طلوع آفتاب هشتمين فروغ امامت‏

(ولادت، دوران كودكى، نوجوانى و جوانى امام هشتم(ع))
(به مناسبت فرا رسيدن سالروز ميلاد با سعادت حضرت رضا(ع)) بدر منير
حضرت امام رضا(ع) يكى از دوازده فروغ امامت است كه معارف معنوى قرآن و عترت را در مواقع مقتضى به اصحاب و شاگردان خويش تعليم مى‏داد و زمانى در پاسخ به پرسش‏ها پرتو افشانى مى‏فرمود و نيز از طريق مباحث علمى و احتجاجات عقيدتى، كلامى و برهانى افاضه مى‏فرمود، چنين برنامه هايى موجب گرديد تا فرهنگ و انديشه اسلامى، غنى و پربار گردد، باورها و ارزش‏هاى دينى صيانت شود. آن ستاره هشتم هدايت از عمده‏ترين پايه‏هاى ديانت و جوشان‏ترين چشمه‏هاى حكمت و يقين به شمار مى‏رود كه اسرار نبوت، ودايع رسالت و امامت بعد از پدر بزرگوارش حضرت امام كاظم(ع) به ايشان انتقال يافت. حضرت على بن موسى‏الرضا(ع) فرزند پيشواى پاك و پارسايى است كه در فرصت‏هاى مقتضى به رغم اختناق، فشارهاى سياسى و توطئه‏هاى گوناگون خلفاى خلافكار معاصرش، به نشر احكام و معارف الهى پرداخت و ميراث گرانقدرى از فرهنگ سترگ اهل بيت(ع) را در دسترس علاقه‏مندان، در اعصار بعد قرار داد.
صبر، شجاعت، عبادت و تقواى امام هفتم و در يك كلام شخصيت ملكوتى آن حضرت در حدّى بوده است كه در زمان خود كسى در برترى مقام ورع و معنويت آن وجود بابركت هيچ گونه ترديدى نداشت. رنج‏هاى طاقت فرسايى كه امام موسى كاظم(ع) در راه دفاع از اسلام و مبارزه با باطل متحمل گرديد اشتياق و رسالت ايشان را در جهت گسترش حق‏طلبى و حراست از اعتقادات آسمانى نشان مى‏دهد.
مقام علمى و شخصيت معنوى امام رضا(ع) نيز مورد تأييد دوستان و دشمنان بوده و مى‏باشد در زمانى كه برخى علماى دربارى و سياستمداران منحرف در صدد آن بودند تا در فرهنگ اسلامى خدشه وارد نمايند آن بدر منير با تعليمات الهى راه اجداد و نياكان و پدر پرهيزگارخويش را استمرار بخشيد و موازين دينى ناب را از گزند انحراف و زوال رهانيد و گام‏هاى ارزنده و مهمى در جهت تنوير افكار افراد جامعه و آشنايى مردم با چهره واقعى حكّام عباسى و نيز عدم مشروعيت آنان برداشت و لحظه‏اى از پرورش شاگردانى پرمايه، ارشاد مردم، دفاع از حريم حق و مقاومت در برابر باطل، غفلت ننمود و سرانجام در اين مسير به شهادت رسيد. مادرى نيكوسرشت‏
مادر آن امام همام كنيزى از شمال آفريقا يا جنوب اروپا بود كه به مدينةالنبى انتقال يافت و او را تكتم مرسيه مى‏ناميدند. ياقوت حموى مرسى را از شهرهاى جزيره سيسيل مى‏داند(1) ولى برخى گفته‏اند اين ناحيه همان بندر مارسى واقع در جنوب فرانسه است(2) البته در حريم امام موسى بن جعفر(ع) او را تكتم صدا نمى‏كردند و مادر امام هفتم وى را كه عروسش بود، طاهره ناميد و گفته‏اند لقبش نجمه بود، هاشم معروف حسنى مى‏گويد: امام رضا(ع) از مادرى به نام خيزران زاده شد و اضافه مى‏كند اين زن، كنيزى از نوبيه (از نواحى سودان كنونى واقع در شمال آفريقا) به نام اروى ملقّب به شقراء بوده است.(3) و در پاره‏اى منابع اين بانو با كنيه امّ البنين(مادر فرزندان) معروف گرديد و نامش را به استناد سروده‏اى تكتم ذكر كرده‏اند كه ترجمه‏اش چنين است: «برترين مردم از نظر شخصيت، پدر، قبيله، و اجداد همانا على (حضرت امام رضا(ع)) بزرگوار است. او را تكتم به عنوان هشتمين سمبل دانش و بردبارى به عنوان امامى كه حجت حق است برايمان به ارمغان آورد.»(4)
امام كاظم(ع) تكتم را از مردى كه اهل مغرب( مراكش كنونى واقع در شمال آفريقا) بود، براى مادر ارجمند خويش، حميده مصفاة، ابتياع فرمود. در ابتدا آن برده فروش آفريقايى نُه كنيز را به امام هفتم عرضه داشت، امّا، حضرت هيچ كدام را نپذيرفت و فردى جز آنها را خواستار گرديد. برده فروش كنيز ديگرى را نام برد كه در آن زمان دچار بيمارى و كسالت بود، امّا از ارائه‏اش اجتناب نمود، امام كاظم بازگشت و روز دوّم هشام بن حمران را مأمور نمود هشتاد دينارى را كه فروشنده به عنوان بهاى اين كنيز مى‏طلبد، به وى بپردازد او هم چنين كرد و آن فرد بيمار را خواستار گشت، ليكن مرد مزبور خوددارى ورزيد، مگر به شرط معرفى مردى كه روز گذشته همراه با خريدار بوده است، هشام به او گفت: مردى از بنى هاشم است و توضيح بيشترى نداد.
در اين هنگام تاجر مغربى به فرستاده امام گفت: اين كنيز مريض را از اقصى نقاط مغرب براى خويش ابتياع نموده است و به زنى از اهل كتاب برخورده و آن بانو از وى خواسته است تا كنيز را به او بفروشد، امّا در جوابش، خاطرنشان ساخته است: فروشى نيست و به خودم تعلق دارد. آن زن در پاسخش گفته است: اين فرد را شايسته تو نمى‏دانم. بلكه او براى مردى از بهترين انسان‏هاى روى زمين خواهد بود.(5) پسرى به دنيا مى‏آورد كه مردمان جهان تسليم او مى‏گردند و آن كنيز باكره بود.(6)
هنگامى كه امام هفتم آن كنيز را خريدارى نمود، اصحاب خويش را فراخواند و به ايشان فرمود: وى را جز به فرمان خداوند متعال خريدارى ننموده است و چون از حضرت چگونگى ماجرا را جويا شدند، فرمودند: در رؤيايى راستين ناگهان جدّم رسول خدا(ص) و پدرم كه سلام خداوند بر آنان بود، به سويم آمدند در حالى كه قطعه حريرى با آن دو، بود و چون آن را گشودند، پيراهنى بود كه تصوير اين كنيز بر آن نقش گرديده بود. پس گفتند: اى موسى كاظم بهترين مردمان روى زمين پس از تو، از اين كنيز برايت خواهد بود، آنگاه فرمان دادند نامش را على بگذارم و افزودند خداوند توسط او، دادگرى و دل سوزى را آشكار مى‏گرداند، پس خوشا به حال آن كسى كه وى را تصديق نمايد و واى بر حال آن كه با او عداوت ورزد و انكارش نمايد.(7) امّا تكتم برترين زنان در عصر خود، در دانش، ديانت، پرهيزكارى و متانت بود.
آنگاه كه حميده مصفاة وى را مالك گرديد به علامت تكريمش، هرگز در مقابلش بر زمين ننشست. از نمونه‏هاى شگفت انگيزى كه حميده براى فرزندش امام كاظم(ع) بيان داشت، اين بود كه: من شكى در پاكى او و نسل وى ندارم و اين كنيز را به شما بخشيدم. همانا من در عالم رؤيا، رسول اكرم(ص) را مشاهده نمودم كه خطاب به من فرمودند: اى حميده، نجمه را به فرزندش موسى (ع) ببخش كه همانا بزودى برايش بهترين مردمان زمين را بدنيا مى‏آورد.(8) نويد نورانى‏
شيخ صدوق از يزيد بن سليط روايت كرده است كه گفت: همراه جماعتى امام صادق(ع) را در راه مكّه ملاقات كرديم، در آن موقع به امام عرض نموديم: پدر و مادرم فدايت، شما امامان پاكيد و مرگ چيزى است كه كسى را از آن گريزى نمى‏باشد، پس نكته‏اى بفرمائيد تا به واپسين ماندگان خود برسانم، حضرت فرمود: آرى اين‏ها فرزندان من هستند و اين بزرگ ايشان است، و اشاره فرمود به پسرش موسى كاظم(ع)، و در اوست علم، حلم، فهم، جود ومعرفت به آنچه مردم به آنها نياز دارند در امورى از دين كه دچار اختلاف شده‏اند و در اوست حسن خلق و حسن جوار(خوش همسايگى) و او درى است از ابواب خداوند متعال و در او صفتى است بهتر از اين‏ها، عرض كردم: آن خصلت كدام است؟ فرمود خداوند عزّ و جلّ از او بيرون مى‏آورد دادرس و فريادرس اين امّت را و نيز نور و فهم و حكم اين مردم را، بهتر زائيده شده و بهتر نورسيده. پروردگار توسط او خون‏ها را محفوظ مى‏دارد، نزاع بين افراد را اصلاح مى‏كند، پراكنده‏ها را متحد مى‏نمايد، شكسته با او التيام مى‏يابد، برهنه پوشيده مى‏شود و گرسنه سير مى‏گردد. امور خوفناك امنيت پيدا مى‏كنند، مردمان مطيع فرمانش مى‏گردند، بهترين خلايق باشد در هر حال چه در حال كهولت و چه ميان سالى و چه در سنين كودكى و جوانى و قبل از رسيدن به سن بلوغ، عشيره‏اش به سبب او، سيادت مى‏يابند. سخنش حكمت و سكوتش علم است براى مردم در آنچه دچار اختلاف گشته‏اند.(9) اين است پيش بينى حضرت امام صادق(ع) درباره حضرت امام رضا(ع).
