جلوههايى از پاسدارى و مرزبانى از قرآن
امام حسن عسكرى(ع) علاوه بر تفسير آيات الهى و انجام وظيفه تعليم، تربيت و آموزش قرآنى و تفسيرى، در صحنه فكر و عمل به «پاسدارى از قرآن» و «مرزبانى از شريعت با قرآن» نيز مىپرداخت. اينك جلوههايى از تلاش مقدس آن امام را به نظاره مىنشينيم. الف: پاسدارى از قرآن
از زمان نزول قرآن هميشه شبهات و سؤالاتى پيرامون برخى آيات قرآنى يا كل قرآن مطرح بوده است، جداى از منشأ خير انديشانه يا مانع تراشانه اين سؤالات و شبهات، بايد گستردگى آن را مرتبط با رويكرد علمى، فلسفى، فقهى و… در هر عصر نسبت به قرآن دانست.
از اين روى در عصر برخى امامان مثل امام عسكرى(ع) و قبل از آن امام صادق(ع) و… شاهد شبهاتى گسترده كه گاه پيامدهاى اجتماعى و سياسى مهمى هم داشت مانند مسئله قديم بودن قرآن و…بودهايم. امام عسكرى(ع) خود را پاسدار قرآن مىدانست و در مقابل اين شبهات، به زدودن غبار از چهره قرآن و عيان كردن واقعيت آن مىپرداخت. قديم بودن قرآن!
ابوهاشم مىگويد با خودم گفتم دوست دارم بدانم ابومحمد عسكرى(ع) درباره قرآن چه مىگويد آيا آفريده شده يا نه؟ در حالى كه قرآن غير خداست؟ حضرت روبه من كرد و فرمود: آيا حديث امام صادق(ع) به تو نرسيده است كه فرمود: «وقتى قل هو اللّه احد نازل شد، خداوند براى آن چهار هزار بال آفريد. پس بر هر گروهى از فرشتگان كه مىگذشت، همه در برابرش فروتنى مىكردند و مىگفتند اين نسب (شناسنامه) پروردگار متعال است.(1) امام عسكرى(ع) به نقل ابن شهر آشوب، همچنين در جواب ابوهاشم (قرآن آفريده است يا نه؟) فرمود: ابوهاشم خداوند آفريدگار هرچيز است و هرچه جز او آفريده است.(2) امام عسكرى(ع) طبق اين دو روايت به روش روايى و نيز قرآنى پاسخ شبهه قديم بودن قرآن را داده است. نسبت بداء به خداوند
از جمله انحرافهايى كه برخى با توجه بر آيات قرآن مانند: آيات مربوط به تعويض قبله، مرتكب شدهاند، مسئله نسبت دادن بداء به خداوند است. امام عسكرى(ع) با روش روايى و بيان شأن نزول، اين شبهه را چنين مىزدايد: امام حسن عسكرى(ع) مىفرمود: زمانى كه پيامبر خدا(ص) در مكه بود، خداى متعال فرمان داد در نمازش رو به سوى بيت المقدس كند و كعبه را ميان خود و آن قرار دهد، اگر ممكن شود. و اگر ممكن نشد، رو به بيت المقدس كند، هر طور كه شد.
پيامبر خدا(ص) در طول سيزده سالى كه در مكه بود، چنين كرد. چون به مدينه رفت، در آنجا پايبند بود رو به بيت المقدس باشد، رو به آن كرد و هفده يا شانزده ماه از كعبه روى برگرداند. گروهى از سركشان يهود شروع كردند به گفتن اينكه: «به خدا قسم! محمد نمىداند چگونه نماز مىخواند، او به قبله ما رو مىكند و در نمازش شيوه و عبادت ما را پيش گرفته است.»
وقتى سخن آنها به گوش پيامبر خدا(ص) رسيد، بر او سخت آمد و از قبله آنان خوشش نيامد و كعبه را دوست داشت. حضرت جبرئيل آمد. پيامبر فرمود: اى جبرييل دوست دارم خداوند مرا از بيت المقدس رو به كعبه برگرداند. آنچه از سوى يهوديان نسبت به قبله خود به گوشم مىرسد، آزارم مىدهد. جبرئيل گفت: از خدا بخواه روبهكعبهات بگرداند، او خواستهات را رد نمىكند و تو را از درخواستت محروم نمىسازد. چون دعايش به پايان رسيد، جبرئيل بالا رفت.پس از ساعتى برگشت و گفت: بخوان اى محمد «قد نرى تقلّب وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ماكنتم ففولّوا وجوهكم شطره…؛(3) مىبينيم كه صورتت را به سوى آسمان بر مىگردانى. پس تو را به قبلهاى خواهيم گرداند كه آن را بپسندى. پس چهرهات را به سوى مسجد الحرام برگردان و هرجا كه بوديد، صورتهايتان را به طرف آن برگردانيد.»
يهوديان در آن هنگام گفتند: «چه چيزى آنان را از قبلهاى كه داشتند، برگرداند…»(4) خداوند بهترين پاسخ را به آنان داد: «قل للّه المشرق و المغرب…؛(5) بگو مشرق و مغرب از آن خداست.»
امام حسن عسكرى(ع) فرمود: گروهى از يهود نزد پيامبر آمدند و گفتند: اى محمد! اين قبله بيت المقدس است كه چهارده سال به سوى آن نماز خواندى، اكنون چرا رهايش كردى؟ آيا آنچه پيشتر مىكردى حق بود كه به باطل رو كردى؟ چرا كه آنچه مخالف حق باشد، باطل است. يا قبله نخستين باطل بود. پس در اين مدت بر باطل بودهاى. پس چه چيزى ايمن مىدارد كه اكنون بر باطل باشى؟ پيامبر فرمود: آن حق بود، اين هم حق است. خداوند مىفرمايد: «قل للّه المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صراطٍ مستقيم؛ بگو مشرق و مغرب مال خداست. هركه را بخواهد، به راه راست هدايت مىكند. اى بندگان خدا! اگر خدا صلاح شما را در روى كردن به مشرق بداند، به آن فرمان مىدهد و اگر در مغرب بداند، به آن فرمان مىدهد و اگر در غير اين دو بداند به همان دستور مىدهد. پس تدبير الهى را درباره بندگانش و اراده او را در مصلحت خودتان انكار نكنيد.
سپس پيامبر به آنان فرمود: شما كار و تلاش را در روز شنبه تعطيل كرديد و در روزهاى ديگر انجام داديد باز هم شنبه تعطيل كرديد و پس از آن كار كرديد، آيا حق را رها كرده و به باطل روى آورديد يا باطل را ترك كرده و به حق روى آوريد؟ يا باطل را به سوى باطل يا حق را به سوى حق ترك كرديد؟ هرگونه كه خواستيد بگوييد، همان سخن و پاسخ پيامبر به شماست. گفتند: كار نكردن در شنبه حق است كار كردن پس از آن هم حق است. پيامبر فرمود: قبله بودن بيت المقدس در آن وقت حق بود و قبله بودن كعبه در اين وقت حق است.
به او گفتند: اى محمد در نماز به سوى بيت المقدس، براى فرمان پروردگارت به عقيده خودت «بداء» و تغيير نظر پيش آمده كه تو را به سوى كعبه برگرداند؟ فرمود: نظر خدا عوض شد، او سرانجامها را مىداند و بر مصلحتها تواناست، نه بر خود، كار غلطى را جبران مىكند و نه رأى تازهاى بر خلاف نظر پيشين مىيابد. او منزّه از اين است مانعى هم براى او از انجام خواستهاش پديد نمىآيد. تغيير نظر براى كسى است كه چنين باشد و او از اين صفات منزّه است.
سپس فرمود: اى قوم يهود! از خدا به من خبر دهيد آيا بيمار نمىكند، سپس سلامتى مىدهد، تندرست نمىكند، سپس بيمار مىكند، آيا نظرش برگشته؟ آيا زنده نمىكند و نمىميراند؟( آيا شب را پس از روز و روز را پس از شب نمىآورد؟) آيا در همه اينها نظرش برگشته است؟ گفتند: نه فرمود: همين گونه خداوند پيامبرش محمد را فرمان داد به سوى كعبه بازگردد. پس از آنكه او را فرمان داده بود به سوى بيت المقدس نماز بخواند و در فرمان اول نظرش عوض نشد…خداوند در وقتى به خاطر مصلحتى كه دارد به شما فرمان مىدهد، در وقت ديگر به خاطر مصلحت ديگرى دستور ديگرى مىدهد. اگر در هر حال خدا را اطاعت كنيد، شايسته پاداش مىشويد…»(6) تناقض آيات قرآن
شواهد فراوانى بر «تفسير قرآن با قرآن» از زمان ائمه تا كنون در دست است. مانند معناى ليس عليكم جناح در «اذا ضربتم فى الارض فليس عليكم جناح ان تقصروا من الصلاة» كه امام باقر(ع) بر اساس آن نماز مسافر را واجب مىدانست شكسته باشد و (لاجناح را به معناى وجوب) معنا مىكردند و دليل آن را با آيه ديگرى «فمن حج البيت او اعتمر فلاجناح عليه ان يطوّف بهما» توضيح مىدادند كه در آن فلاجناح به معناى وجوب است و طواف حج واجب است.(7) و به طور مرسل از پيامبر نقل شده است كه القرآن يفسر بعضه بعضاً؛(8) اما رواياتى هم هست كه توهم مخالفت با روش قرآن به قرآن دارد، مانند حديث امام صادق(ع) كه «قال ابى ماضرب رجل القرآن بعضه ببعض الّا كفر» پدرم فرمود هيچ كس بعضى از قرآن را به بعضى ديگر نزد مگر اينكه كافر شد.»(9) محققان معتقدند شايد منظور از اين ضرب القرآن، همان تناقض گيريهايى از قرآن است كه در زمان امام على(ع) و امام عسكرى(ع) زنديقها انجام مىدادند، آنان مثل روش قرآن به قرآن، آيات را در مقابل هم قرار مىدادند، اما به جاى تلاش براى فهم ارتباط و مناسبت آيات، به القاى تناقض در آنها دامن مىزدند.(10) حكايت اسحاق كندى نمونه روشنى از اين گرايش است. ابن شهرآشوب از ابوالقاسم كوفى در كتاب تبديل چنين نقل مىكند: اسحاق كندى كه در زمان خود فيلسوف عراق بود، مشغول تأليف كتابى درباره «ناقض قرآن» شد. وى خود را به آن مشغول و در خانهاش آغاز به تحقيق و تأليف كرد. روزى كه يكى از شاگردانش خدمت امام عسكرى رسيد، حضرت پرسيد: آيا ميان شما مرد رشيدى نيست كه استادتان كندى را از كارى كه درباره قرآن به آن مشغول است، باز دارد؟ وى گفت: ما شاگردش هستيم. چگونه شايسته است كه در اين مورد يا موارد ديگر به او اعتراض كنيم؟ امام فرمود: اگر چيزى به تو بگويم، به او مىرسانى؟ گفت: آرى. فرمود: نزدش برو و با او هم صحبت شو و در كارها كمكش كن وقتى خوب رفيقش شدى: بگو: مسئلهاى برايم پيش آمده است كه مىخواهم بپرسم. او از تو خواهد خواست كه سؤالت را بپرسى. آن وقت بپرس: اگر سخنگوى به اين قرآن و صاحب اين سخن (خدا) پيش تو بيايد، آيا ممكن است بگويد مقصودش از اين گفتهها چيزى غير از آن است كه تو مىپندارى؟ او خواهد گفت: آرى، ممكن و رواست. چون خدا كسى است كه اگر بشنود، مىفهمد. وقتى اين را پذيرفت، بگو: چه مىدانى، شايد مقصودش غير از آن باشد كه تو فهميدهاى ؛ آنگاه معنايى بر خلاف مقصودت خواهد شد. آن شخص نزد كندى رفت و هرآنچه امام فرموده بود، اجرا كرد. تا اينكه سؤالش را مطرح كرد. وى گفت:تكرار كن. او تكرار كرد. اسحاق پيش خود انديشيد و متوجه شد كه در لغت چنين احتمالى هست. و در نظر هم شدنى است. گفت: تو را قسم مىدهم بگو اين نكته را از كجا مىگويى؟ گفت: چيزى بر دلم گذشت، با تو در ميان گذاشتم. اسحاق نپذيرفت و گفت، تو و كسى كه هم اندازه تو باشد، به اين نكته نمىرسد. بگو از كجا اين را فهميدهاى؟ گفت: ابومحمد (امام عسكرى(ع)) چنين فرمانم داد. گفت: اينك راست گفتى. اين سخن جز از چنان خاندانى برنمىآيد. سپس آتش خواست و هرچه را نوشته بود، سوزاند.(11) سؤال از فلسفه آيات
كلينى از اسحاق بن محمد نخعى نقل مىكند كه فهفلى از امام حسن عسكرى(ع) پرسيد چرا زن بينواى ضعيف يك سهم مىگيرد، اما مرد دو سهم؟ (اين اعتراض به حكمى است كه نص قرآن است: للذكر مثل حظّ الانثيين)(12) امام عسكرى فرمود: انّ المراة ليس عليها جهاد ولانفقة ولا عليها معقله انما ذلك على الرجال؛(13) زن نه وظيفه جهاد دارد، نه نفقه و نه ديه خطاى، خويشان بر عهده اوست. اينها بر عهده مردان است.»
پيش خودم گفتم به من گفته شده بود كه ابن ابى العوجا همين مسئله را از امام صادق(ع) پرسيده بود و حضرت همين جواب را داده بود. امام عسكرى(ع) فرمود: آرى اين مسئله، مسئله ابن ابى العوجاء است. هرگاه سؤال يكى باشد. جواب ما نيز يكى است. براى آخرين ما همان جارى است كه بر اولين ما. و اولين ما و آخرين ما در دانش برابر است و پيامبر خدا(ص) و اميرمؤمنان(ع) فضيلت خاص خود را دارند.»(14)
درباره فلسفه روزه نيز كه نص قرآنى دارد، امام فرموده است: تا ثروتمند، سختى و گرسنگى را بيابد و به فقير عاطفه و مهرورزى كند.(15) سؤال از اخذ ميثاق الهى
ابوهاشم مىگويد: نزد ابو محمد(ع) بودم كه محمد بن صالح ارمنى درباره معنى آيه: «و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و أشهدهم على انفسهم ألست بربكم قالوا بلى شهدنا؛(16) و آن گاه كه پروردگارت از نسل فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت و آنها را بر (خدايى) خود گواه ساخت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ همه گفتند: آرى ما گواهى مىدهيم.» حضرت فرمود: با اين كار معرفت به خدا محقق شد و آن زمان را فراموش كردند، ولى آن را به ياد خواهند آورد و گرنه كسى نمىدانست آفريدگار و روزى دهندهاش كيست؟(17) سؤال از مرگ
احمد بن حسن حسينى مىگويد: از امام حسن عسكرى(ع) پرسيدند مرگ چيست؟ (يك واژه قرآنى) امام فرمود: تصديق و باور به چيزى كه نمىشود. پدرم از پدرش از امام صادق(ع) روايت كرد: هرگاه مؤمن بميرد، مرده نيست. همانا كافر مرده است خداوند مىفرمايد: «يخرج الحى من الميت؛(18) مرده را از زنده بيرون مىآورد.» يعنى مؤمن را از كافر و كافر را از مؤمن.(19) سؤال از برگزيدگان خدا
ابوهاشم جعفرى مىگويد از امام عسكرى(ع) درباره اين آيه پرسيدم: «ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن اللّه؛(20) سپس كتاب را به ميراث كسانى رسانيديم كه ايشان را از بندگان خود برگزيديم، پس برخى از آنان به خويش ستمگر بودند و برخى ميانه رو بودند و بعضى به اذن خدا در كارهاى نيك پيشتاز بودند.»
امام فرمود: همه از خاندان محمد اند. آن كه بر خود ستم كرده، كسى كه به امام اعتراف ندارد و ميانه رو كسى است كه امام را بشناسد و پيشتاز كارهاى نيك به اذن خدا، امام است.(21) ب: مرزبانى از شريعت با قرآن
بخشى از شخصيت قرآنى امام را بايد در مقابلهاش با مسائل و مشكلات اعتقادى و فكرى از طريق قرآن شناخت. امام عسكرى(ع) براى هر مسئلهاى، پاسخى شايسته از قرآن ارائه مىكند و به اين وسيله جلوى بسيارى از انحرافها را از لحاظ مبنايى سد مىكند:
رد غلوّ نسبت به ائمه با: بل عبادمكرمون لايسبقونه بالقول..؛
ادريس بن زياد كفرتوثايى مىگويد: درباره آنان و ائمه، بسيار افراط مىكردم. روزى براى ديدار ابومحمد(ع) روانه سامرا شدم و خسته از راه سفر وارد شهر شدم. خود را به پلكان حمامى افكندم و خواب مرا در ربود. با ضربه عصاى مخصوص ابومحمد(ع) بيدار شدم. آن بزرگوار را شناختم و به پاخاستم و در حالى كه سوار بود و غلامان پيرامونش را گرفته بودند، پشت پا و زانوى حضرت را بوسيدم. اين نخستين برخورد من با حضرت بود. امام به من فرمود: اى ادريس «بل عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون؛(22) بلكه آنان (فرشتگان) بندگان مقرب خدايند و در گفتار بر او سبقت نمىگيرند و به فرمان او عمل مىكنند.»
عرض كردم: مولاى من! همين مطلب مرا بسنده است و من تنها براى اين كه همين را از شما بپرسم، خدمتان آمده بودم.(23) امام (ع) با اين پاسخ قرآنى وى را متوجه كرد كه حتى فرشتهها نيز فرمان بر خدايند و از خود اختيارى ندارند. ائمه نيز بندگان خدايند و در گفتار و عمل تابع او. بنابراين نبايد آنان را از شأن بندگى خارج كرد و با غلو و بزرگ نمايى شأن الهى به آنان داد.
رد مفوضه با: ذو ماتشاؤن الا ان يشاء اللّه
مفوضه معتقدند خداوند حضرت محمد(ع) را آفريد و آفرينش دنيا را به وى سپرد و هرچه در دنياست او آفريده است. همين طور گفتهاند: اين كار به على(ع) سپرده شده است.(24)
راوندى مىگويد گروهى از مفوضه كامل بن ابراهيم مدنى را نزد ابومحمد(ع) فرستادند. وى مىگويد: وارد شدم و كنار در كه پردهاى داشت، نشستم. در همان حال بادى وزيد و گوشهاى از پرده كنار رفت. كودكى را ديدم كه چون پاره ماه مىدرخشيد و حدود چهار سال داشت. به من فرمود: اى كامل بن ابراهيم! به خود لرزيدم و الهام شد كه بگويم: بله مولاى من! فرمود:…آمدهاى درباره سخن مفوضه بپرسى؟ آنان دروغ مىگويند. بلكه دلهاى ما ظرفهاى خواست الهى است. هرگاه او بخواهد ما هم مىخواهيم: خدا مىفرمايد: «و ما تشاؤن الّا أن يشاء اللّه»(25) امام عسكرى(ع) به من فرمود: چرا نشستهاى پاسخت را داد. برخيز.(26)
رد عفو مشركان با: ان اللّه لايغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء
ابوهاشم مىگويد: شنيدم امام عسكرى(ع) مىفرمود: خداوند در روز قيامت چنان عفو مىكند كه بر دل بندگان خطور مىكند، تا آنجا كه مشركان مىگويند: «واللّه ربنا ما كنّا مشركين؛(27) سوگند به خدا، پروردگارمان، ما مشرك نبوديم.» به ياد حديثى افتادم كه يكى از شيعيان از اهل مكه نقل كرده بود كه: پيامبر خدا اين آيه را مىخواند: «ان اللّه يغفر الذّنوب جميعاً؛(28) خداوند همه گناهان را مىبخشد.» مردى گفت: و هر كسى را كه شك ورزد. از آن سخن ناخشنود شدم و نسبت به آن مرد ابراز ناخشنودى كردم و در حالى كه پيش خود چنان مىگفتم، امام رو به من كرد و فرمود: «انّ اللّه لايغفر ان يشرك به ويغفر مادون ذلك لمن يشاء؛(29) خداوند شرك را نمىآمرزد و جز آن را براى هركه بخواهد مىآمرزد. او بد سخن گفت: و بد چيزى روايت كرد.(30)
رد محدوديت در علم خدا با تفسير (يمحوا اللّه ما يشاء)
شيخ طوسى از ابوهاشم جعفرى نقل مىكند كه محمد بن صالح ارمنى از امام عسكرى(ع) درباره اين آيه (يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب؛(31) خدا آنچه را بخواهد محو مىكند و ثابت مىكند و اصل كتاب نزد اوست.» پرسيد. امام فرمود: جز آنچه را كه بوده، محو مىكند؟ و جز آنچه را نبوده ثابت مىكند؟
پيش خودم گفتم اين بر خلاف گفته هشام بن حكم است كه خداوند چيزى را تا نشود نمىداند! امام به من نگريست و فرمود: خداوند عظيم الشأن كه پيش از وجود اشياء به آنها علم دارد، از اين اوهام برتر است. اوست آفريدگار قبل از هر آفريده و پروردگار قبل از پرورش يافته و توانا و قادر قبل از وجود قدرت.
مبارزه با اسرائيليات در مورد هاروت و ماروت با آيه (لايعصون اللّه ما امرهم و يفعلون مايؤمرون)
صدوق از يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن يسار از پدر اين دو چنين نقل مىكند: به امام حسن عسكرى(ع) گفتيم گروهى نزد ما فكر مىكنند هاروت و ماروت دو فرشته بودند كه ملائكه آن دو را برگزيدند و چون گناه بنى آدم زياد شد، خداوند آن دو را با فرشته سومى به دنيا فرستاد. آن دو فريفته زهره شدند و خواستند با او زنا كنند و شراب نوشيدند و انسان گشتند و خدا آن دو را در بابل عذاب مىكند و جادوگران از آن دو جادو مىآموزند و خداوند آن زن را به صورت اين ستاره كه زهره است مسخ كرد. امام فرمود: پناه به خدا از اين سخن! فرشتگان خدا معصوماند و به لطف الهى از كفر و كارهاى زشت مصوناند. خداوند درباره آنان مىفرمايد: «لا يعصون اللّه ما امرهم و يفعلون مايؤمرون؛(32) خدا را در آنچه فرمانشان داده نافرمانى نمىكنند و هرچه به آنان امر شود، انجام مىدهند.» و نيز مىفرمايد: «له من فى السموات و الارض و من عنده لايستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون؛(33) آنچه در آسمانها و زمين است و آنكه نزد اوست، يعنى فرشتگان، براى اوست. از عبادت او نه تكبّر مىورزند و نه خسته مىشوند. شب و روز او را تسبيح مىكنند و سست نمىشوند.» و نيز درباره فرشتگان مىفرمايد: «بل عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ولايشفعون الّا لمن ارتضى و هم من خشيته مشفقون؛(34) بلكه بندگانى مورد احتراماند. در گفتار بر خدا سبقت نمىگيرند و به فرمانش عمل مىكنند، آنچه را پيش روى آنان و پشت سر ايشان است، مىدانند و جز براى كسى كه او بپسندد، شفاعت نمىكنند و آنان از خشيت الهى در هراساند.»
سپس فرمود: اگر چنان بود كه مىگويند، بايد خداوند آن فرشتهها را جانشين خود در زمين قرار داده باشد و در دنيا مثل پيامبران يا امامان باشند. آنگاه از پيامبران و امامان كشتن انسان و زنا سر بزند؟ آيا نمىدانى خداى متعال هرگز زمينى را از پيامبر يا امامى از جنس بشر خالى نگذاشته است. آيا خدا نمىفرمايد: «ما پيش از تو پيامبرى به سوى مردم نفرستاديم مگر مردانى از اهل آباديها كه به آنان وحى مىكنيم؟»(35) پس خبر داده كه فرشتگان را براى امام و حاكم بودن به زمين نفرستاده است بلكه آنان را به سوى پيامبران فرستاده است.(36) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. الخرائج و الجرائح، ج 2،ص 686، ح 6. 2. المناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 436. 3. سوره بقره، آيه 144. 4. همان، آيه 142. 5. همان. 6. احتجاج طبرسى، ج1، ص 81، ح 25. 7. وسايل الشيعه، ج 5، ص 538، باب 22 از ابواب صلوة مسافر، ح 2. 8. مطالعه بيشتر، ر.ك به: درآمدى بر تفسير علمى قرآن، ص 92. 9. كافى، ج 2، ص 632، بحارالانوار، ج 89، ص 39. 10. روايات مفصلى در بحارالانوار آمده است كه شايد منظور از روايت ضرب القرآن جواب به اين افراد باشد. بحارالانوار، ج 90، ص 98 – 142. 11. المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 424. 12. سوره نساء، آيه 11. 13. الكافى، فروع، ج 7، ص 85، كتاب المواريث، باب علة كيف صار للذكر سهمان و للانثى سهم، ح 2. 14. همان، ج 4، ص 181، ح 6. 15. سوره اعراف، آيه 172. 16. كشف الغمه، ج 3، ص 209، واثبات الوصية، ص 241. 17. سوره روم، آيه 19. 18. معانى الاخبار، ص 290، ج 10 (اين پاسخ در واقع تفسير روايى آيه نيز است). 19. سوره فاطر، آيه 32. 20. الثاقب فى المناقب، ص 566، ح 506. 21. سوره انبياء، آيه 26. 22. با خورشيد سامرا، ص 8 و 267 به نقل از: بحارالانوار، ج 50، ص 283. 23. با خورشيد سامرا، ص 266 به نقل از شرح باب حادى عشر، ص 99، بحارالانوار، ج 25، ص 342. 24. سوره انسان، آيه 30. 25. با خورشيد سامرا، ص 267، به نقل از الغيبة، ص 148. 26. سوره انعام، آيه 23. 27. سوره زمر، آيه 53. 28. سوره نساء، آيه 48. 29. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 682، ح 7. 30. سوره رعد، آيه 39. 31. اثبات الوصية، ص 241، كشف الغمه، ج 3، ص 210. 32. سوره تحريم، آيه 6. 33. سوره انبياء، آيه 19. 34. همان، آيه 26 – 28. 35. سوره يوسف، آيه 109. 36. عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 243، ذيل ح 1.