جهانى بودن رسالت ختم پيامبران‏

خبر دردناك اهانت برخى غربيان (هلند و دانمارك) به ساحت مقدس خاتم پيامبران حضرت محمّد(ص) و حمايت تلويحى سران آمريكا و آلمان از اين اهانت جسورانه به گوش همه جهانيان رسيد، و نه تنها قلب مسلمانان جهان را جريحه‏دار نمود كه قلب هر انسان آزاد انديش و خردورز را محزون نمود. منتهى مسلمانان جهان بيش از ديگران سنگينى اين اهانت را بر قلب و دوش خود احساس نموده و با تظاهرات‏ها و اعتراض‏هاى وسيع و گسترده اهانت گران و غربيان را وادار به عقب نشينى مفتضحانه نمودند.
نكته‏اى كه بايد به آن توجّه بشود اين امر است كه اهانت به شخص پيامبر خاتم، فقط اهانت به شخص او و يا توهين به بيش از يك ميليارد مسلمان نيست بلكه توهين به كلّ بشريت و آزاديخواهان جهان است چرا كه پيامبر اكرم(ص) رسالتش جهانى بود و قرآن كريم را براى كلّ بشريت به ارمغان آورد، و غربيان نيز جيره‏خوار مكتب مترقى اسلام و بهره برنده از علوم بى‏پايان قرآن مى‏باشند.
«دنيورت» مى‏نويسد: «واجب است اعتراف كنيم كه علوم طبيعى و فلكى و فلسفه و رياضيات كه در اروپا رواج گرفت عموماً از بركت تعليمات قرآن است و ما مديون مسلمانانيم بلكه اروپا از اين جهت شهرى از اسلام است.»(1)
كارلايل مورّخ و دانشمند معروف انگليسى درباره قرآن مى‏گويد: «مزاياى اوليه قرآن و اركان اساسى آن مربوط به حقيقت و احساسات پاك و عناوين برجسته و مسائل و مضامين مهم آن است كه هيچگونه شك و ترديد در آن راه نيافته و پايان تمام فضائل را كه موجد تكامل و سعادت بشرى است در برداشته و آنها را به خوبى نشان مى‏دهد.»(2) به اين جهت توهين كنندگان به حضرت محمد(ص) هم نمك نشناسى كرده‏اند، چرا كه از كلمات قرآنى كه پيامبر خاتم (ص) آورد، بهره‏مند، و از نعمت‏هاى آن استفاده كردند ولى نمك دان را شكستند، و هم توهين به همه بشريت كردند چرا كه رسالت پيامبر اكرم جهانى و بشرى است. آنچه پيش رو داريد نگاهى است به برخى آيات و نامه‏هاى پيامبراكرم(ص) به سران كشورهاى آن روز، كه نشانه جهانى بودن رسالت آن حضرت، و عمومى بودن تعاليم در براى همه بشريت است. الف: آيات قرآن
آيات متعددى از قرآن دلالت بر جهانى بودن رسالت پيامبر اكرم(ص) دارد كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود: 1- رسول همگان‏
«قل يا ايّها النّاس انّى رسول اللّه اليكم جميعاً الّذى له ملك السّموات و الارض؛(3) بگو: اى مردم من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم همان خدايى كه حكومت آسمانها و زمين از آن اوست.» در حديثى از امام مجتبى (ع) چنين مى‏خوانيم: عده‏اى از يهوديان نزد پيامبر(ص) آمدند و گفتند: اى محمّد تويى كه گمان مى‏برى فرستاده خدايى و همانند موسى(ع) بر تو وحى فرستاده مى‏شود؟! پيامبر اكرم(ص) كمى سكوت كرد، سپس فرمود: آرى منم سيد فرزندان آدم و به اين افتخار نمى‏كنم، من خاتم پيامبران و پيشواى پرهيزكاران و فرستاده پروردگار جهانيانم. آنها سؤال كردند به سوى چه كسى؟ به سوى عرب يا عجم يا ما (يهوديان)؟ خداوند آيه فوق را نازل فرمود: و با صراحت جهانى بودن رسالت آن حضرت را به تمام بشريّت اعلام نمود.(4) 2- مبعوث براى جهانيان‏
«و ما ارسلناك الّا كافّة للنّاس بشيراً و نذيراً ولكنّ اكثر النّاس لايعلمون؛(5) ما تو را جز براى همه مردم نفرستاديم تا (آنها را به پاداشهاى الهى) بشارت دهى و (از عذاب او) بترسانى ولى اكثر مردم نمى‏دانند.»
اين آيه به خوبى عموميّت و جهانى بودن رسالت پيغمبر را مى‏رساند و خود نيز فرمود: «بعثت الى الاحمر و الاسود؛(6) من به سوى (تمامى انسانها از) سرخ و سياه مبعوث شده‏ام.» 3- رحمت براى جهانيان‏
«و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين؛(7) ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم.» عموم مردم دنيا اعم از مؤمن و كافر مرهون رحمت پيامبر خاتمند چرا كه حضرت محمد(ص) نشر آيينى را به عهده گرفته است كه سبب نجات همگان است منتهى عده‏اى از اين رحمت الهى يا به عمد يا از روى بى‏خبرى بهره نمى‏برند. رحمت بودن پيامبر اكرم(ص) نه براى زمينيان است كه آسمانيان را نيز در بر مى‏گيرد. شاهد مدّعا حديث ذيل است بعد از نزول آيه فوق، پيامبر از جبرئيل پرسيد: آيا چيزى از اين رحمت عائد تو شد. جبرئيل در پاسخ عرض كرد: بلى من از پايان كار خويش بيمناك بودم، امّا به خاطر آيه‏اى كه در قرآن بر تو نازل شد از وضع خود مطمئن شدم آنجا كه خداوند مرا با اين جمله مدح كرده «ذى قوّةٍ عند ذى العرش مكين؛(8) صاحب قدرت است و نزد (خداوند) صاحب عرش، مقام والايى دارد.»(9) 4- قرآن براى همه است‏
«و اوحى الىّ هذا القرآن لانذركم به و من بلغ؛(10) اين قرآن را بر من وحى كرده است تا شما و تمام كسانى را كه اين قرآن به آنها مى‏رسد انذار كنم.»
جمله «و من بلغ» بخوبى رسالت جهانى قرآن و دعوت عمومى و همگانى آن را اعلام مى‏دارد تعبيرى از اين كوتاهتر و جامعتر براى اداى اين منظور تصور نمى‏شود و دقّت در وسعت آن مى‏تواند هرگونه ابهامى را در مورد عدم اختصاص دعوت قرآن به نژاد عرب و يا زمان و منطقه خاصى بر طرف سازد. ب: نامه‏هاى حضرت به سران كشورها
در ماه ذيحجّه سال ششم هجرت هنگامى كه پيامبر از حديبيّه برگشت تصميم گرفت افرادى را با نامه نزد پادشاهان بفرستد و آنها را دعوت به اسلام نمايد. خدمت پيامبر عرض شد يا رسول اللّه! پادشاهان نامه‏اى كه مهر نداشته باشد نمى‏خوانند، حضرت انگشترى را كه نگين آن از نقره بود و نقش آن اين بود «محمد رسول اللّه» تهيه كرد و نامه را به وسيله آن مهر مى‏نمود. در آن سال شش نفر را در يك روز به كشورهاى مختلف اعزام نمود كه هر كدام از آنها با زبان همان كشور آشنايى داشتند و سخن مى‏گفتند اين حركت حضرت در زمانى كه هنوز مكّه فتح نشده بود نشان از جهانى بودن رسالت آن حضرت براى تمام بشريت دارد، در ذيل به تعدادى از اين نامه‏ها اشاره مى‏شود. 1- نامه به نجاشى‏
رسول خدا(ص) عمروبن اميّه را با دو نامه نزد نجاشى به حبشه فرستاد، در يكى از آنها او را به اسلام دعوت كرده بود و مقدارى از آيات قرآن را در آن آورده بود، نجاشى هنگامى كه نامه رسول خدا را گرفت آن را بر ديده گذاشت و از تخت خود به زير آمد و به جهت تواضع روى زمين نشست. سپس اسلام آورد و شهادت حق را به زبان جارى ساخت و گفت: اگر استطاعت داشتم خدمت او مى‏رسيدم. و در جواب پيامبر اكرم(ص) نوشت كه من اجابت نمودم و به دست جعفربن ابى طالب اسلام اختيار كردم. در نامه دوم به نجاشى امر كرده بود كه‏ام حبيبه دختر ابوسفيان را كه در حبشه شوهرش را از دست داده بود به عقد آن حضرت درآورده و اصحابش را كه در حبشه هستند به مدينه بفرستد. او نيز قبول كرد و با دو كشتى آنها را روانه مدينه نمود.(11) 2- نامه به مقوقس‏
«حاطب بن ابى بلتعه» مرد دلاور و سواركار چابكى بود كه مأمور شد نامه حضرت را به «مقوقس» حكمران «مصر» برساند، ترجمه نامه اين است:
بنام خداوند بخشنده مهربان (نامه‏اى است) از محمد فرزند عبداللّه به «مقوقس» بزرگ قبطيان درود بر پيروان حق، من تو را به آيين اسلام دعوت مى‏كنم، اسلام آور (تا از خشم خداوند) در امان باشى، اسلام آور تا خداوند به تو «پاداش بدهد و اگر از آيين اسلام روى گردانى، گناه قبطيان نيز برتو است؛…» سفير پيامبر اسلام خود را به اسكندريه رسانده و با زورقى خود را به كاخ مقوقس رساند، او «حاطب» را به حضور پذيرفت و بعد از خواندن نامه و مقدارى فكر، گفت: اگر به راستى محمّد پيامبر خدا است چرا مخالفان او توانستند كه وى را از زادگاه خود بيرون كنند و ناچار شد كه در مدينه مسكن گزيند، چرا بر آنها نفرين نمى‏فرستد تا آنها نابود شوند؟! سفير پيامبر(ص) در جواب گفت: حضرت عيسى پيامبر خدا بود شما نيز به رسالت او گواهى مى‏دهيد موقعى كه بنى اسرائيل نقشه قتل او را كشيدند چرا وى درباره آنها نفرين نكرد تا خدا آنها را نابود سازد؟ فرماندار كه انتظار چنين پاسخى را نداشت زبان به تحسين گشوده، گفت: «آفرين بر تو مرد فهميده‏اى هستى و از طرف شخص فهميده و با كمالى پيغام آورده‏اى.»(12) در مذاكرات خصوصى بين سفير و مقوقس او به اسلام تمايل پيدا كرد ولى از اظهار آن بخاطر ترس مخالفت قبطيان خوددارى نمود و در نامه به پيامبر اكرم(ص) چنين پاسخ داد: «نامه‏اى است به محمد فرزند عبداللّه از مقوقس بزرگ قبط، درود بر تو، من نامه تو را خواندم و از مقصود تو آگاه شدم و حقيقت ترا يافتم، من مى‏دانستم كه پيامبرى ظهور خواهد كرد ولى تصور مى‏نمودم كه از نقطه شام مبعوث خواهد شد، من مقدم سفير تو را گرامى شمردم. سپس در نامه خود به هدايائى كه براى پيامبر فرستاده بود اشاره مى‏كند از جمله چهاركنيز كه يكى از آنها ماريه قبطيّه، مادر ابراهيم بود، و نامه را با جمله «سلام بر تو» به پايان مى‏برد.»(13) 3- نامه به قيصر روم‏
قيصر پادشاه روم با خدا پيمان بسته بود اگر در نبرد با ايران غالب شود، به شكرانه اين پيروزى بزرگ از مقر حكومت خود «قسطنطنيه» به زيارت بيت المقدس پياده برود. او پس از پيروزى به نذر خود جامه عمل پوشاند و پياده رهسپار «بيت المقدس» شد. دحيه كلبى مأمور شد كه نامه رسولخدا(ص) را به قيصر برساند، او پيش از آن كه شام را ترك گويد در يكى از شهرهاى شام بنام «بُصرى» متوجّه شد كه قيصر عازم بيت المقدس است لذا فوراً با استاندار «بصرى» حارث بن ابى ثمر تماس گرفت و مأموريت خطير خود را به او ابلاغ كرد. استاندار «عدى بن حاتم» را خواست و او را مأمور كرد تا همراه سفير پيامبر به سوى بيت المقدس حركت كند و نامه پيامبر را نزد قيصر برساند.
دحيه وقتى به شهر «حمص» رسيد كار پردازان سلطان به او گفتند بايد در برابر قيصر سر به سجده بگذارى و در غير اين صورت به تو اعتنا نكرده و نامه تو را نخواهد گرفت. «دحيه» سفير خردمند پيامبر اسلام گفت: من براى كوبيدن اين سنتهاى غلط رنج اين همه راه را بر خود هموار كرده‏ام، من از طرف صاحب رسالت محمد(ص) مأمورم به قيصر ابلاغ كنم، كه بشر پرستى از ميان برود، و جز خداى يگانه كسى مورد پرستش واقع نگردد آيا با اين مأموريت با اين عقيده و اعتقاد چگونه مى‏توانم تسليم نظريه شما شوم و در برابر غير خدا سجده كنم؟ منطق نيرومند سفير مورد اعجاب كاركنان دربار قرار گرفت، يكى از آنها گفت: شما مى‏توانى نامه را روى ميز مخصوص سلطان قرار دهى و با خواندن نامه شما را احضار مى‏كند. قيصر نامه را گشود، آغاز نامه با «بسم اللّه» توجّه قيصر را جلب كرد و گفت: من از غير «سليمان(ع)» تاكنون چنين نامه‏اى نديده‏ام سپس دستور داد نامه را ترجمه كنند.
(نامه‏اى است) از محمد فرزند عبداللّه به «هرقل» بزرگ روم، درود بر پيروان هدايت، من ترا به آيين اسلام دعوت مى‏كنم، اسلام آور تا در امان باشى، خدا به تو دو پاداش مى‏دهد(پاداش ايمان خود و پاداش ايمان زير دستانت) اگر از آيين اسلام روى گردانى گناه «اريسيان» (كشاورزان و يا كارمندان دربار) نيز بر تو است، اى اهل كتاب ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مى‏كنيم…»
قيصر روم احتمال داد كه نويسنده نامه همان محمد موعود انجيل و تورات باشد لذا دستور داد از بستگان او كسى را پيدا كنند كه اتفاقاً با كاروان قريش به سركردگى ابوسفيان در شام برخوردند، و آنها را نزد قيصر بردند، از آنها پرسيد كسى از شما با «محمد» پيوند خويشاوندى دارد، ابوسفيان به خود اشاره كرد، قيصر دستور داد، ابوسفيان پيش رو و مابقى پشت سر او صف بكشند و مراقب باشند كه ابوسفيان خلاف جواب ندهد. پرسشها و پاسخها به اين شرح است:
1- حسب «محمد» چگونه است؟
گفت از خانواده شريف و بزرگ .
2- در نياكان او كسى هست كه به مردم سلطنت كرده باشد؟ گفت: نه.
3- آيا پيش از آنكه ادّعاى نبوت كند از دروغ پرهيز داشت يا نه؟
گفت: بله محمد مرد راستگويى بود.
4- چه طبقه‏اى از مردم از وى طرفدارى مى‏كنند و به آيين او گرايش پيدا مى‏كنند؟
گفت: اشراف با او مخالفند، و افراد عادى و متوسط هوادار جدّى او هستند.
5 – هواداران وى رو به افزايش است؟
گفت: بله.
6- كسى از پيروان او تا حال مرتد شده است؟
گفت: نه.
7- آيا او در نبرد با مخالفان پيروز است يا مغلوب؟
گفت: گاهى پيروز و گاهى با شكست روبرو است.
قيصر به مترجم گفت كه: به ابوسفيان و رفقاى او بگويد كه اگر اين گزارشها دقيق و صحيح باشد حتماً او پيغمبر موعود آخرالزمان است. و در پايان افزود كه من اطلاع داشتم كه چنين پيامبرى ظهور خواهد كرد ولى نمى‏دانستم كه از قوم «قريش» خواهد بود، ولى من حاضرم در برابر او خضوع كنم، و به عنوان احترام پاهاى او را شستشو دهم و در همين نزديكى‏ها قدرت و شوكت او سرزمين روم را خواهد گرفت.
برادر زاده قيصر گفت: محمد در نامه اسم خود را بر تو مقدم داشته است، قيصر گفت: كسى كه ناموس اكبر (فرشته وحى) بر او نازل مى‏شود شايسته است نام او بر نام من مقدم باشد. نظرخواهى از سران‏
قيصر سران روم را در يكى از صومعه‏ها جمع كرد و نامه پيامبر را براى آنها خواند و گفت: اى جماعت روم! آيا شما خواهان سعادت و رستگارى هستيد و اين كه ملك شما پايدار بماند و از آنچه عيسى گفته تبعيّت كنيد؟ گفتند: آرى، مگر چيزى رخ داده است؟ گفت: از اين پيامبر عربى متابعت كنيد وقتى سخنان او را شنيدند صليب‏ها را بلند و اعلان مخالفت كردند، او زمانى كه از اسلام آنها مأيوس شد و برجان و سلطنش ترسيد، به آنان گفت: خواستم با اين پيشنهاد شما را آزمايش كنم. صلابت و استقامت شما در آيين مسيح مورد اعجاب و تقدير من قرار گرفت. پس آنها او را سجده كردند.(14)
قيصر دحيه را خواست و او را احترام كرد و پاسخ نامه پيامبر را نوشت و هديه‏اى نيز به وسيله دحيه ارسال كرد و مراتب ايمان و اخلاص خود را در آن منعكس نمود.(15)
4- نامه به كسرى‏
در آغاز سال هفتم هجرت يكى از افسران ارشد خود يعنى عبداللّه حذافه سهمى قرشى، را مأمور كرد كه نامه وى را به دربار ايران ببرد، و آن را به دست خود خسروپرويز برساند، و او را به وسيله نامه به آيين توحيد دعوت نمايد، متن نامه چنين است:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم از محمد رسول خدا به كسرى بزرگ فارس، سلام بر كسى كه از هدايت پيروى كند و به خدا و رسولش ايمان بياورد و به يكتايى خدا شهادت داده و به رسالت پيامبرش گواهى دهد كه او را خدا به سوى همه مردم فرستاده است تا زنده‏ها را انذار كند. اسلام بياور تا در امان بمانى و اگر از ايمان و اسلام امتناع كردى، گناه ملّت مجوس به گردن تو خواهد بود.»
و «حكيم نظامى» اين حقايق تاريخى را به نظم درآورده، چنين مى‏گويد:
تو اى عاجز كه خسرو نام دارى‏

وگر كيسخروى صد جام دارى‏
مبين در خود كه خود بين را بصر نيست‏

خدا بين شو كه خود ديدن هنر نيست‏
گواهى ده كه عالم را خدايى است‏

نه برجا و نه حاجتمند جائى است‏
خدايى كادمى را سرورى داد

مرا بر آدمى پيغمبرى داد

هنگامى كه كسرى، نامه پيامبر را خواند، آن را پاره كرد و گفت: او بنده من است، اين گونه براى من نامه مى‏نويسد، دستور داد عبداللّه را از قصر بيرون كنند، حكيم نظامى در اين‏باره مى‏گويد:
چو قاصد عرضه كرد آن نامه تو

بجوشيد از سياست خون خسرو
خطى ديد از سوار هيبت انگيز

نوشته از «محمد» سوى پرويز
كرازهره كه با اين احترامم

نويسد نام خود بالاى نامم‏
دريد آن نامه گردن شكن را

نه نامه بلكه نام خويشتن را

عبداللّه وقتى به مدينه رسيد جريان را گزارش داد، پيامبر از بى احترامى «خسرو» سخت ناراحت شد و فرمود: «اللّهم مزّق ملكه؛ خدايا رشته سلطنت او را پاره كن»(16)

نامه كسرى به باذان‏
باذان كه از طرف كسرى در يمن بود نامه‏اى از كسرى دريافت كرد كه در آن آمده بود: به من گزارش رسيده است كه مردى از قريش در مكه مدّعى نبوت است دونفر از افسران خود را به سوى او بفرست تا او را دستگير كرده نزد من آورند، باذان قهرمان خود بابويه (يا فيروز) و خرخسره را روانه حجاز كرد،آن دو بعد از طايف روانه مدينه و بعد از راهيابى به محضر پيغمبر اكرم پيغام باذان را اعلام كردند پيامبر اكرم با كمال خونسردى سخنان آنها را گوش داد، پيش از آن كه به پاسخ گفتار آنها بپردازد، آنها را به اسلام دعوت نمود، هنگامى كه پيامبر آيين اسلام را به آنها عرضه داشت بندهاى بدن آن دو مى‏لرزيد سپس فرمود: امروز برويد، فردا من نظر خود را به شما اعلام مى‏كنم.(17) در اين هنگام فرشته وحى نازل شده و پيامبر را از كشته شدن «خسروپرويز» آگاه ساخت فرداى آن روز كه نمايندگان فرماندار يمن به حضور آن حضرت رسيدند، پيامبر(ص) فرمود: پروردگار جهان مرا مطّلع ساخت كه ديشب هفت ساعت از شب گذشته «خسروپرويز» به وسيله پسرش «شيرويه» كشته شده و پسر بر تخت سلطنت نشست. شبى را كه پيامبر معيّن فرمود: شب سه شنبه دهم جمادى الاولى سال هفت هجرى بوده است. مأموران باذان گفتند: مسئوليت اين گفتار شما به مراتب بالاتر از ادّعاى نبوت است كه شاه ساسان را به خشم آورده است ماناچاريم جريان را گزارش دهيم. حضرت فرمود: گزارش دهيد و نيز به او بگوييد كه «انّ دينى و سلطانى سيبلغ الى منتهى الخف و الحافر؛ آيين و قدرت من به آن نقطه‏اى كه اسبهاى تندرو به آنجا مى‏رسد خواهد رسيد (كنايه از اين كه دين من كشور كسرى را فرا مى‏گيرد) و اگر اسلام آوردى تو را در اين حكومت كه در اختيار دارى باقى مى‏گذارم و بر قوم خودت نصب مى‏كنم.» آنگاه رسول خدا براى تشويق، كمربند گرانبهايى را كه برخى رؤساى قبايل به او هديه داده بودند، و در آن طلا و نقره بكار رفته بود به مأموران (باذان) داد، بعد از اطلاع باذان از خبر پيامبر، گفت: اگر اين گزارش درست باشد حتماً او پيامبر آسمانى است و بايد از او پيروى كرد چيزى نگذشت كه نامه «شيرويه» به دست باذان رسيد كه من «خسرو پرويز» را كشتم زيرا او اشراف را كشته و زندانى كرده بود، تو از مردم آن سامان براى من بيعت بگير و هرگز با شخصى كه ادعاى نبوت مى‏كند و پدرم بر ضد او دستور داده بود، با خشونت رفتار مكن تا دستور مجدد من به تو برسد.
هنگامى كه نامه شيرويه به باذان رسيد، گفت: اين مرد پيامبر است. سپس اسلام آورد و كليه كارمندان حكومت وقت كه از فارس در يمن بودند اسلام آوردند. بابويه: به باذان گفت: من هرگز با كسى سخن نگفته بودم كه داراى چنين هيبتى باشد. باذان گفت: او را نگهبانى هم هست؟ گفت: نگهبان ندارد. و سرانجام در طى نامه اسلام خود و كارمندان حكومت را به حضرتش ابلاغ نمود.(18)
و همچنين رسول خدا يكى از اصحابش را به نام شجاع بن وهب به سوى «حارث بن ابى شمر غسّانى فرستاد و او را به اسلام دعوت كرد او در عين حالى كه هدايايى سنگين به سفير پيامبر داد اسلام نياورد، پيامبر فرمود: ملك او از بين رفت و اتفاقاً در سال فتح مكّه از دنيا رفت.»(19) و همچنين نامه به «هوذة بن على» توسط سليط بن عمرو فرستاد كه او نيز در مقابل اسلام آوردن مقام دنيوى خواست، حضرت فرمود: او نيز هلاك شد و سرانجام در سال دهم هجرى بعد از فتح مكه هوذه نيز از دنيا رفت.
درست در لحظات پايانى اين مقاله خبر دلخراش و ناراحت كننده انفجار در حرم عسكرين(ع) و تخريب حرم و گنبد شريفين اعلام شد كه دل هر انسان آزاده و مسلمان را جريحه دار مى‏كند، آرى استعمارگران غربى از توهين به پيغمبراكرم(ص) نه تنها بهره نبردند، كه به ضرر و زيان آنها نيز تمام شد چرا كه مسلمانان دنيا يكصدا اهانت روزنامه‏هاى غربى را محكوم و حمايت قاطع خود را از پيامبر اكرم(ص) و مكتب او اعلام نمودند، و در واقع يك‏بار ديگر وحدت جهانى اسلام باشكوه جهانى به نمايش گذاشته شد، اين بار تلاش مذبوحانه ديگرى را آغاز كرده‏اند و آن اين كه با تخريب حرم‏امامان معصوم(ع) و كشتن زائران بى‏گناه وحدت جهانى اسلام را از هم پاشيده ايجاد جنگ‏هاى داخلى به نام تشيّع و تسنن نمايند، يقيناً مسلمانان بيدار هستند و اين بار نيز كارى خواهند كرد كه سلطه جويان غربى و مزدوران داخلى آنها از اين عمل ننگين خويش پشيمان شوند. شاهد اين ادّعا تظاهرات اعتراض‏آميز بلافاصله اهالى سامرا بود كه اكثريت قاطع آن اهل سنّت هستند با اين حال به اين جنايت هولناك و نامردانه شديداً اعتراض نمودند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. قرآن بر فراز اعصار، به نقل از ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 1، ص 138. 2. همان، ص 136. 3. سوره اعراف، آيه 158. 4. ر.ك تفسير نمونه، همان، ج 6، ص 405 – 406 و محسن فيض كاشانى تفسير الصافى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 2، ص 243 – 244. 5. سوره سبأ، آيه 28. 6. تفسير مجمع البيان، ذيل آيه 28 سبأ، به نقل از تفسير نمونه، همان، ح 18، ص 92. 7. سوره انبياء، آيه 107. 8. سوره تكوين، آيه 20. 9. مجمع البيان ذيل آيه 107 انبياء و تفسير نمونه، همان، ح 13، ص 527. 10. سوره انعام، آيه 19. 11. طبقات ابن سعد، بيروت، دارصادر، ج 1، ص 285، المنتظم، ابن جوزى بيروت، دارالكتب العلمية، ج 3، ص 288، و قصه هجرت، على نظرى منفرد، ص 481. 12. اسدالغابه،ج 1، ص 362 به نقل از جعفر سبحانى، فروغ ابديت ج 1-2، نشر عمّار، ص 621 – 622 با تلخيص. 13. الطبقات الكبرى، همان، ج 1، ص 260 و كامل ابن اثير، ج 2، ص 210. 14. ر.ك طبقات ابن سعد، ج 1، ص 295 ؛ بحار ج 20، ص 378 – 380 ؛ طبقات كبرى، ج 1، ص 259 ؛ فروغ ابديت، ص 612 – 613. 15. طبقات كبرى، ج 1، ص 259؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 44؛ بحار، ج 20، ص 379 و فروغ ابديت، ص 615. 16. تاريخ طبرى، ج 2، ص 654، طبقات ابن سعد، ج 1، ص 295 و فروغ ابديت، ص 617 ؛ قصه هجرت، ص 482. 17. طبقات كبرى، ج 1، ص 260 به نقل از فروغ ابديت، همان، ص 619 – 620 و بحار، ج 20، ص 382 و المنتظم، همان، ج 3، ص 282 و تاريخ طبرى، ج 20، ص 654 و قصه هجرت، ص 483 – 484. 18. المنتظم، همان، ج 3، ص 289.