بسم الله الرئوف الحكيم

غروب جمعه
نمى‏دانم در غروب جمعه چه رازى نهفته است. آسمان آبى است، اما دلت حال غروب ابرى‏ترين روزهاى پاييز را دارد. اگر جمعه زيباترين روز ارديبهشت با گلهاى سرخ هم كه باشد، دلتنگى غروب ابرى بر دلت پنجه مى‏كشد. بعداز ظهر آدينه، آيينه دلتنگى غريبى است، دلت بهانه مى‏گيرد، هيچ چيز آرامت نمى‏كند، قرار از دلت مى‏رود، ناگاه به خود مى‏آيى و مى‏بينى كه قطرات اشك، به آرامى تمام صورتت را پوشانده است، در غروب جمعه، چه رازى نهفته است؟ اين اشك از كجا آمده است؟ بهانه گريه چيست؟
اى كاش دلت با گريه آرام مى‏گرفت. گريه تو را بى قرارتر مى‏كند. دلتنگى بيشتر به جانت پنجه مى‏كشد گاهى كه آسمان ابرى است و خيال باريدن دارد، دلتنگ‏تر مى‏شوى. گريه ات به گريه غريبانه آسمان مى‏پيوندد. به خاطر مى‏آورى تابستان يا بهار هم كه باشد فرقى نمى‏كند. دلتنگى غروب جمعه يكى است. بر مى‏خيزى مفاتيح را مى‏گشايى صبح جمعه را همراه با طلوع آفتاب و «ندبه» در فراق «او» آغاز كرده‏اى. غروب آفتاب را با «سمات» به پايان مى‏برى و بر سجاده نماز مغرب كه مى‏ايستى و قامت به نماز مى‏بندى، احساس غريبى دارى ؛ احساس اينكه او نيز در جايى از همين زمين، قامت به نماز بسته است. غريب تنهايى كه منتظر يك جمعه خاص است ؛ جمعه فرج، جمعه ظهور، جمعه نجات….
پيچك انتظار از ديوار دلم بالا مى‏رود پر از تمنا مى‏شوم و پر از عطر خوش ريحانه كه در سبزه زار وجود روئيده است. پيچك انتظار چه غوغايى مى‏كند! باز هم پر از تمنا مى‏شوم. پر از گلهاى سوسن، گلهاى نرگس. و اينك از صداى پاى ظهور است كه سرشار مى‏شوم، سرشار از موج، سرشار از ماه، ستارگان، خورشيد! قلبم از عشق درنگى مى‏كند و در خيالم جبرئيل را مى‏بينم كه سر از پا نشناخته مى‏آيد تا براى زمينيان مژده‏اى بياورد. مژده آمدن امامى كه خداوند تمامى رحمتش را در وجود او ريخته است!
مهديا كوى تو كوى بى تابى فرشتگان است. كوى تو كوى ركوع لاله هاست، كوى شيدايى ياس است، كوى شبنم بر گلبرگ ناز محمدى است. كوى بال است. كوى پريدن. كوى تو كوى بى قرارى در آسمان آبى است. و او كه سرتا پا نور است و سفيدى بر بامى چون بام جهان از بلنداى بلند، اما خيلى نزديك با قامتى راست و چهره‏اى نورانى ايستاده و بر زمينيان طومارى از حفظ را مى‏خواند و جمعى از شيعيان واقعى‏اش را در پشت سر و طرفين خود همراه دارد و خوشا به حال آن زنان و مردان راستين و واقعى كه در كنار امامشان او را در تمام مراحل ظهور همراهى مى‏كنند، آنگاه زمان مشخص نبود اما مثل ساعتى بعد امام با همراهانش به حركت در مى‏آيند و د رشهرى پر از نور و بركت و رحمت، پر از بوى عطر گل مريم و شهرى پر از ايمان و پاكى و صداقت فرود مى‏آيد و در سرزمين توصيف ناشدنى بر مزارى مى‏ايستد مزار مادرش فاطمه «سلام‏الله عليها» همراهان اشك مى‏ريزند اما امام چيزى مى‏خواند و زمزمه مى‏كند سپس مى‏نشيند و قطرات بلورين اشك بر گونه‏هاى مباركش ديده مى‏شود. آرى در اين غوغا و محشر و آنگاه كه همه و همه سرگردان و آواره‏اند و شور و هياهو تمام جهان را فرا مى‏گيرد امام، حق را ظاهر و ظالمان را آنگونه كه كسى تصور نمى‏كند به سزاى ستمگريها و ظلمهايشان مى‏رساند و در واقع احقاق حق و ابطال باطل مى‏كند.
و جهان در اين جنگ و خون به سر مى‏برد تا اينكه تمام انتقامها به پايان رسيده و سپس زمين در صلح و ايمان و راستى زندگى كند، به اميد آن روز.
پاورقي ها: