آمريكا هولوكاست و جنگ‏هاى اسطوره‏اى‏

از لحظه‏اى كه جنبش حماس در انتخابات پارلمانى فلسطين به پيروزى رسيده و كابينه تشكيلات خودگردان را به رياست اسماعيل هنيه تشكيل داد، دولت آمريكا و رئيس جمهورى آن جورج دبليو بوش از هيچ تلاشى براى افزايش جنگ سياسى، تبليغاتى و اقتصادى عليه ملت فلسطين فروگذارى نكرد تا اين ملت را به دليل انتخاب آزاد و دمكراتيكش مجازات كند.
دولت آمريكا حتى پاى را از اين هم فراتر نهاد و گام در راه تشكيل جبهه بين المللى فعالى براى اين جنگ ظالمانه خود گذارد و در اين چارچوب تعدادى از كشورهاى عربى و اسلامى را هم با خود همراه ساخت تا جنگ گرسنگى سازى و محاصره تحميلى عليه ملت فلسطين را تقويت كند.
آيا اين استراتژى آمريكا است، آيا در سايه مشكلاتى كه آمريكا امروز در جهان عربى و اسلامى و برخى ديگر از كشورهاى جهان با آن دست به گريبان است و با توجه به ميزان كينه و خشمى كه نسبت به سياست هايش در جهان وجود داشته و از زير پوستى بودن به بالاى سطح آمده است و نائوم چامسكى نويسنده يهودى آمريكايى تبار به آن اذعان داشته، منافع آمريكا مى‏تواند در چنين چارچوبى بگنجد؟
در آوريل 2004 ميلادى 52 ديپلمات انگليسى در نامه‏اى به تونى بلر نخست وزير انگلستان اعلام كردند: نزاع اسرائيلى فلسطينى روابط بين غرب و جهان عرب و اسلام را مسموم كرده است، آنها ضمن هشدار نسبت به سياست‏هاى بوش و شارون، آن را يك طرفه و غير قانونى توصيف كردند.
رابرت هينتر هم در مقاله‏اى كه در 15/2/2002 پيش از آغاز حمله آمريكا به عراق منتشر شد به اين مسئله اشاره و تأكيد كرد اسرائيل آمريكا را به يك بازى خطرناك مى‏كشاند.
لازم است در اينجا مرورى به شكل و ساختار روابط آمريكايى – اسرائيلى داشته باشيم و چارچوب‏ها و زير بناهاى و زمينه‏هاى آن را بررسى كنيم.

مسايلى كه باعث شد تا آمريكا امروز جنگ‏هاى مستقيمى عليه امت عربى و اسلامى در عراق و افغانستان و عليه ملت فلسطين به نيابت از رژيم صهيونيستى به راه اندازد، رژيمى كه برخى از سياستمداران آمريكايى مايل بودند تا آنرا بعنوان خمير مايه استراتژيك آمريكا توصيف كنند اما امروز به بارى سنگين بر گرده ملت و دولت و منافع آمريكا تبديل شده است.
پيش از اشغال فلسطين در سال 1948 ساختارى براى لابى يهودى در ايالات متحده آمريكا آنگونه كه امروز شاهد آن هستيم وجود نداشت و خبرى از قبضه شدن ونفوذ آنها در مراكز سياسى، اقتصادى و اطلاع رسانى نبود آنها تنها بعنوان گروه فشارى بودند كه سعى داشتند از طريق آراى يهوديان در انتخابات رياست جمهورى اين كشور تأثير گذار باشند.
اين مسئله باعث شد تا هرى ترومان رئيس جمهورى وقت آمريكا اولين كسى باشد كه رژيم صهيونيستى را در سال 1948 به رسميت بشناسد و چند روز بعد از آن 100 ميليون دلار را بعنوان وام به اين رژيم اختصاص دهد او در اين رابطه گفت: آقايان من مجبور هستم كه به درخواست صدها هزار نفرى كه در انتظار موفقيت طرح صهيونيستى هستند پاسخ دهم من بين رأى دهندگان هزاران عرب را نمى‏بينم.
