از لحظهاى كه جنبش حماس در انتخابات پارلمانى فلسطين به پيروزى رسيده و كابينه تشكيلات خودگردان را به رياست اسماعيل هنيه تشكيل داد، دولت آمريكا و رئيس جمهورى آن جورج دبليو بوش از هيچ تلاشى براى افزايش جنگ سياسى، تبليغاتى و اقتصادى عليه ملت فلسطين فروگذارى نكرد تا اين ملت را به دليل انتخاب آزاد و دمكراتيكش مجازات كند.
دولت آمريكا حتى پاى را از اين هم فراتر نهاد و گام در راه تشكيل جبهه بين المللى فعالى براى اين جنگ ظالمانه خود گذارد و در اين چارچوب تعدادى از كشورهاى عربى و اسلامى را هم با خود همراه ساخت تا جنگ گرسنگى سازى و محاصره تحميلى عليه ملت فلسطين را تقويت كند.
آيا اين استراتژى آمريكا است، آيا در سايه مشكلاتى كه آمريكا امروز در جهان عربى و اسلامى و برخى ديگر از كشورهاى جهان با آن دست به گريبان است و با توجه به ميزان كينه و خشمى كه نسبت به سياست هايش در جهان وجود داشته و از زير پوستى بودن به بالاى سطح آمده است و نائوم چامسكى نويسنده يهودى آمريكايى تبار به آن اذعان داشته، منافع آمريكا مىتواند در چنين چارچوبى بگنجد؟
در آوريل 2004 ميلادى 52 ديپلمات انگليسى در نامهاى به تونى بلر نخست وزير انگلستان اعلام كردند: نزاع اسرائيلى فلسطينى روابط بين غرب و جهان عرب و اسلام را مسموم كرده است، آنها ضمن هشدار نسبت به سياستهاى بوش و شارون، آن را يك طرفه و غير قانونى توصيف كردند.
رابرت هينتر هم در مقالهاى كه در 15/2/2002 پيش از آغاز حمله آمريكا به عراق منتشر شد به اين مسئله اشاره و تأكيد كرد اسرائيل آمريكا را به يك بازى خطرناك مىكشاند.
لازم است در اينجا مرورى به شكل و ساختار روابط آمريكايى – اسرائيلى داشته باشيم و چارچوبها و زير بناهاى و زمينههاى آن را بررسى كنيم.
مسايلى كه باعث شد تا آمريكا امروز جنگهاى مستقيمى عليه امت عربى و اسلامى در عراق و افغانستان و عليه ملت فلسطين به نيابت از رژيم صهيونيستى به راه اندازد، رژيمى كه برخى از سياستمداران آمريكايى مايل بودند تا آنرا بعنوان خمير مايه استراتژيك آمريكا توصيف كنند اما امروز به بارى سنگين بر گرده ملت و دولت و منافع آمريكا تبديل شده است.
پيش از اشغال فلسطين در سال 1948 ساختارى براى لابى يهودى در ايالات متحده آمريكا آنگونه كه امروز شاهد آن هستيم وجود نداشت و خبرى از قبضه شدن ونفوذ آنها در مراكز سياسى، اقتصادى و اطلاع رسانى نبود آنها تنها بعنوان گروه فشارى بودند كه سعى داشتند از طريق آراى يهوديان در انتخابات رياست جمهورى اين كشور تأثير گذار باشند.
اين مسئله باعث شد تا هرى ترومان رئيس جمهورى وقت آمريكا اولين كسى باشد كه رژيم صهيونيستى را در سال 1948 به رسميت بشناسد و چند روز بعد از آن 100 ميليون دلار را بعنوان وام به اين رژيم اختصاص دهد او در اين رابطه گفت: آقايان من مجبور هستم كه به درخواست صدها هزار نفرى كه در انتظار موفقيت طرح صهيونيستى هستند پاسخ دهم من بين رأى دهندگان هزاران عرب را نمىبينم.
در مقابل، كندى اولين رئيس جمهورى بود كه راه را براى كمكهاى نظامى مستقيم به رژيم صهيونيستى هموار كرد، او سياست دشمنانهاى با اعراب و فلسطينيان اتخاذ نمود.
او در ديدارى كه در سال 1961 با بن گوريون رئيس رژيم صهيونيستى در نيويورك داشت به صراحت اعلام كرد: من خوب مىدانم كه با آراى يهوديان آمريكا انتخاب شدم، از اينرو من به آنها بدهكارم، به من بگوييد چه كارى بايد براى ملت يهود انجام دهم؟.
پس از كندى نوبت به لندون جانسون رسيد كه يكى از ديپلماتهاى صهيونيستى در آن زمان وى را بهترين دوست توصيف كرد كه اسرائيل در كاخ سفيد شناخته است. در سال 1967 و در جنگ شش روزه همكارى و پشتيبانى آمريكا به رهبرى جونسون از رژيم صهيونيستى به نقطه اوج خود رسيد.
شلومو افنيرى نويسنده صهيونيستى در كتاب خود ساختار صهيونيسم مدرن كه در سال 1981 منتشر شد، نوشت:(جونسون به طور بالفعل و با تمامى قوا از اسرائيل در جنگ شش روزه حمايت كرد و از آن سال به بعد بود كه 99 درصد از يهوديان آمريكا حمايت از صهيونيسم اسرائيلى را آغاز كردند). به نحوى كه اگر فردى يهودى باشد به معناى آن است كه با اسرائيل در ارتباط است .
جونسون در سال 1967 هواپيماهاى فانتومى را كه رژيم صهيونيستى درخواست دريافت آنرا داشت تحويل اين رژيم داد.
رؤساى جمهورى سابق آمريكا نقش مهم و استراتژيكى را در تقويت رژيم صهيونيستى و استوار كردن ساختار نظامى امنيتى و اقتصادى آن ايفا نمودند، شگفت آور است اگر بدانيم كه نيكسون با وجود آنكه تنها 15 درصد از يهوديان آمريكا در انتخابات رياست جمهورى به وى رأى دادند اما به يكى از مهمترين حاميان رژيم صهيونيستى تبديل شد و از هيچ نوع حمايت نظامى و سياسى از صهيونيستها دريغ نكرد البته اين، پيش از رسوايى واترگيت است كه به طور كامل به آينده سياسى نيكسون پايان داده و راه را براى هنرى كسينجر يهودى جهت قبضه كردن صحنه سياست خارجى آمريكا هموار سازد و پرونده امنيت ملى آمريكا در مورد خاورميانه را در دست او قرار دهد، اين حوادث با آغاز جنگ اكتبر 1973 همراه شد.
با آغاز اين جنگ بود كه دولت آمريكا مقادير زيادى سلاح و مهمات به طور فوق العاده و سريع در اختيار رژيم صهيونيستى قرار داد.
از ميان كمكهاى ارسالى آمريكا به رژيم صهيونيستى 40 فروند جنگنده فانتوم، 35 هواى اسكاى هوك، 12 هواپيماى ترابرى نظامى و 20 نفر بر زرهى را ظرف 10 روز براى صهيونيستها ارسال كرد، اين البته به جز تصويب 202 ميليون دلار كمك اختصاصى از سوى كنگره آمريكا براى رژيم صهيونيستى بود.
پشتيبانى كامل كسينجر از رژيم صهيونيستى در جريان اين جنگ مسئلهاى كاملا معروف و آشكار است و او خود در خاطراتش به آن اشاره كرده است.
كسينجر آمريكا را وادار كرد مجموعه مدهوش كنندهاى از تعهدات به رژيم صهيونيستى بدهد كه از آن جمله مىتوان به كمكهاى سالانه دو ميليارد دلارى، اجازه دسترسى رژيم صهيونيستى به اطلاع از جديدترين و مدرنترين تسليحات آمريكا، تضمين تامين نيازهاى نفتى اين رژيم و تعداد ديگرى از هداياى غير قابل تصور.
در كنار آن دو امتياز ديپلماتيك نيز به رژيم صهيونيستى داده شد، اولين آنها هماهنگى و همسويى كامل در تحولات ديپلماتيك، امتياز دوم واشنگتن عدم به رسميت شناختن سازمان آزاديبخش فلسطين است، آمريكا متعهد شد تا زمانيكه سازمان آزادى بخش فلسطين حق اسرائيل را در بقا به رسميت نشناخته و قطعنامه 242 و338 را نپذيرد با اين سازمان وارد گفتگو نشود. همچنين مدتى بعد بند سومى هم به اين امتياز افزوده شد و آن اعلام رسمى مخالفت سازمان آزاديبخش فلسطين با خشونت و تروريسم عليه اسرائيل بود.
اين وعده دراز مدت نه تنها به رژيم صهيونيستى وضعيت منحصر به فردى از نظر اقتصادى، نظامى و ديپلماتيك اعطا كرد، بلكه آمريكا را در مقابل اسرائيل به زانو در آورد.
شيمون پرز وزير جنگ رژيم صهيونيستى در سال 1975 در مقالهاى كه در مجله تايمز منتشر شد، تأكيد كرد: توافقنامه سينا در سال 1975 كنفرانسى را به تأخير انداخت (كنفرانس ژنو) اما سلاح و مال و سياست را براى ما تضمين كرد، سياستى هماهنگ شده با واشنگتن و آرامشى در سينا به ما داد، ما بهاى كمى پرداختيم و امتيازات زيادى گرفتيم.
تحولات روابط آمريكايى – صهيونيستى از زمان شكلگيرى رژيم صهيونيستى تا تاريخ امضاى توافقنامه كمپ ديويد بين مصر و اسرائيل مهمترين پايههاى روابط استراتژيك ميان واشنگتن و تل آويو را تشكيل داده و سهم عمدهاى در گسترش حضور و قبضه شدن مراكز تصميمگيرى آمريكا در مورد خاورميانه در دست لابى يهوديان آمريكا ايفا كرد.
در دوره رياست جمهورى جيمى كارتر لابى صهيونيستى فشارهاى گستردهاى را براى صدور قانونى قويتر و كاراتر جهت واداشتن شركتهاى آمريكايى به شكستن تحريمهاى اعمال شده عربى عليه رژيم صهيونيستى وارد آورد.
در آن زمان اين تحريمها بعنوان سامى ستيزى (يهودى ستيزى) توصيف شد.
حجم كمكهاى دولت آمريكا به رژيم صهيونيستى از سال 1981 كه رونالدريگان وارد كاخ سفيد شد به بيش از 5 ميليارد دلار در سال رسيد و از سال 1985 نيز تمامى اين كمكها به صورت بلاعوض شدند.
جون مير شهايمر واستيون و ولت در پژوهشى مهم، نقش خطرناك لابى صهيونيستى در خط دهى و تاثير گذارى بر رويكرد سياست آمريكا به رشته تحرير در آوردند.
اين پژوهش زير نظر دو دانشگاه هاروارد و شيكاگو تدوين شد اما پس از صدور آن اين دو دانشگاه زير فشارهاى گسترده رهبران لابى صهيونيستى از زير بار پژوهش شانه خالى كرده و آرم دانشگاه هاروارد از روى اين پژوهش برداشته شد.
در بخشى از اين پژوهش كه در شماره 23/3/2006 مجله لندن ريويواوف بوكس منتشر شد، آمده است:
در دهههاى اخير و بخصوص پس از پايان جنگ شش روزه در سال 1967 اولويت سياست خارجى آمريكا در راستاى منافع اسرائيل قرار گرفت و اسرائيل به بزرگترين دريافت كننده كمكهاى اقتصادى و نظامى مستقيم مبدل شد، به نحوى كه حجم اين كمكها در سال 2003 به بيش از 3 ميليارد دلار رسيد تا يك پنجم از كمك خارجى و غير مستقيم آمريكا را به خود اختصاص دهد.
بى ترديد بخش بزرگى از اين كمكها در ساخت شهركهاى صهيونيست نشين در كرانه باخترى و نوار غزه مورد مصرف قرار گرفت.
بر اساس اين پژوهش در بخش نظامى آمريكا حدود 3 ميليارد دلار در سال براى تقويت سامانهاى تسليحاتى به اسرائيل كمك مىكند و به اين رژيم اجازه مىدهد تا از فن آورىهاى پيشرفته آمريكايى استفاده كند.
در بخش ديپلماتيك نيز آمريكا از سال 1982 تا كنون 32 بار از حق وتو عليه قطعنامه هايى كه به دنبال محكوميت اسرائيل در شوراى امنيت بوده، استفاده كرده است.
دولت آمريكا همچنين تلاشهاى بين المللى صورت گرفته براى مهار زرادخانه اتمى اسرائيل و قرار دادن برنامههاى هستهاى اين رژيم زير نظر آژانس بين المللى انرژى اتمى كارشكنى كرده است.
بخشى از اين پژوهش همچنين به سياستهاى تروريستى رژيم صهيونيستى عليه ملت فلسطين و سياست شكست استخوان كودكان فلسطينى، جنگ ترورها و تخريب در انتفاضه اول و دوم اختصاص يافت و با انتشار آمارى، به جنايات رژيم صهيونيستى پرداخت كه به طور نمونه مىتوان به موارد زير اشاره كرد:
آواره كردن بيش از 800 هزار فلسطينى از سرزمين هايشان با كشتارهاى خونين عليه فلسطينيان بى دفاع.
نيروهاى صهيونيستى بين سالهاى 1949 تا 1956، بين 2700 تا 5000 فلسطينى را كه مىخواستند به سرزمين و محل سكونت خود در شهرها و روستاهاى فلسطينى باز گردند را به شهادت رساندند.
هزاران اسير مصرى كه در سالهاى 1956، 1967، 1973 به اسارت در آمده بودند، توسط صهيونيستها از پاى در آمدند.
250 هزار فلسطينى و حدود 80 هزار سورى پس از جنگ 1967 آواره شدند.
صهيونيستها اقدام به شكستن دست و پاى 29 هزار كودك فلسطينى در انتفاضه اول كردند.
هزار مرد و زن و كودك فلسطينى طى انتفاضه اول و دوم كشته يا زخمى شدند.
اين آمارها كه توسط دو پژوهشگر آمريكايى در پژوهشى به ثبت رسيد، مطلب روزنامه صهيونيستى هاآرتص كه در تيترى تأكيد كرده بود ارتش اسرائيل به دستگاهى براى قتل و ترور تبديل شده را تأييد كرد.
و در پايان نيز به نتيجه رسيدند كه اسرائيل اكنون يك بار استراتژيك بر دوش آمريكا محسوب مىشود.
در همين راستا سناتور پل فندلى نويسنده، انديشمند و سياستمدار آمريكايى متخصص در امور لابى يهوديان در آمريكا و صاحب كتاب مهم چه كسى جرأت سخن گفتن دارددر گفتگويى با شبكه الجزيره در 6/3/2002 در مورد نقش لابى صهيونيستى در تأثير گذارى بر مراكز تصميمگيرى آمريكا گفت: برخىها مىگويند كه اسرائيل يك هم پيمان استراتژيك براى آمريكا محسوب شده و براى سياستهاى استراتژيك و نظامى آمريكا جهت بسط نفوذ خود در بخشهاى مختلف جهان حائز اهميت است، اما من اين نظر را قبول ندارم و معتقدم كه اسرائيل به مثابه بار و مشكلى براى دولت آمريكا محسوب شده و از چهل سال پيش نيز اينگونه بوده است.
وى علت بقاى اين بار را بر گرده آمريكا وجود تعداد كمى از افراد دانسته كه داراى نفوذ بسيار زيادى هستند افرادى مانند پل ولوفيتز معاون وزير دفاع آمريكا كه يكى از نزديكترين دوستان و هم پيمانان دونالد رامسفلد وزير دفاع آمريكا محسوب مىشود.
اونقش پر رنگى هم در دولت جورج بوش پدر داشت.
و ولفوفيتز خود را ملزم به حمايت كامل از رژيم صهيونيستى مىداند و تمامى تصميماتش به عنوان يكى از بانفوذترين شخصيتهاى در دولت آمريكا به شكل بسيار گستردهاى به نفع اين رژيم است.
فندلى در ادامه مىافزايد زمانى كه ما در مورد لابى صهيونيستى سخن مىگوييم از چند لابى سخن مىگوييم لابى هايى همچون گروههاى اصولگراى مسيحى كه يكى از اعضاى آن وزير دادگسترى آمريكا جون اشكروفت است، او يك مسيحى اصولگراست كه به شدت به عقيده مسيحيان اصولگرا مبنى براينكه اسرائيل قدرتمند اهرم اجرايى براى خواست خدا در فلسطين است، پايبند است، و به مقتضاى اين عقيده آنها بر اين باورند كه دولت آمريكا بايد اسرائيل را از نظر نظامى بسيار قدرتمند سازد و اين كار را تا روز قيامت ادامه دهد زيرا هر اقدامى بر خلاف آن نافرمانى از خداوند است.
تعداد مسيحيان اصولگرا بيش از 50 ميليون نفر است و آنها يك قدرت سازمان يافته و داراى گروههاى كارى از افراد زبده و بسيار كارآمد هستند.
به نحوى كه اكنون تعداد زيادى از شخصيتهاى بارز دولت آمريكا و گروههاى تاثير گذار آن از جمله افرادى هستند كه پيرو اين عقيده مىباشند و در رأس آنها جورج دبليو بوش رئيس جمهورى آمريكا قرار دارد.
به گفته فندلى برخى واشنگتن و مجلس سناى آمريكا را سرزمينى اشغال شده توسط اسرائيل مىدانند.
از آنچه كه گذشت به اين نتيجه مىرسيم كه لابى صهيونيستى به تسلط بر مراكز ثقل سياسى، مالى و اطلاع رسانى و كنترل انتخابات آمريكا از آن طريق اكتفا نمىكند، بلكه پاى را از اين هم فراتر گذارده و بين عقايد اصولگرايى مسيحى و ابعاد سياسى ارتباط تنگاتنگى ايجاد كرده است و سعى كرده است و سعى دارد به نحوى عمل كند كه گويى حمايت از رژيم صهيونيستى و لابى صهيونيستى در واقع نوعى از عقايد مذهبى است كه آمريكايى صاحب نفوذ و عوام اين كشور از آن طريق مىتوانند عبادت كنند.
و از اين طريق لابى صهيونيستى مىتواند سياستهاى آمريكا و مفاصل سياسى و روحى آنرا در پنجه خود بگيرد. از اين منظر مىتوان به درك خوبى از دلايل تسلط كامل اسرائيل بر رهبران دولت فعلى آمريكا به رهبرى جورج بوش پسر رسيد، بخصوص كه بوش امروز جنگهاى رژيم صهيونيستى را به نمايندگى از آنها انجام مىدهد. جنگهايى كه با اشغال افغانستان و عراق آغاز و تلاشها براى شعله ور كردن جنگ ديگرى عليه ايران و سوريه درحال ادامه است .البته اين سواى تلاش براى دخالت مستقيم در لبنان و طراحى جهت ضربه زدن به مقاومت لبنان، خلع سلاح حزب الله لبنان، جنگ و محاصره و گرسنگى سازى عليه ملت فلسطين است.
در عصر الكترونيك و عصر ارتباطات پيشرفته و به اوج رسيدن تحقيقات و راهبردهاى تحقيقات علمى در تمامى علوم حتى علوم انسانى و تاريخى تعجب آور است كه شخصيت هايى در مهمترين مراكز تصميمگيرى آمريكا را مشاهده مىكنيم كه همچنان به اسطورههاى ترويج شده توسط لابى صهيونيستى و هولوكاست نگاه مقدسانهاى دارند اين در حالى است كه صدها انديشمند، پژوهشگر و تاريخدان بىپايه و اساس بودن اين ادعاى جنبش صهيونيسم را به اثبات رسانده و نسبت به دقيق بودن ادعاهاى آنها در مورد هولوكاست ابراز شك و ترديد كرده است.
البته صهيونيستها هم در مقابل دروغهاى مقدس خود بسيار حساس هستند و واكنشهاى ديوانه وارى را در مقابل هر فردى كه اين داستان آنها را زير سؤال مىبرد، دارند، حملات و جنگ سختى را عليه وى سامان مىدهند و دست آخر هم سرنوشت اين فرد يا ترور جسمى يا سياسى بوده و يا اينكه سر از زندان در خواهد آورد تا كسى نتواند داستان صهيونيستها را زير سؤال ببرد.
به هر شكل اين داستانها و اسطورهها ستون فقرات لابى صهيونيستى را در آمريكا و اروپا تشكيل مىدهند، حتى نقد رژيم صهيونسيتى و زرادخانه هستهاى اين رژيم و اعمال تروريست صهيونيستها عليه ملت فلسطين نيز به خطوط قرمز مقدس صهيونيستها تبديل شده و هر فردى كه به اين مسايل بپردازد سريعاً متهم به سامى ستيزى مىگردد.
كنگره آمريكا در تاريخ 10/10/2004 قانونى به عنوان تعقيب جهانى فعاليتهاى سامى ستيزى global anti- semitism( )Review actرا به تصويب رساند.
اين قانون به امضاى جورج دبليوبوش هم رسيد او پس از امضاى آن گفت: اين قانون با هدف تدوين ليست تمامى فعاليتهاى ضد سامى در جهان به تصويب رسيده است و در چارچوب آن ليست عملياتهايى كه بايد در مقابل آن انجام داد نيز تهيه خواهد شد.
وى در جريان فعاليتهاى انتخابات دومين دوره رياست جمهورىاش در جمع تعدادى از هوادارانش در ايالات فلوريدا گفت: اين امت هوشيار باقى خواهند ماند ما به نحوى عمل مىكنيم كه انديشههاى قديمى سامى ستيزى نتواند راهى به سوى تشكيل پايگاهى براى خود در جهان حاضر بيابند.
به گفته بوش دفاع از آزادى به معناى حمله به شرارتى است كه سامى ستيزى نماد و ساختار آن است.
در اين چارچوب عماد جاد مدير اجرايى سازمان مبارزه با تبعيض در مقالهاى تحت عنوان “سامى ستيزى… چه كسى به تبعيض نژادى صهيونيستى رسيدگى مىكند؟” مهمترين پرسش را مطرح كرده است.
وى در مقاله خود كه در تاريخ 24/11/2004 به چاپ رساند پرسيد چه كسى بايد نژاد پرستى صهيونيستى و شخصيتهاى مذهبى يهودى و نيز رسانههاى اطلاع رسانى عليه غير يهوديان و هرچه غير يهودى است رسيدگى كند؟ نكند اين دسته از بشريت سواى ديگران بوده و معصوم از محاسبه و بازخواست مىباشند؟ نكند آنها اجازه دارند با فراغت بال تمامى اديان و مذاهب و نژادها را مورد حمله قرار دهند؟
جنبش صهيونيستى كه از دين يهودى براى اهداف سياسى خود سوء استفاده كرد پايه خود را بر اسطورههايى همچون حق تاريخى يهوديان در سرزمين فلسطين، سرزمين موعود، ملت برگزيده خدا استوار كرد، اين واژهها هر يك به نحوى باعث شد تا يهوديان جهان به سوى جنبش صهيونيسم جذب شده و مهاجرت و سكونتشان را در فلسطين تسريع بخشند.
جنبش صهيونيسم به همراه حامىاش لابى يهوديان در آمريكا و اروپا با اختراع واژهها و عناوين مختلف سعى در جلب همدردى جهان با رژيم صهيونيستى دارد و از اين راهبرد بعنوان نقطه آغازين تثبيت استراتژى سلطهگرى بر جهان استفاده كرده او سعى مىكند از طريق ترغيب واكراه به اهداف از پيش طراحى شده خود دست يابد.
يكى از اين مسايل ساخته و پرداخته شده، هولوكاست است كه به تدريج به نقطه محور و اهرم پربازده طرح صهيونيستى و لابى صهيونيسم در جهان مبدل شده است.
هولوكاست امروزه گاو شيردهى است كه شير آن در خدمت به دولت تروريستى صهيونيستى يعنى اسرائيل خشك نمىشود، و مىتوان آنرا حامل لوا و ضامن بقاى تمامى انواع پشتيبانىهاى مالى، سياسى و نظامى از رژيم صهيونيستى توصيف كرد.
اين واژه سنگرى است كه صهيونيستها در حملات مستمر خود عليه امت عربى و اسلامى و عليه امت فلسطين پشت آن سنگر مىگيرند.
با در نظر گرفتن اين دادهها نبايد از تصويب قطعنامه سازمان ملل در مورد هولوكاست تعجب كرد، سازمان ملل در حالى در 1/11/2005 روز 27 ژانويه هر سال را روز بزرگداشت هولوكاست اعلام كرد كه رژيم صهيونيستى هيچ توجهى به قطعنامههاى سابق اين سازمان عليه اين رژيم نداشته است.
يكى از آخرين نمونههاى جنگ لابى صهيونيستى عليه هر نوع انديشهاى كه مىتواند شاخصهاى واهى اين لابى را زير سؤال ببرد حكم دادگاه اتريش است كه در تاريخ 20/2/2006 عليه يكى از مورخان انگليسى صادر شد.
اين دادگاه ديويد اروينگ را به دليل سخنانى كه 17 سال پيش در سال 1989 ايراد كرده و در آن وجود كورههاى آدمسوزى و اتاقهاى گاز را در بازداشتگاه اشوويتز نازىها زير سؤال برده بود، محاكمه و محكوم شود.
پس هولوكاست به يك اسطوره دينى – مذهبى تبديل شده است اسطورهاى كه هالهاى از قداست آنرا در بر گرفته و سعى شده است تا از آن و از ستم رواداشته شده بعنوان مرجعى جهت بناى دولت صهيونيستى استفاده شود و هولوكاست جديدى كه عليه فلسطينيان صورت گرفته سرپوش نهاده شود، گويى كه فلسطينيان قربانيانى هستند كه بايد در مسلخ هولوكاست صهيونيستى سربريده شوند.
دكتر عبدالوهاب المسيرى در دايرة المعارف خود «يهود، يهوديسم و صهيونيسم» مىنويسد: هولوكاست در يونانى به معناى كشتار يا سوزاندن كامل قربانى است، و ترجمه آن به عربى “كوره است” در اصل هولوكاست يك واژه مذهبى يهودى است كه به شيئى اطلاق مىشود كه براى خدا قربانى مىشود. اين قربانى تنها كباب نمىگردد بلكه كاملاً در مسلخ و قربانگاه به طور كامل سوزانده مىشود، از اينرو هولوكاست يكى از بزرگترين مناسك و آداب رسوم دينى مقدس يهوديان است از اينرو اين واژه و اصطلاح در واقع براى تشبيه يهوديان به قربانى سوزانده شده است و از اينرو واژه سوزاندن استفاده شده است ، تا نشان دهد كه مقدسترين ملل است.
ارتباط بين هولوكاست و ساميسم هم از اين مبدأ و اصل نشأت گرفته و از اينرو مقدس شمرده مىشود.
نورمن فنكلشتاين نويسنده يهودى معروف به مخالفت با صهيونيسم در كتاب خود “صنعت هولوكاست…تأملى در سوءاستفاده از رنج يهوديان” مىنويسد: با توسعه صنعت هولوكاست، آنانى كه از اين صنعت به منافع هنگفتى رسيدند در ارقام و شمار نجات يافتهگان از آن دست بردند تا خسارت هرچه بيشترى را بگيرند و بسيارى نقش قربانى را بازى كردند.
وى با تمسخر مىافزايد: اگر بگويم اكنون از هر سه يهودى كه در خيابانهاى نيويورك با آنها برخورد مىكنى، يكى ادعا مىكند كه از نجات يافتگان از اردوگاههاى نازى هاست، از سال 1993 فعالان در اين صنعت اعلام مىكنند كه ماهانه 10 هزار نفر از نجات يافتهگان هولوكاست جان خود را از دست مىدهند، اين ادعاى محالى است زيرا با اين اوصاف در سال 1945 حداقل هشت ميليون نفر از اين اردوگاهها جان سالم به در بردهاند، در حالى كه اسناد نشان مىدهند كه زمانى كه اروپا به اشغال يهوديان درآمد كمتر از 7 ميليون نفر يهودى در آنجا زندگى مىكردند.
گردانندگان صنعت هولوكاست تنها در ارقام دست نبردند بلكه حقايق را هم تحريف كردند، موزه زنده نگه داشتن ياد كشتارهاى نازىها كه در واشنگتن قرار دارد به اشارهاى كوتاه به كشتارهاى دسته جمعى كولىها، اسلاوها و معلولين بسنده كرده و اشاره چندانى هم به كشتار مخالفان سياسى نداشته است.
فنلكشتاين كه والدينش در اردوگاه نازىها در جنگ جهانى دوم گرفتار شده بودند مىافزايد: تمامى شواهد و مدارك دال بر آن است كه يهوديان آمريكا تا جنگ ژوئن 1967 چندان توجه و اشاره به هولوكاست نداشتند و پس از جنگ اعراب و اسرائيل بود كه به آن پرداخته شد.
ما در اين مقاله در صدد پرداختن به واهى بودن هولوكاست و بىپايه و اساس بودن ادعاهاى تاريخى صهيونيستها برنيامديم بلكه مقصد و مقصود ما توجه به راهبردها و راهكارهايى است كه صهيونيستها از آن براى سرمايهگذارى و سود بردن از هولوكاست از آن استفاده كردند و چگونه سامى ستيزى را در راستاى خدمت به رژيم صهيونيستى قرار دادند.
اين به خودى خود مىتواند ميزان همسويى جبهه مخالف لابى صهيونيستى در اروپا و آمريكا را نشان دهد. از ميان مواضع افرادى كه جرأت سخن گفتن پيدا مىكنند و افرادى كه از اسرائيل انتقاد مىكنند مىتوان حقيقت تروريسم صهيونيستى را كه اشكال و ابعاد مختلفى را به خود گرفته و در پشت اسطوره هايش پنهان شده نمايان مىگردد. به نقل از نداء القدس، شماره 92.
پاورقي ها: