سيره عملى و شيوه رفتارى اهل بيت عصمت و طهارت (ع) الگويى برتر براى رهروان و سالكان طريق معرفت است و سرمشقى كامل براى دوستداران آن بزرگواران در راستاى بهبود وضعيت اخلاقى و ترميم نارسايىهاى روحى و رفتارى مىباشد.
از جمله ويژگىهاى بارز و نمايان اهل بيت وحى(ع) قناعت آن بزرگواران به دارايى اندك خود است. با يك بررسى اجمالى در سيره معصومين برگهاى زرّينى از اين فضيلت سترگ اخلاقى به دست مىآيد كه نوشتار حاضر تلاش كرده نگاهى كوتاه و گذرا به آن داشته باشد. اميد است تورّق اين مقال، افزونى مجال را در بازخوانى مفهوم سترگ خودبسندگى ابتدا براى نگارنده و بعد براى مخاطبان به دنبال داشته باشد.
لازم به يادآورى است نوشتار موجود و نيز مقالههاى بعدى تنها سعى در بازپرورى مفاهيم اخلاقى در سيره عملى ائمه معصومين(ع) را دارد و تلاش مىنمايد مفاهيم مذكور را در رفتارهاى عملى و نه روايات معصومين(ع) بررسى نمايد.
ضرورت قناعت
افراد در زندگانى روزمره تلاش اقتصادى زيادى از خود نشان مىدهند و از لحظهاى كه از خانه خارج شده وارد گردونه كار و تلاش مىشوند، تكاپوى فراوانى براى اداره زندگى خود مىنمايند اما بخشى از اين فعاليتها برخاسته از نيازهاى غير واقعى و كاذبى است كه برخاسته از حس زياده خواهى و طمع آدمى است و لحظهاى تفكر در گرماگرم كار و تلاش روزانه اين فرصت را به او مىدهد كه بينديشد آيا به راستى اين همه تلاش براى امرار معاش است و در راستاى از بين بردن نيازهاى حقيقى زندگى است؟ آيا او مجاز است تمام وقت خود حتى اوقات عبادت،امور فردى، سركشى به خانواده و همه را صرف و فداى كوشش براى رسيدن به نيازهاى كاذب زندگى كند و يا با اندكى قناعت مىتوانست زندگى با آرامشترى داشته باشد نوشتهاند در روزى گرم كه آفتاب به گرمى مىتابيد «ابونيزر» مشغول بيل زدن زمين مزرعه بود. از دور مولاى خود اميرالمؤمنين(ع) را ديد كه به طرف او مىآيد بيلش را در زمين فرو كرد و به استقبال امام شتافت. امام روبه او كرد و فرمود: آيا طعامى براى خوردن دارى؟ابونيزر مقدارى از كدوهايى كه محصول همان مزرعه بود را در روغن سرخ كرده بود و نصف آن را خورده بود و مقدارى از آن نيز در ته ظرف باقى مانده بود اما شرم داشت كه بگويد اين غذاهست. عرض كرد: چيزى هست اما شايستگى پذيرايى از شما را ندارد كه بياورم. مولا فرمود: هرچه هست بياور، ابونيزر با شرمندگى غذاى نيم خورده خود را پيش روى امام گذاشت. امام برخاست و كنار نهر آب رفت و دستهاى خود را شست و مشغول خوردن غذا شد. اندكى از آن خورد سپس دوباره سرجوى آب رفت و چربى دستهاى خود را با گل و آب شست. و آمد كنار ابونيزر نشست. سپس با دست به شكم خود اشاره كرد و فرمود: شكمى كه با اين غذاى اندك پر مىشود و قانع است، هرگز شايسته نيست صاحب خود را به خاطر قانع نبودن به غذاهاى ساده وارد آتش دوزخ كند، سپس امام بيل را برداشت و فرمود: مىخواهد در ازاى غذايى كه ابونيزر به او داده است مقدارى در مزرعه او كار كند(1) اين داستان كوتاه به خوبى اثبات كننده اين مدعاست كه بسيارى از نيازهاى غير واقعى ارزش فانى شدن در زندگى دنيا را ندارد.
قناعت بهترين ثروت
بسيارى از انسانهاى امروزى خوشبختى و سعادت را در گرو تمكن مالى و تمتعات دنيايى مىدانند كه البته شمار اين دست انسانهاى قرن حاضر در بين مسلمانان و گاه در برخى مسلمانان پايبند به ارزشهاى اسلامى نيز قابل توجه است و مىپندارند هرچه انسان درآمد بيشترى داشته باشد بهرهورى بيشترى نيز از دارايىهاى خود دارد اما تاريخ حكايت ديگرى دارد.
گله شترهاى مردى عرب، آرام از ميان صحرا عبور مىكرد گله از جلوى پيامبر(ص) گذشت. پيامبر(ص) رو كرد به يكى از اصحاب خود و فرمود: نزد ساربان آن گله شتر برو و مقدارى شير از او بگير.
او نزد ساربان آمد و مقدارى شير درخواست كرد. شتربان گفت: شير اين شترها كه در پستانشان است صبحانه قبيله و آن چه در ظرفها دارم شام آنهاست. او برگشت و به رسول خدا(ص) آنچه شنيده بود بيان داشت. پيامبر(ص) فرمود: خدا بر مال و فرزندان او بيفزايد.
پيامبر(ص) به راه خود در صحرا ادامه داد تا به گله گوسفند رسيدند. حضرت، شخصى را نزد چوپان گله فرستاد تا مقدارى شير از او بگيرد. او نزد چوپان آمد. وقتى چوپان از درخواست پيامبر اكرم(ص) مطلع شد بىدرنگ شير گوسفندان را در ظرفى دوشيد و همه آن را براى پيامبر(ص) فرستاد. چوپان به اندازهاى خوشحال شده بود كه يكى از گوسفندان خود را نيز به فرستاده پيامبر(ص) داد تا براى ايشان ببرد و غذايى براى پيامبر(ص) تهيه نمايد. در پايان نيز عذرخواهى كرد كه بيش از اين گوسفند و شير چيز ديگرى در بساط ندارد تا براى ايشان بفرستد. فرستاده پيامبر(ص) به سوى كاروان خود بازگشت و ظرف شير و گوسفند را به پيامبر(ص) داد.
پيامبر(ص) از اين رفتار چوپان خوشش آمد و دست به دعا برداشت و فرمود: «پروردگارا به او بسندگى و قناعت ارزانى دار».
يكى از اصحاب جلو آمد و پرسيد: «اى رسول خدا! شما در مورد آن شتربانى كه از دادن شير به ما دريغ ورزيد دعايى فرموديد كه همه ما دوست داريم آن دعا را در مورد ما نيز بكنيد و از خدا خواستيد كه پروردگار مال و فرزندانش را بيشتر كند ولى در مورد اين چوپان كه هم شير به ما داد و هم گوسفندى براى شما هديه فرستاد دعايى مىكنيد كه حتى ما نيز آن را ناخوش مىداريم. شما فرموديد: خدايا به او بسندگى و قناعت بده، دليل آن چيست؟
پيامبر (ص) به او فرمود: بدانيد اگر انسان مال كمى داشته باشد ولى بدان قانع باشد بهتر است از اينكه مال زيادى داشته باشد و آن مال سبب غفلت او گردد.
سپس دست به دعا برداشت و فرمود: بار خدايا! به محمد(ص) و دودمان او بسندگى در زندگى عنايت بفرما.»(2)
آثار قناعت و خودبسندگى
همواره زندگى كم مؤونه، مجال را بر انجام بسيارى از خيرات باز مىكند.مسافرى كه راه دورى در پيش ندارد و سفرش كوتاه است كار خود را با برداشتن توشه بيش از حد دشوار نمىكند. مسلمانى كه دنيا را سراى گذر مىبيند هرگز به «نقش ايوان» آن نمىپردازد. از اين رو در زندگانى دنيايى خود اگر بتواند به قدر نياز بهره بردارى كند اگر روزى مالى به دست او برسد راحتتر انفاق مىكند و چون خود زندگى قناعت پيشهاى دارد آسانتر از مال خود به ديگران مىبخشد از اين رو قناعتورزى بركت زيادى دارد. روزى يكى از صحابه نزديك پيامبر(ص) كه خدمت ايشان نشسته بود نگاهى طولانى به وصلههاى پيراهن پيامبراكرم(ص) كرد از گوشه قباى خود يك كيسه كوچك بيرون آورد و گفت: اى رسول خدا! با اين دوازده درهم لباسى براى خود بخريد. اين لباس ديگر خيلى فرسوده شده است. پيامبر اكرم(ص) رو كرد به اميرالمؤمنين(ع) و فرمود: اين دوازده درهم را بگير و براى من پيراهنى تهيه كن. اميرالمؤمنين(ع) كيسه را از مرد ستاند و برخاست تا به بازار برود. مدتى بعد با لباسى در دست نزد رسول خدا(ص) بازگشت و لباس را نشان پيامبر(ص) داد. پيامبر(ص) نگاهى به آن كرد و فرمود: اين لباس اندكى گران است برو و ببين اگر فروشنده آن حاضر است آن را پس بگيرد لباسى ارزانتر برايم بخر. اميرالمؤمنين (ع) به مغازه فروشنده بازگشت و فروشنده با كمال ميل پذيرفت كه لباس را پس بگيرد. اميرالمؤمنين(ع) پول را پس گرفت و خدمت پيامبراكرم(ص) آمد و سپس هر دو با هم به بازار رفتند تا لباس سادهتر و ارزانترى خريدارى كنند. در بين بازار حركت مىكردند كه كنيزى را ديدند گوشهاى نشسته و گريه مىكند. پيامبر(ص) نزديك رفت و به او سلام كرد و پرسيد: چرا گريه مىكنى؟ كنيز ايستاد و اشكهايش را پاك كرد و پاسخ داد: اربابم به من 4 درهم داده تا از بازار چيزى بخرم، اما من سكهها را گم كردهام. اكنون نيز جرأت بازگشت به خانه را ندارم. رسول خدا(ص) به اميرالمؤمنين (ع) فرمود كه 4 درهم از كيسه دوازده درهمى به او بدهد و به او فرمود: اين 4 درهم را بگير و هرچه قرار است بخرى خريدارى كن و به خانهات بازگرد.
پيامبر اكرم(ص) خوشحال از اينكه توانسته بود انسانى را شاد كند خدا را شكر كرد و به راهش ادامه داد. جلوى مغازهاى ايستاد و داخل رفت و پيراهنى ارزان قيمت به بهاى 4 درهم خريدارى كرد و پوشيد وقتى به سوى منزل باز مىگشت در راه فردى را ديد كه سرش برهنه است و آفتاب بر آن مىتابد در گوشهاى آن جامه تازه را بيرون آورد و به او داد و دوباره با اميرالمؤمنين(ع) به بازار بازگشت و جامهاى ديگر به 4 درهم خريد و آن را پوشيد. در راه بازگشت دوباره همان كنيز را ديدند كه گريه مىكند. پيامبر(ص) از او پرسيد: چرا به خانهات بازنگشتى؟ عرض كرد: اى رسول خدا! مدت زيادى است كه به بازار آمدهام و دير كردهام مىترسم به خاطر دير كردنم مرا بزنند، پيامبر(ص) فرمود: بيا با هم برويم. خانهتان را به من نشان بده من ميانجى مىشوم كه تو را تنبيه نكنند.
هر سه به سوى خانه كنيز حركت كردند. كوچههاى مدينه را پشت سر گذاشتند، و كنيز ايستاد و گفت: همين خانه است، رسول خدا(ص) در را به صدا درآورد و بلند فرمود: سلام خدا بر شما اهل خانه باد. اما جوابى نشنيد، بار دوم در زد و به اهل خانه سلام نمود ولى بازهم جوابى نيامد.
پيامبر(ص) براى بار سوم به اهل خانه سلام داد. مردى از خانه بيرون آمد و تعظيم نمود و پاسخ داد: سلام و درود خدا برفرستاده خدا باد! پيامبر (ص) به او فرمود:
چرا اول جواب نداديد! آيا صداى مرا نمىشنيديد؟
پاسخ داد: چرا يا رسول الله! صداى شما را مىشنيديم و همان ابتدا متوجه شديم كه شما هستيد.
پيامبر(ص) با تعجب پرسيد: پس چرا همان بار اول پاسخ نداديد؟ مرد گفت: دوست داشتيم سلام شما را به خود مكرّر بشنويم.
پيامبر(ص) فرمود: اين كنيز شما مدت زيادى است به بازار آمده و دير كرده است. من اينجا آمدهام تا از شما درخواست كنم او را به خاطر ديركردنش مورد مؤاخذه قرار ندهيد.
مرد كه علاقه بسيارى به رسول خدا(ص) داشت دست بر سينه نهاد و عرض كرد: از رسول خدا! به ميمنت قدوم شما به درب منزل ما اين كنيز از همين لحظه در راه خدا آزاد است.
پيامبر(ص) تبسمى فرمود و از اينكه قناعت او در پوشيدن يك لباس سبب آزادى يك كنيز و پوشاندن يك برهنه شده بود احساس خرسندى كرد و دست به آسمان بلند كرد و فرمود: خدا را شكر! چه دوازده درهم با بركتى بود. دو برهنه را پوشانيد و يك كنيز را در راه خدا آزاد كرد.(3)
پاداش قناعت
از جمله كاركردهاى مثبت قناعت اين است كه انسان كمتر محتاج ديگران مىشود و در نتيجه عزت نفس او بيشتر حفظ شده و كمتر در خطر آسيب قرار مىگيرد. چه بسا انسان در مشكلات دنيايى خود را ناتوان از رفع آن مىبيند و با اندك مشكلى به ديگران روى مىآورد چرا كه به آنچه داشته قانع نبوده و با بروز معضل، امكانات موجود خود را براى ادامه زندگى و يا رفع مشكل خود كافى نمىبيند از اين رو از خير و فضل بزرگ محروم مىكند روزى جمعى از اصحاب، پيامبر اكرم(ص) را ديدند و دسته جمعى خدمت پيامبر(ص) رسيدند و به پيامبر(ص) سلام كردند. يكى از آنها به نمايندگى گفت: «اى رسول خدا! ما از شما خواستهاى داريم». پيامبر فرمود: «بگوئيد! حاجتتان چيست؟» گفتند: آخر حاجت ما خيلى بزرگ است، حضرت فرمود: هرقدر هم كه بزرگ باشد بگوئيد بدانم چيست؟ گفتند: شما نزد خداوند ضمانت ما را بكنيد كه همگى از اهل بهشت شويم.
پيامبر(ص) سرش را به زير افكند و اندكى تأمل كرد و در حال تفكر كمى خاكهاى جلوى پايش را پس و پيش نمود و فرمود: من حاضر هستم كه بهشت را براى شما ضمانت نمايم اما شرط آن اين است كه همواره به آن چه داريد قانع باشيد و هرگز از كسى چيزى نخواهيد.
پاسخ پيامبر(ص) آن قدر رسا و گويا بود كه همگان ارزش قناعت را دانستند و بدون آنكه چيزى بگويند شرط پيامبر(ص) را پذيرفتند.(4)
قناعت موجب بىنيازى است
مردى از دور رسول خدا(ص) را مشغول صحبت با كسى ديد و به سوى حضرت حركت كرد تا از ايشان درخواست چيزى بنمايد، وقتى نزد پيامبر(ص) رسيد ديد پيامبر(ص) مشغول گفتن اين جمله با دوست خود است: هر كه از ما چيزى بخواهد به او مىدهيم اما اگر قناعت پيشه خود سازد خدا او را بىنياز خواهد ساخت. مرد با شنيدن اين جمله از گفتن خواسته خود صرف نظر كرد و بدون آن كه خواسته خود را بيان كند بازگشت. اندكى دور شد اما روز بعد دوباره نزد پيامبر(ص) آمد ولى باز هم بدون گفتن چيزى بازگشت. روز سوم مشكلات مالى آن قدر به او فشار آورد كه او را وادار نمود به پيامبر(ص) خواسته خود را بگويد ولى در ميان راه به ذهنش خطور كرد كه برود و تيشهاى به امانت بگيرد و هيزم بيابان را جمع كند و بفروشد. تيشهاى به امانت گرفت و به صحرا رفت و مقدارى هيزم جمع نمود و آن را به بازار برده و در مقابل نيم صاع جو آن را فروخت. به خانه بازگشت و آن را به همسرش داد تا با آن نانى درست كند. او اين كار را چند روزى ادامه داد و توانست با فروش هيزمها يك تبر بخرد. پس از آن به شكستن هيزمهاى بزرگ مشغول شد و توانست براى حمل آن دو شتر جوان و يك برده نيز بخرد. رفته رفته به كار خود تداوم بخشيد تا آنجا كه ديگر نيازى به كسى نداشت. روزى نزد پيامبر اكرم(ص) رفت و جريان را از نخست براى او تعريف نمود. پيامبر اكرم(ص) فرمود: به تو نگفتم هركه از ما چيزى بخواهد به او مىدهيم ولى اگر قناعت پيشهخود سازد خداى او را بىنياز خواهد گردانيد.(5)
پيامد دورى از قناعت
زيادهخواهى و افزونطلبى و در يك كلام دورى از قناعت به آنچه در دست انسان است پيامدهاى منفى و گاه جبران ناپذيرى را به دنبال دارد. چرا كه انسان هرگز از فرداى خود مطلع نيست و بايستى از زيادهخواهى نفس به خداى خود پناه ببرد روزى «ثعلبه» نزد پيامبر آمد و به پيامبر(ص) سلام كرد و مقابل ايشان نشست. گفت: اى رسول خدا! از پروردگار بخواه كه به من ثروتى عنايت كند، پيامبر(ص) در صورت او نگريست و فرمود: اى ثعلبه! قناعت پيشه خود كن اگر مال كمى داشته باشى و شكر آن را به جاى آورى و به همان قانع باشى بهتر است از ثروت زيادى كه نتوانى از عهده شكرش به درآيى. ثعلبه سرى تكان داد و اجازه خواست مرخص شود. از پيش پيامبر(ص) برخاست و آرام راه منزل خود را در پيش گرفت. چند روزى گذشت و دوباره نزد پيامبر(ص) آمد و همان خواسته را تكرار كرد، پيامبر(ص) كه از پرسش دوباره او تعجب كرده بود به او فرمود: اى ثعلبه! مگر من الگو و سرمشق تو نيستم؟ آيا دوست ندارى مانند پيامبر خدا باشى؟ به خدا سوگند اگر بخواهم كوههاى زمين براى من تبديل به طلا و نقره مىشود و هرجا بروم دنبال من مىآيند ولى همان طورى كه مىبينى به آنچه دارم راضى و قانع هستم، ثعلبه سكوت كرد و چيزى نگفت پس از اندكى از جايش برخاست و خداحافظى كرد و رفت. مدتى بعد براى بار سوم با همان قيافه نزد پيامبر اكرم(ص) آمد و گفت: اى رسول خدا! اگر دعا كنيد كه خدا ثروتى به من بدهد من حتماً در راه خدا انفاق هم مىكنم و به فقيران و مستمندان هم مىدهم. پيامبر(ص) كه ديد ثعلبه دست بر دار نيست و از خواسته خود در نمىگذرد. با بىميلى به او نگريست و دست به دعا برداشت و عرض كرد: بار پروردگارا! به ثعلبه ثروتى مرحمت فرما! برق شادى در چشم ثعلبه درخشيد و سپاسگزارى كرد و از پيش پيامبر(ص) رفت، به زودى گوسفندى خريد و خدا به آن بركت و فزونى زيادى داد.گوسفند او در مدت كوتاهى زياد شد و تا آنجا پيش رفت كه خانه او گنجايش آن همه گوسفند را نداشت. از اين رو مجبور شد مدينه را ترك گويد و به اطراف شهر برود. پيشتر او اهل نماز جماعت بود و تمام نمازهايش را در مسجد پشت سر رسول خدا(ص) به جا مىآورد اما زيادى گوسفندان و زحمت نگهدارى و چراى آنها به گونهاى وقت و توان او را مىگرفت كه ديگر نمىتوانست از بيرون شهر خود را به نماز جماعت رسول خدا(ص) برساند و تنها روزهاى جمعه فرصت مىكرد داخل شهر بيايد و در مسجد پيامبر(ص) را ديدار كند و فقط به خواندن نماز جمعه اكتفا كند.
اما وضع دگرگون شد و گوسفندان او همين طور رو به افزايش گذاشته بودند. گله او به قدرى بزرگ شد كه ثعلبه حتى در كنار مدينه هم امكان ماندن نداشت و به بيابانهاى دور دست كوچ كرد و اين گونه شد كه ثعلبه فرصت نماز جمعه را هم از دست داد و ارتباط او با پيامبر خدا(ص) به طور كلى قطع گرديد. پيامبر(ص) كه احوال او را پيوسته از دور و نزديك زير نظر داشت كسى را فرستاد تا همانگونه كه ثعلبه به هنگام بيان درخواست خود شرط گذاشته حق محرومان را بگيرد، زكات ثعلبه را گرفته و نزد پيامبر آورد.
وقتى قاصد پيامبر(ص) نزد ثعلبه رفت و پيام رسول خدا(ص) را به او ابلاغ كرد ثعلبه جمله زشتى گفت و آن را انكار كرد. جملهاى شبيه اين كه: مگر ما كافريم كه بايستى از مالمان جزيه به ديگران بدهيم. او از پرداختن حق محرومين شانه خالى كرد و زكاتش را نپرداخت.
پيك پيامبر(ص) نزد ايشان آمد و آنچه شنيده بود خدمت پيامبر(ص) عرض كرد. رسول خدا(ص) چهره درهم كشيد و از اين نامرادى ثعلبه ناراحت شد و دو بار زير لب گفت: واى بر ثعلبه! واى بر ثعلبه! در همين هنگام آيهاى بر پيامبر(ص) نازل شد:
«بعضى از آنان با خدا پيمان بستند كه اگر خدا به آنها ثروتى از كرم خود عنايت نمايد حتماً صدقه و زكات داده و هرآينه از نيكوكاران خواهيم شد ولى همين كه لطف او شامل حالشان گرديد بخل ورزيدند و از دين خدا روى برتافتند به خاطر اين پيمان شكنى و دروغگويى، نفاق در قلب آنان تا روز قيامت جايگزين گرديد.»(6)
ثعلبه به مال اندك خود قناعت نورزيد و بيشتر خواست اما اين زياده خواهى او را نابود كرد. ورق از زندگى ثعلبه برگشت و زندگىاش دگرگون شد. گوسفندانش از بين رفتند واو در فقر و بدبختى با دنيا بدرود زندگانى گفت.(7) پاورقي ها:پىنوشتها: –
1. ميرزا حسين محدث نورى، مستدرك الوسايل، ج 16، ص 330، قم، مؤسسه آل البيت، 1408 ه.ق. 2. محمد بن يعقوب كلينى، الأصول من الكافى، ج 2، ص 140، ح4، تهران، منشورات مؤسسة الاعلمى، بى تا، . 3. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 16، ص 214، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ه.ق. 4. بحارالانوار، ج 22، ص 129. 5. همان، ج 75، ص 108. 6. سوره توبه، آيه 75. 7. بحارالانوار، ج 22، ص 40.