در مقابل، كندى اولين رئيس جمهورى بود كه راه را براى كمك‏هاى نظامى مستقيم به رژيم صهيونيستى هموار كرد، او سياست دشمنانه‏اى با اعراب و فلسطينيان اتخاذ نمود.
او در ديدارى كه در سال 1961 با بن گوريون رئيس رژيم صهيونيستى در نيويورك داشت به صراحت اعلام كرد: من خوب مى‏دانم كه با آراى يهوديان آمريكا انتخاب شدم، از اينرو من به آنها بدهكارم، به من بگوييد چه كارى بايد براى ملت يهود انجام دهم؟.
پس از كندى نوبت به لندون جانسون رسيد كه يكى از ديپلمات‏هاى صهيونيستى در آن زمان وى را بهترين دوست توصيف كرد كه اسرائيل در كاخ سفيد شناخته است. در سال 1967 و در جنگ شش روزه همكارى و پشتيبانى آمريكا به رهبرى جونسون از رژيم صهيونيستى به نقطه اوج خود رسيد.
شلومو افنيرى نويسنده صهيونيستى در كتاب خود ساختار صهيونيسم مدرن كه در سال 1981 منتشر شد، نوشت:(جونسون به طور بالفعل و با تمامى قوا از اسرائيل در جنگ شش روزه حمايت كرد و از آن سال به بعد بود كه 99 درصد از يهوديان آمريكا حمايت از صهيونيسم اسرائيلى را آغاز كردند). به نحوى كه اگر فردى يهودى باشد به معناى آن است كه با اسرائيل در ارتباط است .
جونسون در سال 1967 هواپيماهاى فانتومى را كه رژيم صهيونيستى درخواست دريافت آنرا داشت تحويل اين رژيم داد.
رؤساى جمهورى سابق آمريكا نقش مهم و استراتژيكى را در تقويت رژيم صهيونيستى و استوار كردن ساختار نظامى امنيتى و اقتصادى آن ايفا نمودند، شگفت آور است اگر بدانيم كه نيكسون با وجود آنكه تنها 15 درصد از يهوديان آمريكا در انتخابات رياست جمهورى به وى رأى دادند اما به يكى از مهمترين حاميان رژيم صهيونيستى تبديل شد و از هيچ نوع حمايت نظامى و سياسى از صهيونيستها دريغ نكرد البته اين، پيش از رسوايى واترگيت است كه به طور كامل به آينده سياسى نيكسون پايان داده و راه را براى هنرى كسينجر يهودى جهت قبضه كردن صحنه سياست خارجى آمريكا هموار سازد و پرونده امنيت ملى آمريكا در مورد خاورميانه را در دست او قرار دهد، اين حوادث با آغاز جنگ اكتبر 1973 همراه شد.
با آغاز اين جنگ بود كه دولت آمريكا مقادير زيادى سلاح و مهمات به طور فوق العاده و سريع در اختيار رژيم صهيونيستى قرار داد.
از ميان كمك‏هاى ارسالى آمريكا به رژيم صهيونيستى 40 فروند جنگنده فانتوم، 35 هواى اسكاى هوك، 12 هواپيماى ترابرى نظامى و 20 نفر بر زرهى را ظرف 10 روز براى صهيونيستها ارسال كرد، اين البته به جز تصويب 202 ميليون دلار كمك اختصاصى از سوى كنگره آمريكا براى رژيم صهيونيستى بود.
پشتيبانى كامل كسينجر از رژيم صهيونيستى در جريان اين جنگ مسئله‏اى كاملا معروف و آشكار است و او خود در خاطراتش به آن اشاره كرده است.
كسينجر آمريكا را وادار كرد مجموعه مدهوش كننده‏اى از تعهدات به رژيم صهيونيستى بدهد كه از آن جمله مى‏توان به كمك‏هاى سالانه دو ميليارد دلارى، اجازه دسترسى رژيم صهيونيستى به اطلاع از جديدترين و مدرنترين تسليحات آمريكا، تضمين تامين نيازهاى نفتى اين رژيم و تعداد ديگرى از هداياى غير قابل تصور.
در كنار آن دو امتياز ديپلماتيك نيز به رژيم صهيونيستى داده شد، اولين آنها هماهنگى و همسويى كامل در تحولات ديپلماتيك، امتياز دوم واشنگتن عدم به رسميت شناختن سازمان آزاديبخش فلسطين است، آمريكا متعهد شد تا زمانيكه سازمان آزادى بخش فلسطين حق اسرائيل را در بقا به رسميت نشناخته و قطعنامه 242 و338 را نپذيرد با اين سازمان وارد گفتگو نشود. همچنين مدتى بعد بند سومى هم به اين امتياز افزوده شد و آن اعلام رسمى مخالفت سازمان آزاديبخش فلسطين با خشونت و تروريسم عليه اسرائيل بود.
اين وعده دراز مدت نه تنها به رژيم صهيونيستى وضعيت منحصر به فردى از نظر اقتصادى، نظامى و ديپلماتيك اعطا كرد، بلكه آمريكا را در مقابل اسرائيل به زانو در آورد.
شيمون پرز وزير جنگ رژيم صهيونيستى در سال 1975 در مقاله‏اى كه در مجله تايمز منتشر شد، تأكيد كرد: توافقنامه سينا در سال 1975 كنفرانسى را به تأخير انداخت (كنفرانس ژنو) اما سلاح و مال و سياست را براى ما تضمين كرد، سياستى هماهنگ شده با واشنگتن و آرامشى در سينا به ما داد، ما بهاى كمى پرداختيم و امتيازات زيادى گرفتيم.
تحولات روابط آمريكايى – صهيونيستى از زمان شكل‏گيرى رژيم صهيونيستى تا تاريخ امضاى توافقنامه كمپ ديويد بين مصر و اسرائيل مهمترين پايه‏هاى روابط استراتژيك ميان واشنگتن و تل آويو را تشكيل داده و سهم عمده‏اى در گسترش حضور و قبضه شدن مراكز تصميم‏گيرى آمريكا در مورد خاورميانه در دست لابى يهوديان آمريكا ايفا كرد.
در دوره رياست جمهورى جيمى كارتر لابى صهيونيستى فشارهاى گسترده‏اى را براى صدور قانونى قويتر و كاراتر جهت واداشتن شركت‏هاى آمريكايى به شكستن تحريم‏هاى اعمال شده عربى عليه رژيم صهيونيستى وارد آورد.
در آن زمان اين تحريم‏ها بعنوان سامى ستيزى (يهودى ستيزى) توصيف شد.
حجم كمك‏هاى دولت آمريكا به رژيم صهيونيستى از سال 1981 كه رونالدريگان وارد كاخ سفيد شد به بيش از 5 ميليارد دلار در سال رسيد و از سال 1985 نيز تمامى اين كمك‏ها به صورت بلاعوض شدند.
جون مير شهايمر واستيون و ولت در پژوهشى مهم، نقش خطرناك لابى صهيونيستى در خط دهى و تاثير گذارى بر رويكرد سياست آمريكا به رشته تحرير در آوردند.
اين پژوهش زير نظر دو دانشگاه هاروارد و شيكاگو تدوين شد اما پس از صدور آن اين دو دانشگاه زير فشارهاى گسترده رهبران لابى صهيونيستى از زير بار پژوهش شانه خالى كرده و آرم دانشگاه هاروارد از روى اين پژوهش برداشته شد.
در بخشى از اين پژوهش كه در شماره 23/3/2006 مجله لندن ريويواوف بوكس منتشر شد، آمده است:
در دهه‏هاى اخير و بخصوص پس از پايان جنگ شش روزه در سال 1967 اولويت سياست خارجى آمريكا در راستاى منافع اسرائيل قرار گرفت و اسرائيل به بزرگترين دريافت كننده كمك‏هاى اقتصادى و نظامى مستقيم مبدل شد، به نحوى كه حجم اين كمك‏ها در سال 2003 به بيش از 3 ميليارد دلار رسيد تا يك پنجم از كمك خارجى و غير مستقيم آمريكا را به خود اختصاص دهد.
بى ترديد بخش بزرگى از اين كمك‏ها در ساخت شهرك‏هاى صهيونيست نشين در كرانه باخترى و نوار غزه مورد مصرف قرار گرفت.
بر اساس اين پژوهش در بخش نظامى آمريكا حدود 3 ميليارد دلار در سال براى تقويت سامان‏هاى تسليحاتى به اسرائيل كمك مى‏كند و به اين رژيم اجازه مى‏دهد تا از فن آورى‏هاى پيشرفته آمريكايى استفاده كند.
در بخش ديپلماتيك نيز آمريكا از سال 1982 تا كنون 32 بار از حق وتو عليه قطعنامه هايى كه به دنبال محكوميت اسرائيل در شوراى امنيت بوده، استفاده كرده است.
دولت آمريكا همچنين تلاش‏هاى بين المللى صورت گرفته براى مهار زرادخانه اتمى اسرائيل و قرار دادن برنامه‏هاى هسته‏اى اين رژيم زير نظر آژانس بين المللى انرژى اتمى كارشكنى كرده است.
بخشى از اين پژوهش همچنين به سياست‏هاى تروريستى رژيم صهيونيستى عليه ملت فلسطين و سياست شكست استخوان كودكان فلسطينى، جنگ ترورها و تخريب در انتفاضه اول و دوم اختصاص يافت و با انتشار آمارى، به جنايات رژيم صهيونيستى پرداخت كه به طور نمونه مى‏توان به موارد زير اشاره كرد:
آواره كردن بيش از 800 هزار فلسطينى از سرزمين هايشان با كشتارهاى خونين عليه فلسطينيان بى دفاع.
نيروهاى صهيونيستى بين سال‏هاى 1949 تا 1956، بين 2700 تا 5000 فلسطينى را كه مى‏خواستند به سرزمين و محل سكونت خود در شهرها و روستاهاى فلسطينى باز گردند را به شهادت رساندند.
هزاران اسير مصرى كه در سال‏هاى 1956، 1967، 1973 به اسارت در آمده بودند، توسط صهيونيستها از پاى در آمدند.
250 هزار فلسطينى و حدود 80 هزار سورى پس از جنگ 1967 آواره شدند.
صهيونيستها اقدام به شكستن دست و پاى 29 هزار كودك فلسطينى در انتفاضه اول كردند.
هزار مرد و زن و كودك فلسطينى طى انتفاضه اول و دوم كشته يا زخمى شدند.
اين آمارها كه توسط دو پژوهشگر آمريكايى در پژوهشى به ثبت رسيد، مطلب روزنامه صهيونيستى هاآرتص كه در تيترى تأكيد كرده بود ارتش اسرائيل به دستگاهى براى قتل و ترور تبديل شده را تأييد كرد.
و در پايان نيز به نتيجه رسيدند كه اسرائيل اكنون يك بار استراتژيك بر دوش آمريكا محسوب مى‏شود.
در همين راستا سناتور پل فندلى نويسنده، انديشمند و سياستمدار آمريكايى متخصص در امور لابى يهوديان در آمريكا و صاحب كتاب مهم چه كسى جرأت سخن گفتن دارددر گفتگويى با شبكه الجزيره در 6/3/2002 در مورد نقش لابى صهيونيستى در تأثير گذارى بر مراكز تصميم‏گيرى آمريكا گفت: برخى‏ها مى‏گويند كه اسرائيل يك هم پيمان استراتژيك براى آمريكا محسوب شده و براى سياست‏هاى استراتژيك و نظامى آمريكا جهت بسط نفوذ خود در بخش‏هاى مختلف جهان حائز اهميت است، اما من اين نظر را قبول ندارم و معتقدم كه اسرائيل به مثابه بار و مشكلى براى دولت آمريكا محسوب شده و از چهل سال پيش نيز اينگونه بوده است.
وى علت بقاى اين بار را بر گرده آمريكا وجود تعداد كمى از افراد دانسته كه داراى نفوذ بسيار زيادى هستند افرادى مانند پل ولوفيتز معاون وزير دفاع آمريكا كه يكى از نزديكترين دوستان و هم پيمانان دونالد رامسفلد وزير دفاع آمريكا محسوب مى‏شود.
اونقش پر رنگى هم در دولت جورج بوش پدر داشت.
و ولفوفيتز خود را ملزم به حمايت كامل از رژيم صهيونيستى مى‏داند و تمامى تصميماتش به عنوان يكى از بانفوذترين شخصيت‏هاى در دولت آمريكا به شكل بسيار گسترده‏اى به نفع اين رژيم است.
فندلى در ادامه مى‏افزايد زمانى كه ما در مورد لابى صهيونيستى سخن مى‏گوييم از چند لابى سخن مى‏گوييم لابى هايى همچون گروه‏هاى اصولگراى مسيحى كه يكى از اعضاى آن وزير دادگسترى آمريكا جون اشكروفت است، او يك مسيحى اصولگراست كه به شدت به عقيده مسيحيان اصولگرا مبنى براينكه اسرائيل قدرتمند اهرم اجرايى براى خواست خدا در فلسطين است، پايبند است، و به مقتضاى اين عقيده آنها بر اين باورند كه دولت آمريكا بايد اسرائيل را از نظر نظامى بسيار قدرتمند سازد و اين كار را تا روز قيامت ادامه دهد زيرا هر اقدامى بر خلاف آن نافرمانى از خداوند است.
تعداد مسيحيان اصولگرا بيش از 50 ميليون نفر است و آنها يك قدرت سازمان يافته و داراى گروه‏هاى كارى از افراد زبده و بسيار كارآمد هستند.
به نحوى كه اكنون تعداد زيادى از شخصيت‏هاى بارز دولت آمريكا و گروه‏هاى تاثير گذار آن از جمله افرادى هستند كه پيرو اين عقيده مى‏باشند و در رأس آنها جورج دبليو بوش رئيس جمهورى آمريكا قرار دارد.
به گفته فندلى برخى واشنگتن و مجلس سناى آمريكا را سرزمينى اشغال شده توسط اسرائيل مى‏دانند.
از آنچه كه گذشت به اين نتيجه مى‏رسيم كه لابى صهيونيستى به تسلط بر مراكز ثقل سياسى، مالى و اطلاع رسانى و كنترل انتخابات آمريكا از آن طريق اكتفا نمى‏كند، بلكه پاى را از اين هم فراتر گذارده و بين عقايد اصولگرايى مسيحى و ابعاد سياسى ارتباط تنگاتنگى ايجاد كرده است و سعى كرده است و سعى دارد به نحوى عمل كند كه گويى حمايت از رژيم صهيونيستى و لابى صهيونيستى در واقع نوعى از عقايد مذهبى است كه آمريكايى صاحب نفوذ و عوام اين كشور از آن طريق مى‏توانند عبادت كنند.
و از اين طريق لابى صهيونيستى مى‏تواند سياست‏هاى آمريكا و مفاصل سياسى و روحى آنرا در پنجه خود بگيرد. از اين منظر مى‏توان به درك خوبى از دلايل تسلط كامل اسرائيل بر رهبران دولت فعلى آمريكا به رهبرى جورج بوش پسر رسيد، بخصوص كه بوش امروز جنگ‏هاى رژيم صهيونيستى را به نمايندگى از آنها انجام مى‏دهد. جنگ‏هايى كه با اشغال افغانستان و عراق آغاز و تلاش‏ها براى شعله ور كردن جنگ ديگرى عليه ايران و سوريه درحال ادامه است .البته اين سواى تلاش براى دخالت مستقيم در لبنان و طراحى جهت ضربه زدن به مقاومت لبنان، خلع سلاح حزب الله لبنان، جنگ و محاصره و گرسنگى سازى عليه ملت فلسطين است.
