اختلاف و پيامدهاى ناگوار آن در قرآن‏

مقدمه‏
تاريخ حيات بشرى همواره شاهد منازعات و كشمكش‏هاى بين اقوام و ملل جهان و پيامدهاى ناگوار و غم‏انگيز آن بوده است. تكثر در جوامع بشرى امرى تكوينى بوده و واقعيتى است كه بر اساس آن بايد رفتار كرد؛ ولى ثمره ناهنجار اين تكثر، اختلافاتى درپى دارد كه گاه به جنگ‏ها و مصايب تحمل ناشدنى و نابودى انسانها و نابسامانى‏هاى زيادى را در زندگى بشر مى‏انجامد كه البته در اين برهه از زمان فهم اين حقيقت براى همگان بسى آسان است؛ زيرا جهان و جهانيان جنايات ددمنشانه استكبار جهانى، آمريكا و فرزند نامشروع او اسرائيل غاصب را شاهدند و علت دوام اين جنايات و قلدرى‏ها چيزى جز تفرقه و جدايى مسلمانان نيست. در اين نوشتار مختصر بر آنيم اختلاف و عوامل و پيامدهاى آن را با مطالعه در آيات قرآن‏كريم و روايات اسلامى مورد بررسى قرار دهيم. مفهوم اختلاف و وحدت‏
واژه «اختلاف» و «وحدت» از معدود كلماتى است كه همواره تكيه كلام زمامداران و حاكمان بوده، ازاين‏رو مفهوم كلى اين دو واژه بسيار روشن است؛ اما نكته‏اى كه نبايد مورد غفلت قرار گيرد اين است كه: آيا واژه وحدت و اختلاف چون دو واژه عدل و ظلم‏اند كه يكى به طور مطلق مذموم و ديگرى ممدوح است و صدق مفهوم دادگرى يا ستمگرى در موردى، آن عمل شايسته يا ناشايست مى‏نمايد؟
در پاسخ بايد گفت: به رغم ذهنيت افكار عمومى، چنين نيست و اختلاف و وحدت هيچ يك ارزش ذاتى ندارند؛ بلكه ارزش يا ضد ارزش بودن هر كدام، متغيرى از موضوع، هدف و كيفيت رسيدن به آن است؛ به تعبير ديگر موضوع وحدت مى‏تواند رعايت و التزام به قوانين الهى باشد، چنان كه قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اِذْ كُنْتُمْ اَعْداءً فَاَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَاصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اِخْواناً؛(1) و همگى به ريسمان خدا (قرآن و اسلام و هرگونه وسيله رحمت) چنگ زنيد و پراكنده نشويد، و نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان شما الفت ايجاد كرد، و به بركت نعمت او برادر شديد.»
و يا رعايت قوانينى باشد كه با نظرخواهى و جمع‏بندى آراى انديشمندان، كارشناسان و نخبگان ملتى يا ملل جهان، با هدف حصول نظم و امنيت همگانى با رأى اكثريت تصويب شود و بيشترين منافع را براى عموم دارا باشد و در سايه آن، رشد و شكوفايى و توسعه همه‏جانبه ملت يا تجاوزات جهانى و ترقى و تعالى بشرى به دست آيد. چنين وحدتى كه ريشه در تفاهم و وفاق دارد بى‏ترديد مطلوب است و ايجاد اختلاف در آن نارواست. ولى اگر موضوع وحدت، اطاعت فرمان‏هاى ستمگر و ديكتاتورى باشد كه به منافع و برترى‏طلبى‏هاى خويش و اطرافيان يا قوم و نژاد خود مى‏نگرد و افكار عمومى و ديدگاه‏هاى ديگران را در آن ناديده گرفته مى‏شود، چنين وحدتى ارزش محسوب نمى‏شود و دفاع‏پذير نيست. همچنين اگر موضوع وحدت استراتژى ابرقدرتى است كه با هدف تك قطبى نمودن جهان و سلطه بر همه ملل از طريق باج‏خواهى و باج دادن و تهديد و تطميع شكل گيرد و منافع ملت‏هاى مستضعف ناديده گرفته شود، هيچ منصفى حفظ چنين وحدتى را كه با ظلم و ستم به اقشار ضعيف توأم است، روا نمى‏داند؛ بلكه در اين موارد اختلاف و شكستن اين‏گونه وحدت براى جايگزين نمودن وفاقى ديگر سزاوار است.
قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «و تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ و التَّقْوَى و لاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الاِثْمِ وَالْعُدْوَان…؛(2) و (همواره) در راه نيكى و پرهيزگارى با هم همكارى كنيد و (هرگز) در راه گناه و تجاوز همكارى ننمائيد.»
اين آيه شريفه بيانگر يك اصل كلى اسلامى تعاون بر «برّ و تقوا» است كه سراسر مسائل اجتماعى و حقوقى و اخلاقى و سياسى را دربرمى‏گيرد. طبق اين اصل مسلمانان موظفند در كارهاى نيك تعاون و همكارى كنند، ولى همكارى در اهداف باطل و اعمال نادرست و ظلم تعاون بر «اثم و عدوان»، به طور مطلق ممنوع است؛ گرچه مرتكب آن دوست نزديك يا برادر انسان باشد.
اين قانون اسلامى، درست بر ضد قانونى است كه عصر جاهليت و حتى جاهليت امروز نيز حاكم است كه «انصر اخاك ظالماً او مظلوماً؛(3) برادر (يا دوست و هم‏پيمانت) را حمايت كن، خواه ظالم باشد يا مظلوم!»
در آن روز اگر افرادى از قبيله‏اى حمله به افراد قبيله ديگر مى‏كردند، بقيه افراد قبيله به حمايت آنها برمى‏خاستند، بدون اين كه تحقيق كنند حمله عادلانه بوده يا ظالمانه؛ اين اصل در مناسبات بين‏المللى امروز نيز وجود دارد. به طورى كه اغلب كشورهاى هم‏پيمان، و يا آنها كه منافع مشتركى دارند، در مسائل مهم جهانى به حمايت يكديگر برمى‏خيزند، بدون اين كه اصل عدالت را رعايت كنند و ظالم و مظلوم را از هم تفكيك نمايند(؟!!) چنان‏كه تاريخ بشر شاهد است كه تحت شعار وحدت و تبعيت محض به ويژه آن‏گاه كه رنگ دينى تقدس به خود گرفته، چه مفاسد و حوادث ناگوار و جبران ناپذيرى بر جوامع بشرى تحميل گشته است و چه بسيار از مصلحان و دانشمندان، مظلومانه به بند كشيده شده و يا زير چرخ كاروان وحدت جان باخته و ملت‏ها و تمدن‏هاى بزرگ بشرى در سراشيبى انحطاط افتاده‏اند.
