مقدمه
تاريخ حيات بشرى همواره شاهد منازعات و كشمكشهاى بين اقوام و ملل جهان و پيامدهاى ناگوار و غمانگيز آن بوده است. تكثر در جوامع بشرى امرى تكوينى بوده و واقعيتى است كه بر اساس آن بايد رفتار كرد؛ ولى ثمره ناهنجار اين تكثر، اختلافاتى درپى دارد كه گاه به جنگها و مصايب تحمل ناشدنى و نابودى انسانها و نابسامانىهاى زيادى را در زندگى بشر مىانجامد كه البته در اين برهه از زمان فهم اين حقيقت براى همگان بسى آسان است؛ زيرا جهان و جهانيان جنايات ددمنشانه استكبار جهانى، آمريكا و فرزند نامشروع او اسرائيل غاصب را شاهدند و علت دوام اين جنايات و قلدرىها چيزى جز تفرقه و جدايى مسلمانان نيست. در اين نوشتار مختصر بر آنيم اختلاف و عوامل و پيامدهاى آن را با مطالعه در آيات قرآنكريم و روايات اسلامى مورد بررسى قرار دهيم. مفهوم اختلاف و وحدت
واژه «اختلاف» و «وحدت» از معدود كلماتى است كه همواره تكيه كلام زمامداران و حاكمان بوده، ازاينرو مفهوم كلى اين دو واژه بسيار روشن است؛ اما نكتهاى كه نبايد مورد غفلت قرار گيرد اين است كه: آيا واژه وحدت و اختلاف چون دو واژه عدل و ظلماند كه يكى به طور مطلق مذموم و ديگرى ممدوح است و صدق مفهوم دادگرى يا ستمگرى در موردى، آن عمل شايسته يا ناشايست مىنمايد؟
در پاسخ بايد گفت: به رغم ذهنيت افكار عمومى، چنين نيست و اختلاف و وحدت هيچ يك ارزش ذاتى ندارند؛ بلكه ارزش يا ضد ارزش بودن هر كدام، متغيرى از موضوع، هدف و كيفيت رسيدن به آن است؛ به تعبير ديگر موضوع وحدت مىتواند رعايت و التزام به قوانين الهى باشد، چنان كه قرآنكريم مىفرمايد: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اِذْ كُنْتُمْ اَعْداءً فَاَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَاصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اِخْواناً؛(1) و همگى به ريسمان خدا (قرآن و اسلام و هرگونه وسيله رحمت) چنگ زنيد و پراكنده نشويد، و نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان شما الفت ايجاد كرد، و به بركت نعمت او برادر شديد.»
و يا رعايت قوانينى باشد كه با نظرخواهى و جمعبندى آراى انديشمندان، كارشناسان و نخبگان ملتى يا ملل جهان، با هدف حصول نظم و امنيت همگانى با رأى اكثريت تصويب شود و بيشترين منافع را براى عموم دارا باشد و در سايه آن، رشد و شكوفايى و توسعه همهجانبه ملت يا تجاوزات جهانى و ترقى و تعالى بشرى به دست آيد. چنين وحدتى كه ريشه در تفاهم و وفاق دارد بىترديد مطلوب است و ايجاد اختلاف در آن نارواست. ولى اگر موضوع وحدت، اطاعت فرمانهاى ستمگر و ديكتاتورى باشد كه به منافع و برترىطلبىهاى خويش و اطرافيان يا قوم و نژاد خود مىنگرد و افكار عمومى و ديدگاههاى ديگران را در آن ناديده گرفته مىشود، چنين وحدتى ارزش محسوب نمىشود و دفاعپذير نيست. همچنين اگر موضوع وحدت استراتژى ابرقدرتى است كه با هدف تك قطبى نمودن جهان و سلطه بر همه ملل از طريق باجخواهى و باج دادن و تهديد و تطميع شكل گيرد و منافع ملتهاى مستضعف ناديده گرفته شود، هيچ منصفى حفظ چنين وحدتى را كه با ظلم و ستم به اقشار ضعيف توأم است، روا نمىداند؛ بلكه در اين موارد اختلاف و شكستن اينگونه وحدت براى جايگزين نمودن وفاقى ديگر سزاوار است.
قرآنكريم مىفرمايد: «و تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ و التَّقْوَى و لاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الاِثْمِ وَالْعُدْوَان…؛(2) و (همواره) در راه نيكى و پرهيزگارى با هم همكارى كنيد و (هرگز) در راه گناه و تجاوز همكارى ننمائيد.»
اين آيه شريفه بيانگر يك اصل كلى اسلامى تعاون بر «برّ و تقوا» است كه سراسر مسائل اجتماعى و حقوقى و اخلاقى و سياسى را دربرمىگيرد. طبق اين اصل مسلمانان موظفند در كارهاى نيك تعاون و همكارى كنند، ولى همكارى در اهداف باطل و اعمال نادرست و ظلم تعاون بر «اثم و عدوان»، به طور مطلق ممنوع است؛ گرچه مرتكب آن دوست نزديك يا برادر انسان باشد.
اين قانون اسلامى، درست بر ضد قانونى است كه عصر جاهليت و حتى جاهليت امروز نيز حاكم است كه «انصر اخاك ظالماً او مظلوماً؛(3) برادر (يا دوست و همپيمانت) را حمايت كن، خواه ظالم باشد يا مظلوم!»
در آن روز اگر افرادى از قبيلهاى حمله به افراد قبيله ديگر مىكردند، بقيه افراد قبيله به حمايت آنها برمىخاستند، بدون اين كه تحقيق كنند حمله عادلانه بوده يا ظالمانه؛ اين اصل در مناسبات بينالمللى امروز نيز وجود دارد. به طورى كه اغلب كشورهاى همپيمان، و يا آنها كه منافع مشتركى دارند، در مسائل مهم جهانى به حمايت يكديگر برمىخيزند، بدون اين كه اصل عدالت را رعايت كنند و ظالم و مظلوم را از هم تفكيك نمايند(؟!!) چنانكه تاريخ بشر شاهد است كه تحت شعار وحدت و تبعيت محض به ويژه آنگاه كه رنگ دينى تقدس به خود گرفته، چه مفاسد و حوادث ناگوار و جبران ناپذيرى بر جوامع بشرى تحميل گشته است و چه بسيار از مصلحان و دانشمندان، مظلومانه به بند كشيده شده و يا زير چرخ كاروان وحدت جان باخته و ملتها و تمدنهاى بزرگ بشرى در سراشيبى انحطاط افتادهاند.
اما شريعت اسلام، بر اين قانون جاهلى خط بطلان كشيده و دستور داده كه مسلمانان با يكديگر بايد (تنها) در كارهاى نيك و برنامههاى مفيد و سازنده تعاون و همكارى داشته باشند، نه در گناه و ظلم و تعدى.(4)
باتوجه به مطالب يادشده درمىيابيم كه وحدتى ارزشمند و مطلوب خواهد بود كه در سايه اختلاف آرا پديد آيد. چنين وحدتى همان وفاق عملى يا التزام به قانون است. در اين صورت اگر چه فرد در اعتقاد و نظر، مخالف فلان اصل يا قانون است؛ ولى چون مورد وفاق اكثر افراد است در عمل به آن ملتزم است.
نكته مهمى كه در فهم اين دو واژه (اختلاف و وحدت) نبايد از آن غفلت شود اين است كه اصولاً، واژه «وحدت» در مسايل اجتماعى در مواردى استفاده مىشود كه نوعى «اختلاف» وجود داشته باشد، تا همبستگى و وفاق ملى به وجود آيد و بدون هيچگونه اختلافات، اتحاد و همبستگى موجود بوده و نياز به وحدت و همبستگى ندارد، و حال آن كه در اسلام دعوت به همبستگى شده است.(5) از سوى ديگر برخى از اختلافات، معقول و منطقى است. چنان كه اختلافات طبيعى، مانند اختلاف رنگها و قبيلهها لازمه آفرينش و خلقت انسان به حساب آمده است: «و من آياته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتكم و الوانكم انّ فى ذلك لايات للعالمين(6)»برايناساس، معناى وحدت و همبستگى در جامعه آن نيست كه در جامعه اختلاف رنگها، زبانها و سليقهها، تضارب انديشه و جناحبندىهاى سياسى و … وجود نداشته باشد؛ زيرا در اسلام به انتقادهاى سازنده، تضارب انديشه و رقابتهاى سياسى منطقى، توصيه شده و آنها از اصول پذيرفته شده هستند كه اين عناصر معمولاً اختلاف آورند. همينطور معناى همبستگى و وحدت آن نيست كه اقليتهاى مذهبى از عقايد خويش دست برداشته و عقيدهاى واحد داشته باشند و يا برادران سنّى، شيعه و شيعيان سنّى شوند؛ بلكه مقصود از وحدت و همبستگى آن است كه همه افراد و گروههاى يك جامعه با بهرهگيرى از عوامل وحدت و همبستگى و با اتخاذ سياستهاى اصولى و منطقى در قبال سياستهاى خصمانه دشمن مشترك خود، متحد بوده و از اختلافات غير معقول پرهيز كرده و اختلافات خود را با تبادل انديشه حل نموده و با صلح و صفا در كنار هم زندگى كنند.
علما و انديشمندان، جوامع مسلمين بدانند كه اتّحاد، نخ تسبيحى است كه مهرهها را در كنار هم نگه مىدارد، و ارتباط منظّمى بين آنها برقرار مىسازد، و آنها را از پراكندگى و دورافتادگى و گم شدن حفظ مىكند؛ اگر آن نخ پاره شود، انسجام مهرهها گسسته شده، و هر كدام به جايى فرو خواهد افتاد.
وحدت عامل مهمّ حركتبخش براى انقلابها بوده، و انسانها را در گذر پيشرفت به سوى پيروزىها، از دستاندازها و گردنههاى صعب العبور، عبور مىدهد، به ناتوانىها توان بخشيده، و دشوارىها را آسان مىكند و ناممكنها را ممكن مىسازد. وحدت مسلمانان، توان آنان را در برابر دشمنان، صدها و هزارها برابر مىكند، درست مانند سدهاى بزرگى كه در نقاط مختلف جهان ساخته شده و مبدأ بزرگترين نيروهاى صنعتى است، و سرزمينهاى وسيعى را زير پوشش روشنايى و آبيارى قرار داده است، اين قدرت عظيم چيزى جز نتيجه به هم پيوستن دانههاى ناچيز باران نيست. بنابراين، اتّحاد و انسجام دانههاى باران باعث ايجاد سدهاى عظيم با آن همه توانايىها شده است. وقتى كه از دانههاى باران در پرتو وحدت و به هم پيوستگى چنان آثار اعجازآميز بروز كند، به يقين اتّحاد و انسجام مسلمانان آثار و بركات اعجازآميز بيشترى در پيشرفت اهداف عالى انسانى و جلوگيرى از مقاصد غير انسانى استعمارگران و زورگويان خواهد داشت و موجب سربلندى و عزّت و اقتدار بىنظير خواهد شد.
قرآنكريم، گروهگرايى و پراكندگى را از برنامههاى مشركان دانسته، و مسلمانان را به شدّت از آن نهى كرده و به انسجام تحت پوشش توحيد دعوت فرموده و با صراحت مىفرمايد: «وَ لاتَكونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ مِنَ الَّذينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعا؛(7) ؛ از مشركين نباشيد، از كسانى كه دين خود را پراكنده ساختند، و به دستهها و گروهها تقسيم شدند.»
قرآن تفرقه و اختلاف را در رديف عذابهاى آسمانى عنوان كرده و مىفرمايد: «قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى اَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ اَوْ مِنْ تَحْتِ اَرْجُلِكُمْ اَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضُكُمْ بَأْسَ بَعْض؛(8)؛ بگو خداوند قادر است كه از بالا يا از زير پاى شما، عذابى بر شما بفرستد، يا به صورت دستههاى پراكنده شما را با هم بياميزد، و طعم جنگ (و اختلاف) را به هر يك از شما به وسيله ديگرى بچشاند.»
قرآن به تفرقهافكنان هشدار داده و آنها را جداى از اسلام و دشمن مسلمانان معرّفى كرده و با قاطعيّت مىفرمايد: «اِنَّ الّذينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فى شَىءٍ اِنَّما اَمْرُهُمْ اِلَى اللّهِ(9)؛ همانا كسانى كه آيين خود را پراكنده ساختند، و به گروههاى گوناگون تقسيم شدند، تو هيچگونه رابطهاى با آنها ندارى، سر و كار آنها تنها با خدا است.»
عوامل و زمينههاى فراوانى براى تفرقه و تشتّت وجود دارد و همه انسانها مسير حق را برنمىگزينند و گذشته تاريخ نيز به روشنى بر اين مدعا گواهى مىدهد، كه در اين رهگذر وظيفه جوامع مسلمان به ويژه علما و انديشمندان سنگينتر مىشود. زيرا عوامل اختلافزا در بين امت اسلامى با توجه به ترفندهاى دشمنان قسم خورده اسلام و مسلمين در اين برهه از زمان (عصر ارتباطات و تكنولوژى) بسيار زياد است.
همگى بايد به هوش باشند و بدانند كه اين نعمت خدادادى (وحدت) آفاتى نيز دارد كه بايد به دقت شناسايى شده و از سر راه برطرف گردند. در حقيقت پاسدارى از حريم اخوت و وحدت و دورى از تفرقه و تشتّت، پاسدارى از حريم شريعت اسلام است؛ و حكم نگهبانى از دين خدا هم معلوم است. در اين قسمت از بحث به جهت اختصار تنها به مهمترين «عوامل اختلافزا» اشاره مىكنيم: 1- تعصبات مذهبى و قومى
«تعصّب»، از «عَصَب» به معنى جمع و گروه است. تعصب همان عاملى است كه فرد را به گروه انسانى پيوند مىدهد تا به حمايت و جانبدارى از آن گروه برخيزد. تعصّب شاخص انسان و فصل واقعى و حقيقى او در برابر حيوان است؛ زيرا حيوان تعصب ندارد.
شخص داراى تعصّب را متعصّب گويند. متعصب خود را يك من تنهاى مستقل احساس نمىكند، بلكه خود و سرنوشت و احساس و اعتقاد خويش را با ديگرانى كه همدرد و هم سرنوشت و همانديش او هستند، مشترك احساس مىكند و اين بزرگترين فضيلت انسانى و فاصل بين نوع انسان و حيوان است. متعصب كسى است كه از خويشاوندان خود، حمايت كند. اين خصلت روانى عامل همبستگى اجتماع بوده و ملاك و معيار انتخاب ارزشها و شيوه تفكر است.
تعصب بر دو قسم است: مذموم و ممدوح.
تعصب مذموم، آن است كه انسان از مرام و مسلك و حزبى، به طور مطلق، حتى پس از دانستن بطلان آن، حمايت نمايد، همانطور كه مشركان مىگفتند: «انّا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون.»(10)
اما تعصب ممدوح، آن است كه در راه حق، تعصب و غيرت به خرج دهد و مسامحه روا ندارد. حق بايد چنين حاميانى سرسخت داشته باشد، وگرنه از بين مىرود، هيچ اجتماعى نبايد از اين متمسكان به حق، خالى باشد. زيرا هيچ دعوت به حقى رشد نكرده جز با مقاومت و دفاع پيروانش از آن. چنان كه قرآن كريم مىفرمايد: «يجاهدون فى سبيل الله و لا يخافون لومة لائم.»(11)
بنابراين، تعصب نسبت به اصل حقيقت و اهداف الهى و پاىبندى به آن و پاسدارى آن از هجوم جاهلان و تأويل منحرفان، امرى پسنديده است. اما تعصب نسبت به مرام و مسلك و حزبى، به طور مطلق، حتى پس از دانستن بطلان آن، امرى ناپسند و صاحبش گناهكار شمرده مىشود.
امام سجاد (ع) مىفرمايد: «آن تعصبى كه صاحبش گناهكار شمرده مىشود اين است كه فردى، انسانهاى بدكردار وابسته به خويش را از افراد نيكوكار و وابسته به قوم ديگر، بهتر بداند و با ارزشتر شمارد. ولى دوست داشتن وابستگان، از تعصبهاى مذموم نيست. بلكه يارى كردن بستگان، براى ظلم به ديگران، از نوع تعصب باطل و مذموم است.»(12) و اين نوع تعصب (مذموم) است كه خروج از ايمان شمرده مىشود؛ امام صادق (ع) از پيامبر اكرم (ص) نقل مىفرمايد: «كسى كه خودش تعصب بورزد يا ديگرى براى وى تعصب ورزد، حقيقتاً طوق (گردنبند) ايمان را از گردن خارج كرده است.»(13)
تعصب در وهله اول در روان كسى شكل مىگيرد كه توان و حال فكر كردن را ندارد. براى راحتى خود و شانه خالى كردن از زير بار اين عمل سخت، نظر كسانى را مىپذيرد كه به آنها تعلق دينى، يا ملى دارد. در فراشد تعصب، آراء و انديشههاى گوناگون يكى پس از ديگرى ايجاد و بدان گردن نهاده مىشود و سپس نسبت به آن تعصب ورزيده مىگردد. اما تعصب نسبت به عقيدهاى، دليل استحكام آن عقيده در روان متعصب نيست، بلكه دليلى است بر انحراف روان و داشتن نظرى سطحى و تقليدى. به مرور زمان اين روحيه فردى به روحيهاى جمعى دگرگون مىشود كه پيامدهاى اجتماعى خاصى را نيز به همراه دارد. البته افراد نادرى را مىتوان يافت كه روانشان تهى از تعصب باشد، يا تعصب در درون آنها از بين برود. ازاينرو، اسلام در جهتدهى تعصب كوشيد، نه حذف و از بين بردن آن؛ زيرا حذف يك خصيصه روانى در مدت زمانى كوتاه عملى مشكل و شايد غيرممكن باشد. سفارش اسلام به فرموده امام على (ع) اين بود كه «عصبيت را در جهت كسب صفات عالى، انجام كارهاى شايسته و امور نيكو، حفظ حقوق همسايگان، وفاى به عهد و پيمان و عصيان در مقابل اعمالى كه موجب تكبر است، به كاربريد.» شايد بتوان گفت تعصب نوعى «وضع رفتار» است. تعصب يا وضع رفتار، آمادگى عصبى و روانى براى فعاليت نفسانى و جسمانى است. يعنى وجود تعصب فرد را براى واكنش معينى آماده مىكند. عقايد با تعصب پيوند نزديك دارد؛ زيرا آنچه را فرد درباره شيئى يا گروهى راست مىپندارد، به يقين در تعيين آمادگى او براى واكنش در برابر آن به شيوهاى بيش از شيوه ديگر كمك مىكند. در شكلگيرى تعصب، «تقليد» بيش از هر چيزى نقش دارد؛ يعنى ممكن است فرد بر اثر تقليد از پدر و مادر يا استاد خود و يا ديگران تعصب پيدا كند. تعصب بيشتر به ميل به قبول نظر رايج جامعه بستگى دارد تا به تجربه فردى.(14)
تعصب نقشى اساسى در تاريخ صدر اسلام داشته است. ابوطالب در مقاطع مختلفى از تعصب قبيلهاى بهره برد. حتى بنىهاشم، چه مسلمان و چه كافر، به علت تعصب و دفاع از فرد خود، سختىهاى محاصره اقتصادى در شعب ابىطالب را تحمل كردند. همين ويژگى و خصلت روانى عربها نقش بسيارى در حفظ جان پيامبر(ص) داشت.(15) بعد از اسلام اين خصلت روانى در جهت تثبيت هدفهاى اسلام به كار گرفته شد، ولى بعد از رحلت پيامبر و به ويژه در زمان حكومت امويان به حالت اوليه برگشت. بنابراين تعصب در تاريخ اسلام، هم داراى نقش مثبت است: آنجا كه در پيشبرد هدفهاى اسلام مؤثر بوده است، و هم داراى نقش منفى است: آنجا كه يا از موانع گسترش اسلام بوده است، يا از عوامل انحراف آن. 2- خودپرستى يا كبر و غرور
خودپرستى و خودمحورى انسان خود پرست يا خود محور، كسى است كه هوسهاى او بت و محور او گشته است؛ به طورى كه جز سود و منافع خويش، به چيز ديگرى نمىانديشد و همه چيز را فداى مصالح مادى خود مىنمايد و اين خصلت شيطان است؛ زيرا اولين تفرقه و ناهماهنگى از هنگام استكبار «ابليس» از سجده آدم آغاز شد. ريشه خودپرستى را مىتوان در مقولههايى، چون «كبر»، «عجب»، «حسادت»، «ترس» و… جستجو نمود.
امام صادق (ع) مىفرمايد: «برادرى با سردمداران و قدرتمندان و دوستى با متكبران تحقق نمىيابد.»(16)
آن كس كه خود را از ديگران برتر مىداند و هيچ ارزشى براى غير خود قائل نيست، ضمن تحقير مستمر ديگران، اسباب كينهجويى و دشمنى را فراهم مىسازد. شرط پايدارى دوستى و همبستگى، احترام متقابل است. انسان خودپرست و متكبر، هويت و ارزشى براى ديگران قائل نيست و تنها خويشتن مىبيند و حال آن كه همبستگى و اخوت، عكس اين را طلب مىكند؛ يعنى بايد خود را فداى دوست و همنوع كرد.
امام على (ع) مىفرمايد: «به خاطر برادرت، مال و جان خود را بذل كن (فدا كن).»(17) به نظر آن حضرت، مبدأ تمام عقدههايى كه منجر به اختلافات مىگردد، خودپرستى و خودمحورى است و اين تلازم به اندازهاى است كه آن حضرت از اختلاف نيروها به اختلاف هوسها تعبير مىفرمايد و خودمحورى و خودپرستى را بزرگترين خطرى مىداند كه هويت جامعه اسلامى و پيشرفت آن را تهديد مىكند.(18)
ازاين رو، براى مقابله با اين آفت و ريشههاى اختلاف سازان، همه مسلمانان لازم است كه به مقابله و پيكار عليه خودپرستى به پاخيزند؛ زيرا جهاد و مبارزه با دشمنان بيرونى فقط سبب پيروزى يك انقلاب يا نظام مىگردد و آنچه باعث تداوم و ماندگارى اين نظام مىشود، چيزى جز مبارزه با دشمن درونى نيست. بر همين اساس است كه پيامبر اسلام (ص) خطاب به گروهى از مسلمانان كه پيروزمندانه از ميدان جنگ برگشته بودند، فرمودند: «آفرين بر گروهى كه جهاد كوچكتر را انجام داده و جهاد بزرگتر هنوز برآنان باقى است.» و هنگامى كه از ايشان سؤال شد كه جهاد بزرگتر كدام است؟ فرمودند: «جهاد با نفس»(19)
امام على (ع) در اينباره مىفرمايد: «اعلموا ان جهاد الاكبر، جهاد النفس فاشتغلوا بجهاد انفسكم تسعدوا؛(20) بدانيد كه بزرگترين جهاد، مبارزه با نفس است، پس به جهاد خويش اشتغال ورزيد تا سعادتمند شويد.» 3- جهل و كج فهمى معارف عاليه اسلام
يكى از بزرگترين عوامل اختلاف، و علةالعلل دشمنىها و تفرقهها، جهل مسلمانان نسبت به هم و معارف عاليه اسلام راستين است؛ جهل به عقائد و احكام مذاهب اسلامى و جهل به تاريخ اسلام و تاريخ مذاهب و جهل افكار و انديشههاى گروهها و افراد موجود در جامعه است.
هركسى از اسلام، پيش خود، برداشتى خاص دارد و براى آن اصول و فروعى را معين مىكند كه گاهى با آنچه ديگران پنداشتهاند، مخالف و باعث خروج از اسلام است.
جهل به تاريخ اسلام، سنت معمول هنگام نزول وحى را از خاطرها محو نموده است و منشأ فتنهها و بدعتها را در ابهام نگه داشته است.
جهل پيروان مذاهب از مذاهب ديگر، جهل جناحهاى سياسى و اقليتهاى مذهبى از ايده و مسلك يكديگر، باعث بدگمانىها و تهمتهاى زيادى نسبت به هم، دشمنى و صفآرايى در مقابل يكديگر و پندارهاى نادرست در پيدايش مذاهب يكديگر گرديده است.
آرى، كج فهمىها و دور شدن مسلمانان از معارف اسلامى، بلاى عمده و ريشه همه بدبختىهاى آنان است. متفكر شهيد، استاد مطهرى(ره) تحت عنوان «انحطاط مسلمين در عصر حاضر» مىفرمايد:
«در ميان كشورهاى دنيا به استثناى بعضى كشورها، كشورهاى اسلامى، عقب ماندهترين و منحط ترين كشورها هستند. نه تنها در صنعت عقب هستند، در علم… در اخلاق در انسانيت و معنويت (نيز) عقب هستند. چرا؟… بايد اعتراف كنيم كه حقيقت اسلام به صورت اصلى در مغز و روح ما، موجود نيست، بلكه اين فكر، اغلب در مغزهاى ما به صورت مسخ شده، موجود است….»
فكر دينى ما بايد اصلاح شود. تفكر ما در اين باره غلط است….
ما قبل از اين كه بخواهيم درباره ديگران فكر كنيم كه آنها مسلمان شوند، بايد درباره خود فكر كنيم. چراغى كه به خانه رواست به مسجد حرام …. البته اين را نمىخواهم بگويم و شما را به غلط بيندازم كه استعمار و استثمار، ما را به اين حالت درآوده است. نه، ما قبلاً به اين حالت درآمديم، آنها امروز، ما را به اين حالت نگه مىدارند و علت مبقيه ما هستند. وگرنه ما، قبل از اين كه استعمار و استثمارى بيايد، افكارى… تدريجاً در ما پيدا شد و ما را به اين حالت درآورد…».