زمانى كه نجمه به حضرت على بن موسى الرضا(ع) بارور گشت سنگينى حمل را حس نمى‏كرد و تسبيح، ذكر خداوند و تهليل را از او مى‏شنيد در حالى كه فرزندش در رحم بود. شيخ صدوق كه از طريق اسناد معتبر اين نكات را به نقل از مادر امام، روايت كرده است اضافه مى‏كند: وى گفته است: چون چنين حالاتى را از درون خود گوش مى‏دادم دچار خوف و هراس گشتم و وقتى از خواب بر مى‏خاستم ديگر صدايى به گوشم نمى‏رسيد (زيرا وى اذكار مورد اشاره را هنگامى كه خواب بود از طفل خود مى‏شنيد.)(10) ميلادى مبارك‏
سرانجام روز پنج شنبه يازدهم ربيع الاول سال 153 هجرى و پنج سال بعد از شهادت ششمين فروغ امامت در شهر مدينه حضرت امام رضا(ع) ديده به جهان گشود. البته شيخ كلينى زمان اين ولادت با سعادت را سال 148 هجرى ذكر كرده و اين خبر را صحيح‏تر دانسته است.(11) شيخ مفيد نيز با اين قول موافق است.(12) علامه مجلسى در بحارالانوار و كفعمى در مصباح منير چنين نظرى دارند امّا ابن شهر آشوب سروى مازندرانى نقل نخست را مى‏پذيرد و مى‏افزايد آن را غياث بن اميد از اهل مدينه شنيده است.
در هر حال امام رضا(ع) در ميان سى و چند فرزند حضرت موسى بن جعفر(ع) به عنوان بزرگترين آنها، دانشمندتر، شريف‏تر، مقدس‏تر و زاهدتر، در اين تاريخ مدينه را بوجود مبارك خويش غرق نور و سرور نمود.(13)
با اعتماد به قول كلينى در «كافى» و طبرسى در «اعلام الورى»، ولادت امام رضا(ع) به فاصله كمتر از يك ماه بعد از شهادت امام ششم رخ داده است و مؤيد آن خبرى مى‏باشد كه از امام كاظم(ع) نقل گرديده است كه آن حضرت بارها خطاب به فرزندان خويش مى‏فرمود: اين برادر شما، على بن موسى «عالم آل محمد» است. راجع به امور دينى خود، از او بپرسيدو هرچه مى‏گويد به ذهن خويش بسپاريد چون من از پدرم جعفر بن محمد(ع) مكرر مى‏شنيدم كه مى‏فرمود: عالم آل محمد در صلب توست و او همنام اميرالمؤمنين(ع) است و اى كاش من او را مى‏ديدم.(14)
آن روز كه اين وجود مبارك بدنيا آمد، نسيمى از نور، زمين را از عطر ميلادش روشن ساخت، عرشيان و فرشتگان مقدم مُنورش را گلباران كردند، آسمان شادمان و آيينه بندان و زمين زير چتر خورشيدى در انتظار در آغوش كشيدن مردى از تبار رسول اكرم(ص) پر تپش شده بود و آن روز خجسته نه تنها مدينه، حجاز كه جهان اسلام مواج از شفافى عشق شده و آسمان نورافشان گرديد. لحظه‏ها بر قدوم اين نوزاد كرنش نمودند. از اوج ملكوت تا سطح زمين، از كوه تا دشت، از بالا تا پايين با تابندگى جذّاب مهتاب و درخشش ستارگان، چراغانى شده بود. نور و سرور در حجاز خيره كننده، دل‏انگيز و دل‏پذير بود، روزى كه خورشيد هشتم بامداد سعادت و ابتهاج را اعلام داشت، فراز ملكوت لبخند مى‏زد. مردمان نيز شكر گزار بودند چرا كه مشيّت الهى بر اين تعلق گرفته تا بر جهانيان منّت بگذارد و فروغى درخشان را به گيتى بياورد. شخصيتى مشعشع و مقدس كه نمى‏توان او را در قالب الفاظ و مفاهيم محدود وصف كرد. جوانه‏هاى جاويد
وقتى اين كودك پا به عرصه وجود نهاد حميده مصفاة مادر او را ملقب به طاهره نمود.(15) امام هنگامى كه متولد گرديد، با دو دستش به مادر خويش تكيه نمود و سرخود را به سوى آسمان بالا برد و شهادت به يكتايى خداوند متعال، فرستاده‏اش و اوصيائش را بر زبان جارى نمود، همانگونه كه سنت متداول در فرزندان ائمه است آن حضرت ختنه شده و ناف بريده پاى بر گيتى نهاد. پس از آن پدرش بر نجمه وارد گرديد و فرمود: اى نجمه گوارايت باد اين كرامت و لطفى كه از سوى پروردگارت مى‏باشد. آنگاه حضرت، نوزاد را در آغوش گرفت، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه را زمزمه فرمود و با آب فرات كامش را برداشت و وى را به مادرش برگردانيد و فرمود بگيرش كه همانا او باقى مانده خداوند بر روى زمين است…(16)
ابن بابويه به سند معتبر از محمد بن زياد روايت كرده است كه وى گفت حضرت امام كاظم(ع) در روزى كه حضرت امام رضا(ع) متولد گرديد، فرمودند: اين فرزند من ختنه كرده و پاك و پاكيزه بدنيا آمد و ليكن ما تيغى بر موضع ختنه ايشان مى‏گردانيم از براى متابعت سنت نبوى. نقش خاتم آن حضرت ماشاء اللّه لاقوة الا باللّه و به روايتى حسبى اللّه بوده است. محدث قمى مى‏گويد اين دو نقل با هم منافاتى ندارد زيرا آن حضرت را دو انگشتر بوده است يكى از خودش و ديگرى از پدرش به وى به ارث رسيد بود چنانچه كلينى از موسى بن عبدالرحمن روايت نموده است.(17) در خصوص فضايل و عبادت مادر امام نقل كرده‏اند. در ايام شيرخوارگى حضرت، يادآور شد كس ديگرى را كه شير دارد مشخص كنند تا او را در اين زمينه كمك كند، پرسيدند مگر شير تو كم است؟ جواب داد، نه از اين بابت مشكلى ندارم ولى در اثر اشتغال به شيردادن، از انجام نوافل و ذكرهاى مستحبى باز مى‏مانم بدين جهت نيروى كمكى مى‏خواهم تا از اين امور بازنمانم.(18) نام، لقب و كنيه‏
امام كاظم(ع) فرزندش را على ناميد، ابوعماره مى‏گويد چون به امام هفتم عرض كردم، امام پس از خويش را معرفى كنيد، آن حضرت پس از توضيحى در مورد امامت كه امرى الهى است و امام از سوى خدا و رسولش معرفى مى‏گردد، فرمود: پس از من امر امامت به پسرم على(ع) مى‏رسد كه هم نام امام اول على بن ابى طالب(ع) و امام چهارم على بن الحسين (ع) است.(19) آرى امام هشتم على ناميده شد و به رضا ملقب گرديد كه اين عنوان كه برايش تعيين گشت فرمانى از جانب پروردگار برپيامبرش حضرت محمد(ص) بود كه بر زبان جبرئيل امين جارى گشت و نيز كنيه آن حضرت ابوالحسن گرديد.(20) لقب هايى چون صابر، فاضل، وفى، مرضى نيز براى امام هشتم، در منابع معتبر، ذكر كرده‏اند.(21) رضا در كتب لغت معانى متعددى چون دوست، محب، خشنودى و مانند آن دارد ولى علماى شيعه اين لقب را به معناى راضى به رضاى خداوند يا مرضى خدا و رسول گفته‏اند، عدّه‏اى از مورخان نوشته‏اند وقتى مأمون خليفه عباسى امام رضا(ع) را براى ولايت عهدى خويش برگزيد، حضرت را رضاى آل محمد ناميد.(22)
برخى ديگر ذكر كرده‏اند چون دوستان و دشمنان نسبت به اين مقام سياسى امام رضا(ع) اظهار خشنودى نمودند و چنين وضعى براى پدران ايشان رخ نداد از اين رو تنها آن حضرت به «رضا» معروف گرديد.
شيخ صدوق هم بنا به روايتى در عيون اخبار الرضا گفته است: بايد يادآور شد داعيان و مبلغان بنى عباس در اواخر حكمرانى امويان مردم را دعوت كردند كه به رضا از آل محمد بيعت كنند يعنى اين كه بدون آن كه از كسى نام ببرند، چنين عنوانى را مطرح مى‏كردند زيرا خلافت امويان فاقد مشروعيت است و بايد به كسى از خاندان رسول اكرم(ص) كه مورد رضايت همه باشد بيعت نمود و چون مأمون خود از بنى عباس بود و اين خاندان نيز با حكومت آل على مخالف بودند، وى حضرت على بن موسى الرضا را به ولايت عهدى برگزيد و همه به اين انتخاب رضايت دادند و مصداق «رضا من آل محمد» در حق آن حضرت محقق گرديد، البته شيخ صدوق ضمن مطرح نمودن چنين موضوعى، در ادامه، آن را صحيح نمى‏داند و به روايت ديگرى اشاره دارد كه در آن آمده است: به حضرت امام محمد تقى(امام جواد(ع)) عرض شد: آيا هر يك از پدران شما رضاى خدا و رسولش نمى‏باشند، چرا از ميان همه آنان پدرتان به «رضا» موسوم گرديده است؟ حضرت پاسخ داد: همانا مخالفان اَمرِ امامت به رهبرى حضرتش راضى و خشنود گرديدند همانطور كه موافقان امر امامت نيز از اين امر اعلام رضايت كردند و براى هيچ كدام از ائمه چنين امرى بوجود نيامده است.(23) علامه محقق سيد عبدالرزاق مُقرّم پس از ذكر اين حديث خاطر نشان نموده است: اين استدلال يا صرفاً براى قانع گردانيدن سؤال كننده است و متناسب با درك و فهم او مطرح شده است يا براى بيان سرّ الهى كه در نامگذارى حضرت امام رضا(ع) وجود داشته است و گرنه حديث صحيفه كه از آسمان نازل گرديده گواه اين نكته است كه القاب ائمه نيز همانند اسامى مباركشان از جانب خداوند متعال كه عصمت را در آن وجودهاى مقدس به وديعت نهاده، انتخاب شده است.(24)
ابن بابويه به سند خود از بزنطى روايت كرده است به خدمت امام تقى (ع) عرض كردم گروهى از مخالفانتان گمان مى‏كنند والد شما را مأمون ملقب به رضا گردانيد در هنگامى كه آن حضرت را به عنوان ولايت عهدى خود انتخاب كرد. حضرت فرمود: سوگند به خداوند دورغ مى‏گويند بلكه حق تعالى او را به رضا مسمّى گردانيد براى آن كه پسنديده خداوند در آسمان بود و رسول خدا(ص) و ائمه هدى(ع) در زمين از او خشنود بودند و ايشان را براى امر امامت پسنديدند و نيز به سند معتبر ابن بابويه از سليمان بن حفص روايت كرده است امام كاظم(ع) پيوسته فرزند خود را رضا مى‏ناميد و مى‏فرمود: بخوانيد فرزندم را رضا و گفتم به فرزند خود رضا و وقتى آن حضرت را مورد خطاب قرار مى‏داد ابوالحسن مى‏ناميد و چون امام موسى بن جعفر را ابوالحسن اوّل مى‏نامند براى امتياز لقب امام هشتم، آن حضرت را ابوالحسن ثانى گفته‏اند.(25) علامه مجلسى در كتاب جلاء العيون در احوال حضرت امام رضا(ع) علاوه بر اسامى، القاب و كنيه هايى كه بدانهااشاره كرديم افزوده است به آن حضرت قرة اعين المؤمنين و غيظ الملحدين نيز گفته‏اند.(26) سيماى با صلابت و دوران صباوت‏
امام هشتم از نظر قيافه و سيماى ظاهرى بسيار پرجذبه و زيبا بودند، صورت مباركشان گندم گون، محاسن و قامتى معتدل داشتند. در چشمان درشت و سياهشان كه از زير ابروان پر پشتشان نمايان بود، يك جهان جذبه و نفوذ معنوى موج مى‏زد و همچون جدّ بزرگوارشان، رسول اكرم(ص) دو رشته گيسو، چهره جذابشان را در ميان داشت. نوشته‏اند حضرتشان شبيه‏ترين مردم به خاتم رسولان در عصر خودش بود، وقار، سطوت، متانت و هيبت آن حضرت در اوج بود. در عين حال جامه‏اى ساده و غالباً پيراهنى از پارچه‏هاى خشن برتن مى نمودند و تنها در مجالس عمومى و در ميان مردم جبّه‏اى لطيف بر رويش مى‏پوشيدند، ابن عباد مى‏گويد: امام، تابستان‏ها بر روى حصيرى مى‏نشستند و زمستان‏ها بر گليمى استراحت مى‏نمودند و تنها براى برخى نشست‏هاى جمعى، خويشتن را در مواقعى مى آراستند.(27) آن حضرت همچون ساير ائمه طاهرين، از همان سنين كودكى، رشد و كمال عقلى و اخلاق فوق العاده‏اى داشتند. حضرت امام كاظم(ع) در خصوص ايشان اشتياق فراوانى بروز مى‏دادند و علوم، معارف و رازهاى امامت را به فرزندشان تعليم مى‏دادند و براى آن كه شيعيان پس از شهادت امام هفتم حيران نگردند مقام شامخ امامت وى را به اصحاب نزديك و پيروان خاص و مورد اعتماد خويش گوشزد مى‏فرمودند. مفضّل بن عمرو مى‏گويد: خدمت امام موسى بن جعفر(ع) مشرف شدم در حالى كه فرزندشان على بن موسى الرضا(ع) در دامنشان قرار داشت و او را غرق بوسه مى‏ساختند، و زبانشان را مى‏مكيدند و گاهى بر دوش خويش سوار مى‏كردند و زمانى كودك را در آغوش خويش مى‏فشردند و خطاب به او مى‏فرمودند: پدر و مادرم قربانت! چقدر بويت خوش ، اخلاقت پاك و برترى و فضيلت تو آشكار است، عرض كردم: فدايت گردم براى اين كودك علاقه و ارادتى در قلبم ريشه دوانيد كه نظير آن براى احدى جز شما در دلم قرار نگرفته است، حضرت فرمود: اى مفضّل نسبت او با من همچون نسبت من به پدرم مى‏باشد يعنى همانگونه كه از ميان فرزندان امام صادق(ع) منصب امامت تنها به امام كاظم رسيد از بين فرزندان ايشان، او وارث اين مقام معنوى و ملكوتى است. عرض كردم آيا پس از شما او صاحب امر و حجت خدا بر روى زمين است، فرمود: آرى هر كس از او پيروى كند رستگار گرديده و هر كس از فرمانش سرپيچى نمايد كافر مى‏گردد.(28) آرى حضرت رضا در پرتو تعاليم پدر بزرگوارش نشو و نما نمود و باليد و علوم و فضايلى را كه آن حضرت از پدران خويش به ارث برده بود، دريافت نمود. آن امام همام حدود سى و پنج سال در پرتو درخشندگى پدر پارسايش زيست و از خرمن فيضش خوشه‏ها برچيد و با اين وصف دوران كودكى، نوجوانى و جوانى ايشان در زمان حيات امام كاظم(ع) بوده و با شهادت پدر رهبرى معنوى و سياسى جامعه را عهده‏دار شدند. ابرهاى تيره‏
در ايامى كه امام رضا(ع) همراه پدر بود شاهد محنت‏ها و رنج‏هاى فراوانى گشت كه بر امام كاظم(ع) وارد گرديد. در اين دوران آن حضرت با تألماتى جانكاه مصائب گوناگونى را لمس مى‏نمود و در سنين صباوت و نوجوانى كاملاً احساس مى‏كرد همان جاهليت امويان و حتى تيره‏گى‏هاى قبل از ظهور اسلام توسط عباسيان رشد سرطانى پيدا كرده است و همين ناملايمات، آزارهايى را متوجه خاندان نبى‏اكرم(ص) ساخت. وضع آشفته و نابهنجار حاكمان چنين روزگارى بر تمامى مردم آشكار بود. بلاى خانمان سوز ستم، فساد و تباهى زمامداران خودسر فراگير شده و اهل بيت عصمت و طهارت (ع) در چنين نابسامانى هايى پناهگاه امت مسلمان و شيعيان به شمار مى‏رفتند، فرياد رس دادخواهان بودند و محور تشكل، انسجام و مقاومت جبهه‏هاى حق و حاميان ارزش‏هاى ناب به حساب مى‏آمدند. هنگام ولادت امام رضا(ع) منصور دوانيقى، خليفه عباسى، در اوج سلطه بود و براى تثبيت پايه‏هاى حكومت خويش انسان‏هاى فراوانى را كشت و علما و مشاهير و اصحاب اهل بيت و علويان را مورد آزار، شكنجه و فشار سياسى قرار داد. وقتى كه امام در ايام نوجوانى مشاهده مى‏كرد انسان‏هايى با اخلاص، وارسته و مبارز توسط عباسيان به شهادت مى‏رسند قلبش بر اثر اين ستم‏ها محزون مى‏گرديد. آن حضرت در چنين اوضاع و احوالى حامى پدر بود و دمى نمى‏آسود و مى‏كوشيد حلقه‏هاى متعدد مؤمنان و فرزانگان شيعه را به وجود مبارك امام كاظم(ع) متصل نمايد و آنان را از حقايق مسلّم آگاه نمايد.(29) نيرنگ كم رنگ‏
دوران سياه خلافت غاصبانه منصور عباسى با هلاكت وى به پايان رسيد و پس از وى فرزندش محمد معروف به مهدى عباسى روى كار آمد وى نخست با اعلام عفو عمومى تمام زندانيان سياسى را آزاد كرد و به آزار و كشتار مردم خاتمه داد و مقدارى از موجودى بيت المال را بين مردم تقسيم نمود(30) ولى متأسفانه پس از مدتى چهره اصلى خود را نشان داد و به فساد و عياشى روى آورد و فرياد اعتراض بزرگان و غيور مردان را بلند ساخت.(31) موقعى نگرانى امام هفتم و فرزندش حضرت امام رضا(ع) از اين اوضاع شدت يافت كه مهدى هرگونه حركت حق خواهانه‏اى را براى حفظ حكومت خود، در گلوى مؤمنان و مبارزان خاموش مى‏ساخت. از آن سوى مهدى مى‏ديد كه پيروان ائمه از دور و نزديك به سوى امام كاظم(ع) روى مى‏آورند و وجوه و اموال شرعى خويش را متوجه كانون امامت كرده‏اند. مهدى چنين وضعى را نيز براى حفظ نشر تشكيلات فرمانروايى بسيار خطرناك يافت و از بيم زوال تاج و تخت، تصميم به بازداشت امام گرفت تا به تصوّر باطل خويش، حضرت را از اين راه با تنگناهايى مواجه سازد و از محبوبيت معنوى، علمى و اجتماعى فروغ هفتم بكاهد. از اين روى به فرماندار خود در مدينه نوشت هرچه زودتر امام را به بغداد مركز حكومت، انتقال دهد و او هم ناگزير گرديد چنين كند و حضرت موسى بن جعفر(ع) تحت فشار حكومت وقت، خانواده و آشنايان خويش را كه در شهر پيامبر اقامت داشتند، ترك فرمود و به بغداد عزيمت نمود. چون امام به شهر مذكور رسيد مهدى دستور بازداشت ايشان را داد و حضرت را روانه زندان نمود. حضرت امام رضا(ع) از فراق پدر و نيز شرايط سختى كه براى آن فروغ فروزان فراهم كرده بودند متأثر گشت اماگويا در اعماق قلب آن نوجوان آرامش خاصى ديده مى‏شد، زيرا پدر به ايشان اطمينان داده بود كه در اين سفر هيچ گونه خطرى او را تهديد نمى‏نمايد. به زودى به آغوش خانواده بازخواهد گشت و مدتى طول نكشيد كه مهدى عباسى بر حسب پاره‏اى ملاحظات سياسى، امام را آزاد ساخت و با مراجعت ايشان به مدينه موافقت كرد. در همين زمان مهدى عباسى با كوله بارى از فساد وزر و وبال به هلاكت رسيد.(32) نسيم و طوفان‏
با مرگ وى، از روزنه اميد، نورى تابيدن گرفت و پرندگان بر پنجره خانه آرامش سرود امنيت و آزادى سر مى‏دادند و چنين نغمه سرايى مى‏كردند: باشد كه ديگر شرايط براى پرتو افشانى آفتاب امامت مهيا گردد، بار سنگين ستم از دوش انسان‏هاى مؤمن و شيعيان مخلص فرود آيد، پرچم عدالت برافراشته گردد و زمينه براى رشد و تعالى ارزش‏هاى معنوى فراهم شود، درخت ديانت، دل‏ها را قوت بخشد، امّا مردم در ساحل اميدوارى در حال دريافت چنين پيام‏هاى نويد بخشى بودند كه ناگهان توفانى وحشتناك وزيدن گرفت و امواجى سهمگين بوجود آورد زيرا هادى عباسى كه جوانى 25 ساله بود، نگذاشت مؤمنين و پيروان خاندان عترت از بركات درياى امامت بطور كامل مستفيض گردند و چنان كرد كه اسلافش نمودند.
حضرت امام رضا(ع) در اين دوران نيز با دشوارى‏هاى زيادى مواجه گشت و از اين كه جوانى باده گسار، مخمور، مغرور و دلباخته مقام و مال و منال و تهى از تربيت، معرفت و دانش و مشحون از اميال شهوانى و هوس‏هاى بيهوده، بر جامعه اسلامى حكمرانى مى‏نمايد و خود را خليفه مسلمانان مى‏داند و از سوى ديگر پدرش(امام كاظم (ع)) در خانه به اعتكاف روزگار سپرى مى‏كند، متأسف بود. در همين هنگام انسانى معتقد و اصلاح طلب و برخاسته از خاندان عترت يعنى حسين بن على از نوادگان امام حسن مجتبى(ع) يا صاحب قيام فخ سكوت شب‏پرستان كور دل را درهم شكست‏و در اين زمينه و نيز قيام پربار وى نبايد نقش الهام بخش امام كاظم(ع) را فراموش كرد.(33) پس از اين قيام، هادى عباسى نسبت به اولاد على(ع) سخت‏گيرى را افزايش داد، حق آنان را كه از بيت المال پرداخت مى‏شد قطع نمود و به تعقيب و دستگيرى آنان روى آورد. حضرت امام رضا(ع) در چنين اوضاع مرارت بارى بيست بهار را سپرى مى‏نمود.(34)
با مرگ هادى عباسى برادرش هارون الرشيد مقام خلافت را تصاحب كرد و چون بر اوضاع مسلط گرديد دستور اخراج علويان را از سرزمين حجاز صادر كرد. در دوران جوانى امام رضا كه مقارن با روزگار خلافت هارون بود نيز هيچ وقت سختى‏ها و مرارت‏ها از آن حضرت جدا نگرديد و چون هارون امام كاظم(ع) را بنابر برخى روايات مدت چهارده سال در زندان‏هاى هولناك بغداد محبوس ساخت فشارهاى سياسى بر امام هشتم فزونى گرفت تا آن كه سرانجام در 25 رجب سال 183 هجرى پدرش در سن 55 سالگى به شهادت رسيد. وقتى امام هفتم را از مدينه به عراق انتقال مى‏دادند، آن امام همام خطاب به فرزند بزرگوارش فرمود: تا وقتى من زنده‏ام بايد در دهليزخانه بخوابى، خادم مى‏گويد هر شب رختخواب آن حضرت را در ورودى منزل مى‏گسترانيدم و ايشان بعد از عشاء تشريف مى‏آورد و تا صبح در دهليز بود و چون فجر طلوع مى‏كرد به خانه خويش مى‏رفت و چهار سال بر اين منوال بود. در يكى از شب‏ها ديدم حضرت نيامدند تا آنكه روز بعد فرا رسيد و مشاهده كردم امام رضا(ع) نزد بانوى حرم، امّ احمد، رفته و خطاب به وى فرمود: امانتى را كه پدرم بتو سپرده است بياور و تحويلم بده. ام احمد متوجه شد كه امام هفتم به شهادت رسيده است پس از آن وى آنها را كه ودايع امامت بود و هفتمين امام تحويلش داده بود، به امام على بن موسى الرضا(ع) سپرد و از اين زمان امامت هشتمين فروغ درخشان سپهر ولايت و رهبرى آغاز گرديد.(35) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. معجم البلدان، ياقوت حموى، ذيل مرسى.2. معصوم نهم، جواد فاضل، ص 62.3. الائمة الاثنى عشر، هاشم معروف حسنى، ج 2، ص 359.4. اعلام الورى، طبرسى، ص‏182.5. اثباة الوصية، مسعودى، ص 168.6. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ج 1، ص 14 – 13.7. الامام الرضا(ع)، علامه سيد عبدالرزاق مقرّم، ص 24.8. كشف الغمه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، با ترجمه فخرالدين على بن حسن زوارى با عنوان ترجمة المناقب، ج 3، ص 131.9. منتهى الآمال محدث قمى، ج 2، ص 456 – 455.10. عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 14، مأخذ قبل، ص 459.11. اصول كافى، كلينى، كتاب الحجة باب الاشارة و النص على الامام الرضا(ع)، ج 2، ص 489.12. الارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 243.13. همان، ص 244.14. اثباة الهداة، شيخ حر عاملى، ج 6، ص 28؛ اعلام الورى، ص 190.15. بحارالانوار، ج 49، ص 5 ؛ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 16 ؛ اعلام الورى، ص 313.16. ترجمة المناقب، ج 3، ص 13.17. منتهى‏الآمال، ج 2، ص 460.18. همان و نيز كتاب حضرت رضا، فضل اللّه كمپانى، ص 13.19. كافى ج 1، ص 316 ؛ اعلام الورى، ص 305.20. كفاية الاثر، ابن خراز قمى، ص 306 ؛ الامام الرضا، علامه مقرّم، ص 26.21. مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 366.22. تاريخ طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 13، ص 5659.23. علل الشرايع، شيخ صدوق، باب 172، ص 90.24. الامام الرضا، ص 26.25. منتهى الآمال، ج 2، ص 456، معصوم نهم و…، ص 120.26. جلاء العيون، مجلسى، ص 542.27. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 187.28. اثباة الهداة، ج 6، ص 21.29. كشف الغمه فى معرفة الائمه، ج 3،ص 94.30. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 405 – 402.31. تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص 276 ؛ حياة امام موسى بن جعفر، ج 1، ص 434.32. بحارالانوار، ج 48، ص 148، وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 4، ص 393 ؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 5، ص 72 ؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 394 ؛ احقاق الحق، قاضى نور اللّه شوشترى، ج 4، ص 323.33. نك: ماهيّت قيام فخ، سيد ابوفاضل رضوى اردكانى.34. پيشواى آزاده، مهدى پيشوايى، ص 68 – 67 ؛ مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 314 – 313.35. عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 108 ؛ اثباة الوصية، ص 151 ؛ تتمة المنتهى، محدث قمى، ص 176.