اما شريعت اسلام، بر اين قانون جاهلى خط بطلان كشيده و دستور داده كه مسلمانان با يكديگر بايد (تنها) در كارهاى نيك و برنامه‏هاى مفيد و سازنده تعاون و همكارى داشته باشند، نه در گناه و ظلم و تعدى.(4)
باتوجه به مطالب يادشده درمى‏يابيم كه وحدتى ارزشمند و مطلوب خواهد بود كه در سايه اختلاف آرا پديد آيد. چنين وحدتى همان وفاق عملى يا التزام به قانون است. در اين صورت اگر چه فرد در اعتقاد و نظر، مخالف فلان اصل يا قانون است؛ ولى چون مورد وفاق اكثر افراد است در عمل به آن ملتزم است.
نكته مهمى كه در فهم اين دو واژه (اختلاف و وحدت) نبايد از آن غفلت شود اين است كه اصولاً، واژه «وحدت» در مسايل اجتماعى در مواردى استفاده مى‏شود كه نوعى «اختلاف» وجود داشته باشد، تا همبستگى و وفاق ملى به وجود آيد و بدون هيچ‏گونه اختلافات، اتحاد و همبستگى موجود بوده و نياز به وحدت و همبستگى ندارد، و حال آن كه در اسلام دعوت به همبستگى شده است.(5) از سوى ديگر برخى از اختلافات، معقول و منطقى است. چنان كه اختلافات طبيعى، مانند اختلاف رنگها و قبيله‏ها لازمه آفرينش و خلقت انسان به حساب آمده است: «و من آياته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتكم و الوانكم انّ فى ذلك لايات للعالمين(6)»براين‏اساس، معناى وحدت و همبستگى در جامعه آن نيست كه در جامعه اختلاف رنگها، زبانها و سليقه‏ها، تضارب انديشه و جناح‏بندى‏هاى سياسى و … وجود نداشته باشد؛ زيرا در اسلام به انتقادهاى سازنده، تضارب انديشه و رقابتهاى سياسى منطقى، توصيه شده و آنها از اصول پذيرفته شده هستند كه اين عناصر معمولاً اختلاف آورند. همين‏طور معناى همبستگى و وحدت آن نيست كه اقليتهاى مذهبى از عقايد خويش دست برداشته و عقيده‏اى واحد داشته باشند و يا برادران سنّى، شيعه و شيعيان سنّى شوند؛ بلكه مقصود از وحدت و همبستگى آن است كه همه افراد و گروه‏هاى يك جامعه با بهره‏گيرى از عوامل وحدت و همبستگى و با اتخاذ سياستهاى اصولى و منطقى در قبال سياستهاى خصمانه دشمن مشترك خود، متحد بوده و از اختلافات غير معقول پرهيز كرده و اختلافات خود را با تبادل انديشه حل نموده و با صلح و صفا در كنار هم زندگى كنند.
علما و انديشمندان، جوامع مسلمين بدانند كه اتّحاد، نخ تسبيحى است كه مهره‏ها را در كنار هم نگه مى‏دارد، و ارتباط منظّمى بين آنها برقرار مى‏سازد، و آنها را از پراكندگى و دورافتادگى و گم شدن حفظ مى‏كند؛ اگر آن نخ پاره شود، انسجام مهره‏ها گسسته شده، و هر كدام به جايى فرو خواهد افتاد.
وحدت عامل مهمّ حركت‏بخش براى انقلابها بوده، و انسانها را در گذر پيشرفت به سوى پيروزى‏ها، از دست‏اندازها و گردنه‏هاى صعب العبور، عبور مى‏دهد، به ناتوانى‏ها توان بخشيده، و دشوارى‏ها را آسان مى‏كند و ناممكن‏ها را ممكن مى‏سازد. وحدت مسلمانان، توان آنان را در برابر دشمنان، صدها و هزارها برابر مى‏كند، درست مانند سدهاى بزرگى كه در نقاط مختلف جهان ساخته شده و مبدأ بزرگ‏ترين نيروهاى صنعتى است، و سرزمين‏هاى وسيعى را زير پوشش روشنايى و آبيارى قرار داده است، اين قدرت عظيم چيزى جز نتيجه به هم پيوستن دانه‏هاى ناچيز باران نيست. بنابراين، اتّحاد و انسجام دانه‏هاى باران باعث ايجاد سدهاى عظيم با آن همه توانايى‏ها شده است. وقتى كه از دانه‏هاى باران در پرتو وحدت و به هم پيوستگى چنان آثار اعجازآميز بروز كند، به يقين اتّحاد و انسجام مسلمانان آثار و بركات اعجازآميز بيشترى در پيشرفت اهداف عالى انسانى و جلوگيرى از مقاصد غير انسانى استعمارگران و زورگويان خواهد داشت و موجب سربلندى و عزّت و اقتدار بى‏نظير خواهد شد.
قرآن‏كريم، گروه‏گرايى و پراكندگى را از برنامه‏هاى مشركان دانسته، و مسلمانان را به شدّت از آن نهى كرده و به انسجام تحت پوشش توحيد دعوت فرموده و با صراحت مى‏فرمايد: «وَ لاتَكونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ مِنَ الَّذينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعا؛(7) ؛ از مشركين نباشيد، از كسانى كه دين خود را پراكنده ساختند، و به دسته‏ها و گروه‏ها تقسيم شدند.»
قرآن تفرقه و اختلاف را در رديف عذاب‏هاى آسمانى عنوان كرده و مى‏فرمايد: «قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى اَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ اَوْ مِنْ تَحْتِ اَرْجُلِكُمْ اَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضُكُمْ بَأْسَ بَعْض؛(8)؛ بگو خداوند قادر است كه از بالا يا از زير پاى شما، عذابى بر شما بفرستد، يا به صورت دسته‏هاى پراكنده شما را با هم بياميزد، و طعم جنگ (و اختلاف) را به هر يك از شما به وسيله ديگرى بچشاند.»
قرآن به تفرقه‏افكنان هشدار داده و آنها را جداى از اسلام و دشمن مسلمانان معرّفى كرده و با قاطعيّت مى‏فرمايد: «اِنَّ الّذينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فى شَى‏ءٍ اِنَّما اَمْرُهُمْ اِلَى اللّهِ(9)؛ همانا كسانى كه آيين خود را پراكنده ساختند، و به گروه‏هاى گوناگون تقسيم شدند، تو هيچ‏گونه رابطه‏اى با آنها ندارى، سر و كار آنها تنها با خدا است.»
عوامل و زمينه‏هاى فراوانى براى تفرقه و تشتّت وجود دارد و همه انسان‏ها مسير حق را برنمى‏گزينند و گذشته تاريخ نيز به روشنى بر اين مدعا گواهى مى‏دهد، كه در اين رهگذر وظيفه جوامع مسلمان به ويژه علما و انديشمندان سنگين‏تر مى‏شود. زيرا عوامل اختلاف‏زا در بين امت اسلامى با توجه به ترفندهاى دشمنان قسم خورده اسلام و مسلمين در اين برهه از زمان (عصر ارتباطات و تكنولوژى) بسيار زياد است.
همگى بايد به هوش باشند و بدانند كه اين نعمت خدادادى (وحدت) آفاتى نيز دارد كه بايد به دقت شناسايى شده و از سر راه برطرف گردند. در حقيقت پاسدارى از حريم اخوت و وحدت و دورى از تفرقه و تشتّت، پاسدارى از حريم شريعت اسلام است؛ و حكم نگهبانى از دين خدا هم معلوم است. در اين قسمت از بحث به جهت اختصار تنها به مهمترين «عوامل اختلاف‏زا» اشاره مى‏كنيم: 1- تعصبات مذهبى و قومى‏
«تعصّب»، از «عَصَب» به معنى جمع و گروه است. تعصب همان عاملى است كه فرد را به گروه انسانى پيوند مى‏دهد تا به حمايت و جانبدارى از آن گروه برخيزد. تعصّب شاخص انسان و فصل واقعى و حقيقى او در برابر حيوان است؛ زيرا حيوان تعصب ندارد.
شخص داراى تعصّب را متعصّب گويند. متعصب خود را يك من تنهاى مستقل احساس نمى‏كند، بلكه خود و سرنوشت و احساس و اعتقاد خويش را با ديگرانى كه همدرد و هم سرنوشت و هم‏انديش او هستند، مشترك احساس مى‏كند و اين بزرگترين فضيلت انسانى و فاصل بين نوع انسان و حيوان است. متعصب كسى است كه از خويشاوندان خود، حمايت كند. اين خصلت روانى عامل همبستگى اجتماع بوده و ملاك و معيار انتخاب ارزشها و شيوه تفكر است.
تعصب بر دو قسم است: مذموم و ممدوح.
تعصب مذموم، آن است كه انسان از مرام و مسلك و حزبى، به طور مطلق، حتى پس از دانستن بطلان آن، حمايت نمايد، همان‏طور كه مشركان مى‏گفتند: «انّا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون.»(10)
اما تعصب ممدوح، آن است كه در راه حق، تعصب و غيرت به خرج دهد و مسامحه روا ندارد. حق بايد چنين حاميانى سرسخت داشته باشد، وگرنه از بين مى‏رود، هيچ اجتماعى نبايد از اين متمسكان به حق، خالى باشد. زيرا هيچ دعوت به حقى رشد نكرده جز با مقاومت و دفاع پيروانش از آن. چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد: «يجاهدون فى سبيل الله و لا يخافون لومة لائم.»(11)
بنابراين، تعصب نسبت به اصل حقيقت و اهداف الهى و پاى‏بندى به آن و پاسدارى آن از هجوم جاهلان و تأويل منحرفان، امرى پسنديده است. اما تعصب نسبت به مرام و مسلك و حزبى، به طور مطلق، حتى پس از دانستن بطلان آن، امرى ناپسند و صاحبش گناهكار شمرده مى‏شود.
امام سجاد (ع) مى‏فرمايد: «آن تعصبى كه صاحبش گناهكار شمرده مى‏شود اين است كه فردى، انسانهاى بدكردار وابسته به خويش را از افراد نيكوكار و وابسته به قوم ديگر، بهتر بداند و با ارزش‏تر شمارد. ولى دوست داشتن وابستگان، از تعصب‏هاى مذموم نيست. بلكه يارى كردن بستگان، براى ظلم به ديگران، از نوع تعصب باطل و مذموم است.»(12) و اين نوع تعصب (مذموم) است كه خروج از ايمان شمرده مى‏شود؛ امام صادق (ع) از پيامبر اكرم (ص) نقل مى‏فرمايد: «كسى كه خودش تعصب بورزد يا ديگرى براى وى تعصب ورزد، حقيقتاً طوق (گردن‏بند) ايمان را از گردن خارج كرده است.»(13)
تعصب در وهله اول در روان كسى شكل مى‏گيرد كه توان و حال فكر كردن را ندارد. براى راحتى خود و شانه خالى كردن از زير بار اين عمل سخت، نظر كسانى را مى‏پذيرد كه به آنها تعلق دينى، يا ملى دارد. در فراشد تعصب، آراء و انديشه‏هاى گوناگون يكى پس از ديگرى ايجاد و بدان گردن نهاده مى‏شود و سپس نسبت به آن تعصب ورزيده مى‏گردد. اما تعصب نسبت به عقيده‏اى، دليل استحكام آن عقيده در روان متعصب نيست، بلكه دليلى است بر انحراف روان و داشتن نظرى سطحى و تقليدى. به مرور زمان اين روحيه فردى به روحيه‏اى جمعى دگرگون مى‏شود كه پيامدهاى اجتماعى خاصى را نيز به همراه دارد. البته افراد نادرى را مى‏توان يافت كه روانشان تهى از تعصب باشد، يا تعصب در درون آنها از بين برود. ازاين‏رو، اسلام در جهت‏دهى تعصب كوشيد، نه حذف و از بين بردن آن؛ زيرا حذف يك خصيصه روانى در مدت زمانى كوتاه عملى مشكل و شايد غيرممكن باشد. سفارش اسلام به فرموده امام على (ع) اين بود كه «عصبيت را در جهت كسب صفات عالى، انجام كارهاى شايسته و امور نيكو، حفظ حقوق همسايگان، وفاى به عهد و پيمان و عصيان در مقابل اعمالى كه موجب تكبر است، به كاربريد.» شايد بتوان گفت تعصب نوعى «وضع رفتار» است. تعصب يا وضع رفتار، آمادگى عصبى و روانى براى فعاليت نفسانى و جسمانى است. يعنى وجود تعصب فرد را براى واكنش معينى آماده مى‏كند. عقايد با تعصب پيوند نزديك دارد؛ زيرا آنچه را فرد درباره شيئى يا گروهى راست مى‏پندارد، به يقين در تعيين آمادگى او براى واكنش در برابر آن به شيوه‏اى بيش از شيوه ديگر كمك مى‏كند. در شكل‏گيرى تعصب، «تقليد» بيش از هر چيزى نقش دارد؛ يعنى ممكن است فرد بر اثر تقليد از پدر و مادر يا استاد خود و يا ديگران تعصب پيدا كند. تعصب بيشتر به ميل به قبول نظر رايج جامعه بستگى دارد تا به تجربه فردى.(14)
تعصب نقشى اساسى در تاريخ صدر اسلام داشته است. ابوطالب در مقاطع مختلفى از تعصب قبيله‏اى بهره برد. حتى بنى‏هاشم، چه مسلمان و چه كافر، به علت تعصب و دفاع از فرد خود، سختى‏هاى محاصره اقتصادى در شعب ابى‏طالب را تحمل كردند. همين ويژگى و خصلت روانى عربها نقش بسيارى در حفظ جان پيامبر(ص) داشت.(15) بعد از اسلام اين خصلت روانى در جهت تثبيت هدفهاى اسلام به كار گرفته شد، ولى بعد از رحلت پيامبر و به ويژه در زمان حكومت امويان به حالت اوليه برگشت. بنابراين تعصب در تاريخ اسلام، هم داراى نقش مثبت است: آنجا كه در پيشبرد هدفهاى اسلام مؤثر بوده است، و هم داراى نقش منفى است: آنجا كه يا از موانع گسترش اسلام بوده است، يا از عوامل انحراف آن. 2- خودپرستى يا كبر و غرور
خودپرستى و خودمحورى انسان خود پرست يا خود محور، كسى است كه هوسهاى او بت و محور او گشته است؛ به طورى كه جز سود و منافع خويش، به چيز ديگرى نمى‏انديشد و همه چيز را فداى مصالح مادى خود مى‏نمايد و اين خصلت شيطان است؛ زيرا اولين تفرقه و ناهماهنگى از هنگام استكبار «ابليس» از سجده آدم آغاز شد. ريشه خودپرستى را مى‏توان در مقوله‏هايى، چون «كبر»، «عجب»، «حسادت»، «ترس» و… جستجو نمود.
امام صادق (ع) مى‏فرمايد: «برادرى با سردمداران و قدرتمندان و دوستى با متكبران تحقق نمى‏يابد.»(16)
آن كس كه خود را از ديگران برتر مى‏داند و هيچ ارزشى براى غير خود قائل نيست، ضمن تحقير مستمر ديگران، اسباب كينه‏جويى و دشمنى را فراهم مى‏سازد. شرط پايدارى دوستى و همبستگى، احترام متقابل است. انسان خودپرست و متكبر، هويت و ارزشى براى ديگران قائل نيست و تنها خويشتن مى‏بيند و حال آن كه همبستگى و اخوت، عكس اين را طلب مى‏كند؛ يعنى بايد خود را فداى دوست و همنوع كرد.
امام على (ع) مى‏فرمايد: «به خاطر برادرت، مال و جان خود را بذل كن (فدا كن).»(17) به نظر آن حضرت، مبدأ تمام عقده‏هايى كه منجر به اختلافات مى‏گردد، خودپرستى و خودمحورى است و اين تلازم به اندازه‏اى است كه آن حضرت از اختلاف نيروها به اختلاف هوسها تعبير مى‏فرمايد و خودمحورى و خودپرستى را بزرگترين خطرى مى‏داند كه هويت جامعه اسلامى و پيشرفت آن را تهديد مى‏كند.(18)
ازاين رو، براى مقابله با اين آفت و ريشه‏هاى اختلاف سازان، همه مسلمانان لازم است كه به مقابله و پيكار عليه خودپرستى به پاخيزند؛ زيرا جهاد و مبارزه با دشمنان بيرونى فقط سبب پيروزى يك انقلاب يا نظام مى‏گردد و آنچه باعث تداوم و ماندگارى اين نظام مى‏شود، چيزى جز مبارزه با دشمن درونى نيست. بر همين اساس است كه پيامبر اسلام (ص) خطاب به گروهى از مسلمانان كه پيروزمندانه از ميدان جنگ برگشته بودند، فرمودند: «آفرين بر گروهى كه جهاد كوچكتر را انجام داده و جهاد بزرگتر هنوز برآنان باقى است.» و هنگامى كه از ايشان سؤال شد كه جهاد بزرگتر كدام است؟ فرمودند: «جهاد با نفس»(19)
امام على (ع) در اين‏باره مى‏فرمايد: «اعلموا ان جهاد الاكبر، جهاد النفس فاشتغلوا بجهاد انفسكم تسعدوا؛(20) بدانيد كه بزرگترين جهاد، مبارزه با نفس است، پس به جهاد خويش اشتغال ورزيد تا سعادتمند شويد.» 3- جهل و كج فهمى معارف عاليه اسلام‏
يكى از بزرگترين عوامل اختلاف، و علةالعلل دشمنى‏ها و تفرقه‏ها، جهل مسلمانان نسبت به هم و معارف عاليه اسلام راستين است؛ جهل به عقائد و احكام مذاهب اسلامى و جهل به تاريخ اسلام و تاريخ مذاهب و جهل افكار و انديشه‏هاى گروه‏ها و افراد موجود در جامعه است.
هركسى از اسلام، پيش خود، برداشتى خاص دارد و براى آن اصول و فروعى را معين مى‏كند كه گاهى با آنچه ديگران پنداشته‏اند، مخالف و باعث خروج از اسلام است.
جهل به تاريخ اسلام، سنت معمول هنگام نزول وحى را از خاطرها محو نموده است و منشأ فتنه‏ها و بدعتها را در ابهام نگه داشته است.
جهل پيروان مذاهب از مذاهب ديگر، جهل جناح‏هاى سياسى و اقليت‏هاى مذهبى از ايده و مسلك يكديگر، باعث بدگمانى‏ها و تهمت‏هاى زيادى نسبت به هم، دشمنى و صف‏آرايى در مقابل يكديگر و پندارهاى نادرست در پيدايش مذاهب يكديگر گرديده است.
آرى، كج فهمى‏ها و دور شدن مسلمانان از معارف اسلامى، بلاى عمده و ريشه همه بدبختى‏هاى آنان است. متفكر شهيد، استاد مطهرى(ره) تحت عنوان «انحطاط مسلمين در عصر حاضر» مى‏فرمايد:
«در ميان كشورهاى دنيا به استثناى بعضى كشورها، كشورهاى اسلامى، عقب مانده‏ترين و منحط ترين كشورها هستند. نه تنها در صنعت عقب هستند، در علم… در اخلاق در انسانيت و معنويت (نيز) عقب هستند. چرا؟… بايد اعتراف كنيم كه حقيقت اسلام به صورت اصلى در مغز و روح ما، موجود نيست، بلكه اين فكر، اغلب در مغزهاى ما به صورت مسخ شده، موجود است….»
فكر دينى ما بايد اصلاح شود. تفكر ما در اين باره غلط است….
ما قبل از اين كه بخواهيم درباره ديگران فكر كنيم كه آنها مسلمان شوند، بايد درباره خود فكر كنيم. چراغى كه به خانه رواست به مسجد حرام …. البته اين را نمى‏خواهم بگويم و شما را به غلط بيندازم كه استعمار و استثمار، ما را به اين حالت درآوده است. نه، ما قبلاً به اين حالت درآمديم، آنها امروز، ما را به اين حالت نگه مى‏دارند و علت مبقيه ما هستند. وگرنه ما، قبل از اين كه استعمار و استثمارى بيايد، افكارى… تدريجاً در ما پيدا شد و ما را به اين حالت درآورد…».
…حديث معروفى است «اذا ظهرت البدع، فعلى العالم ان يظهر علمه و الاّ فعليه لعنة الله(21)؛ اگر بدعتها پيدا شود (بدعت، يعنى آن چيزى كه جزء دين نيست ولى نام دين به خودش گرفته است و مردم خيال مى‏كنند، از دين است).»
… در ميان مردم، بر داناست كه اظهار بكند و بگويد. اين حديث شريف، وظيفه إحياء دين را، كه در درجه اول بر عهده علما است بيان مى‏كند، از راه مبارزه با بدعتها و تحريفها.»
اميدوارم از مجموع آنچه گفته شد، بتوانيم نتيجه بگيريم كه ما اكنون بيش از هر چيزى، نيازمند به يك رستاخيز دينى و اسلامى، به يك احياء تفكر دينى، به يك نهضت روشنگر اسلامى….
مخاطب سخن استاد شهيد(ره)، همه مسلمانان، علماء و فرق مختلف اسلامى است. با توجه به اين سخنان، احياء فكر دينى در تمام مجامع دينى و اسلامى ضرورى است. البته تذكر اين نكته لازم است كه اين نقل قول به معناى انكار تلاش رهبران و دردمندان نيست. اما بايد پذيرفت كه على رغم همه تلاش و كوششهاى درخور ستايش، هنوز هم بناى فكر دينى، تحول لازم را تجربه نكرده است. 4- كينه‏ورزى و عقده‏هاى شخصى‏
يكى از عواملى كه موجب ايجاد اختلاف در جوامع اسلامى مى‏شود، كينه ورزى‏هاى شخصى و عقده‏ها مى‏باشد كه نمونه افرادى كه به اين دليل از صفوف مسلمانان جدا گشته و در مقابل حق ايستاده‏اند در تاريخ اسلام فراوان است. ازجمله: هنگامى كه رسول‏اكرم (ص) آنچه بدان مأمور بود در غدير خم اعلام نمود و اين امر در بلاد شايع گشت. «نصربن حارث كلده عبدى»، از اين موضوع آگاه شد؛ ازاين‏رو، به محضر رسول خدا(ص) آمد و گفت: از سوى خدا امركردى كه گواهى به خدا و رسالت تو بدهيم، و نماز وروزه و حج و زكات را بجا آوريم، همه را از تو پذيرفتيم و قبول نموديم. حال به اينها اكتفا ننمودى و باز دست پسر عمت را گرفته، و بلند نمودى و بر ما برترى دادى و گفتى: «من كنت مولاه فعلى مولاه» آيا اين امر توست يا ازجانب خدا مى‏باشد؟! حضرت فرمود: قسم به خدايى كه جز او معبودى نيست، اين امر از جانب خداوند است. آن شخص پس از شنيدن اين سخن به طرف شتر خويش رفت، در حالى كه مى‏گفت: «خدايا! اگر آنچه محمد(ص) مى‏گويد، راست و حق است، بر ما سنگى ببار و يا عذابى دردناك به ما برسان.» هنوز به شتر خويش نرسيده بود كه سنگى از آسمان فرود آمد و او رابه هلاكت رساند. و خداوند متعال اين آيه را نازل نمود: «سأل سائل بعذاب واقع» كه به اعتقاد علماى شيعه و جمعى از علماى اهل‏سنت اين آيه بعد از قضيه غدير و در اين خصوص نازل شده است.»(22)
همچنين در زمان حكومت امام على (ع) نيز نمونه‏هاى بسيارى مى‏توان يافت كه وجود عقده‏ها و كينه‏هاى شخصى در افراد سبب جبهه‏گيرى آنها در مقابل حضرت شده بود. كسانى كه دلهايشان مالامال از حقد و كينه نسبت به امام على (ع) به خاطر جنگهاى بدر، خيبر، حنين و غيره بود. آنها به بهانه‏هاى مختلف از حق جدا گشته و در مقابل آن حضرت جبهه‏گيرى نمودند. چنان كه در دعاى ندبه مى‏خوانيم: « فاودع قلوبهم احقادا بدرية و خيبرية و حنينية و غيرهن فاضبت على عداوته و اكبّت على منابذته» از اين رو، وجود حقد و كينه سبب مى‏شود كه افراد حق را ناديده گرفته و در مقابل آن جبهه‏گيرى نمايند.
ناگفته نماند در نظام انقلاب اسلامى ما نيز اين امر محسوس است؛ زيرا شاهديم افرادى را كه از انقلاب زخمى خورده و يا كينه‏اى در دل داشته و يا خواهان مسئوليتى بوده ولى بدان نرسيده‏اند، چگونه با اعمال و رفتار و قلمهاى زهرآگين خويش خواسته و يا ناخواسته به «همبستگى ملى» صدمه مى‏رسانند و باعث ايجاد اختلاف در جامعه اسلامى مى‏گردند؛ به طورى كه حتى راديوهاى بيگانه از آنان تمجيد مى‏نمايند. مقام معظم رهبرى (ادام الله ظله العالى) دراين‏باره مى‏فرمايند: «اين افراد مختلفند. برخى‏ها عقده‏هايى دارند، بعضى‏ها كينه‏اى‏دارند، بعضى‏ها گله‏اى از كسى دارند. براى خاطر دستمالى قيصريه را آتش مى‏زنند، براى خاطر دشمنى و يك كينه شخصى و يك محروميت از فلان مسؤوليت كه مايل بود به او بدهند، و مثلاً داده نشد، براى خاطر يك اشتباه در فهم مى‏بينند حرفى مى‏زنند اقدامى مى‏كنند كه در خدمت دشمن قرار مى‏گيرند.»(23) 5 – رياست طلبى و دنياگرايى
دنيا گرايى يكى از آفات اساسى است كه به ويژه خواص يك جامعه را در معرض تهديد قرار مى‏دهد؛ به طورى كه به خاطر منافع شخصى، از قبيل مال پرستى، رياست‏طلبى و… افراد خود را در مقابل حق قرار داده و حتى با جمع‏آورى عِدّه و عُدّه براى نيل به اميال شيطانى خويش تلاش مى‏نمايند.

رسول اكرم (ص) بزرگترين نگرانى امّت خويش را دنياپرستى عنوان نموده و مى‏فرمايد: «ان اكثر ما اخاف عليكم ما يخرج الله لكم من بركات الارض؛ بيشترين نگرانى من بر شما، از بركاتى است كه خداوند از زمين بر شما عنايت مى‏دارد.»، از حضرت پرسيدند كه منظورتان از بركات چيست؟ فرمود: «زهرة الدنيا؛(24) زيبايى دنيا».
همچنين امام على (ع)، دنياگرايى را اساس و ريشه همه مشكلات معرفى مى‏نمايند: «حب الدنيا رأس الفتن و اصل المحن.»(25)
با مراجعه به تاريخ اسلام به روشنى مى‏توان دريافت كه چگونه گرايش خواص جامعه اسلامى به دنيا باعث اختلاف و تضييع حقوق گرديد. به عنوان مثال مى‏توان به رياست طلبى طلحه و زبير اشاره نمود، هنگامى كه به انگيزه رسيدن به رياست با حضرت على(ع) بيعت نمودند، ولى‏از آن حضرت جواب منفى شنيدند. از اينرو، سر به شورش برآورده و با ايجاد جنگ جمل، در صفوف مسلمانان اختلاف ايجاد نمودند.

ابن ابى‏الحديد مى‏نويسد: «طلحه و زبير به هوس كوفه با على(ع) بيعت كردند، ولى آن‏گاه كه پايدارى حضرت را در اين تصميم، محكم و سازش‏ناپذيرى وى را مشاهده كردند كه آن حضرت مصمم است خط اصلى حكومتى‏اش را بر مبناى كتاب و سنت پيامبر اسلام (ص) قرار دهد، سربه شورش برداشتند.»(26)
در واقعه كربلا نيز دنياپرستى كوفيان جلوه‏گر است؛ به طورى كه عده‏اى به جهت عشق به دنيا، مال و مقام و… در مقابل عطايا و پستها و مناصب پيشنهادى از سوى دستگاه يزيدى، از حق روى گرداندند و بيعت با امام حسين (ع) را شكستند و به جنگ با او برخاستند.
آرى، «حب دنيا منشأ همه بديهاست.» آفتى كه انقلاب اسلامى ما را نيز در معرض تهديد خويش قرار داده است؛ به طورى كه مقام معظم رهبرى بارها با ذكر موارد تاريخى همه اقشار و به ويژه مسؤولين را بر آن توجه داده‏اند؛ زيرا اين دنياگرايى‏ها و رياست طلبى‏ها است كه باعث مى‏شود افراد بجز منافع شخصى، به چيزى ننگرند و هنگامى كه افراد فقط در پى‏كسب رياست، جناح‏بازى، مال و… باشند و براى دستيابى به آن به هر عملى اقدام نمايند، بدون آن كه به مسائلى، چون «دين»، «قانون» و «رهبرى» كه محورهاى وحدت در جامعه اسلامى هستند توجه نمايند، بى‏ترديد «همبستگى ملى» در جامعه دچار بحران شده و «اختلاف» در كشور حاكم مى‏گردد كه ثمره آن جز از هم پاشيدگى نظام و… نمى‏باشد. 6- سست عهدى و پيمان شكنى‏
امام على (ع) مى‏فرمايد: «لاتعتمد على مودّة من لايوفى بعهده؛ به دوستى كسى كه به پيمانش وفا نكند، اعتماد مكن.»(27)
و همچنين مى‏فرمايد: «غش الصديق و الغدر بالمواثيق، من خيانة العهد؛ دغلبازى با دوست و خيانت در قرادادها، از خيانت در پيمانهاست.»(28) معلوم است كه مقصود از پيمان شكنى، نقض آن، بدون مجوز عقلى است. در اينجاست كه دغلبازي هم، نقض عهد شمرده مى‏شود و عاملى است براى جدايى و اختلاف. 7- تمسخر و تخاطب به القاب و اسامى زشت‏
دشنام دادن و ريشخند كردن، يكى از خوهاى زشت است كه در طبيعت آدمى نهفته است و اگر تربيت اخلاقى آن را مهار نكند، موجب آزار ديگران خواهد گرديد؛ استهزا و ريشخند كردن و گذشته زشت را به ياد كسى آوردن، موجب تحقير او، و از عوامل جدايى مسلمانان از يكديگر است. از اين‏رو، قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لايسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيراً منهم وَ لا نِساءٌ من نساء عَسى أَن يَكُن خَيراً منهُنَّ…؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را استهزا كنند، شايد آنها از اينها بهتر باشند، و نه زنانى از زنان ديگر شايد آنان بهتر از اينان باشند ….»(29)
از ابن عباس نقل شده كه اين آيه شريفه درباره «ثابت بن قيس» نازل شده است كه گوشهايش سنگين بود، و هنگامى كه وارد مسجد مى شد كنار پيامبر اكرم (ص) براى او جائى باز مى‏كردند، تا سخن حضرت را بشنود.
روزى دير رسيد و مردم انبوه شده بودند؛ ثابت پا بر گردن مردم مى‏نهاد و مى‏گفت: «تفسَّحوا»، راه بدهيد! راه بدهيد! تا به يكى از مسلمانان رسيد، و او گفت همينجا بنشين! چرا نمى‏نشينى؟ ثابت در خشم شد و گفت تو پسر فلانه نيستى؟ و آن زن در جاهليت بدنام بود. آن مرد شرمگين شد و سر خود را بزير انداخت، و اين آيه شريفه بر رسول‏خدا (ص) نازل گرديد.(30) و مسلمانان را از اين‏گونه كارهاى زشت كه باعث قطع همبستگى و اختلاف است، نهى كرد.
اين آيه شريفه همه مؤمنان، اعم از مردان و زنان را مورد خطاب قرار داده و به آنها هشدار مى‏دهد كه از اين عمل زشت (تمسخر) بپرهيزند؛ زيرا سرچشمه استهزاء و سخريه همان حس خود برتربينى و كبر و غرور است كه عامل بسيارى از اختلافات و جنگهاى خونين در طول تاريخ بوده است. قرآن‏كريم در ادامه اين توصيه‏هاى اخلاقى مى‏فرمايد: «ولاتلمزوا انفسكم ولا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان؛ يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد، و با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان، نام كفر بگذاريد.»(31)
بسيارى از افراد بى‏بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند، و از اين طريق آنها را تحقير كنند، شخصيتشان را بكوبند، و يا احياناً از آنان انتقام گيرند، و يا اگر كسى سابقه بدى داشته است، سپس توبه كرده و كاملاً پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كننده وضع سابق‏اش باشد را بر او بگذارند. اسلام صريحآً از اين عمل زشت نهى مى‏كند، و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهوم نامطلوبى دارد و مايه تحقير مسلمانى است، نهى نموده است. زيرا موجب درگيرى و اختلاف مسلمين است. البته عوامل اختلاف و تفرقه بيش از اينهاست. عواملى، همچون خصلت‏هاى سركش و تمايل به تجاوزگرى انسان(32) دسائس استعمارگران و… كه در اين نوشتار سعى شده به مهم‏ترين عوامل اختلاف اشاره شود. پيامدهاى ناگوار اختلاف در قرآن‏كريم‏
در قرآن‏كريم و روايات اسلامى، مطالب فراوانى در مورد زيانهاى اختلاف وجود دارد.
قرآن كريم به صراحت مى‏فرمايد: «…ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم و اصبروا انّ الله مع الصابرين(33)؛ …نزاع (و كشمكش) مكنيد تا سست نشويد و قدرت (و شوكت و هيبت) شما ازبين نرود و استقامت نمائيد كه خداوند با استقامت كنندگان است.»
در آيات پيشين اين سوره، قرآن‏كريم ثبات و به ياد خدا بودن را دو سبب از اسباب معنوى پيروزى برشمرده است و بلافاصله دستور «اطيعوا الله و رسوله…» را صادر كرده و در واقع، اطاعت از خدا و فرمانبردارى از دستورات او را در جنگ و غير جنگ و نيز اطاعت رسولش.(34) در اوامر و نواحى را، از اركان اساسى پيروزى دانسته است. خداوند بلافاصله در اين آيه شريفه فرمود: «ولاتنازعوا فتفشلوا…» فعل را به صيغه نهى بيان فرمود تا به اهميت مطلب، (اختلاف و نزاع و كشمكش) در ميان مسلمانان كه سبب ضعف آنان مى‏شود و عزت و شوكت آنان را از ميان مى‏برد … به خوبى تأكيد نموده باشد.
واژه «تنازع» از «نزع» است و نزع به معناى براندازى و بركندن است. چنان كه در تفسير المنار آمده است: تنازع، همچون «منازعه»، مشاركت در نزع است؛ يعنى جذب و اخذ شيئى به شدت يا نرمى، مانند نزع روح از جسد. در واقع هر يك از متنازعين مى‏خواهد آنچه را كه ديگرى دارد، بگيرد.(35) تنازع بدين معناست كه دو نفر كه از نظر فكر و سليقه و… اختلاف دارند، در مقابل هم موضع‏گيرى كرده و يكديگر را بكوبند تا اين كه يكى از آن دو بر ديگرى پيروز گردد و معلوم است كه ثمره‏اش جز پراكندگى و سستى و ضعف چيز ديگرى نيست؛ از اين‏رو، خداوند دستور داده كه از پراكندگى و نزاع اجتناب كنيد؛ زيرا در غير اين صورت، سست و ضعيف و ناتوان مى‏شويد (فتفشلوا) و در نتيجه، قدرت و عظمت شما از ميان مى‏رود.
و جمله «و تذهب ريحكم» يعنى «تذهب قوتّكم» زيرا، وقتى نيرو كم شد، دشمن غلبه مى‏كند. در واقع «ريح» در اينجا استعاره است براى قوت و نيرو.(36)
و در تفسير نمونه آمده است: «ريح، به معناى باد است و اين كه مى‏فرمايد: اگر به نزاع با يكديگر برخيزيد سست مى‏شويد و در پى آن، باد شما را از ميان خواهد برد، اشاره لطيفى به اين معناست كه «قوت و عظمت» و جريان امور بر وفق مرادتان از ميان خواهد رفت.»(37)
با مراجعه به تاريخ صدر اسلام به روشنى مى‏توان دريافت كه ضعف و انحطاط مسلمانان در اثر اختلاف و تفرقه و فراموش كردن ارزشهاى اصيل اسلامى به وجود آمد. در اثر نزاع و كشمكش، ضربه‏هايى سهمگين بر پيكر اسلام وارد آمد و امت بزرگ و نيرومند اسلام به ملتهاى كوچك و ضعيف تبديل شد. در اثر اختلاف بود كه كشور بزرگ و نيرومند «اندلس» از ليست كشورهاى اسلامى حذف شد و در اثر اختلاف است كه كشور فلسطين نيز دچار بحران شده و ساكنين مسلمان اين كشور، آواره شده‏اند و لبنان مورد تهاجم اسرائيل غاصب قرار مى‏گيرد و كشور افغانستان و عراق در بحران جنايات ددمنشانه آمريكا بسر مى‏برد. بر همين اساس است كه امام على (ع) بالاترين عامل شكست و ذلت و سقوط امت اسلامى را تفرقه و اختلاف دانسته و با كمال صراحت، فتنه‏انگيز و تفرقه‏افكن را مستوجب قتل مى‏داند، و نه تنها تفرقه‏افكن عينى و موجود را سزاوار چنين عقوبتى مى‏داند، بلكه حتى كسى را كه شعار تفرقه دهد و قدم نخستين شقّ عصاى مسلمانان را بردارد، سزاوار قتل مى‏داند. چنان‏كه در فرازى از يكى از خطبه‏هايش خطاب به مسلمانان چنين مى‏فرمايد: «وَ اَلْزَمُوا السَّواد الاَعْظم، فَاِنَّ يَدَاللّهِ مَعَ الْجَماعَه، وَ اِيّاكُم وَالْفُرْقَه، فَاِنَّ الشّاذَّ مِنَ النّاس لِلشَّيْطان، كَما اَنَّ الشّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب؛(38) به جمعيت عظيم مسلمانان بپيونديد، كه دست خدا (قدرت و عنايت خدا) با جماعت است، و از پراكندگى دورى كنيد؛ زيرا آن كه از جمع مسلمانان به يك سو شود، بهره شيطان است، چنان كه گوسفند از گله درماند، نصيب گرگ بيابان است.»
امام على (ع) به قدرى نسبت به گروه خوارج كه موجب تفرقه در ميان سپاه آن حضرت شدند و با شعارهاى فريبنده براى خود دسته جدا كرده بودند، اظهار بيزارى نموده و مى‏فرمايد: «اَلا مَنْ دَعا اِلى هذا الشِّعارِ فَاقْتُلُوه و لو كانَ تَحْتَ عِمامَتِى هذه؛(39) آگاه باشيد! كسى كه به اين شعار (اغواگر و تفرقه‏افكن خوارج) دعوت كند، گرچه در زير عمامه من پناه آورده باشد، او را بكشيد.»
پيداست كه شعار تفرقه موجب فتنه مى‏شود. قرآن‏كريم مى‏فرمايد: «والفتنةُ اشدُّ من القتل؛(40) يعنى فتنه‏انگيزى از كشتن بدتر است» زيرا فتنه‏انگيزى چنان كه در ابتداى اين مبحث گذشت موجب سستى و از بين رفتن نيروها و در نتيجه غلبه دشمن مى‏شود. در اثر اختلاف و نزاع، تمامى وقت مسلمانان گرفته شده و فرصت تفكر و عمل براى اهداف اصلى از ايشان سلب مى‏گردد، در تمام دوران زندگى، مسائل اصلى، در حاشيه و مسائل فرعى، در متن زندگى قرار مى‏گيرد. رقبا در همه زمينه‏ها،از مسلمانان پيشى گرفته و در حقيقت، بدون درگيرى‏هاى زايد، بر مسلمانان مسلط مى‏شوند. طبيعت انسانى اين‏گونه است كه توانايى توجه به چند امر را به صورت مداوم ندارند. وقتى اين فرقه مسلمان، تمام همتش را در كوبيدن فرقه ديگر مصروف مى‏دارد و در مقابل، رقيب اصلى ايشان، يعنى آن كه اصول هر دو فرقه را بر خلاف عقايد و اهداف خويش مى‏بيند، طلايى‏ترين فرصت را پيدا كرده و از غفلت حاصله براي رقبا، بيشترين استفاده را برده و به تحكيم خويش مى‏پردازد. گاه اين درگيرى‏هاى فرعى، به اشتباه، اصلى شمرده شده و گروه‏ها و احزاب مختلف كه در اصول اعتقادات و اهداف اوليه مشتركند، يكديگر را خطرناكتر از رقيب اصلى معرفى مى‏نمايند و امنيت كامل را به دشمن حقيقى مى‏بخشند و در مقابل، نا امنى بى حد و حصرى را براى افراد مختلف پاى‏بند به اساس دين و نظام اسلامى، به ارمغان مى‏آورند. و اين فاجعه‏اى است بزرگ كه در سخنان گوهربار حضرات معصومين (ع) از آن به تبديل معروف به منكر و منكر به معروف ياد شده است؛ يعنى مشاهده مى‏شود كه افرادى (جناح و حزبى) براى كوبيدن (ترور شخصيت) فرد يا گروهى از مسلمانان، با دشمن اسلام و مقدسات پيمان مى‏بندند. حال آن كه دستور صريح شريعت نجات‏بخش اسلام كه به كرّات و با الفاظ گوناگون بيان شده اين است كه: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! افراد كافر (معاند) را به جاى مؤمنين راستين، دوست خود قرار ندهيد…»(41)
امروزه، انحطاط مسلمين از اختلاف ديرينه‏اى است كه كمتر كسى در فكر علاج آن برآمده است. جوامع مسلمان هنوز به خود نيامده‏اند و بر نقاط اختلافى و نزاع‏انگيز، بيشتر پاى مى‏فشارند و اين بيمارى روانى، بيشتر محتاج علاج است تا بيمارى‏هاى جسمى. اين كه از دميدن در كوره اختلاف، احساس شعف و گاه احساس پيروزى بشود، يك بيمارى خطرناكى است كه طبيبان حاذق را مى‏طلبد تا پس از مدتها تلاش و تلقين و پالايش متون فرهنگى، سلامت را به جامعه اسلامى برگردانند.
از مطالب يادشده درمى‏يابيم كه اختلاف و ناآگاهى مسلمين سبب سلطه استعمارگران بر كشورهاى اسلامى شده و شؤون اقتصادى و فرهنگى آنان را قبضه كرده است و ذخائر آنان را غارت مى‏كند؛ در حالى كه مسلمانان موقعيت‏هاى جمعيتى و منطقه‏اى ممتازى دارند و از نظر طبيعى در شرايط خوبى بسر مى‏برند و نيز از لحاظ استراتژيك در حساسترين مناطق جهان زندگى مى‏كنند و باسابقه‏ترين تاريخ و تمدن و دانش را دارند. مهمتر از همه، داشتن دين مشترك اسلام و كتاب قرآن‏كريم است كه مى‏تواند جهان انسانيت را به سعادت و كمال رهنمون گردد. بنابراين، كشورهاى اسلامى و در صدر آنها جمهورى اسلامى ايران كه بزرگ رهرو دولت كريمه است، بايد براى محو استكبار جهانى و فرزند نامشروع وى (اسرائيل خون‏آشام) يدِ واحده شوند و در صدد زدودن طرحها و نقشه‏هاى آنان برآيند. باتوجه به اوضاع كنونى جهان، مسئله وحدت و همبستگى ملى و دينى ميان مسلمين از ضرورى‏ترين مسائل جهان اسلام است، و بايد هر چه سريع‏تر و جدى‏تر براى دستيابى به اين مهم قيام كرد. محور و مركز ثقل اين وحدت و همبستگى «اسلام و ايران» است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1- سوره آل عمران، آيه 103. 2- سوره مائده، آيه 2. 3- تفسيرنمونه، ج 4، ص 253. 4- ر.ك: سوره مائده، آيه 2. 5- سوره آل عمران، آيه 103. 6- سوره روم، آيه 22. 7- سوره روم، آيه 31 و 32. 8- سوره انعام، آيه 64. 9- همان، آيه 159. 10- سوره زخرف، آيه 21. 11- سوره مائده، آيه 54. 12- اصول كافى، ج 2، ص 308. 13- همان. 14- اتوگلانبرگ، روانشناسى اجتماعى، ترجمه على‏محمد كاردان تهران، انديشه ، سال 1364، ج 2، ص 537 – 539. 15- جعفر مرتضى عاملى، الصحيح من السيرة النبى الاعظم، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه، 1402 ق، ج 1، ص 182. 16- تحف العقول، ص 376. 17- همان، ص 212. 18- رمز تداوم انقلاب در نهج البلاغه، محمدى رى‏شهرى، ص 37. 19- بحارالانوار، ج 19، ص 182. 20- غررالحكم. 21- ده گفتار، انتشارات صدرا، ص 144 – 151. 22- علامه امينى، الغدير، ترجمه: محمد تقى واحدى، ج 2، ص 127 – 128. 23- روزنامه جمهورى اسلامى ايران، 27/9/1378. 24- فيض كاشانى، محجةالبيضاء، ص 358. 25- غررالحكم. 26- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 10. 27- تصنيف غررالحكم، حديث: 9562. 28- همان، حديث: 9599. 29- سوره حجرات، آيه 11. 30- كشف الاسرار، ج 9، ص 259. 31- سوره حجرات، آيه 11. 32- سوره آل عمران، آيه 19، سوره شورى، آيه 14. 33- سوره انفال، آيه 46. 34- نويسنده تفسير المنار، ج 8، ص 24 نوشته است: عدم اطاعت از دستور رسول اكرم(ص) را در ميدان جنگ احد، مسلمانان ديدند و «نالوا ما نالوا منهم…». 35- ر.ك: تفسير المنار، ج 8، ص 25. 36- همان، ج 5، ص 25. 37- تفسيرنمونه، ج 7، ص 196. 38- سيد رضى، نهج البلاغه، خ 127. 39- همان. 40- سوره بقره، آيه 191. 41- سوره نساء، آيه 144.