در عصر الكترونيك و عصر ارتباطات پيشرفته و به اوج رسيدن تحقيقات و راهبردهاى تحقيقات علمى در تمامى علوم حتى علوم انسانى و تاريخى تعجب آور است كه شخصيت هايى در مهمترين مراكز تصميم‏گيرى آمريكا را مشاهده مى‏كنيم كه همچنان به اسطوره‏هاى ترويج شده توسط لابى صهيونيستى و هولوكاست نگاه مقدسانه‏اى دارند اين در حالى است كه صدها انديشمند، پژوهشگر و تاريخدان بى‏پايه و اساس بودن اين ادعاى جنبش صهيونيسم را به اثبات رسانده و نسبت به دقيق بودن ادعاهاى آنها در مورد هولوكاست ابراز شك و ترديد كرده است.
البته صهيونيستها هم در مقابل دروغ‏هاى مقدس خود بسيار حساس هستند و واكنش‏هاى ديوانه وارى را در مقابل هر فردى كه اين داستان آنها را زير سؤال مى‏برد، دارند، حملات و جنگ سختى را عليه وى سامان مى‏دهند و دست آخر هم سرنوشت اين فرد يا ترور جسمى يا سياسى بوده و يا اينكه سر از زندان در خواهد آورد تا كسى نتواند داستان صهيونيستها را زير سؤال ببرد.
به هر شكل اين داستان‏ها و اسطوره‏ها ستون فقرات لابى صهيونيستى را در آمريكا و اروپا تشكيل مى‏دهند، حتى نقد رژيم صهيونسيتى و زرادخانه هسته‏اى اين رژيم و اعمال تروريست صهيونيستها عليه ملت فلسطين نيز به خطوط قرمز مقدس صهيونيستها تبديل شده و هر فردى كه به اين مسايل بپردازد سريعاً متهم به سامى ستيزى مى‏گردد.
كنگره آمريكا در تاريخ 10/10/2004 قانونى به عنوان تعقيب جهانى فعاليت‏هاى سامى ستيزى global anti- semitism( )Review actرا به تصويب رساند.
اين قانون به امضاى جورج دبليوبوش هم رسيد او پس از امضاى آن گفت: اين قانون با هدف تدوين ليست تمامى فعاليت‏هاى ضد سامى در جهان به تصويب رسيده است و در چارچوب آن ليست عمليات‏هايى كه بايد در مقابل آن انجام داد نيز تهيه خواهد شد.
وى در جريان فعاليت‏هاى انتخابات دومين دوره رياست جمهورى‏اش در جمع تعدادى از هوادارانش در ايالات فلوريدا گفت: اين امت هوشيار باقى خواهند ماند ما به نحوى عمل مى‏كنيم كه انديشه‏هاى قديمى سامى ستيزى نتواند راهى به سوى تشكيل پايگاهى براى خود در جهان حاضر بيابند.
به گفته بوش دفاع از آزادى به معناى حمله به شرارتى است كه سامى ستيزى نماد و ساختار آن است.
در اين چارچوب عماد جاد مدير اجرايى سازمان مبارزه با تبعيض در مقاله‏اى تحت عنوان “سامى ستيزى… چه كسى به تبعيض نژادى صهيونيستى رسيدگى مى‏كند؟” مهمترين پرسش را مطرح كرده است.
وى در مقاله خود كه در تاريخ 24/11/2004 به چاپ رساند پرسيد چه كسى بايد نژاد پرستى صهيونيستى و شخصيت‏هاى مذهبى يهودى و نيز رسانه‏هاى اطلاع رسانى عليه غير يهوديان و هرچه غير يهودى است رسيدگى كند؟ نكند اين دسته از بشريت سواى ديگران بوده و معصوم از محاسبه و بازخواست مى‏باشند؟ نكند آنها اجازه دارند با فراغت بال تمامى اديان و مذاهب و نژادها را مورد حمله قرار دهند؟
جنبش صهيونيستى كه از دين يهودى براى اهداف سياسى خود سوء استفاده كرد پايه خود را بر اسطوره‏هايى همچون حق تاريخى يهوديان در سرزمين فلسطين، سرزمين موعود، ملت برگزيده خدا استوار كرد، اين واژه‏ها هر يك به نحوى باعث شد تا يهوديان جهان به سوى جنبش صهيونيسم جذب شده و مهاجرت و سكونتشان را در فلسطين تسريع بخشند.
جنبش صهيونيسم به همراه حامى‏اش لابى يهوديان در آمريكا و اروپا با اختراع واژه‏ها و عناوين مختلف سعى در جلب همدردى جهان با رژيم صهيونيستى دارد و از اين راهبرد بعنوان نقطه آغازين تثبيت استراتژى سلطه‏گرى بر جهان استفاده كرده او سعى مى‏كند از طريق ترغيب واكراه به اهداف از پيش طراحى شده خود دست يابد.
يكى از اين مسايل ساخته و پرداخته شده، هولوكاست است كه به تدريج به نقطه محور و اهرم پربازده طرح صهيونيستى و لابى صهيونيسم در جهان مبدل شده است.
هولوكاست امروزه گاو شيردهى است كه شير آن در خدمت به دولت تروريستى صهيونيستى يعنى اسرائيل خشك نمى‏شود، و مى‏توان آنرا حامل لوا و ضامن بقاى تمامى انواع پشتيبانى‏هاى مالى، سياسى و نظامى از رژيم صهيونيستى توصيف كرد.
اين واژه سنگرى است كه صهيونيستها در حملات مستمر خود عليه امت عربى و اسلامى و عليه امت فلسطين پشت آن سنگر مى‏گيرند.
با در نظر گرفتن اين داده‏ها نبايد از تصويب قطعنامه سازمان ملل در مورد هولوكاست تعجب كرد، سازمان ملل در حالى در 1/11/2005 روز 27 ژانويه هر سال را روز بزرگداشت هولوكاست اعلام كرد كه رژيم صهيونيستى هيچ توجهى به قطعنامه‏هاى سابق اين سازمان عليه اين رژيم نداشته است.
يكى از آخرين نمونه‏هاى جنگ لابى صهيونيستى عليه هر نوع انديشه‏اى كه مى‏تواند شاخص‏هاى واهى اين لابى را زير سؤال ببرد حكم دادگاه اتريش است كه در تاريخ 20/2/2006 عليه يكى از مورخان انگليسى صادر شد.
اين دادگاه ديويد اروينگ را به دليل سخنانى كه 17 سال پيش در سال 1989 ايراد كرده و در آن وجود كوره‏هاى آدم‏سوزى و اتاق‏هاى گاز را در بازداشتگاه اشوويتز نازى‏ها زير سؤال برده بود، محاكمه و محكوم شود.
پس هولوكاست به يك اسطوره دينى – مذهبى تبديل شده است اسطوره‏اى كه هاله‏اى از قداست آنرا در بر گرفته و سعى شده است تا از آن و از ستم رواداشته شده بعنوان مرجعى جهت بناى دولت صهيونيستى استفاده شود و هولوكاست جديدى كه عليه فلسطينيان صورت گرفته سرپوش نهاده شود، گويى كه فلسطينيان قربانيانى هستند كه بايد در مسلخ هولوكاست صهيونيستى سربريده شوند.
دكتر عبدالوهاب المسيرى در دايرة المعارف خود «يهود، يهوديسم و صهيونيسم» مى‏نويسد: هولوكاست در يونانى به معناى كشتار يا سوزاندن كامل قربانى است، و ترجمه آن به عربى “كوره است” در اصل هولوكاست يك واژه مذهبى يهودى است كه به شيئى اطلاق مى‏شود كه براى خدا قربانى مى‏شود. اين قربانى تنها كباب نمى‏گردد بلكه كاملاً در مسلخ و قربانگاه به طور كامل سوزانده مى‏شود، از اينرو هولوكاست يكى از بزرگترين مناسك و آداب رسوم دينى مقدس يهوديان است از اينرو اين واژه و اصطلاح در واقع براى تشبيه يهوديان به قربانى سوزانده شده است و از اينرو واژه سوزاندن استفاده شده است ، تا نشان دهد كه مقدسترين ملل است.
ارتباط بين هولوكاست و ساميسم هم از اين مبدأ و اصل نشأت گرفته و از اينرو مقدس شمرده مى‏شود.
نورمن فنكلشتاين نويسنده يهودى معروف به مخالفت با صهيونيسم در كتاب خود “صنعت هولوكاست…تأملى در سوءاستفاده از رنج يهوديان” مى‏نويسد: با توسعه صنعت هولوكاست، آنانى كه از اين صنعت به منافع هنگفتى رسيدند در ارقام و شمار نجات يافته‏گان از آن دست بردند تا خسارت هرچه بيشترى را بگيرند و بسيارى نقش قربانى را بازى كردند.
وى با تمسخر مى‏افزايد: اگر بگويم اكنون از هر سه يهودى كه در خيابان‏هاى نيويورك با آنها برخورد مى‏كنى، يكى ادعا مى‏كند كه از نجات يافتگان از اردوگاه‏هاى نازى هاست، از سال 1993 فعالان در اين صنعت اعلام مى‏كنند كه ماهانه 10 هزار نفر از نجات يافته‏گان هولوكاست جان خود را از دست مى‏دهند، اين ادعاى محالى است زيرا با اين اوصاف در سال 1945 حداقل هشت ميليون نفر از اين اردوگاه‏ها جان سالم به در برده‏اند، در حالى كه اسناد نشان مى‏دهند كه زمانى كه اروپا به اشغال يهوديان درآمد كمتر از 7 ميليون نفر يهودى در آنجا زندگى مى‏كردند.
گردانندگان صنعت هولوكاست تنها در ارقام دست نبردند بلكه حقايق را هم تحريف كردند، موزه زنده نگه داشتن ياد كشتارهاى نازى‏ها كه در واشنگتن قرار دارد به اشاره‏اى كوتاه به كشتارهاى دسته جمعى كولى‏ها، اسلاوها و معلولين بسنده كرده و اشاره چندانى هم به كشتار مخالفان سياسى نداشته است.
فنلكشتاين كه والدينش در اردوگاه نازى‏ها در جنگ جهانى دوم گرفتار شده بودند مى‏افزايد: تمامى شواهد و مدارك دال بر آن است كه يهوديان آمريكا تا جنگ ژوئن 1967 چندان توجه و اشاره به هولوكاست نداشتند و پس از جنگ اعراب و اسرائيل بود كه به آن پرداخته شد.
ما در اين مقاله در صدد پرداختن به واهى بودن هولوكاست و بى‏پايه و اساس بودن ادعاهاى تاريخى صهيونيستها برنيامديم بلكه مقصد و مقصود ما توجه به راهبردها و راهكارهايى است كه صهيونيستها از آن براى سرمايه‏گذارى و سود بردن از هولوكاست از آن استفاده كردند و چگونه سامى ستيزى را در راستاى خدمت به رژيم صهيونيستى قرار دادند.
اين به خودى خود مى‏تواند ميزان همسويى جبهه مخالف لابى صهيونيستى در اروپا و آمريكا را نشان دهد. از ميان مواضع افرادى كه جرأت سخن گفتن پيدا مى‏كنند و افرادى كه از اسرائيل انتقاد مى‏كنند مى‏توان حقيقت تروريسم صهيونيستى را كه اشكال و ابعاد مختلفى را به خود گرفته و در پشت اسطوره هايش پنهان شده نمايان مى‏گردد. به نقل از نداء القدس، شماره 92.
  پاورقي ها: