از بحيرا تا پاپ

نويد نورانى
يكى از عواملى كه انسان را به صدق گفتار فرستادگان الهى مطمئن مى‏نمايد و موجب مى‏گردد تا پيامبران راستين از مدعيان دروغين تشخيص داده شوند علاوه بر معجزات پيامبران، گواهى رسولان گذشته نسبت به نبى بعدى است. آن چه در كتاب‏هاى آسمانى دلالت بر نبوّت رسول اكرم (ص) دارد مواردى است كه قرآن كريم، تورات، انجيل، زبور دارد و آثار شعياى نبى، شمعون و حزقيل(ع) آمده است.
قرآن مى‏فرمايد: «و اذقال عيسى ابن مريم يا بنى اسرائيل انّى رسول اللّه اليكم مصدّقاً لما بين يدىّ من التوراة و مبشراًبرسول يأتى من بعدى اسمه احمد؛(1) و عيسى فرزند مريم گفت: اى بنى اسرائيل بدرستى كه من پيامبر خدا بر شما هستم توراتى را كه قبل از من بوده، تصديق مى‏كنم و به پيامبرى كه بعد از من مى‏آيد و نامش احمد است بشارتتان مى‏دهم.» نبى اكرم از سنين صباوت دو نام داشت و مردم او را با اين نام خطاب مى‏كردند يكى محمّد كه عبدالمطّلب (جدّش) برايش برگزيد و ديگرى احمد كه آمنه او را به آن ناميده بود و اين مطلب از مسلّمات تاريخ اسلام مى‏باشد.
در آيه‏اى ديگر مى‏خوانيم: «و اذ اخذ الله ميثاق النبييّن لما آتيتكم من كتاب و حكمةٍ ثمّ جاءكم رسولٌ مصدقٌ لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنه قال ءاقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى قالوا اقررنا قال فاشهدوا و انا معكم من الشاهدين ؛(2) و خدا از پيامبران ميثاق گرفت كه شما را كتاب و حكمت داده‏ام، به پيامبرى كه آيين شما را تصديق مى‏كند و به رسالت نزدتان مى‏آيد گرايش يابيد و يارى اش كنيد. آيا اقرار كرديد و ميثاق را پذيرفتيد، پاسخ دادند، اقرار كرديم، گفت پس گواهى دهيد و من نيز همراهتان از شاهدانم.»
اهل تفسير مى‏گويند خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نفرموده مگر اين كه حضرت محمّد (ص) و خصالش را برايش گفته و از او پيمان گرفته كه اگر او را درك كند به وى ايمان آورد و هم برخى افزوده‏اند مقصود اين است كه شخصيت محمد(ص) را براى امّت خويش بيان كند و از ايشان تعهد بگيرد كه به او ايمان آورند وبراى نسل بعد از خود موضوع را روشن سازند و نيز گفته‏اند كه خطاب «جاءكم رسول» به اهل كتاب معاصر رسول خداست. حضرت على(ع) هم فرموده‏اند خداوند متعال از پيامبران گذشته درباره خاتم رسولان پيمان گرفته است كه اگر زنده بودند و محمّد(ص) مبعوث گشت به او ايمان آورده و به امدادش بشتابند و از قوم خود هم در اين باره پيمان بگيرند.(3)
رسول خدا(ص) فرموده‏اند، من نتيجه دعاى حضرت ابراهيم هستم و عيسى به من مژده داده است و منظور از دعاى ابراهيم اين آيه است كه قرآن از قولش نقل مى‏كند:
«ربنّا و ابعث فيهم رسولاً منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و يزكّيهم انّك انت العزيز الحكيم.»(4)
اما آنچه در كتابهاى آسمانى گذشته آمده، توسط مغرضان تحريف شده و مواردى را كه در آنها بطور صريح از رسول خدا (ص) نام برده، از روى رشك ورزى، ستم، انكار و بدبختى خويش، حذف كرده‏اند و نسبت به خداوند افترا بسته‏اند در حالى كه دانشمندان يهودى و مسيحى ضمن بيان علومى كه از انبياء گرفته‏اند و هم از صحف خود نقل كرده‏اند اعتراف به نبوّت پيامبراكرم(ص) نموده‏اند و سال‏ها قبل از ولادت و ظهور خاتم پيامبران اين موضوع را طرح نموده و به نسل‏هاى بعد از خود توصيه
كرده‏اند، امّا طبق آيه قرآن «فمنهم من آمن و منهم من صدّعنه»(5) گروهى از ايشان به پيامبر اكرم (ص) ايمان آوردند و گروهى از او روى برگرداندند(كارشكنى نمودند). نمايندگان نجران
آيين مسيحيت تا يك و نيم قرن قبل از طلوع اسلام، در شبه جزيره عربستان نفوذ نكرده بود، در آن موقع هم مبلّغان مسيحى براى فعاليت‏هاى تبشيرى به داخل اين صحراى خشك مى‏رفتند. نخستين هيأت مسيحى كه عازم جنوب عربستان شد به سال 356 ميلادى توسط امپراتور كونستانتينوس به رياست تئوفيلوس بود، وى كليسايى در عدن در سرزمين حميريان ساخت، مردم نجران در سال 500 ميلادى به وسيله فنيمبون قدّيس شامى با مسيحيت آشنا شدند.(6) از نواحى تحت نفوذ روم هم نصرانيت براى طوايف ربيعه، غسان و برخى از افراد قضاعه آمد، بدين گونه آيين مسيح به عربستان راه يافت.(7) از آن سوى ذونواس پادشاه يمن به دين يهود گرائيد ولى بين امپراتور حبشه و وى نزاع سختى پيش آمد، ذونواس به انتقام اين برخورد خشن، به نجران آمد تا مسيحيان نجران را قتل عام كند كه اين ماجرا در قرآن كريم تحت عنوان اصحاب اخدود آمده است: «قُتل اصحاب الاخدود، النّار ذات الوقود اذهم عليها قعود.»(8) طبق اين آيات ذونواس مسيحيانى كه دين خود را رها نمى‏كردند در گودال مى‏افكند و از آتش پر مى‏كرد و چون امپراتور روم از سرزمين يمن دور بود از فرمانرواى حبشه كمك خواست كه به اين
ترتيب داستان ابرهه و آمدن سپاه حبشه به يمن پيش آمد كه يمن را تصرف نموده و ذونواس را كشتند و آيين مسيح جانشين دين يهود در اين قلمرو گرديد و كليساهاى رسمى در يمن ساخته شد، به دنبال همين امر حكايت ابرهه و عام الفيل نيز به ميان آمد.(9)
رسول اكرم(ص) به موازات مكاتبه با سران سياسى و مذهبى جهان نامه‏اى به اُسقف نجران كه به ابوحارثه موسوم بود نوشت و ساكنان اين منطقه مرزى حجاز و يمن را كه مكانى بسيار با صفا بود، به اسلام دعوت نمود. نمايندگان پيامبر نامه را به اُسقف نجران تحويل دادند. وى مكتوب نبى اكرم را با دقت خواند و براى تصميم نهايى شورايى مركب از شخصيت‏هاى مذهبى تشكيل داد، اين شورا نظر داد كه گروهى به عنوان هيأت نمايندگى نجران به مدينه بروند تا از نزديك با حضرت محمد(ص) تماس بگيرند و دلائل نبوّتش را بررسى كنند.(10)
نمايندگان نجران مذاكرات مفصلى با پيامبراكرم(ص) انجام دادند و در پايان گفتند چون مطالب مطرح شده ما را قانع نمى‏كند در وقت معينى با هم مباهله كنيم و بر دروغگو نفرين بفرستيم البته از آيه مربوط به مباهله (سوره آل عمران، آيه 61) بر مى‏آيد موضوع مباهله را پيامبر مطرح كرده است نه مسيحيان، مقرر گرديد اين مراسم در خارج از مدينه و در دامنه صحرا انجام گيرد، رسول اكرم (ص) براى اين منظور حضرت على(ع)، فاطمه زهرا(س)،
امام حسن و امام حسين(ع) را برگزيدند، سران هيأت نمايندگى كه در حال گفتگو با هم بودند وقتى سيماى نورانى پيامبر را با افرادى از خاندان و خانواده‏اش ديدند انگشت حيرت به دهان گرفتند و دريافتند پيامبر به دعوت و دعاى خود اعتقاد راسخ دارد وگرنه فردى‏كه در هدف خود ترديد دارد عزيزان خويش را در معرض بلاى آسمانى و عذاب الهى قرار نمى‏دهد، از اين روى اُسقف نجران گفت اين چهره‏ها اگر از درگاه الهى بخواهند كوهها از جاى كنده شوند، در دم اتفاق مى‏افتد و درست نيست، با اين قيافه‏هاى نورانى مباهله كنيم و امكان دارد همه نابود شويم و حتى يك مسيحى در جهان باقى نماند و به اتفاق آراء تصويب كردند هر ساله مبلغى به عنوان جزيه بپردازند و حكومت اسلامى در برابر آن، از جان و مالشان دفاع كند، رسول اكرم (ص) رضايت خويش را از اين بابت اعلام فرمودند و افزودند عذاب آسمانى سايه‏اش را به نجران گسترده بود و اگر از در مبادله وارد مى‏شدند صورت انسانى خود را از دست مى‏دادند و در آتش برافروخته مى‏سوختند، اين مباهله كه در 25 ذيحجه سال دهم هجرت روى داد سند افتخار اسلام و تشيع و معجزه مهمى به شمار مى‏آيد.(11) بشارت راهب مسيحى
در آستانه تولد پيامبر در نواحى گوناگون شبه جزيره عربستان، شام و برخى نقاط هم جوار عده‏اى از افراد مسيحى در ديرها به حالت عزلت و انفرادى زندگى مى‏كردند. چون رسول خدا(ص) به سن دوازده سالگى رسيد همراه عموى خود، ابوطالب، كه با كاروان قريش براى تجارت به شام مى‏رفت، رهسپار شام شد، اين سفر در دهم ربيع الاول سال سيزدهم واقعه فيل اتفاق افتاد. چون كاروان به بصرى، كه روستايى در سرزمين حوران و از توابع دمشق بود، رسيد، راهبى به نام بحيرى كه در صومعه خود به سر مى‏برد و از علوم مسيحى آگاه بود، برايشان خوراكى تهيه كرد در حالى كه متداول نبود او به كاروان قريش توجهى كند و چون دليلش را از وى پرسيدند گفت ابرى روشن بر سر رسول اكرم (ص) سايه افكنده بود، همچنين وقتى كاروان در حوالى صومعه كنار درختى رسيد، راهب مزبور متوجه شد ابر در بالاى درخت ايستاد و شاخه‏هاى درخت چنان پايين آمد كه بر پيامبرسايه افكند. وقتى همه، اجتماع نمودند تا خوراك آماده شده را ميل كنند، از ميان همه رسول خدا به دليل كمى سن زير همان درخت كنار اموال كاروان باقى ماند، بحيرا در بين آن جمع كسى را با صفاتى كه مى‏شناخت نديد از اين روى گفت نبايد كسى از شماها، از حضور در سفره من امتناع مى‏كرد، پاسخ دادند همه آمده‏اند جز پسرى كه كوچك‏ترين ماست و مراقب بارهايمان مى‏باشد، بحيرا گفت: او را هم فرا بخوانيد و هنگامى كه برخى خصوصيات را در آن حضرت به دقّت بررسى كرد، خطاب به ايشان گفت: اى پسر تو را به لات و عزّى سوگند مى‏دهم كه از هر چه سؤال مى‏كنم به من پاسخ دهى، حضرت فرمود مرا به آنها سوگند مده كه از هيچ چيز به اندازه آن‏ها نفرت ندارم. بحيرا سؤالاتى را مطرح كرد و حضرت پاسخ داد كه مطابق دانسته‏هاى آن راهب بود. آن گاه به مهر نبوّت كه در ميان دو شانه پيامبر بود نگريست و چون فارغ شد روى به ابوطالب نمود و گفت اين نوجوان با تو چه نسبتى دارد، او جواب داد: فرزندم مى‏باشد. بحيرا گفت نبايد اين گونه باشد و پدرش در حال حيات نيست، ابوطالب گفت: برادرزاده‏ام است و پدرش وقتى او در رحم مادرش بود، درگذشت. راهب گفت: راست گفتى، برادرزاده ات را به زادگاهش بازگردان و از قوم يهود درباره‏اش بترس، زيرا اگر او را دريابند، شرّى برايش برپا مى‏كنند، براى اين پسر شأن و منزلت عظيمى است. ابوطالب پس از انجام كارهاى تجارى حضرت را به مكه بازگردانيد.(12)
برخى منابع افزوده‏اند بحيرا خاطر نشان ساخت: به زودى اين نوجوان بت‏ها را خواهد شكست و دينش جهانى خواهد شد، در اين هنگام درختى كه رسول خدا زير آن ايستاده بود و خشكيده بود سبز شد و ميوه آورد و بحيرا چنين كرامتى را تأييد نمود و نزديك‏تر آمده و دست‏هاى پيامبر را بوسيد و گفت اگر بعثت شما را دريابم ايمان مى‏آورم.(13)
خديجه دختر خويلد چون از راستگويى، امانت دارى و مكارم اخلاقى رسول خدا (ص) خبر يافت به حضرت پيشنهاد كرد با سرمايه او همراه غلامش ميسره براى تجارت رهسپار شام شود پيامبر پذيرفت و در سال بيست و پنجم واقعه فيل در 25 سالگى از مكه بيرون رفت و چون به بصرى رسيد، نسطور راهب وى را ديد و ميسره را به نبوّت او مژده داد.(14)
قبل از هجرت پيامبر به مدينه، ابوعامر راهب رئيس مذهبى مسيحيان در اين ديار به شمار مى‏رفت كه با اين مهاجرت مهم موقعيت و اعتبار خود را از دست داد و پيشرفت آيين اسلام آتش خشم و خصومت را در قلب او، شعله ور مى‏ساخت، او همچون مارى زخم خورده براى فرود آوردن نيش زهرآگين خويش مهيّا گشت و در ابتدا با منافقان مدينه هم‏داستان شد و براى تعقيب نقشه شوم خود به مكه رفت و بت پرستان و مشركان را نحريك نمود و سپس در نبردهاى بدر و اُحد و حُنين به نفع اين مخالفان شركت كرد، بعد به روم گريخت و امپراتورى اين قلمرو را براى يورش به مسلمانان مهيا ساخت، در مدينه هم منافقان را به ساختن مسجد ضرار وادار كرد تا تفرقه‏اى خطرناك در اين شهر بوجود آورد. پيامبر اكرم(ص) با آگاهى از نقشه وى و احساس خطر از سوى امپراتورى روم، آماده دفاع گرديد كه به دنبالش غزوه تبوك رخ داد و چون روميان از اقتدار مسلمانان آگاه شدند خطر يورش دشمن خارجى كاهش يافت و نقشه ابوعامر خنثى شد و با مراجعت پيامبر از نبرد تبوك توطئه داخلى هم كشف گرديد و مسجد ضرار كه پايگاه دشمنان و عامل شكاف بين مؤمنان گشت به دستور رسول اكرم (ص)، ويران شد.(15) به سوى حبشه
حبشه در آن زمان نسبت به آن چه اكنون اتيوپى ناميده مى‏شود وسيع‏تر بوده و كشورهاى سومالى، اريتره، جيبوتى و بخشى از سودان جزو آن بوده‏اند. وقتى رسول خدا(ص) ملاحظه فرمود يارانش در معرض آزار و اذيت و شكنجه‏هاى مشركان مكه قرار گرفته‏اند، به آنان فرمود: خوب است به سرزمين حبشه برويد، فرمانرواى آن جا به كسى ستم نمى‏كند تا خداوند برايتان گشايشى فراهم نمايد، ياران پيامبر(ص) كه يازده مرد و چهار زن بودند پذيرفتند و پوشيده و پنهان، برخى سواره و عده‏اى پياده خود را به بندر شعيبه كه بر كرانه درياى سرخ واقع بود رسانيدند. اين مهاجرت در رجب سال پنجم بعثت صورت گرفت، از آن جا مسلمانان با دو كشتى تجارى عازم حبشه شدند، مشركان تا كنار بحر احمر آنان را تعقيب كردند و چون به ساحل دريا رسيدند مسلمين از محل دور شده بودند. مسافران مذكور شعبان و رمضان را در حبشه ماندند و وقتى شنيدند قريش اسلام آورده‏اند و ديگر مرارت و زحمتى براى مسلمانان مكه در كار نيست در ماه شوال به وطن خويش بازگشتند البته چون به حوالى مكّه رسيدند و متوجه شدند آنان به دروغ، اسلام آورده‏اند، بطور پنهانى يا در پناه افرادى ديگر وارد مكه شدند و بيش از پيش به آزار و شكنجه مبتلا گرديدند.
رسول اكرم(ص) ديگر بار به آنان اذن داد تا راهى حبشه شوند، مهاجران اين نوبت هشتاد و سه نفر مرد و هيجده نفر زن بودند كه سرپرستى آن‏ها را جعفر بن ابى طالب عهده دار گرديد.
مشركان كه از آسودگى و امنيت مهاجران در حبشه اطلاع يافتند برآن شدند افرادى را نزد حاكم آن جا بفرستند تا مسلمانان را از حبشه برانند و به مكّه باز گردانند، عبدالله بن ابى ربيعه و عمروبن عاص بن وائل براى اين منظور انتخاب شدند، آنان حامل هدايايى براى نجاشى و وزرايش بودند. ابوطالب باخبر يافتن از اين نقشه اشعارى براى حاكم حبشه فرستاد و او را برنگهدارى، پذيرايى و حمايت از مهاجرين ترغيب نمود. از آن سوى وزيران بر اثر تبليغات مشركان و پس از دريافت هدايا خطاب به نجاشى گفتند: اينان را به آن دو نفر تسليم كن تا به سوى ديار و تبارشان بازگردند. نجاشى خشمگين گرديد و گفت: نه به خدا سوگند هرگز آنان را تسليم نمى‏كنم زيرا بر من و كشورم پناه آورده و ما را به ديگران برگزيده‏اند ولى مهاجران را فرامى خوانم و درباره ادعاهاى اين دو نفر از آنان پرسش مى‏كنم، اگر چنان چه اين دو مى‏گويند باشند تسليمشان مى‏كنم در غير اين صورت از ايشان حمايت مى‏كنم تا در حبشه بمانند. نجاشى در حالى كه كشيش‏ها را حاضر ساخته بود رو به مسلمانان نمود و گفت اين دينى كه جداى از قوم خود آورده‏ايد نه كيش من است و نه آيين ملل جهان، پس برايم بازگوئيد كه چيست؟
آنگاه جعفربن ابى طالب سخن آغاز كرد و گفت: پادشاها، ما در دوران جاهليت بت‏ها را مى‏پرستيديم، و مردار مى‏خورديم، كارهاى خلاف انجام مى‏داديم و با خويشاوند و همسايگان رفتار بدى داشتيم. وضع همين بود تا خداوند پيامبرى كه نسب، راستى، امانت و پاكدامنى او را مى‏شناسيم به سويمان فرستاد و او ما را به بكتا پرستى فراخواند و به درستى و راستى امر نمود و نهى از كارهاى زشت را مورد تأكيد قرار داد. ما هم تصديقش كرديم و به او ايمان آورديم… پس قوم ما، برما تاختند و به آزارمان پرداختند تا از پرستش خدا به بندگى بت‏ها بازگرديم و چون به ستم خود ادامه دادند به كشورتان آمديم تا در پناه شما قرار گيريم. نجاشى گفت از آن چه پيامبرتان از سوى خدا آورده چيزى همراه داريد جعفر گفت: آرى، نجاشى گفت: بخوان، جعفر آياتى از سوره كهيعص را تلاوت نمود كه نجاشى و كشيش‏ها با شنيدن آن‏ها گريستند. آن گاه نجاشى روبه عمرو و عبدالله كرد و گفت اين سخن و آن چه عيسى آورده است، هر دو از يك جا فرود آمده‏اند. برويد كه سوگند به خداوند آنها را تسليم نمى‏كنم، آنان وقتى اين وضع را ديدند تصميم گرفتند نقشه‏اى ديگر را به اجرا بگذارند پس عمروعاص روز بعد نزد نجاشى رفت و گفت اين‏ها عقايد خاصى درباره عيسى دارند، در اين باره، از ايشان سؤال كن، نجاشى بار ديگر آنان را فرا خواند و گفت درباره حضرت عيسى چه مى‏گوئيد؟ جعفر پاسخ داد: باور ما در اين باره همان است كه پيامبرمان فرموده است او بنده خدا رسول او، روح او و كلمه اوست كه آن را به مريم، دوشيزه پاكدامن القاء كرده است.(16) نجاشى گفت عيسى از آن چه شما گفتيد بالاتر نمى‏باشد كه وزيران اين سخن را برنتابيدند، پادشاه حبشه افزود اى مسلمانان برويد و شما در امانيد، دوست ندارم در برابر كوهى از طلا يكى از شما را آزار دهم، هداياى آن فرستادگان قريش را پس دهيد كه نيازى بدان‏ها ندارم. پس عمرو و عبدالله به زشتى از نزد وى رفتند و مسلمانان در سرزمين مذكور با كمال آرامش اقامت گزيدند، اين وضع مشركان مكّه را در موجى از نگرانى و آشفتگى فرو برد.(17) امپراتورى متزلزل
امپراتورى روم شرقى وارث ابرقدرت روم به شمار مى‏رفت و قُسطنطنيه، استانبول فعلى، با كليساهاى بزرگ به عنوان مجلّل‏ترين شهر جهان مركز روم شرقى بود. اين امپراتورى در عين حال كشورهاى غربى اروپا تا اسپانيا، يونان، تركيه، فلسطين، مصر و بخش هايى از آفريقا را در تصرّف داشت. قسطنطين، امپراتور روم به سال 323 ميلادى در محلى به نام بيزانتيوم لشكر ليسنيوس را شكست داد و در همان جا شهر قسطنطنيه را بنا نهاد. جانشينان قسطنطين تا يازده قرن بعد در اين شهر ماندند تا سال 1453 ميلادى كه اين شهر به تصرّف سلطان محمد فاتح پادشاه مسلمان دولت عثمانى در آمد و بدين گونه ابرقدرت روم شرقى(بيزانس) سقوط كرد.
در آستانه ميلاد رسول اكرم (ص) تا سال 565 ميلادى امپراتورى معروف قلمرو بيزانس يوستينيانوس بود. وى در طول حكومت 38 ساله خود طى پنجاه جنگ شهرهاى زيادى را با خون ريزى‏هاى فراوان به چنگ آورد، او حكومت خود را وديعه‏اى الهى مى‏دانست و از كسانى كه به حضورش مى‏رسيدند مى‏خواست كه زانو بزنند. حكومت او با فساد ادارى، ماليات‏هاى گزاف و مجازات‏هاى هوس بازانه آلوده گرديد و از اين روى پس از مرگش مردم ناراضى، ارتش تحليل رفته، خزانه تهى و خرابى‏هاى ناشى از جنگ‏هاى متوالى موجبات انحلال امپراتورى مزبور را فراهم كردند و سوريه، فلسطين، مصر، آفريقا و اسپانيا در حوزه اسلام در آمد.(18) هيچ چيز از امپراتورى بيزانس باقى نماند جز چند بندر آسيايى، قطعاتى از ايتاليا، شمال آفريقا، يونان، يك نيروى دريايى و پايتختى محاصره شده و دچار وحشت.(19)
با اين وجود دستگاه مسيحيت با شدّت هر چه تمام‏تر سدّ بزرگى در مقابل دعوت و توسعه روزافزون اسلام ايجاد كرده و از نفوذ آن در قلمروهاى مسيحى با تمام قوا جلوگيرى به عمل مى‏آورد مبارزه منفى با آيين اسلام به صورت يك سانسور شديد در سرزمين‏هاى مسيحى نشين ادامه داشت و كوچك‏ترين سرو صدا درباره اسلام سركوب گرديد و كسانى كه به پيامبر اكرم(ص) مى‏گرويدند به دست عُمّال امپراتورى اعدام مى‏شدند كه نمونه آن اعدام استاندار عمّان است او كه فروةبن عامر نام داشت از سوى امپراتور روم در اين قلمرو حكومت مى‏كرد وى بر اثر شنيدن نداى توحيد، اسلام آورد ولى دولت روم او را معزول و زندانى كرد و چون از آيين اسلام دست برنداشت در فلسطين او را بر دار زدند.(20)
قيصر روم با خدا پيمان بسته بود كه هرگاه در نبرد با ايران پيروز شود به شكرانه اين پيروزى از مقرّ حكومت خود، قسطنطنيه پياده به بيت المقدس برود، در اين حال دحيه كلبى مأمور شد نامه پيامبر اكرم (ص) را به وى برساند وى در بُصرى اطلاع يافت كه قيصر عازم بيت المقدس است لذا مأموريت خود را به آگاهى حاكم اين منطقه رسانيد و به راه خود ادامه داد و در شهر حمص از توابع شام با قيصر ملاقات كرد و نامه را به وى تقديم نمود، قيصر توسط مترجمى عربى از محتواى نامه كه پيامبر در آن، او را به اسلام دعوت كرده بود، آگاه شد و چون احتمال داد نويسنده آن، همان محمد موعود تورات و انجيل باشد در صدد برآمد در اين خصوص اطلاعاتى دقيق بدست آورد و وقتى مطمئن شد دعوت محمد(ص) حقيقت دارد، براى بدست آوردن طرز تفكر سران روم اجتماع عظيمى در يكى از صومعه‏ها تشكيل داد و نامه پيامبر را براى آنان خواند، تشنّج بزرگى در اين مجلس پديد آمد و قيصر از مخالفت اين افراد بيم ناك شد، لذا از جايگاه خود كه مكان بلندى بود برخاست و گفت مى‏خواستم شماها را بيازمايم. صلابت و استوارى شما در آيين مسيح مورد اعجاب و تقدير من قرار گرفت سپس دحيه را خواست و او را احترام كرد و پاسخ نامه پيامبر(ص) را داد و هديه‏اى هم براى آن حضرت ارسال نمود.(21)
در اوايل سال هشتم حارث بن عمير ازدى از سوى پيامبراكرم(ص) همراه نامه‏اى روانه دربار شام گرديد، فرمانرواى مطلق شامات در آن ايّام حارث بن ابى شمر غسانى بود كه به دست نشاندگى از طرف قيصر در آنجا حكومت مى‏كرد. وقتى سفير رسول اكرم(ص) وارد شهرهاى مرزى اين قلمرو گرديد شرحبيل كه فرماندار اين نقاط بود در دهكده موته سفير را دستگير كرد و پس از بازجوئى‏هاى آزار دهنده، برخلاف تمام اصول انسانى و جهانى دستور داد دست و پايش را بستند و او را كشتند، پيامبر براى انتقام از اين زمامدار خودسر سربازان خويش را فراخواند، مقارن اين حادثه رويداد اسف‏انگيز ديگرى رخ داد كه آن حضرت را براى نبرد جدّى‏تر ساخت در ماه ربيع الاوّل سال هشتم، كعب بن عمير غفارى از جانب پيامبر مأموريت يافت كه با 15 نفر كه همگى به سلاح تبليغ مجهز بودند به سرزمين ذات اطلاح در وراى وادى القرا قرار داشت، روانه گردد و اهالى آنجا را به يكتاپرستى دعوت كند، سپاه مزبور چنين نمود ولى با مخالفت ساكنين آن جا روبرو شد و اهالى، اين مبلّغان را جز يك نفر كه با بدن مجروح جان سالم بدر بردند، كشتند، اين ضايعه موجب شد
فرمان جهاد صادر گردد و بدين گونه غزوه موته به وقوع پيوست و سپاه اسلام در نقطه‏اى به نام شارف با روميان روبرو شدند و سپس بر حسب مصالحى در سرزمين موته فرود آمدند.(22)
استقرار گروهى از سربازان رومى در نواحى شام و ممانعت آنان از پيشرفت اسلام موجب گشت كه رسول اكرم(ص) با لشكرى بزرگ پاسخ اين متجاوزان را بدهد و اين متجاوزان را تنبيه نمايد، اين ماجرا غزوه تبوك را بوجود آورد.(23) گزارش خشونت
اربابان كليسا در قرون بعد خشونت‏ها و تعصب‏هاى خشك خود را نسبت به مسلمانان با حوادثى تلخ و فجايع ضد انسانى ادامه دادند، يكى از تاريك‏ترين صفحات چنين جناياتى هشت فقره جنگ صليبى به دست اين افراد است. كشيشى كه به زيارت تربت عيسى در قدس شريف رفته بود از اين كه اراضى مقدس در اختيار مسلمانان است سخت خشمگين شد و هنگام مراجعت، مردم مسيحى و روحانيت اين آيين را عليه مسلمين تحريك كرد تا آن كه در سال 1095 ميلادى به دستور پاپ اورين دوّم مجمعى از روحانيون و رؤساى مسيحى تشكيل شد و پاپ در اين جلسه از ملّيت مسيحى خواست اسلحه بردارند و تربيت عيسى را نجات دهند. از عموم اسقف‏ها هم تقاضا كرد مردم مسيحى را عليه مسلمانان بشورانند و وعده داد هر كس در اين نبرد مقدس (!) شركت كند تمام گناهانش آمرزيده مى‏شود! بدين ترتيب پس از يك سال تبليغات دامنه دار اوّلين اردوى مجاهدين مسيحى با شركت يك ميليون نفر به سوى بيت المقدس حركت كردند و به قتل وغارت روى آوردند و از ارتكاب هر گونه اعمال شنيع خوددارى نكردند و اولين سپاه صليب در 15 ژوئيه 1099 ميلادى وارد بيت المقدس شد و اين شهر را به تصرف درآورد، گودفرو آدوبويون در نامه‏اى به پاپ نوشت خون مسلمانان تا زانوى مركب‏هاى ما مى‏رسيد.(24) يك كشيش مسيحى مى‏گويد در گذرها و ميدان‏هاى
بيت المقدس از سرها و پاهاى مسلمانان تل هايى بوجود آمده و سپاهيان صليبى از روى آن‏ها عبور مى‏كردند، مجروحين را در آتش مى‏سوزانيدندو در معبد سليمان لاشه‏هاى مقتولين در خون شناور بودند.(25)
گوستاولوبون اعتراف مى‏كند كردار صليبى‏ها در رديف درّنده‏ترين و بيشعورترين وحشى‏هاى روى زمين قرار دارد.(26) جان ديون پُورت مى‏نويسد: كيست كه از دستگاه مسيحيت خجلت زده نباشد مقصود همان تحريكاتى است كه برعليه مسلمانان به هيجان آمد و جناياتى برعليه انسان هايى مرتكب شدند كه در قلمرو خويش از مسيحيان حمايت مى‏نمودند.(27)
ويل دورانت مورّخ معروف مسيحى نوشته است: در كوچه‏ها توده هايى از سر، دست و پاهاى مقتولان مسلمان ديده مى‏شد، زنان را به ضرب دشنه مى‏كشتند، ساق پاى اطفال شيرخوار را گرفته و آن‏ها را به زور از سينه مادران جدا كرده و به بالاى ديوارها پرتاب مى‏كردند و در نتيجه هزاران مسلمان را كه در شهر مانده بودند كشتند.(28)
اسپانيا و پرتغال كه در آن زمان اندلس ناميده مى‏شد در هنگام فرمانروايى مسلمانان به رشد و شكوفايى رسيد و مسيحيان نيز با آزادى كامل در اين نواحى مراسم خود را انجام مى‏دادند امّا وقتى مسيحيان برمنطقه مزبور استيلا يافتند مسلمانان را بين مرگ و قبول مسيحيت مخيّر ساختند و آنان كه مقاومت كردند مُثله شدند و اجساد نيمه جانشان در آتش سوخت، شهرها و جلوه‏هاى فرهنگى و هنرى آنها را طعمه حريق مى‏نمودند و هر جا مى‏رسيدند با شمشير به جان مردم مى‏افتادند، مساجد مسلمين را مورد هتك قرار داده و صليب‏ها را برفراز مناره‏هاى آن‏ها نصب مى‏كردند و ناقوس‏ها را برفرازشان به صدا در مى‏آوردند، مورّخان اروپايى نوشته‏اند در اندلس نيم ميليون نفر مسلمان توسط
مسيحى‏ها كشته شدند.(29) امّا تاريخ پرافتخار اسلام به خوبى نشان مى‏دهد گروههاى مسيحى كه در مجاورت مسلمانان مى‏زيسته‏اند باوجود اين كه قدرت مقاومت و دفاع در برابر مسلمين نداشته‏اند، در هيچ بُرهه‏اى از تاريخ از طرف افراد مسلمان مورد شكنجه قرار نگرفته و حتى نمونه‏اى كوچك از رفتار بى رحمانه درباره آنان وجود ندارد، قبايل و دسته‏هاى متفرق مسيحى بر طبق پيمانى كه با مسلمانان بسته بودند در كمال آرامش و امنيت بسر مى‏بردند و مسلمين حمايت و دفاع از تمامى حقوق آنان را عهده دار بودند. روابط مسلمانان با اقليت‏هاى مسيحى همواره براساس مُسالمت و هم زيستى و پيمان‏هاى دوجانبه بود. افراد مسلمان در تمام فتوحاتى كه نصيبشان مى‏شد همين ملايمت را مُراعات مى‏كردند و چنان برخوردشان با ملت‏هاى مغلوب، انسانى و توأم با رأفت بود كه وقتى مجاهدان اسلام با آنان روبرو مى‏گشتند از جان و دل مسلمان مى‏شدند و برخى از گروههاى رنج ديده آنان كه از زيستن در قلمرو روميان زجرهاى فراوانى ديده بودند سپاهيان اسلام را نجات دهندگان آسمانى لقب مى‏دادند، گوستاولوبون اذعان مى‏دارد: رعاياى مسيحى كه ستم‏هاى فراوانى از دست هم كيشان خود تحمّل كرده بودند حكومت مسلمين را باكمال رغبت تمكين مى‏نمودند زيرا مى‏ديدند از امنيت و آزادى خوبى برخوردارند. آدام‏متز مستشرق معروف نوشته است اقليت‏هاى غير مسلمان در سرزمين‏هاى اسلامى آزادانه بسر مى‏بردند در حالى كه در اروپاى مسيحى اين وضع وجود نداشت كليساها در قلمرو مسلمانان چنان آزاد بود كه گويى از قلمرو حكومت مسلمين خارج بود، دكتر دونگان گرين لز مى‏نويسد نجابت و وسعت نظر دين اسلام كه به تمامى اديان الهى احترام مى‏گذارد به عنوان ميراث بزرگ بشرى شناخته مى‏شود و بر روى چنين بنايى مى‏توان آيينى جهانى را پايه گذارى كرد. سرتوماس آرنولد هم در كتاب الدعوة الاسلام به اين ويژگى‏ها اشاره دارد و جرجى زيدان در اثر
معروف خود (تاريخ تمدن اسلام) نكات جالبى را در اين باره مطرح كرده است، آلبرماله مورخ معروف اروپايى و دكتر ا،س، ترتون مؤلف كتاب اهل ذمّه در اسلام سلوك شايسته مسلمانان را با افراد مسيحى ستوده‏اند. هانرى دى‏كاسترى نيز اين رفتار مسالمت‏آميز را از نظر دور نداشته است. نگرش‏ها و رفتارهاى كينه توزانه‏
محافل وابسته به غرب از زمان جنگ‏هاى صليبى تا دهه‏هاى اخير در تأليفات، تبليغات و موضع گيريهاى سياسى، سيماى مؤسس آيين اسلام را مورد تحريف قرار داده‏اند و كوشيده‏اند با برداشت‏هاى مغرضانه و غلط روش زندگى و شيوه رفتار پيامبر مسلمانان را نزد مسيحيان مخدوش سازند، حتى عصر روشنگرى و خرد در اروپا نتوانست اين ناسزاگويى‏ها و تعصب‏هاى ناروا را دگرگون سازد. در سال‏هاى پايانى قرن هيجدهم و نوزدهم ميلادى غربى‏ها ارزيابى متناقضى از شخصيت رسول اكرم(ص) ارائه دادند،
در اين ايام ضمن آن كه عده‏اى همان روش‏هاى منفى قبلى را ادامه دادند گوته آلمانى جنبه‏هاى معنوى و معرفتى پيامبراكرم(ص) را مورد توجه قرار داد اما اين روزنه كوچك در برابر آن تيرگى‏هاى آشفته اروپايى نمى‏توانست عرض اندام كند تا آن كه كارلايل در سال 1840 ميلادى با تجليل و ستايش از خاتم رسولان به عنوان پيامبرى بزرگ منش نگرش‏هاى كينه توزانه اروپائيان را نسبت به حضرت محمد(ص) مورد نكوهش شديد قرار داد. از آن سوى يك ربع قرن قبل از انتشار اثر گوته ناپلئون پس از تصرف مصر، او رشليم را پشت سر نهاد و مسلمانان را قتل عام نمود و خاطره خونين و اسف بار جنگ‏هاى صليبى را احيا كرد كه نقشه‏اش با تصرف مجدّد بيت المقدس توسط مسلمانان نقش برآب شد، به دنبال آن غربى‏ها سلطه‏هاى استعمارى خود را بر قلمروهاى مسلمانان در آفريقا و آسيا آغاز كردند، در دهه‏هاى اخير هم اين مسيرهاى متضاد ادامه يافت، نمونه رفتار نفرت بار برعليه رهبر مسلمانان جهان كتاب «آيات شيطانى» سلمان
رشدى مى‏باشد كه مورد حمايت شديد محافل غربى قرار گرفت،(30) كشتار مسلمانان در بوسنى هرزگوين توسط صرب‏هاى مسيحى و نيز قتل عام افراد مسلمان در سرزمين هايى چون افغانستان، عراق، فلسطين، لبنان، سودان، سومالى و برخى نقاط ديگر و در فشار قرار دادن اقليت‏هاى مسلمان در مهد آزادى و تمدن يعنى اروپا نيز همچنان كينه‏هاى غربى‏ها را نسبت به اسلام و جوامع اسلامى نشان مى‏دهد.
جديدترين اين اهانت‏ها از سوى پاپ بنديكت رهبر مسيحيان كاتوليك جهان، در دانشگاه رگتربگ صورت گرفت او با نقل گفتگوى امپراتورى بيزانس مانوئل دوم پالئولوگوس با فردى پارسى، اسلام و پيامبر آن را به خشونت‏طلبى و عقل گريزى متهم كرده و چنين امرى را خلاف خواست خداوند دانسته است، هرچند پاپ بعدها بر اثر اعتراض شديد مسلمانان جهان اعلام كرد كه چنين نقل قول هايى نمى‏تواند منعكس كننده نظرش باشد امّا او از موضعى همدلانه با امپراتور اين نكات را بيان كرد و چنين نظرى نادرست و غير منطقى كه در واقع از روى بى فكرى و عدم توجه به حقايق ناب اسلام ناب محمدى(ص) صورت گرفته بود بسيار برايش دردسرآفرين و مشكل ساز گرديد و با نفرت و خشم جهان اسلام مواجه گشت(31)، دين ستيزى و ناسازگارى با باورهاى يك و نيم ميليارد مسلمان از سوى يك شخصيت مذهبى در حالى كه مؤمنان و متدينان با طيف گسترده‏اى از انديشه‏ها و عملكردهاى الحادى روبرويند خلاف مصلحت بوده و به جاى همگرايى اديان، به جنگ‏هاى مذهبى و درگيرى‏هاى جاهلى و قرون وسطوايى دامن مى‏زند و بدبينى و بدگمانى‏ها را افزايش مى‏دهد و براى جوامع انسانى خسارت آفرين و مصيبت زاست و يك اظهار تأسف صرف توسط پاپ كافى نيست و در حالى كه استكبار جهانى براى گسترش سلطه به جنگ تمدن‏ها توجه دارد چنين سخنان موهن همگامى بازورگويى، تجاوز، تهاجم و خونريزى است و آنگهى كارنامه آنانى كه مدام از صلح و محبّت دم مى‏زنند گواهى مى‏دهد كه بزرگ‏ترين جنايات را غربى‏ها مرتكب شده‏اند كه به نمونه هايى در اين نوشتار اشاراتى گذرا داشتيم، به علاوه تاريخ نشان مى‏دهد در نيمه قرن بيستم رهبران كليساهاى كاتوليك تن دادن به نازيسم در آلمان و فاشيسم ايتاليا را موعظه مى‏كرده‏اند.(32) پاپ بنديكت شانزدهم تابعيت آلمانى دارد و قبل از آن كه در سلك روحانى درآيد، عضو سازمان جوانان نازى بوده و سپس دانشگاه لاهوت رفته و در رشته كلام مسيحى تحصيل كرده و فارغ التحصيل شده است بنابراين تخصص او در كلام مسيحى است و از معارف اسلامى آگاهى ندارد او اگر عاقلانه و با بررسى‏هاى علمى، وارد ميدان فكر و موضع‏گيرى‏ها مى‏گرديد مشاهده مى‏كرد اسلام منادى مدارا، رأفت و مهربانى است و احترام متقابل ميان پيروان اديان اسلامى را در عرصه نظر و عمل مورد توجه قرار داده است، پيامبر اكرم (ص) نمونه‏اى عالى از رحمت، اخوّت، مسالمت، گذشت و مدافع راستين حقوق انسان‏هاى مؤمن مى‏باشد قرآن كريم او را رحمت عالميان مى‏داند و كلام وحى بر قلب رئوفش نازل گرديد ضمن توجه به صلح و آرامش، انسان‏ها را بارها به خردمندى، تفكر و اجتناب از خونريزى و خلاف، دعوت كرده و البته در برابر دشمنان دين و مردم و مخالفان حقيقت و معرفت ضمن تأكيد بر برهان و ارائه دلايل منطقى، قاطعيت و استوارى نشان مى‏دهد و پايمال نمودن حق و عدم رعايت موازين الهى و تضييع حقوق انسان‏ها را برنمى تابد و براى خلافكاران و گناهكاران امنيت و آرامش قائل نمى‏باشد.
در خاتمه بايد خاطر نشان ساخت سخنان نسنجيده، اظهارات واهى و مطالب بى اساس پاپ بار ديگر تهاجم طراحى شده و سلطه گرى غرب را عليه اسلام و پيروانش به نمايش نهاد و با زير پا نهادن علايق مذهبى مسلمانان جهان با فضاحت تمام روند تهاجم به اصول و مبانى اعتقادى مسلمانان را در سطحى وسيع‏تر از گذشته پى گرفته است، اين سخنان تكامل مقطعى پروژه‏اى شوم و نافرجام است كه مى‏كوشد بيدارى اسلامى حتى در قلب اروپا و امواج روزافزون اسلام گرايى را در سطح جهان مانع شود و صد البته نگران از دست دادن شعاع نفوذ و سيطره اعتقادى و مذهبى خويش است. او ضمن تهمت ناروا به اسلام به سياست‏هاى سلطه گران جهانى براى ايجاد بحران مذهبى ميان مسلمانان و مسيحيان كمك كرده است و به فرمايش مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنه‏اى اتهام بى توجهى اسلام به عقلانيت همچون انكار نور خورشيد است چرا كه در هيچ كتاب آسمانى به اندازه قرآن برعقل و
تعقل تأكيد نشده است و تمدن درخشان اسلامى بر اساس اين بينش شكل گرفت. او با كمال بى انصافى معناى جهاد اسلامى را نفهميده است زيرا اين عنصر براى آزاد نمودن ملت‏ها از سلطه قدرت‏هايى است كه مردمان را به بردگى كشانده‏اند به تعبير معظم له: گمان مى‏رود پاپ در اين زمينه فريب خورده و توجه نكرده است كه پشت سر اين گونه سخنان چه مقاصد و اهدافى دنبال مى‏شود.(33) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره صف، آيه 6. 2. سوره آل عمران، آيه 81. 3. نهايت الارب فى فنون الادب، نويرى، ج اول، ص‏112. 4. سوره بقره، آيه 129. 5. سوره نساء، آيه 55. 6. تاريخ عرب، فيليپ حتى، ص‏78. 7. تاريخ الرسل و الملوك، ص 920، جهان در عصر بعثت، ص‏19. 8. سوره بروج، آيات 4 تا6. 9. محيط پيدايش اسلام، شهيد مظلوم آيت الله دكتر بهشتى، ص‏48-47. 10. نك: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 66، سيره حلبى، ج 3، ص 239، بحارالانوار، ج 21، ص 285. 11. فروغ ابديت، آيت الله جعفرسبحانى، ج دوم، ص 442-438. 12. سيره ابن هشام، ج 1، ص 193، سيرة الحلبيه، ج 1، ص 119، نهايت الارب فى فنون الادب، ج 1، ص 98. 13. فروغ ابديت، ج اول، ص 173-172، معصوم نخست، محمدصادق اسماعيل گرمارودى، ص 72. 14. تاريخ پيامبر اسلام، دكتر محمد ابراهيم آيتى، ص 69-68، نهايت الارب، ج اول، ص 102-103. 15. تفصيل اين ماجرا را در اسدالغابه، ج اول، طبقات ابن سعد، ج‏چهارم، مغازى واقدى، ج سوم، سيرةابن هشام، ج دوم و بحار الانوار، ج 21 مطالعه بفرمائيد. 16. سوره نساء، آيه 171. 17. رجوع كنيد به: الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 55-54، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 110-108، تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 72، تاريخ پيامبر اسلام، آيتى، ص 149- 145. 18. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 10، ص 196. 19. جهان در عصر بعثت، ص 103-102. 20. تاريخ طبرى، ج 2، ص 293، پاسداران صلح و همزيستى، ص‏118. 21. بحارالانوار، ج 20، ص 379، الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص‏444. 22. نك: فروغ ابديت، ج دوم، فصل 47. 23. همان مأخذ، فصل 54. 24. تاريخ قرون وسطى، آلبرماله، ج 2، ص 257. 25. تاريخ تمدن اسلام و عرب، گوستاولويون، ص 410. 26. همان، ص 410. 27. عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، جان ديون پورت، ترجمه سيد غلامرضا سعيدى، ص 139. 28. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 13، ص 15. 29. عظمت مسلمين در اسپانيا، ص 243، تمدن اسلام و عرب، ص‏338، پاسداران صلح، ص 135. 30. بنگريد به كتاب محمد در اروپا، مينو صميمى، ترجمه عباس مهرپويا و نيز كتاب محمد رسول خدا، به قلم آندمارى شيمل ترجمه حسن لاهوتى. 31. رودرويى حقيقت و مصلحت، حسينعلى رحمتى، روزنامه اطلاعات، شماره 23739، 7/7/1385. 32. از سازمان جوانان نازى تا واتيكان، على اكبر عبدالرشيدى، همان مأخذ، شماره 23730، 28/6/1385. 33. سخنان مقام معظم رهبرى در ديدار با اعضاى ستاد اقامه نماز، روزنامه همشهرى، 28 شهريور 1385، شماره 1819.