدم خوف و ترس، و در امن و آرامش بودن است، على(ع) فرمود: «شرّ الأوطان مالم يأمن فيه القطّان؛(36) بدترين جاها براى سكونت جايى است كه ساكنان در آن امنيت نداشته باشند» و از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: «سه چيز است كه عموم مردم بدان نياز دارند: امنيت، عدالت و فراوانى نعمت.»(37)
امنيت داراى ابعاد گسترده‏اى چون امنيت معنوى،فرهنگى، سياسى، اجتماعى، اقتصادى، نظامى و جهانى است. با توجّه به گستره امنيت، شرط نخستين تحقق آن در جامعه، دين دارى و تكليف محورى افراد آن جامعه است و چنانچه اين شرط زايل شود، هيچ اميدى به تحقق امنيت وجود ندارد، زيرا امنيت زمانى جايگاه واقعى خود را پيدا مى‏كند كه افراد آن اجتماع از خداوند و قوانين او پيروى كرده و خود را در پناه تعاليم او ببينند، تقواى الهى را در دل داشته باشند و خويشتن را مكلّف به تكاليف دين الهى بدانند.
اگر گفته شود ضرورتى به تبعيت از قوانين الهى براى حفظ امنيت اجتماعى نيست، چون مردم هرگاه از قوانين اجتماعى مدوّن از ناحيه حقوق دانان، پيروى كنند امنيت در جامعه استقرار مى‏يابد. پاسخ آن است كه بعيد نيست در چنين جامعه‏اى امنيت نسبى و مقطعى در برخى از اماكن عمومى برقرار شود، امّا قطعاً امنيت، حقيقى و دائمى نخواهد بود، زيرا در قوانين بشرى، مردم هرگاه خود را زير نظر مأموران مجرى قانون ببينند، از تخلف خوددارى مى‏كنند و اگر مراقبان حفظ قانون، حضور نداشته باشند، مردم از عمل به قانون امتناع مى‏ورزند.
اين مهم‏ترين اشكالى است كه در همه قوانين بشرى وجود دارد، ليكن قانون الهى از چنين اشكالى مبرّاست. زيرا اولاً بر اساس ايمان به خدا، وى را ناظر بر اعمال خود مى‏بيند و ثانياً مردم مؤمن با توجه به تكاليف دينى افزون بر مراقب بيرونى، در درون خويش نيز داراى پاسبان و پليس باطنى هستند. از اين رو چنين انسانى در جامعه انسانى، به تمامى حركات و سكنات خود توجّه دارد كه ذرّه‏اى از دستورهاى الهى تخطّى نكند، چون معتقد است: «فمن يعمل مثقال ذرّةٍ خيراً يره* و من يعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً يره؛(38) پس هركه باندازه ذره‏اى كار خير انجام دهد او را مى‏بيند و كسى كه باندازه ذره‏اى كار شر انجام دهد آن را مى‏بيند» او نه تنها از اعمال خويش مراقبت مى‏كند، بلكه واژه‏ها و الفاظى را كه بر زبان خود جارى مى‏سازد تحت كنترل دارد، چون بر اين اعتقاد است كه همه چيز تحت مراقبت حافظان الهى است: «و ما يلفظ من قولٍ الّا لديه رقيبٌ عتيدٌ»؛(39) او به اين مقدار هم اكتفا نمى‏كند، بلكه پله‏هاى ديگرى از معرفت را طى كرده و خدا را ناظر و شاهد بر نيّات و نگاههاى خود نيز مى‏داند و اعتقاد دارد: «يعلم خائنةَ الأعين و ما تخفى الصدور؛(40) يعنى خدا به چشم‏هاى خيانت كار و آن چه كه دل‏ها پنهان مى‏كنند آگاه است».
براى چنين افرادى كه خود را هميشه و در همه حال در محضر خدا مى‏بينند خلوت و جلوت يكسان است. او نمى‏گويد كه من در ميان جمع، بر خلاف قانون، عملى را انجام نمى‏دهم، زيرا ديگران مرا مى‏بينند، ولى در خلوت، چون كسى شاهد اعمال من نيست قدرت دارم، پس آن را انجام دهم. در چنين جامعه‏اى كه مردم خود را مكلف به رعايت قوانين الهى بدانند، و خداى سبحان حاكم است، نه قراردادِ جمعى، و در چنين اجتماعى، امنيت مفهوم و جايگاه اصلى خود را پيدا مى‏كند، چنان كه حضرت امام على(ع) مى‏فرمايد: «أيّها النّاس انّه من استنصح اللّه وفّق و من اتّخذ قوله دليلاً هدى للّتى هى أقوم فانّ جار اللّه آمنٌ و عدوّه خائفٌ…؛(41) اى مردم همانا كسى كه طالب خير و نصيحت الهى باشد توفيق يابد، و آن كس كه سخن خدا را دليل و راهنماى خود قرار دهد، به بهترين راه هدايت يابد، پس همانا همسايه خداوند در امان و امنيت به سر مى‏برد و دشمن او ترسان و خائف است.»
بنابراين امنيت همه جانبه براى كسانى است كه پيوند خويش را با خدا محكم ساخته‏اند و ناامنى فردى و اجتماعى براى آن دسته از افرادى است كه اين پيوند را قطع كرده و دشمنى با خدا را پيش گرفته‏اند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره مائده، آيه 104.2. سوره حجر، آيه 3.3. سوره بقره، آيه 200.4. همان، آيه 201.5. فلسفه و ايمان مسيحى، ص 13 و 14.6. رساله سه اصل، ص 85.7. همان، ص 91.8. بحر المعارف، ج 2، ص 371.9. عين الحياة، ص 367.10. بحارالانوار، ج 1، ص 224.11. سوره انفال، آيه 29.12. سوره عنكبوت، آيه 69.13. سوره بقره، آيه 282.14. ر.ك: تحرير تمهيد القوائد، ص 66 و 140 و 542 و 705.15. نهج البلاغه، خطبه 37.16. سوره توبه، آيه 117.17. سوره مائده، آيه 52.18. سوره بقره، آيه 74.19. همان، آيه 7.20. سوره نساء، آيه 155.21. سوره مطفّفين، آيه 14.22. سوره توبه، آيه 45.23. سوره ق، آيه 5.24. سوره آل عمران، آيه 151، سوره انفال، آيه 12.25. سوره حج، آيه 32.26. سوره رعد، آيه 28 ؛ سوره انفال، آيه 10.27. سوره انفال، آيه 11.28. سوره احزاب، آيه 53.29. سوره مجادله، آيه 22.30. سوره حج، آيه 46.31. سوره فتح، آيه 4.32. سوره حديد، آيه 16.33. همان، آيه 27.34. وصيت نامه سياسى – الهى امام خمينى، فراز آخر.35. سوره فتح، آيه 26.36. غررالحكم، آيه 445.37. بحارالانوار، ج 78، ص 234.38. سوره زلزال، آيات 7 – 8.39. سوره ق، آيه 18.40. سوره غافر، آيه 19.41. نهج البلاغه، خطبه 147.