…حديث معروفى است «اذا ظهرت البدع، فعلى العالم ان يظهر علمه و الاّ فعليه لعنة الله(21)؛ اگر بدعتها پيدا شود (بدعت، يعنى آن چيزى كه جزء دين نيست ولى نام دين به خودش گرفته است و مردم خيال مىكنند، از دين است).»
… در ميان مردم، بر داناست كه اظهار بكند و بگويد. اين حديث شريف، وظيفه إحياء دين را، كه در درجه اول بر عهده علما است بيان مىكند، از راه مبارزه با بدعتها و تحريفها.»
اميدوارم از مجموع آنچه گفته شد، بتوانيم نتيجه بگيريم كه ما اكنون بيش از هر چيزى، نيازمند به يك رستاخيز دينى و اسلامى، به يك احياء تفكر دينى، به يك نهضت روشنگر اسلامى….
مخاطب سخن استاد شهيد(ره)، همه مسلمانان، علماء و فرق مختلف اسلامى است. با توجه به اين سخنان، احياء فكر دينى در تمام مجامع دينى و اسلامى ضرورى است. البته تذكر اين نكته لازم است كه اين نقل قول به معناى انكار تلاش رهبران و دردمندان نيست. اما بايد پذيرفت كه على رغم همه تلاش و كوششهاى درخور ستايش، هنوز هم بناى فكر دينى، تحول لازم را تجربه نكرده است. 4- كينهورزى و عقدههاى شخصى
يكى از عواملى كه موجب ايجاد اختلاف در جوامع اسلامى مىشود، كينه ورزىهاى شخصى و عقدهها مىباشد كه نمونه افرادى كه به اين دليل از صفوف مسلمانان جدا گشته و در مقابل حق ايستادهاند در تاريخ اسلام فراوان است. ازجمله: هنگامى كه رسولاكرم (ص) آنچه بدان مأمور بود در غدير خم اعلام نمود و اين امر در بلاد شايع گشت. «نصربن حارث كلده عبدى»، از اين موضوع آگاه شد؛ ازاينرو، به محضر رسول خدا(ص) آمد و گفت: از سوى خدا امركردى كه گواهى به خدا و رسالت تو بدهيم، و نماز وروزه و حج و زكات را بجا آوريم، همه را از تو پذيرفتيم و قبول نموديم. حال به اينها اكتفا ننمودى و باز دست پسر عمت را گرفته، و بلند نمودى و بر ما برترى دادى و گفتى: «من كنت مولاه فعلى مولاه» آيا اين امر توست يا ازجانب خدا مىباشد؟! حضرت فرمود: قسم به خدايى كه جز او معبودى نيست، اين امر از جانب خداوند است. آن شخص پس از شنيدن اين سخن به طرف شتر خويش رفت، در حالى كه مىگفت: «خدايا! اگر آنچه محمد(ص) مىگويد، راست و حق است، بر ما سنگى ببار و يا عذابى دردناك به ما برسان.» هنوز به شتر خويش نرسيده بود كه سنگى از آسمان فرود آمد و او رابه هلاكت رساند. و خداوند متعال اين آيه را نازل نمود: «سأل سائل بعذاب واقع» كه به اعتقاد علماى شيعه و جمعى از علماى اهلسنت اين آيه بعد از قضيه غدير و در اين خصوص نازل شده است.»(22)
همچنين در زمان حكومت امام على (ع) نيز نمونههاى بسيارى مىتوان يافت كه وجود عقدهها و كينههاى شخصى در افراد سبب جبههگيرى آنها در مقابل حضرت شده بود. كسانى كه دلهايشان مالامال از حقد و كينه نسبت به امام على (ع) به خاطر جنگهاى بدر، خيبر، حنين و غيره بود. آنها به بهانههاى مختلف از حق جدا گشته و در مقابل آن حضرت جبههگيرى نمودند. چنان كه در دعاى ندبه مىخوانيم: « فاودع قلوبهم احقادا بدرية و خيبرية و حنينية و غيرهن فاضبت على عداوته و اكبّت على منابذته» از اين رو، وجود حقد و كينه سبب مىشود كه افراد حق را ناديده گرفته و در مقابل آن جبههگيرى نمايند.
ناگفته نماند در نظام انقلاب اسلامى ما نيز اين امر محسوس است؛ زيرا شاهديم افرادى را كه از انقلاب زخمى خورده و يا كينهاى در دل داشته و يا خواهان مسئوليتى بوده ولى بدان نرسيدهاند، چگونه با اعمال و رفتار و قلمهاى زهرآگين خويش خواسته و يا ناخواسته به «همبستگى ملى» صدمه مىرسانند و باعث ايجاد اختلاف در جامعه اسلامى مىگردند؛ به طورى كه حتى راديوهاى بيگانه از آنان تمجيد مىنمايند. مقام معظم رهبرى (ادام الله ظله العالى) دراينباره مىفرمايند: «اين افراد مختلفند. برخىها عقدههايى دارند، بعضىها كينهاىدارند، بعضىها گلهاى از كسى دارند. براى خاطر دستمالى قيصريه را آتش مىزنند، براى خاطر دشمنى و يك كينه شخصى و يك محروميت از فلان مسؤوليت كه مايل بود به او بدهند، و مثلاً داده نشد، براى خاطر يك اشتباه در فهم مىبينند حرفى مىزنند اقدامى مىكنند كه در خدمت دشمن قرار مىگيرند.»(23) 5 – رياست طلبى و دنياگرايى
دنيا گرايى يكى از آفات اساسى است كه به ويژه خواص يك جامعه را در معرض تهديد قرار مىدهد؛ به طورى كه به خاطر منافع شخصى، از قبيل مال پرستى، رياستطلبى و… افراد خود را در مقابل حق قرار داده و حتى با جمعآورى عِدّه و عُدّه براى نيل به اميال شيطانى خويش تلاش مىنمايند.
رسول اكرم (ص) بزرگترين نگرانى امّت خويش را دنياپرستى عنوان نموده و مىفرمايد: «ان اكثر ما اخاف عليكم ما يخرج الله لكم من بركات الارض؛ بيشترين نگرانى من بر شما، از بركاتى است كه خداوند از زمين بر شما عنايت مىدارد.»، از حضرت پرسيدند كه منظورتان از بركات چيست؟ فرمود: «زهرة الدنيا؛(24) زيبايى دنيا».
همچنين امام على (ع)، دنياگرايى را اساس و ريشه همه مشكلات معرفى مىنمايند: «حب الدنيا رأس الفتن و اصل المحن.»(25)
با مراجعه به تاريخ اسلام به روشنى مىتوان دريافت كه چگونه گرايش خواص جامعه اسلامى به دنيا باعث اختلاف و تضييع حقوق گرديد. به عنوان مثال مىتوان به رياست طلبى طلحه و زبير اشاره نمود، هنگامى كه به انگيزه رسيدن به رياست با حضرت على(ع) بيعت نمودند، ولىاز آن حضرت جواب منفى شنيدند. از اينرو، سر به شورش برآورده و با ايجاد جنگ جمل، در صفوف مسلمانان اختلاف ايجاد نمودند.
ابن ابىالحديد مىنويسد: «طلحه و زبير به هوس كوفه با على(ع) بيعت كردند، ولى آنگاه كه پايدارى حضرت را در اين تصميم، محكم و سازشناپذيرى وى را مشاهده كردند كه آن حضرت مصمم است خط اصلى حكومتىاش را بر مبناى كتاب و سنت پيامبر اسلام (ص) قرار دهد، سربه شورش برداشتند.»(26)
در واقعه كربلا نيز دنياپرستى كوفيان جلوهگر است؛ به طورى كه عدهاى به جهت عشق به دنيا، مال و مقام و… در مقابل عطايا و پستها و مناصب پيشنهادى از سوى دستگاه يزيدى، از حق روى گرداندند و بيعت با امام حسين (ع) را شكستند و به جنگ با او برخاستند.
آرى، «حب دنيا منشأ همه بديهاست.» آفتى كه انقلاب اسلامى ما را نيز در معرض تهديد خويش قرار داده است؛ به طورى كه مقام معظم رهبرى بارها با ذكر موارد تاريخى همه اقشار و به ويژه مسؤولين را بر آن توجه دادهاند؛ زيرا اين دنياگرايىها و رياست طلبىها است كه باعث مىشود افراد بجز منافع شخصى، به چيزى ننگرند و هنگامى كه افراد فقط در پىكسب رياست، جناحبازى، مال و… باشند و براى دستيابى به آن به هر عملى اقدام نمايند، بدون آن كه به مسائلى، چون «دين»، «قانون» و «رهبرى» كه محورهاى وحدت در جامعه اسلامى هستند توجه نمايند، بىترديد «همبستگى ملى» در جامعه دچار بحران شده و «اختلاف» در كشور حاكم مىگردد كه ثمره آن جز از هم پاشيدگى نظام و… نمىباشد. 6- سست عهدى و پيمان شكنى
امام على (ع) مىفرمايد: «لاتعتمد على مودّة من لايوفى بعهده؛ به دوستى كسى كه به پيمانش وفا نكند، اعتماد مكن.»(27)
و همچنين مىفرمايد: «غش الصديق و الغدر بالمواثيق، من خيانة العهد؛ دغلبازى با دوست و خيانت در قرادادها، از خيانت در پيمانهاست.»(28) معلوم است كه مقصود از پيمان شكنى، نقض آن، بدون مجوز عقلى است. در اينجاست كه دغلبازي هم، نقض عهد شمرده مىشود و عاملى است براى جدايى و اختلاف. 7- تمسخر و تخاطب به القاب و اسامى زشت
دشنام دادن و ريشخند كردن، يكى از خوهاى زشت است كه در طبيعت آدمى نهفته است و اگر تربيت اخلاقى آن را مهار نكند، موجب آزار ديگران خواهد گرديد؛ استهزا و ريشخند كردن و گذشته زشت را به ياد كسى آوردن، موجب تحقير او، و از عوامل جدايى مسلمانان از يكديگر است. از اينرو، قرآنكريم مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لايسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيراً منهم وَ لا نِساءٌ من نساء عَسى أَن يَكُن خَيراً منهُنَّ…؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را استهزا كنند، شايد آنها از اينها بهتر باشند، و نه زنانى از زنان ديگر شايد آنان بهتر از اينان باشند ….»(29)
از ابن عباس نقل شده كه اين آيه شريفه درباره «ثابت بن قيس» نازل شده است كه گوشهايش سنگين بود، و هنگامى كه وارد مسجد مى شد كنار پيامبر اكرم (ص) براى او جائى باز مىكردند، تا سخن حضرت را بشنود.
روزى دير رسيد و مردم انبوه شده بودند؛ ثابت پا بر گردن مردم مىنهاد و مىگفت: «تفسَّحوا»، راه بدهيد! راه بدهيد! تا به يكى از مسلمانان رسيد، و او گفت همينجا بنشين! چرا نمىنشينى؟ ثابت در خشم شد و گفت تو پسر فلانه نيستى؟ و آن زن در جاهليت بدنام بود. آن مرد شرمگين شد و سر خود را بزير انداخت، و اين آيه شريفه بر رسولخدا (ص) نازل گرديد.(30) و مسلمانان را از اينگونه كارهاى زشت كه باعث قطع همبستگى و اختلاف است، نهى كرد.
اين آيه شريفه همه مؤمنان، اعم از مردان و زنان را مورد خطاب قرار داده و به آنها هشدار مىدهد كه از اين عمل زشت (تمسخر) بپرهيزند؛ زيرا سرچشمه استهزاء و سخريه همان حس خود برتربينى و كبر و غرور است كه عامل بسيارى از اختلافات و جنگهاى خونين در طول تاريخ بوده است. قرآنكريم در ادامه اين توصيههاى اخلاقى مىفرمايد: «ولاتلمزوا انفسكم ولا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان؛ يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد، و با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان، نام كفر بگذاريد.»(31)
بسيارى از افراد بىبند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند، و از اين طريق آنها را تحقير كنند، شخصيتشان را بكوبند، و يا احياناً از آنان انتقام گيرند، و يا اگر كسى سابقه بدى داشته است، سپس توبه كرده و كاملاً پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كننده وضع سابقاش باشد را بر او بگذارند. اسلام صريحآً از اين عمل زشت نهى مىكند، و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهوم نامطلوبى دارد و مايه تحقير مسلمانى است، نهى نموده است. زيرا موجب درگيرى و اختلاف مسلمين است. البته عوامل اختلاف و تفرقه بيش از اينهاست. عواملى، همچون خصلتهاى سركش و تمايل به تجاوزگرى انسان(32) دسائس استعمارگران و… كه در اين نوشتار سعى شده به مهمترين عوامل اختلاف اشاره شود. پيامدهاى ناگوار اختلاف در قرآنكريم
در قرآنكريم و روايات اسلامى، مطالب فراوانى در مورد زيانهاى اختلاف وجود دارد.
قرآن كريم به صراحت مىفرمايد: «…ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم و اصبروا انّ الله مع الصابرين(33)؛ …نزاع (و كشمكش) مكنيد تا سست نشويد و قدرت (و شوكت و هيبت) شما ازبين نرود و استقامت نمائيد كه خداوند با استقامت كنندگان است.»
در آيات پيشين اين سوره، قرآنكريم ثبات و به ياد خدا بودن را دو سبب از اسباب معنوى پيروزى برشمرده است و بلافاصله دستور «اطيعوا الله و رسوله…» را صادر كرده و در واقع، اطاعت از خدا و فرمانبردارى از دستورات او را در جنگ و غير جنگ و نيز اطاعت رسولش.(34) در اوامر و نواحى را، از اركان اساسى پيروزى دانسته است. خداوند بلافاصله در اين آيه شريفه فرمود: «ولاتنازعوا فتفشلوا…» فعل را به صيغه نهى بيان فرمود تا به اهميت مطلب، (اختلاف و نزاع و كشمكش) در ميان مسلمانان كه سبب ضعف آنان مىشود و عزت و شوكت آنان را از ميان مىبرد … به خوبى تأكيد نموده باشد.
واژه «تنازع» از «نزع» است و نزع به معناى براندازى و بركندن است. چنان كه در تفسير المنار آمده است: تنازع، همچون «منازعه»، مشاركت در نزع است؛ يعنى جذب و اخذ شيئى به شدت يا نرمى، مانند نزع روح از جسد. در واقع هر يك از متنازعين مىخواهد آنچه را كه ديگرى دارد، بگيرد.(35) تنازع بدين معناست كه دو نفر كه از نظر فكر و سليقه و… اختلاف دارند، در مقابل هم موضعگيرى كرده و يكديگر را بكوبند تا اين كه يكى از آن دو بر ديگرى پيروز گردد و معلوم است كه ثمرهاش جز پراكندگى و سستى و ضعف چيز ديگرى نيست؛ از اينرو، خداوند دستور داده كه از پراكندگى و نزاع اجتناب كنيد؛ زيرا در غير اين صورت، سست و ضعيف و ناتوان مىشويد (فتفشلوا) و در نتيجه، قدرت و عظمت شما از ميان مىرود.
و جمله «و تذهب ريحكم» يعنى «تذهب قوتّكم» زيرا، وقتى نيرو كم شد، دشمن غلبه مىكند. در واقع «ريح» در اينجا استعاره است براى قوت و نيرو.(36)
و در تفسير نمونه آمده است: «ريح، به معناى باد است و اين كه مىفرمايد: اگر به نزاع با يكديگر برخيزيد سست مىشويد و در پى آن، باد شما را از ميان خواهد برد، اشاره لطيفى به اين معناست كه «قوت و عظمت» و جريان امور بر وفق مرادتان از ميان خواهد رفت.»(37)
با مراجعه به تاريخ صدر اسلام به روشنى مىتوان دريافت كه ضعف و انحطاط مسلمانان در اثر اختلاف و تفرقه و فراموش كردن ارزشهاى اصيل اسلامى به وجود آمد. در اثر نزاع و كشمكش، ضربههايى سهمگين بر پيكر اسلام وارد آمد و امت بزرگ و نيرومند اسلام به ملتهاى كوچك و ضعيف تبديل شد. در اثر اختلاف بود كه كشور بزرگ و نيرومند «اندلس» از ليست كشورهاى اسلامى حذف شد و در اثر اختلاف است كه كشور فلسطين نيز دچار بحران شده و ساكنين مسلمان اين كشور، آواره شدهاند و لبنان مورد تهاجم اسرائيل غاصب قرار مىگيرد و كشور افغانستان و عراق در بحران جنايات ددمنشانه آمريكا بسر مىبرد. بر همين اساس است كه امام على (ع) بالاترين عامل شكست و ذلت و سقوط امت اسلامى را تفرقه و اختلاف دانسته و با كمال صراحت، فتنهانگيز و تفرقهافكن را مستوجب قتل مىداند، و نه تنها تفرقهافكن عينى و موجود را سزاوار چنين عقوبتى مىداند، بلكه حتى كسى را كه شعار تفرقه دهد و قدم نخستين شقّ عصاى مسلمانان را بردارد، سزاوار قتل مىداند. چنانكه در فرازى از يكى از خطبههايش خطاب به مسلمانان چنين مىفرمايد: «وَ اَلْزَمُوا السَّواد الاَعْظم، فَاِنَّ يَدَاللّهِ مَعَ الْجَماعَه، وَ اِيّاكُم وَالْفُرْقَه، فَاِنَّ الشّاذَّ مِنَ النّاس لِلشَّيْطان، كَما اَنَّ الشّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب؛(38) به جمعيت عظيم مسلمانان بپيونديد، كه دست خدا (قدرت و عنايت خدا) با جماعت است، و از پراكندگى دورى كنيد؛ زيرا آن كه از جمع مسلمانان به يك سو شود، بهره شيطان است، چنان كه گوسفند از گله درماند، نصيب گرگ بيابان است.»
امام على (ع) به قدرى نسبت به گروه خوارج كه موجب تفرقه در ميان سپاه آن حضرت شدند و با شعارهاى فريبنده براى خود دسته جدا كرده بودند، اظهار بيزارى نموده و مىفرمايد: «اَلا مَنْ دَعا اِلى هذا الشِّعارِ فَاقْتُلُوه و لو كانَ تَحْتَ عِمامَتِى هذه؛(39) آگاه باشيد! كسى كه به اين شعار (اغواگر و تفرقهافكن خوارج) دعوت كند، گرچه در زير عمامه من پناه آورده باشد، او را بكشيد.»
پيداست كه شعار تفرقه موجب فتنه مىشود. قرآنكريم مىفرمايد: «والفتنةُ اشدُّ من القتل؛(40) يعنى فتنهانگيزى از كشتن بدتر است» زيرا فتنهانگيزى چنان كه در ابتداى اين مبحث گذشت موجب سستى و از بين رفتن نيروها و در نتيجه غلبه دشمن مىشود. در اثر اختلاف و نزاع، تمامى وقت مسلمانان گرفته شده و فرصت تفكر و عمل براى اهداف اصلى از ايشان سلب مىگردد، در تمام دوران زندگى، مسائل اصلى، در حاشيه و مسائل فرعى، در متن زندگى قرار مىگيرد. رقبا در همه زمينهها،از مسلمانان پيشى گرفته و در حقيقت، بدون درگيرىهاى زايد، بر مسلمانان مسلط مىشوند. طبيعت انسانى اينگونه است كه توانايى توجه به چند امر را به صورت مداوم ندارند. وقتى اين فرقه مسلمان، تمام همتش را در كوبيدن فرقه ديگر مصروف مىدارد و در مقابل، رقيب اصلى ايشان، يعنى آن كه اصول هر دو فرقه را بر خلاف عقايد و اهداف خويش مىبيند، طلايىترين فرصت را پيدا كرده و از غفلت حاصله براي رقبا، بيشترين استفاده را برده و به تحكيم خويش مىپردازد. گاه اين درگيرىهاى فرعى، به اشتباه، اصلى شمرده شده و گروهها و احزاب مختلف كه در اصول اعتقادات و اهداف اوليه مشتركند، يكديگر را خطرناكتر از رقيب اصلى معرفى مىنمايند و امنيت كامل را به دشمن حقيقى مىبخشند و در مقابل، نا امنى بى حد و حصرى را براى افراد مختلف پاىبند به اساس دين و نظام اسلامى، به ارمغان مىآورند. و اين فاجعهاى است بزرگ كه در سخنان گوهربار حضرات معصومين (ع) از آن به تبديل معروف به منكر و منكر به معروف ياد شده است؛ يعنى مشاهده مىشود كه افرادى (جناح و حزبى) براى كوبيدن (ترور شخصيت) فرد يا گروهى از مسلمانان، با دشمن اسلام و مقدسات پيمان مىبندند. حال آن كه دستور صريح شريعت نجاتبخش اسلام كه به كرّات و با الفاظ گوناگون بيان شده اين است كه: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! افراد كافر (معاند) را به جاى مؤمنين راستين، دوست خود قرار ندهيد…»(41)
امروزه، انحطاط مسلمين از اختلاف ديرينهاى است كه كمتر كسى در فكر علاج آن برآمده است. جوامع مسلمان هنوز به خود نيامدهاند و بر نقاط اختلافى و نزاعانگيز، بيشتر پاى مىفشارند و اين بيمارى روانى، بيشتر محتاج علاج است تا بيمارىهاى جسمى. اين كه از دميدن در كوره اختلاف، احساس شعف و گاه احساس پيروزى بشود، يك بيمارى خطرناكى است كه طبيبان حاذق را مىطلبد تا پس از مدتها تلاش و تلقين و پالايش متون فرهنگى، سلامت را به جامعه اسلامى برگردانند.
از مطالب يادشده درمىيابيم كه اختلاف و ناآگاهى مسلمين سبب سلطه استعمارگران بر كشورهاى اسلامى شده و شؤون اقتصادى و فرهنگى آنان را قبضه كرده است و ذخائر آنان را غارت مىكند؛ در حالى كه مسلمانان موقعيتهاى جمعيتى و منطقهاى ممتازى دارند و از نظر طبيعى در شرايط خوبى بسر مىبرند و نيز از لحاظ استراتژيك در حساسترين مناطق جهان زندگى مىكنند و باسابقهترين تاريخ و تمدن و دانش را دارند. مهمتر از همه، داشتن دين مشترك اسلام و كتاب قرآنكريم است كه مىتواند جهان انسانيت را به سعادت و كمال رهنمون گردد. بنابراين، كشورهاى اسلامى و در صدر آنها جمهورى اسلامى ايران كه بزرگ رهرو دولت كريمه است، بايد براى محو استكبار جهانى و فرزند نامشروع وى (اسرائيل خونآشام) يدِ واحده شوند و در صدد زدودن طرحها و نقشههاى آنان برآيند. باتوجه به اوضاع كنونى جهان، مسئله وحدت و همبستگى ملى و دينى ميان مسلمين از ضرورىترين مسائل جهان اسلام است، و بايد هر چه سريعتر و جدىتر براى دستيابى به اين مهم قيام كرد. محور و مركز ثقل اين وحدت و همبستگى «اسلام و ايران» است. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1- سوره آل عمران، آيه 103. 2- سوره مائده، آيه 2. 3- تفسيرنمونه، ج 4، ص 253. 4- ر.ك: سوره مائده، آيه 2. 5- سوره آل عمران، آيه 103. 6- سوره روم، آيه 22. 7- سوره روم، آيه 31 و 32. 8- سوره انعام، آيه 64. 9- همان، آيه 159. 10- سوره زخرف، آيه 21. 11- سوره مائده، آيه 54. 12- اصول كافى، ج 2، ص 308. 13- همان. 14- اتوگلانبرگ، روانشناسى اجتماعى، ترجمه علىمحمد كاردان تهران، انديشه ، سال 1364، ج 2، ص 537 – 539. 15- جعفر مرتضى عاملى، الصحيح من السيرة النبى الاعظم، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه، 1402 ق، ج 1، ص 182. 16- تحف العقول، ص 376. 17- همان، ص 212. 18- رمز تداوم انقلاب در نهج البلاغه، محمدى رىشهرى، ص 37. 19- بحارالانوار، ج 19، ص 182. 20- غررالحكم. 21- ده گفتار، انتشارات صدرا، ص 144 – 151. 22- علامه امينى، الغدير، ترجمه: محمد تقى واحدى، ج 2، ص 127 – 128. 23- روزنامه جمهورى اسلامى ايران، 27/9/1378. 24- فيض كاشانى، محجةالبيضاء، ص 358. 25- غررالحكم. 26- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 10. 27- تصنيف غررالحكم، حديث: 9562. 28- همان، حديث: 9599. 29- سوره حجرات، آيه 11. 30- كشف الاسرار، ج 9، ص 259. 31- سوره حجرات، آيه 11. 32- سوره آل عمران، آيه 19، سوره شورى، آيه 14. 33- سوره انفال، آيه 46. 34- نويسنده تفسير المنار، ج 8، ص 24 نوشته است: عدم اطاعت از دستور رسول اكرم(ص) را در ميدان جنگ احد، مسلمانان ديدند و «نالوا ما نالوا منهم…». 35- ر.ك: تفسير المنار، ج 8، ص 25. 36- همان، ج 5، ص 25. 37- تفسيرنمونه، ج 7، ص 196. 38- سيد رضى، نهج البلاغه، خ 127. 39- همان. 40- سوره بقره، آيه 191. 41- سوره نساء، آيه 144.