عظمت عاشورا

علت عظمت عاشورا غلامرضا گلى زواره‏ مفهوم عزّت واژه عزت و صفت عزيز در فرهنگ اسلامى معناى خاصى دارد كه با آنچه در بين مردم متداول مى‏باشد، متفاوت است. عزّ در اصل به مفهوم شدت غلبه و توانايى است و عزت رفعت و قوّت را مى‏رساند چنانچه عزيز از صفات الهى و اسماء حسنى مى‏باشد يعنى خدايى كه بر همه چيز غالب است (1) و قاهر و غالبى كه در هيچ شرايطى مقهور و مغلوب نمى‏گردد.(2) اصل عزت، شدت، استحكام نفوذ پذيرى را نيز به ذهن متبادر مى‏نمايد و انسانى كه از اين خصلت برخوردار است با مناعت طبع و عزت نفسى كه دارد تن به امور ذلت‏آور نمى‏دهد.(3) عزت در زبان فارسى به معنى سرافرازى، بزرگوارى، كرامت انسانى، ارجمندى و شرافت و ذلّت ضد آن مى‏باشد، همچنين كسى كه ديگرى را بسيار دوست دارد مى‏گويد: او عزيز من است و آنچه مورد علاقه آدمى باشد چنين حالتى دارد، اما در فرهنگ قرآن و عترت، عزيز به كسى مى‏گويند كه در زندگى شكست‏ناپذير است، بر تمامى قدرت‏ها غلبه يافته و پيروزى را بدست آورده است، عزتمندى مردم يعنى آن كه در برابر هر منطقى و هر حركتى صلابت دارند و قوى هستند. عزت در آدمى صفتى است قريب به حالت تكبر كه اولى پسنديده و دومى مذموم است. عزت، شناخت مرتبه راستين و واقعى هر كسى و قرار دادن خويشتن در جايگاهى كه بايد قرار گيرد و ارج نهادن به چنين منزلتى كه با اهتمام و گام نهادن در طريق فضيلت بدست آمده است، مى‏باشد. اما تكبر نوعى جهالت نسبت به موقعيت خويش بوده و فردى كه به چنين صفتى مبتلا مى‏گردد خود را در مقامى برتر از ديگران قرار مى‏دهد، بدون آن كه شرايط، شايستگى و توانايى آن را داشته باشد.(4) روايت كرده‏اند: يكى از جاهلان خطاب به حضرت امام حسين (ع) عرض كرد: در روش تو نوعى تكبر مشاهده مى‏كنيم؟ آن فروغ شهادت در پاسخ به وى فرمود:بل فىّ عزة، بلكه در وجود من عزت مى‏باشد، آن گاه امام اين آيه را تلاوت فرمود: «فللّه العزة و لرسوله و للمؤمنين »(5) عزت مختص خداوند، رسولش و مؤمنان است.(6) پرتوى از عزت الهى عزت از باب استعمال در معانى، به مفهوم غلبه، صعوبت، حميّت، غيرت و نفوذ ناپذيرى به كار مى‏رود.(7) از نظر قرآن خداوند عزيز است ذاتى مى‏باشد كه هيچ چيزى بر او غالب نبوده و اوست كه قاهر بر تمامى امور مى‏باشد و هر عزيزى در برابر قدرت الهى ذليل مى‏باشد چرا كه تمامى موجودات هستى، محتاج فيض الهى هستند و مالك چيزى براى خود نبوده‏اند مگر آن كه پروردگار متعال به دليل لطف و رحمتى كه نسبت به آنان اعمال نموده، بهره‏اى از عزت خويش را به آن موجودات تفويض نموده است.(8) از آيه: «من كان يريد العزة فللّه العزة جميعاً»(9) بر مى‏آيد كه عزّت نزد خداوند است و هر كس طالب آن مى‏باشد بايد از او بخواهد، زيرا عزت با اصالت مختص ذات پاك اوست و هيچ موجودى بالذات چنين ويژگى را ندارد. در قرآن نود و دو بار از خداوند با صفت عزيز ياد شده است و بر اين اساس او شكست‏ناپذير مطلق مى‏باشد چنانچه در اين كلام الهى مى‏خوانيم: «و له الكبرياء فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم»(10) يعنى در آسمانها و زمين بزرگى از آن اوست و او خدايى شكست‏ناپذير و حكيم است. قرآن مجيد كه مبدأ و منشأ صفات نيك و خصال پسنديده را آفريدگار متعال مى‏داند در اين آيه و آيات متعدد ديگرى به صراحت و با تأكيد، قدرت و غلبه را از آن «الله» شمرده است. در آيات پايانى سوره حشر نيز عزّت و عظمت و كبريايى پروردگار با شكوه و بلاغتى تمام شايسته مقام ربوبى وصف گرديده است. انسان بطور غريزى و فطرتى و بر اساس سرشت ملكوتى خواهان ترقى و عزت است اما گاهى براى كسب اين مقام معنوى و رتبه عرشى به خطا مى‏رود و به چيزى دست مى‏يابد كه عزت نيست بلكه ذلت است و همچنين گاهى به گروهها و افرادى مراجعه مى‏كند كه عزتى به دست آورد در حالى كه عزتى نزد آنان وجود ندارد كه به وى دهند. قرآن به روشنى اين موضوع را بيان مى‏كند: «الّذين يتّخذون الكافرين اولياء من دون المؤمنين ايبتغون عندهم العزة فإنّ العزة للّه جميعاً(11)»؛ آنانى كه غير از مؤمنان، كافران را دوستان خود مى‏گيرند، آيا سربلندى را نزد آنان مى‏جويند(اين تصورى باطل است) چرا كه عزت همه از آن خداوند است. بنابراين قرآن عزت و قدرتى را كه توأم با تحقير فرد يا اجتماع اسلامى در برابر كافران سلطه جو و مستكبر، باشد باطل مى‏داند و مؤمنين و پيروان واقعى خود را از دوستى و ابراز ارادت نسبت به استيلا طلبان نهى مى‏كند و دشمنى مخفى مخالفان را آشكار مى‏نمايد.(12) قرآن به مسلمانان هشدار مى‏دهد كه هيچ سرافرازى خود را حتى در امور سياسى و اقتصادى در اتكا و اميد به كافران كه دشمن اسلام و مسلمين هستند جستجو نكنند، زيرا رفتارشان ثابت كرده كه در خصوص اهل توحيد و پرهيزكاران دلسوز و خير خواه نبوده‏اند و هميشه در صدد آن بوده‏اند كه از موضع تفوّق و استكبار سخن گويند و نظر خود را تحميل نمايند. انسان مسلمان بايد عزّت را از درگاه حق بخواهد، آبرو و شخصيت خويش را صيانت نمايد. در برابر صاحبان زر و زور و تزوير كرنش نكند و بداند كه با خو گرفتن به اخلاق الهى بر اساس سخن معصوم (تخلقوا با خلاق اللّه(13)) مى‏تواند عزت را بدست آورد، اگر نورى از عظمت حق در وجود آدمى روشن شود و نسبت به تثبيت آن گونه عزّت در پرتو بندگى خالصانه خداوند، ترك رذايل و روى آوردن به فضايل بدست مى‏آيد، بنده خاص خداوند نه اسير هوس‏هاى آلوده و تمايلات نفسانى مى‏گردد و نه خود باخته قدرت‏هاى پوشالى مى‏شود. به همين دليل امام صادق(ع) فرموده‏اند: بدان كه به راستى عزت ندارد آن كه در برابر خداوند خوارى نكند و آن كه براى حق تواضع نمايد رفعتى بدست نخواهد آورد.(14) در فرهنگ اهل بيت (ع) نيز به مؤمنان اجازه ذلت و خوارى داده نشده است و اصولاً كسى كه نفس خود را ذليل نمايد نه تنها به خيرش اميدوارى نيست، بلكه احتمال دارد نقشه‏هاى توأم با شرارت بار براى ديگران به اجرا گذارد. بدين ترتيب بايد تلاش انسان در جهت عزت بخشى و كسب اين خصلت در پرتو عبوديت الهى باشد تا از سقوط و تباهى رهائى يابد و به سعادت دنيوى و اخروى دست پيدا كند، عزت و عظمت معنوى و فكرى از برترى‏هاى عبادى و علمى سرچشمه مى‏گيرد و دشمنان اسلام و مؤمنين، هر قدر در برخى فنون و علوم مهارت هايى كسب كرده باشند در برابر قدرت و حكمت و علم الهى عاجزند و قابل اعتماد و اتكا نمى‏باشند و البته اين موضوع منافاتى با بهره‏گيرى علمى و فنى از آنان ندارد بلكه منظور غفلت از ياد خداوند و ايجاد ارتباط صميمى با اهل كفر و نفاق است. حضرت امام حسين عليه السلام در دعاى عرفه، خداوند را چنين مخاطب قرار مى‏دهد: «يا من خص نفسه بالسّمو و الرّفعة فاولياؤه بعزته يعتزّون» يعنى :اى آن كه ذات خود را به رفعت و علو و عظمت مخصوص گردانيدى و دوستان خويش را به عزت خود، عزيز ساختى. شكوفه‏هاى شكوهمند حضرت على (ع) كه در آغوش پر مهر خاتم رسولان پرورش يافت و با كوشش‏هاى تربيتى آن خاتم رسولان از هر جهت به عنوان شخصيتى شايسته و لايق، قله‏هاى كمال و حكمت و فضيلت را پيمود، بر اثر اين پرورشهاى ژرف و عالمانه رسول اكرم(ص) نمونه و برگزيده مكتب اسلام و سرآمد همگان در عصر پيامبر به شمار آمد و يگانه فرد مورد اعتماد و نخستين حامى مصطفاى پيامبران گرديد، انگيزه امير مؤمنان(ع) در همگامى با آخرين فرستاده الهى، ايمان به خداست و عشق سوزان تمام وجودش را احاطه كرده است، او از كودگى براى صيانت از اسلام و حمايت از خاتم رسولان لحظه‏اى با دشمنان كوتاه نيامد و به هيچ عنوان با اهل عناد سازش نكرد و عزت و عظمت خويش را در عبوديت حضرت حق و فداكارى در راه توحيد جستجو نمود. آن حضرت در سيره تربيتى خويش به تكريم فرزندان خود مبادرت كرد و راه و رسم عزت و اقتدار معنوى را به آنان آموخت، آن امام مؤمنان براى آن كه كرامت‏هاى انسانى را در اولاد خويش تقويت كند در حضور مردم از فرزندان خويش پرسش‏هاى علمى مى‏نمود و پاسخ سؤالات افراد را به آنان محوّل مى‏فرمود. روزى امام على(ع)، از امام حسن و امام حسين (ع) در چند موضوع سؤالاتى كرد و هر يك از آن دو بزرگوار با جملاتى كوتاه، جواب هايى حكيمانه و خردمندانه دادند، سپس حضرت على(ع) متوجه شخصى به نام حارث اعور، كه در مجلس حاضر بود گرديد و فرمود: اين سخنان حكيمانه را به فرزندان خود بياموزيد زيرا موجب تقويت عقل، تدبير و رأى صائب آنان مى‏گردد.(15) اين رفتار مستقل و عزت نفس را در روحيه امام حسن(ع) و امام حسين (ع) ايجاد نمود و آن دو امام همام تحت اين تربيت‏ها چنان شخصيتى را بدست آوردند كه رسول اكرم(ص) با اين دو عزيزش بيعت كرد با آن كه سن آن دو بزرگوار از شش سال كمتر بود.(16) در يك روز جمعه خليفه دوم بر فراز منبر بود، امام حسين(ع) كه دوران خردسالى را سپرى مى‏كرد وارد مسجد كرديد و خطاب به خليفه گفت: از منبر پدرم به زير آى. خليفه گريست و گفت: راست گفتى اين منبر از آن پدر توست نه پدر من! چون عدّه‏اى تصوّر مى‏كردند امام حسين(ع) در آن مجلس عمومى و در سنين صباوت به سفارش پدرش چنين اعتراضى را بر زبان آورده است و اين وضع مشكل آفرين خواهد شد. امام على كه در آن مجلس حضور داشت، از جاى برخاست و خطاب به حاضران فرمود: سوگند به خداوند گفته فرزندم از من نمى‏باشد. خليفه نيز قسم ياد كرد و گفت: يا اباالحسن راست مى‏گويى، من هرگز شما را در اظهارات فرزندت متهم نمى‏كنم، حسين را مى‏شناسم او شخصيت ممتاز و اراده مستقلى دارد و اين سخن برگرفته از تفكّر اوست.(17) عواطف رسول اكرم(ص)، بذرهاى عظمت‏ امام حسن(ع) و امام حسين(ع) مورد توجه رسول اكرم(ص) بوده‏اند و شدت اشتياق پيامبر نسبت به اين دو فرزند موجب شده بود كه همگان آن دو كودك را تكريم كنند و دوست بدارند، بديهى است آن آخرين سفير الهى جويبارى از چشمه جوشان خويش را در وجود آن دو بزرگوار جارى و سارى مى‏ديد كه اين گونه در برخورد با آن بزرگواران از خود محبت بروز مى‏داد و شديدترين عواطف را نثارشان مى‏نمود، آن پيامبر الهى با ديده درون و بصيرت باطن و از وراى زمان و مكان حقايقى را مشاهده مى‏كرد و با چشم دل مى‏ديد كه فرزندانش براى بازگرداندن عزّت به اسلام و مسلمين كوشش مى‏كنند و در اين راه جانبازى مى‏نمايند. بيش از شصت تن از علماى اهل سنت با اندك اختلافى و با سندهاى گوناگون از رسول اكرم(ص) نقل كرده‏اند: «حسين منّى و انا من حسين»(18) از يعلى بن مرة نقل شده كه روزى ما را به همراه رسول خدا(ص) به صرف غذايى دعوت كرده بودند، هنگامى كه براى صرف غذا بيرون رفتيم ناگاه حسين(ع) را ديديم كه در راه بازى مى‏كرد، وقتى رسول خدا(ص) او را ديد، شتابان پيشاپيش مردم رفت و دستهاى خود را گشود تا آن فرزند را در آغوش گيرد ولى آن فرزند به اين سو و آن طرف مى‏گريخت و با اين كار خود تبسّم بر لبان پيامبر مى‏نشانيد تا سرانجام آن نبى‏اكرم(ص) امام حسين(ع) را در آغوش گرفت و يك دست خود را بر چانه او نهاد و دست ديگرش را بر سر آن طفل گذارد و سپس گونه بر گونه‏اش گذاشت و فرمود: «حسين منّى و انا من حسين احبّ اللّه من احبّ حسيناً الحسين سبط من الاسباط؛(19) حسين از من است و من از حسين هستم خداوند دوست بدارد هر كس كه حسين را دوست دارد، حسين سبطى از اسباط است.» عده‏اى از مشاهير اهل سنت همچون نيشابورى در معرفة الحديث، محب الدين طبرى در ذخائر العقبى، دميرى در حياةالحيوان و علامه گنجى در كفاية الطالب و گروهى ديگر به سندهاى متعدد از ابى هريره روايت كرده‏اند كه رسول اكرم(ص) دست فرزندش «حسين» را در دستان مبارك خويش مى‏گرفت و او را روى پاها و سينه خويش بلند مى‏كرد و مى‏فرمود: «اللهم انّى احبّه فأحبّه و احبّ من يحبّه؛(20) خدايا من او را دوست دارم تو هم او را دوست بدار و دوست دار هر كس كه او را دوست دارد.» بديهى استكه اين ابراز عواطف از روابط عادى پيامبر و امام حسين(ع) فراتر بوده و در آن حقيقتى ژرف و جاويدان نهفته است خصوص آن كه حضرت محمد(ص) تأكيد مى‏فرمايند حسين از من است و من از اويم، اين نكته مؤيد اين واقعيت مى‏باشد كه امام حسين(ع) اوضاع نابسامان امت جدش را با قيام خويش اصلاح مى‏كند و عزت راستين را در اين قيام به پيروان حق اختصاص مى‏دهد و پيروزى واقعى را بدست مى‏آورد.او با ياران وفادار خويش كه عشق خدا در دل و شور جانبازى در راه حق را در سر داشتند شورى در تاريخ بشر درانداخت كه شهادت نام داشت و طنينى به نام عاشورا را در گنبد افلاك درافكند و با تقديم همه هستى خود و خاندان و يارانش در راه حق سرمشق گرديد براى همه رهروان طريق حقيقت. آن امام با اقدام به موقع و شجاعانه خويش پرده از سيماى كريه دستگاه فاسد بنى اميّه برافكند و پايه‏هاى آن را متزلزل ساخت و گام اساسى را در راه عظمت اسلام و مسلمين برداشت و بنابراين به هدف اصلى خود كه حفظ عزت اسلامى بود، نائل آمد و اين مسايل بود كه رسول اكرم(ص) مى‏خواست با برخوردهاى عاطفى آن هم در حضور مردم به همگان ثابت كند كه تلاش و مجاهدت امام حسين(ع) مورد تأييد من است و همانگونه كه آن حضرت جامعه را از جاهليت و كفر و شرك رهانيد امام حسين(ع) مردم را از جاهليت اموى نجات داد و درس عزت، آزادگى و ايثار را به همه طالبان حق آموخت. با توجه به اين كه عزت مختص خدا و رسولش و مؤمنين است و از طرف ديگر قرآن مى‏فرمايد: «لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنه؛(21) قطعاً براى شما در زندگى رسول خدا(ص) سرمشق و الگوى نيكو خواهد بود.» و از سوى ديگر حضرت محمد(ص) اهل بيت(ع) خويش را الگوى كامل معرفى نموده‏اند مشخص مى‏گردد كه هر كس طالب عزت الهى است در اين مسير بايد بر رسول او تأسى جويد و سيره آن حضرت و جانشينان او را در زندگى فردى، اجتماعى و عبادى و اخلاقى الگوى خويش قرار دهد تا با پيمودن اين راه معنوى به قله عظمت و عزّت گام نهد. مكتب كمالات و فضايل عالى‏ هدف نهايى انسان رسيدن به كمالات عالى، پيوستن به عالم ملكوت و آراسته شدن به اخلاق الهى است، خداى متعال كشش و ميل به سوى اين هدف را در فطرت انسان قرار داده است. طريق وصول به اين كمال همان صراط مستقيم است كه درجات و مراتبى دارد و ميان مراتب آن پيوند و اتصال ناگسستنى مى‏باشد در اين طريق كسى مى‏تواند رهبر رهروان صراط مستقيم باشد كه خود اين مسير را پيموده و به هدف نهايى رسيده باشد و لازم است همواره در ميان انسان‏ها چنين فرد برگزيده‏اى كه در ارتباط مستقيم با جهان غيب و عالم ربوبى است وجود داشته باشد تا واسطه فيض ميان علم ربوبى و نوع انسانى گردد. امام فرد كاملى است كه به تمام عقايد و حقايق توحيد معتقد و به اخلاق و صفات كمالى آراسته است و همه كمالاتى كه از جانب خداى متعال اعطا شده و ممكن است در افراد تحقق يابد در شخص او صورت عينى به خود بخشيده است، امام مجراى فيوضات الهى و واسطه بين آدميان و عالم غيب است و پيشرو قافله سالار انسانيت مى‏باشد، چنين وجود مقدّسى با عالم غيب در ارتباط است و درهاى كمالات الهى به رويش گشوده است و تحت تربيت و هدايت و ولايت مستقيم پروردگار جهان زندگى مى‏كند. گرچه امامان معصوم(ع) همه از خاندان رسول اكرم(ص) و داراى قرابت نسبى با او هستند اما چنان نيست كه امامت همچون ميراثى به آنان برسد بلكه مطالعه در زندگى هر يك از آنان اين حقيقت را ثابت مى‏كند كه هر كدامشان به گواهى اعمال و رفتار و شخصيت‏شان داراى صلاحيت و شايستگى لازم براى احراز مقام امامت بوده‏اند، هر يك از آن وجودهاى مبارك برترين شخصيت زمان خود و يگانه روزگار خويش بوده‏اند به طوريكه بعد از گذشت قرن‏ها نه تنها هنوز هم چون فروغى فروزان بر تارك تاريخ علم، حكمت، معرفت و معنويت مى‏درخشد بلكه روز به روز بر پرتو افشانى آنان افزوده مى‏شود تا امامان برحسب شرايط زمان خود به انجام وظيفه خطير الهى خويش مبادرت كرده و در آن زمينه الگويى زنده و سرمشقى گويا براى امت اسلام گرديده‏اند. حضرت امام حسين(ع) در شرايط خاصى زندگى مى‏نمود، پيروان اهل بيت(ع) در هاله‏اى از رنج‏ها و فشار و اختناق، روزگار مى‏گذرانيدند، فضاى دنياى اسلام با تحريفات اموى آلوده شده و مقدمات بى‏دينى و شرك فراهم آمده بود، فرهنگ والاى قرآن و سنت نبوى در معرض تباهى و تحريف قرار گرفت، مشعل عدالت خاموش و ابرهاى تيره جهالت مانع تابندگى خورشيد علم و معرفت گشت و مردم به سوى جاهليت سوق داده شدند. اين گونه شرايط آشفته كه جامعه اسلامى را در باتلاق ذلت و حقارت و عقب افتادگى فرو برده بود موجب گرديد كه امام سوم به حركت بنيادى عاشورا دست بزند و پس از آن همه فساد و تباهى، موضع آن فروغ امامت در برابر دشمنان قرآن و رسول اكرم(ص) موضع قيام گرديد و امام حسين(ع) به سوى برپاكردن مشعل عزت آفرين عاشورا روان گشت تا در دل تاريكى‏ها روشنى بيافريند و حماسه‏اى جاويدان را در تاريخ بشريت بنيان نهد و مكتبى را تأسيس كند كه به اعتلاى روحى انسان‏ها منجر شود و در پرتو تربيت‏هاى حسينى، آدمى براى خود حرمت و عزت قائل شود و كرامت خويش را در همه حال حفظ كند و در برابر حوادث و ناملايمات شكست‏ناپذير گردد و به صلابت و استوارى برسد، انسانى كه اين گونه خود را در چشمه پربهره عاشورا شستشو دهد هرگز به دنائت و فرومايگى تن نمى‏دهد و در برابر توان فرساترين مصائب مقاومت مى‏نمايد.اين گونه سربلندى و عزت را حضرت امام حسين(ع) در پرتو پرهيزكارى، عبادت و فداكارى بدست آورد و خداوند چنين صلابتى را به او تفويض نمود و آن امام هم به مشتاقان حق آموخت كه چگونه مى‏توان به اين درجه استوار رسيد. فرهنگ عاشورا از ذلت و عزت چهره ديگرى نشان داد. بر سر هدف ماندن و در آن جان دادن عزت است، از هدف مقدس دست برداشتن و به دليل ترس از مرگ عقب‏نشينى كردن مساوى با ذلت مى‏باشد. مشكل اساسى بنى اميه در اين بود كه با امامى روبرو شدند كه نه مى‏توانستند از راه تمايلات نفسانى در او نفوذ كنند و نه از راه لشكر كشى، قتل و غارت. سيد شهيدان، شدائد و سختى‏ها را با سيمايى بشّاش و ابهت معنوى و اقتدارى روحانى استقبال مى‏كرد. پايدارى، استقامت، مناعت طبع و عزّت نفس او فوق العاده بود. آنگاه كه شمر بن ذى الجوشن با فرمانى شديد مبنى بر جنگ با امام يا تسليم مطلق او به كربلا وارد گرديد، عمر سعد پس از آگاهى از دستورات عبيداللّه بن زياد، به شمر بانگ زد و گفت: واى بر تو! كار را بر من تباه كردى. به خدا قسم حسين كسى است كه روح پدرش على(ع) ميان دو پهلوى اوست، و هرگز تسليم نمى‏شود(22) و بنا به نقلى ديگر گفت: سوگند به خداوند حسين مناعت طبع و زورنشنوى را در ميان دو پهلوى خود دارد.(23) آن انسان والا در روز عاشورا در حالى كه ميان آن همه دشمن خون آشام و لجوج محصور بود و بسته شدن آب و ناله و فرياد زنان و اطفال، امام را به شدت ناراحت مى‏نمود و خطر مرگ، او و فرزندان، برادران و يارانش را تهديد مى‏كرد و آينده خوفناكى در انتظار زنان و فرزندان و اطفالش بود با كمال اطمينان و اعتماد به نفس به يارانش فرمود:خداوند به كشته شدن شما و من در اين روز اجازه داده است خويشتن دارى نمائيد و جهاد كنيد. اين خداى من است كه اجازه داده است من و همه ياران پير و جوانم امروز در راه حق و به دليل پايدار ماندن فضيلت و عدالت، طعمه شمشير بنى اميه گرديم و اهل بيتم پيوسته به اسارت افتند تا كلمه عزت در قاموس زندگى من ثبت گردد و مردم بدانند حقيقت آن نيست كه پيوسته دست ظالم را ببوسد و او را در مقدرات مردم آزاد بگذارند.(24) عبيداللّه زياد، كارگزار اموى در بصره و كوفه، چون خواست پس از هلاكت يزيد از بصره بگريزد، لباس زنانه به تن كرد و مردى را پشت سرش سوار كرد كه به شورشيان مى‏گفت: كنار رويد، اين زن از خاندان من است، به حرمسراى عبيداللّه بن زياد آمده بود! اكنون مى‏خواهم او را ببرم. او با اين شيوه ننگين و توأم با حقارت و ذلت گريخت و با تمسك به پستى و خوارى خود را از مرگ نجات داد.(25) اما سومين فروغ امامت و ستاره پرتابش حماسه و ايثار در بحبوحه حوادث خونين روز عاشورا در ميان خيل كثيرى از دشمنان و در حالى كه در محاصره كامل سپاه تباهى و پليدى قرار گرفته بود، وقتى با پيشنهاد بيعت با يزيد روبرو گرديد تا از آن معركه خونين و اضطراب برانگيز رهايى يابد در نهايت شهامت ، عظمت فضايل انسانى و شكوه عزت و كرامت را نشان داد و اعلام فرمود: «واللّه لااعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لاافرّ فرار العبيد؛(26) سوگند به پروردگار، هرگز دستم را همانند دست افراد ذليل و زبون به شما نمى‏دهم و همچون بردگان از مقابل شما نمى‏گريزم.» روز عاشورا آنگاه كه عدّه‏اى از ياران امام به شهادت رسيدند، او به جاى اين كه با مشاهده پيكر خونين آن فداكاران با اخلاص، نگران و محزون گردد و دست تضرّع به سوى دشمنان دراز كند با استوارى و استقامت كامل فرمود: به پروردگار قسم به هيچ كدام از خواسته‏هاى اين‏ها تن در نمى‏دهم تا خداى خويش را ملاقات كنم در حالى كه به خون خود آغشته‏ام(27) بدين گونه امام طريق خود را اعلام نمود تا تمامى حق جويان به شيوه او تأسى كنند و جز در برابر خدا سرفرود نياورند و بندگى نكنند از اين جهت در سخنى ديگر خطاب به افراد زبون و ذلت پيشه فرمود: «هيهات منّا الذّلّه(28) هيهات كه ما زير بار ذلت برويم» و پس از آن تصريح فرمود: در قيام او شكستى وجود ندارد. منطق حسينى و امتناع از بيعت‏ محور منطق امام حسين(ع) اين است كه زندگى در زير سلطه اهل ستم و افراد ضد حق مرگ است و كشته شدن در راه مبارزه با آنان حيات آفرين مى‏باشد: «انّى لاارى الموت الّا السعادة و لاالحيوة مع الظالمين الّا برماً؛(29) به درستى كه من مرگ در راه مبارزه با حكومت ستمگران را نابودى تلقى نمى‏كنم بلكه اين مرگ را زندگى توأم با سعادت و زيستن با ظالمان را مرگى آميخته به فلاكت مى‏دانم». اين بيان درخشان امام اساس خطبه و نامه‏هاى نورانى او را تشكيل مى‏دهد و هماهنگى و همگامى حركت او را با بعثت نبوى و مجاهدت‏هاى حضرت على (ع) به اثبات مى‏رساند و ريشه‏هاى اصلى نهضتش را روشن مى‏كند. در اين سخن نكته‏اى نهفته كه تجلّى آن را افزايش مى‏دهد و آن اين كه نه تنها تسليم در برابر ظالم بلكه اساساً زيستن با اهل ستم را امام مرگى راستين مى‏داند. منطق امام حسين(ع) اين است كه حتى اگر امويان و غاصبان حكومت و افراد ضد قرآن و سنت نبوى، مرا مورد اكرام و حمايت قرار دهند، بازهم زندگى با آنان را زبونى و خوارى مى‏دانم و اين گونه سازش ننگى است كه با ايمان و كرامت انسانى سازگارى ندارد، همزيستى و موافقت و سكوت در برخورد با متجاوزان به حريم الهى روا نمى‏باشد تسليم در مقابل ستمگران براى اعتقادات دينى خطر اساسى دارد و بايد مرگ سرخ توأم با شرافت را بر زندگى سياه ذليلانه ترجيح داد و به حماسه‏اى شكوهمند كه شيوه مردان حق است مترنم گرديد، سرچشمه اين نگرش و بينش شگفت‏انگيز و شهامتى وصف‏ناپذير ايمان و باورى راستين است كه دل و روح مردان خدا را از تعلّقات مادى و فناپذير مى‏رهاند و به ابديّت پيوند مى‏زند و آنها را از روى اختيار و اشتياق به قربانگاه حق مى‏برد و چنين ايمانى در حد بسيار عالى در تمامى مراحل زندگى آن امام و يارانش قابل مشاهده است. چنين ويژگى‏هايى موجب گرديد كه رسول اكرم(ص) درباره امام حسين(ع) بفرمايد: «انّ الحسين بن على مصباح الهدى و سفينة النجاة و امام خيرٍ و يمنٍ و عزّ و فخرٍ؛(عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 60) حسين بن على(ع) چراغ هدايت، كشتى نجات و پيشواى سعادت و خجستگى و امام عزت و افتخار است. مسأله عاشورا يك نزاع عادى و معمولى ميان حاكمى فاسد و رهبرى فداكار نبود بلكه حضرت اباعبداللّه به عنوان بزرگترين پاسدار اسلام ناب محمدى موقعيت حاكم بر اسلام و مسلمين را به گونه‏اى مى‏بيند كه اگر اقدامى عاجل انجام نگيرد زحمات رسول اكرم(ص)، فداكارى‏هاى اميرمؤمنان(ع) تلاش‏هاى فاطمه زهرا(س) و امام حسن مجتبى(ع) و ياران آن بزرگواران خنثى خواهد گرديد. يزيد و مزدوران اموى در شهر پيامبر چنين خواسته‏اند كه قبل از انتشار هلاكت معاويه و پيدايش عكس العملهاى مردم درباره گذشته‏هاى معاويه و شومى خلافت بنا حق يزيد از امام حسين بيعت بگيرند تا در توطئه‏هاى ناجوانمردانه خود توفيقى به دست آورند. امام بدون هيچ درنگ و تأمّلى خطاب به عبداللّه بن زبير كه آشفته و نگران بود و آينده‏اى مبهم و دوراهى خطرناكى را در مقابل خويش مشاهده مى‏كرد و نظر امام را در خصوص بيعت با يزيد جويا شده بود، فرمود: من هرگز با او بيعت نمى‏كنم زيرا يزيد مرد شرابخوار، سگ‏باز، آلوده به انواع معاصى و ستم‏ها و غرق در آلودگى و تباهى مى‏باشد و شايسته خلافت و لايق زمامدارى مسلمانان نخواهد بود و با همين انديشه و عزم راسخ، حاكم مدينه(وليد) را ملاقات مى‏كنم. امام كه آشفتگى و سراسيمگى را در چهره عبداللّه زبير ملاحظه مى‏نمود با اراده‏اى راستين و درك راه مقاومت و مبارزه براى حفظ حيات دينى جامعه به وى يادآور شد: من كسى نيستم كه زير بار ذلّت روم و با بى‏تدبيرى خود را به آسانى در پنجه دشمن اسلام و قرآن گرفتار سازم.آنگاه به نزد حاكم مدينه رفت و به وى تفهيم نمود: من حسينم و به راه امويان نه تنها گرايشى ندارم بلكه به حكم مسؤوليت شرعى و دينى و مقام ولايت موظف به مبارزه و مخالفت با ناپاكان مسلمان‏نما هستم و چون خواست از نزد وى برود، مروان كه در آنجا حضور داشت با غرور خاصى وليد را خطاب كرد و گفت: دست از او مدار، اكنون فرصت مناسبى است كه يا از او بيعت‏گيرى يا كارش را يكسره نمايى، امام با شنيدن نغمه‏هاى شوم مروان برآشفت و او را با نهايت كوچكى و پستى خطاب كرد و فرمود: اى فرزند بد كارى، نه تو و نه وليد، هيچ كدامتان نمى‏توانيد مرتكب چنين كشتارى شويد، حال كه سخن بدينجا رسيد، گوش كن تا برايت حقيقت را بگويم، مائيم خاندان نبوت و رسالت، فرشتگان آسمانى در خانه ما رفت و آمد مى‏نمودند و خداى بى‏همتا ما را در آفرينش هستى مقدم داشت و مهر خاتميت بر خاندان ما زد. يزيد مردى فاسق و قاتل، معصيت كار و گناهكار است. مثل من، با مثل او هرگز بيعت نمى‏كند. مروان و وليد كه در انتظار چنين مقاومتى از جانب سالار شهيدان نبودند در برابر اقتدار معنوى امام حسين(ع) مبهوت ماندند و آن حضرت بى‏درنگ بدون آن كه فرصتى به آن نابكاران بدهد محل اقامت وليد را ترك نمود. با اين همه مروان آرام نگرفت و در فكر نقشه‏اى بود تا با اجراى آن امام سوم را به بيعت با يزيد وادار نمايد به همين دليل تصميم گرفت بار ديگر با امام روبرو شود و آخرين نغمه‏هاى شوم را از حلقوم خويش خارج نمايد. او در ديدارى خطاب به حسين بن على(ع) گفت: اى اباعبداللّه من تو را نصحيت مى‏كنم! نصايح مرا گوش كن و بپذير و با يزيد بيعت كن كه براى دين و دنيايت بهتر است. امام در جوابش با صراحت و شهامت فرمود: بر اسلام سلام باد هنگامى كه رهبرى امت اسلامى به عهده فردى چون يزيد ناپاك گزارده شود. به خدا قسم از جدم رسول اكرم(ص) شنيدم كه فرمود: رهبرى آل ابى سفيان حرام است.(30) محمد حنفيه فرزند اميرمؤمنان على(ع) خدمت امام حسين(ع) رسيد و از سرخيرخواهى به آن حضرت توصيه نمود كه براى خوددارى از بيعت با يزيد به جايى دور دست رود و مردم را به يارى فراخواند و بدين ترتيب از جنگى نابرابر و كشته شدن بپرهيزد. امام در جوابش فرمود:برادرم! به خدا سوگند اگر در تمام دنيا هيچ پناهگاهى نباشد هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد.(31) بدين گونه با وجود همه توصيه‏ها در ماندن و بيعت نمودن با يزيد و يا رفتن و گريختن از پيش دشمنان، امام حسين(ع) در تدارك نهضتى بود كه براى هميشه به همگان درس عزت آموزد و در واقع امتناع از بيعت سرآغاز عزتمندى قيام كربلا گرديد و از آن زمان پيوسته پيام عزت آفرين حسينى تكرار گرديد و هيچ‏گاه و تحت هيچ شرايطى امام از اين هدف دست برنداشت و برعكس تصور تمام كج بين‏ها و كوتاه فكرى‏ها از اولين گام تا آخرين قدم استوار ماند و در اصل مبارزه با حكومت امويان در هيچ مرحله‏اى تغيير نيافت. استوارى و استقامت در راه احياى حق‏ در فاصله بين مكه و مدينه، امام حسين(ع) از راه اصلى كه زير نظر عمّال حكومت اموى بود، طى طريق مى‏نمود، پيشنهاد كسانى را كه مى‏گفتند همچون عبداللّه زبير از راه فرعى برود تا از يورش دشمن مصون بماند نپذيرفت و با اتكا به خداوند متعال و بى‏اعتنا به قدرت پوشالى يزيد فرمود: به خدا سوگند از راه فرعى كه مسير خائنان متوارى است نمى‏روم بلكه راه اصلى را كه طريق آزادگان است پى مى‏گيرم تا به آنچه خواست خداوند است، نايل گردم.(32) چون حرّ بن يزيد رياحى راه را بر امام و همراهانش بست و حضرت را از مرگ ترسانيد آن فروغ فروزان شهادت، با شهامت فرمود: شأن من همچون كسى نيست كه از مرگ بهراسد. چقدر مرگ در راه رسيدن به عزت و حيات بخشيدن به حق راحت است، مردن در راه عزت جز زندگى جاويدان نمى‏باشد و زيستن با ذلت با مرگ يكسان است. آيا مرا از مرگ مى‏ترسانى. تيرت به خطا رفته و تصوّرت تباه است، من كسى نيستم كه از مرگ نگران باشم، منش من والاتر و برتر از اين است و همت من عالى‏تر از آن مى‏باشد كه به دليل خوف از مردن، ذلت ستم را پذيرا باشم و آيا شما بر بيش از به قتل رسانيدن من قدرت داريد؟ مرحبا به كشته شدن در راه حق تعالى كه شما قادر به نابودى مجد و عزّت و شرف من نخواهيد بود. پس در اين صورت از كشته شدن بيمى ندارم.(33) هنگامى كه امام در برابر سماجت و پافشارى حرّ قرار گرفت و سيماى اهريمنى جنگ را آشكارا مشاهده كرد، در مقابل ياران شجاع و فداكار خويش ايستاد و خطبه‏اى پرهيجان ايراد فرمود كه مضامين آن تا اعماق روح و روان هر انسان آگاه و بيدار اثر مى‏گذارد. در فرازى از اين خطبه آمده است:اى ياران من، مى‏بينيد كه چگونه بلا و شدت بر ما وارد گرديد به درستى كه راه و رسم زمانه دگرگون گرديده و چهره كريه و زشت آن هويدا گشته است و از نيكوئى و امور معرفت جز اندكى ناچيز و فريبنده نمانده است و زيستن در اين شرايط سخت، ناگوار مى‏باشد آيا نمى‏نگريد كه كسى طالب حق نيست و از باطل گريزان نمى‏باشد، در چنين وضعى مرد خدا ناگريز بايد مشتاق مرگ باشد و لقاى حق را آرزو كند و من در اين گونه اوضاع مرگ را جز خوشبختى و زندگى با اهل ستم و ناپاكان را چيزى جز ذلت و زبونى نمى‏بينم.(34) در روز عاشورا، آن گاه كه سپاه ستم روياروى امام و يارانش قرار گرفت و لشكر عمر سعد از هر سو امام و يارانش را چون نگين انگشترى در ميان گرفت، آن وجود مقدس از بين سپاه خويش بيرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفت و سخنانى آموزنده و حماسى را كه يادآور عزت عاشورايى بود بر زبان جارى نمود و فرمود: آگاه باشيد كه اين فرومايه «عبيدالله» فرزند فردى پست مراميان دو راهى شمشير و زبونى قرار داده است، هرگز ما زير بار ذلت نمى‏رويم زيرا خداوند، رسولش و مؤمنان از اين كه به چنين ننگى روى آوريم شرم دارند و دامن‏هاى مطهر و مادران و انسان‏هاى پاك و انديشه‏هاى غيرتمند و نفوس با شرافت، جايز نمى‏دارند كه ما پيروى از لئيمان و اهل دنائت را بر قتلگاه انسانهاى با كرامت و نيك منش ترجيح دهيم.(35) امام خطاب به سپاه پليدى كوشيد كرامت انسانى و عزت ايمانى آنان را شكوفا نمايد و آنان را از آلودگى حقارت و ذلتى كه بدان گرفتار شده بودند برهاند. بعد از اين سخنان هشدار دهنده و عبرت‏آموز و بيان اهداف پاك و مقاصد والاى خويش عده‏اى از كوفيان را كه از وى دعوت كرده بودند تا او به كوفه آيد و اكنون در پيشاپيش لشكر دشمن قرار گرفته بودند، مخاطب قرار داد و به آنان فرمود: اى شبث بن ربعى، اى حجاربن ابجر، اى قيس بن اشعث، اى يزيد بن حارث، مگر شما نبوديد كه به من نامه نوشتيد و در آن ذكر نموديد كه ميوه‏ها رسيده، بوستان‏ها و باغستان‏ها سرسبز و خرم گشته و چاهها پرآب شده‏اند. و به سوى سپاه مجهز و مهيايى كه آماده اطاعت هستند بشتاب. آنان كه بندگى دنيا طلبان را پذيرفته بودند واقعيت را انكار كردند و گفتند ما جزء نويسندگان نامه نبوديم. در اين حال قيس بن اشعث خطاب به امام عرض كرد: چرا به فرمان عموزادگان خود گردن نمى‏نهى، سوگند به خداوند مطابق ميل تو عمل مى‏كنند و از ايشان شرى به سويت نخواهد رسيد در اين لحظه امام حسين(ع) فرمودند:نه به خدا سوگند همچون زبونان تسليم نمى‏شوم و همچون برده‏ها گردن نمى‏نهم.(36) او در زير آفتاب گرم و سوزان كربلا در ميان كوفيان بى‏وفا، در بين دشمنان فراوان و در حالى كه مرگ همچون اژدهايى مهيب براى فرو بردن او و اصحابش دهان باز كرده و زنان و كودكانش را تهديد به اسارت و يتيمى مى‏كرد و در خيمه‏هايش قطره‏اى آب يافت نمى‏شد و از اطفال خويش جز ناله العطش و فرياد واابتاه نمى‏شنيد و افغان اهل بيت دل سخت سنگ را مى‏گداخت و در آن لحظه‏هاى حساس به عنوان قهرمانى شكست‏ناپذير و رهبرى عزت آفرين و انسانى داراى مناعت طبع و صاحب رأى مستقل توحيدى، پس از سپاس و ثناى الهى و درود بر محمد و آل او و فرشتگان و فرستادگان الهى، خطاب به كوفيان جفا پيشه فرمود: هلاكت و نابودى بر شما باد، ما را با اشتياق فراوان به يارى خوانديد و ما هم به يارى شما شتافتيم. همان شمشيرى را كه ما به دست شما داديم به رويمان كشيديد و همان آتشى را كه براى نابودى دشمنان خود و شما آماده بود برما افروختيد. آنگاه با دشمنان خود همدست شديد، بر ضد دوستان و خيرخواهان خويش گردآمديد بى آن كه در ميانتان عدالتى گسترده باشند يا به آينده آنان اميدى بسته باشيد. واى بر شما چرا آنگاه كه هنوز شمشيرهايتان در نيام و دلهايتان آرام بود و تصميم قطعى نگرفته بوديد دست از ما بر نداشتيد.(37) آنگاه امام سروده‏هاى «فروة بن مسيك» صحابى را كه حاوى دنيايى از كرامت و بزرگوارى است بر خواند كه درفرازى از آن آمده است: اگر شما را شكست داديم، از قديم چنين بوده‏ايم، تازگى ندارد و اگر ما با شكست نظامى و ظاهرى مواجه گرديم مغلوب نشده‏ايم زيرا پيروزى و عزت با حقيقت است ما با ترس و كور دلى خود نگرفته‏ايم و اگر كشته شويم، تقدير چنين است كه به شهادت نائل گرديم.(38) در اوج حماسه آفرينى، امام آنگاه كه به عرصه رزم گام نهاد تا لحظه‏اى كه به شهادت رسيد در رجزهايش اين نكته فروزندگى داشت: الموت خيرٌ من ركوب العار والعار أولى من دخول النار(39) مرگ از قبول ننگ بهتر است و اين حالت(شكست ظاهرى) از ورود در آتش سزاوارتر است. او در تمامى لحظات پراضطراب عاشورا به مشتاقان معرفت و عزت مى‏آموزد كه بايد تنها در برابر خداوند تسليم بود و در مقابل هر قدرتى نبايد سرخم آورد و مرگ بر ذلت و زبونى پذيرش سخن زورگويان رجحان دارد. آزمايش سخت، موفقيتى درخشان‏ در شب عاشورا آنان كه عزت و استوارى خويش را در همراهى با حماسه عاشورا جستجو مى‏كردند، در آزمايشى سخت، موفقيتى نيكو بدست آوردند، زيرا چون امام در خطبه‏اى فرمود: به همه اجازه مى‏دهم با رضايت من برويد و از تاريكى شب استفاده كنيد و از اطرافم پراكنده شويد زيرا اين قوم در پى من هستند، همه افراد خاندان و يارانش خاطرنشان ساختند: استوارى خود را بر همراهى با آن حضرت و غيرت و حميت خود را در دفاع از حق مى‏دانند و تأكيد نمودند هرگز امام خود را رها نمى‏كنيم و كشته شدن در ركاب امام حسين(ع) را كرامتى تلقى كردند كه جاويدان است و پايان نمى‏پذيرد، آنان تصريح نمودند كه اگر كشته شديم به عهد خويش وفا نموده‏ايم و تكليف خود را به درستى انجام داده‏ايم.(40) امام حسين(ع) كه ياران خود را اين چنين وفادار، مقاوم و شكست‏ناپذير ديد، در حق همه آنان دعا كرد و از پيشگاه پروردگار متعال براى اين فداكاران طلب پاداش نيك نمود و خبر شهادت همه را اعلام فرمود. حماسه سازان عاشورا با استماع اين خبر نه تنها نگران نشدند بلكه به دليل دست يافتن به چنين توفيقى گفتند: سپاس خداوندى را كه به سبب يارى رساندن به تو، ما را كرامت اعطاء نمود و با كشته شدن همراه تو، عزت و شرافت نصيبمان گشت. اى فرزند فرستاده خداوند آيا نبايد خشنود باشيم كه در بهشت با تو مى‏باشيم.(41) شكست ناپذيرى و صلابت قهرمانان كربلا تا بدان حد بود كه حتى اهل بيت امام حسين(ع) نيز كه بر حسب ظاهر توسط دشمنان اسير گرديدند، بيمى به دل خويش راه ندادند و با سخنانى شيوا و رساء و بليغ به دفاع از اهداف قيام كربلا پرداختند و دشمن را در محل حكومت و فرمانروايى‏اش افشا ساختند. زينب كبرى، به عنوان بانوى شجاع كربلا پس از تحمّل رنج‏ها و مصائب فراوان و مشاهده كشته شدن برادران، فرزندان و عدّه‏اى از برادرزادگان با ايراد خطبه آتشين، افشاگرانه و مستند خود، يزيد و اعوان و انصارش را به هراس افكند.(42) ايراد خطبه‏اى اين گونه در درباره كسى كه خود را حاكم جهان اسلامى مى‏داند و حدود نيمى از دنيا زير سلطه‏اش قرار دارد و كشورهاى مهمى چون ايران، عراق، عربستان و تركيه را همچون استانهايى تلقى مى‏كند، از سوى بانويى كه ظاهراً در چنگال دشمن بى‏رحم و مكار اسير است نشانى از شجاعت، كرامت و عزت خواهر امام حسين(ع) است، فاطمه دختر امام حسين(ع) نيز در دربار عبيداللّه بن زياد در كوفه و نيز در شام آن هم در حضور يزيد به افشاى جنايات امويان پرداخت و از شرافت خاندان عترت دفاع كرد. شكست ظاهرى امام حسين(ع) يك پيروزى مسلم و قطعى را به دنبال داشت كه راه عزت را براى طالبان حق و كمالات انسانى گشود. امام خمينى در اين باره فرموده‏اند: «سيد الشهداء(سلام اللّه عليه) از يزيد شكست خورد، همه را كشتند. لكن همچو شكستى به رژيم معاويه داد كه تا ابد دفنشان كرد…»(43) ايشان در جاى ديگر فرموده‏اند: «سيد الشهداء هم شكست خورد در كربلا اما شكست نبود اين، كشته شد و زنده كرد يك عالمى را».(44) زيرا براى انسانى كه به عزّت حق دست مى‏يابد و براى حماسه‏اى كه در دفاع از حق ترتيب داده مى‏شود شكستى نمى‏توان متصور گرديد. سيد قطب ذيل تفسير آيه 40 از سوره غافر براى اثبات پيروزى حق بر باطل و نصرت الهى كه مدام نصيب مؤمنان مى‏گردد، از عاشورا مثال مى‏آورد و مى‏افزايد در صورت ظاهر و با معيارهاى كوچك، شهادت امام حسين(ع) يك هزيمت بود و در حقيقت و با ملاحظه معيارهاى عالى حركت او به صورت فتح و ظفرى مهم جلوه مى‏نمايد.(45) ابن ابى الحديد معتزلى در اين باره نوشته است: سيد و آقاى افرادى كه ذلت را قبول نكرده‏اند، كسى كه به مردم درس حميّت و غيرت و مرگ زير سايه‏هاى شمشير را آموخت و چنين مرگى را بر ذلت و دنائت ترجيح داد. امام حسين فرزند على بن ابى طالب(ع) است كه به او و همراهانش امان داده شد اما از آنجا كه مى‏خواست تن به ذلت ندهد، كشته شدن را بر چنين زندگى برترى داد.(46) با قيام عاشورا و شهادت امام حسين(ع) و يارانش عزت و كرامت انسانى جلوه‏اى درخشان يافت و ديگر بعد از اين رويداد عظيم هيچ انسان مبارز و فرد آزاده‏اى عذرى ندارد و نمى‏تواند به هيچ وجه ستم و ذلت را تحمل كند، مصعب بن زبير خطاب به سكينه دختر امام حسين(ع) گفته است: پدرت ديگر براى هيچ آزاده‏اى بهانه‏اى باقى ننهاده است. وى كه خود را رقيب امام حسين(ع) براى خلافت مى‏دانست درباره آن حضرت گفته است: حسين مرگ شرافتمندانه را بر زندگى ذلت‏بار ترجيح داد و شعرى خواند كه ترجمه‏اش اين است كه: مردان بزرگوارى از آل‏هاشم در برابر ستم مقاومتى به خرج دادند كه براى بزرگان تاريخ نمونه است.(47) هنگامى كه ياران مصعب از نزد او گريختند و او با چند نفر تنها ماند نيام شمشير خود را شكست و گفت: پيشگامان بنى هاشم براى تمام طالبان عزت سنت پايدارى را بر جاى نهادند و مقتداى آنان شدند. با اين كلام يارانش فهميدند كه او جز كشته شدن منظورى ندارد.(48) امام خمينى(قدس سره) و عزت عاشورايى‏ امام خمينى در بيانات خود كراراً آموزه‏هاى عزت آفرين عاشورا را مورد تأكيد قرار داده‏اند: «حضرت سيدالشهداء(ع) به همه آموخت كه در مقابل ظلم، در مقابل ستم و در مقابل حكومت جائر چه بايد كرد با اين كه از اول مى‏دانست كه در اين راه كه مى‏رود راهى است كه بايد همه اصحاب خويش و خانواده‏اش را فدا كند و اين عزيزان اسلام را براى اسلام قربانى كند. ليكن عاقبتش را هم مى‏دانست. اگر نبود اين نهضت، نهضت حسين(ع) يزيد و اتباع يزيد اسلام را وارونه به مردم نشان مى‏دادند…و علاوه بر اين در طول تاريخ آموخت به همه كه راه همين است، از قلّت عدد نترسيد…افراد ممكن است كم باشند ليك در كيفيت توانا باشند و سرافراز…»(49) امام خمينى از نسل همين حماسه آفرينان بود و او نيز همانند اجداد طاهرينش هرگز زير بار ذلت و ستم نرفت، رنج زندان، تبعيد و آوارگى را پذيرا گرديد، براى خطرات جانى مهيا گشت ولى حسرت يك سازش جزئى و مختصر را بر دل طاغوت و استكبار نهاد. او در يكى از بيانات خويش فرمود: من اكنون قلب خود را براى سرنيزه‏هاى مأمورين شما (حكومت پهلوى) حاضر كرده‏ام ولى براى قبول زورگويى‏ها و خضوع در مقابل جبار(ى)هاى شما حاضر نخواهم كرد.(50) وقتى امام را دستگير كردند و براى زندانى كه احتمال كشته شدن هم در پى آن بود به تهران انتقال مى‏دادند، در راه به مأموران دستگير كننده خود آرامش قلب مى‏دهد و به آنها سفارش مى‏كند نترسيد. امام در خاطره‏اى مى‏گويد: من دست گذاشتم روى پاهايشان، گفتم من هستم ناراحت نباشيد. من تا با شما هستم مضطرب نباشيد. خلاصه به يك كيفيتى تسكين پيدا كردند و اين اضطراب از اينها برطرف گرديد.(51) اين شجاعت بدون ترديد از اين امر نشأت مى‏گرفت كه آن روح قدسى خود را از اسارت تمايلات نفسانى و اميال دنيوى و فناپذير رهانيده بود و اين رشد معنوى و كمالات و وارستگى را در مكتب امام حسين(ع) آموخته بود. چنانچه خود در بياناتى به چنين حقيقتى اشاره مى‏كند: «ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداكارى آغاز شد. ماهى كه خون بر شمشير پيروز شد، ماهى كه قدرت حق، باطل را تا ابد محكوم و داغ باطله بر جبهه‏هاى ستمكاران و حكومت‏هاى شيطانى زد. ماهى كه امام مسلمين، راه مبارزه با ستمكاران تاريخ را به ما آموخت. ماهى كه بايد مشت گره كرده آزادى خواهان و استقلال طلبان و حق گويان بر تانك‏ها و مسلسل‏ها و جنود ابليس غلبه كند و كلمه حق، باطل را محو نمايد.»(52) امام خمينى همچون جدش امام حسين(ع) در هيچ شرايطى از مواضع اصولى خود دست بر نداشت و در مقابل استكبار و اهل شرك و نفاق فرياد برآورد: «هيهات كه خمينى در برابر تجاوز ديو سيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن كريم و عترت رسول خدا و امت محمد و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظاره‏گر صحنه‏هاى ذلت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خويش براى اداى واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نموده‏ام و در انتظارفوز عظيم شهادتم، قدرت‏ها و ابرقدرت‏ها و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خمينى يكه و تنها بماند به راه خود كه راه مبارزه با كفر و ظلم و شرك و بت پرستى است ادامه مى‏دهد و به يارى خدا در كنار بسيجيان جهان اسلام خواب را از ديدگان جهانخواران و سرسپردگانى كه به ستم و ظلم خويشتن اصرار مى‏نمايند سلب خواهد كرد.»(53) سخنان ذيل را امام خمينى با تأثير پذيرى از حماسه عاشورا و خطبه‏هاى پرهيجان امام حسين(ع) بيان فرموده است: «من به تمام دنيا با قاطعيت اعلام مى‏كنم كه اگر جهانخواران بخواهند در مقابل دين ما بايستند ما در مقابل همه دنياى آنان خواهيم ايستاد و تا نابودى تمام آنان از پاى نخواهيم نشست يا همه آزاد مى‏شويم و يا به آزادى بزرگترى كه شهادت است مى‏رسيم… و از مرگ شرافتمندانه استقبال مى‏كنيم ولى در هر حال پيروزى و موفقيت با ماست…»(54) آخرين نكته اين كه ما بايد خاطره‏هاى حيات بخش كربلا را كه روح عزت و شرافت را در زندگى آدميان مى‏دمد و عالى‏ترين درس كرامت و آزادگى و فضيلت را به جهان انسانيت مى‏دهد به صورت شكوهمند برگزار كنيم و اجازه ندهيم مراسم سوگوارى كربلا به حالت ذلت آور، درآيد و بكوشيم تا بر شكوه عزادارى‏هاى عاشورا افزوده شود. پى‏نوشت‏ها: 1. لسان العرب، ابن منظور، ذيل عزّ 2. المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى، ذيل عزّ. 3. مجمع البيان لعلوم القرآن، فضل بن حسن طبرسى، ج 3، 193. 4. نك: اقرب الموارد فى فصح العربيه و الشوراء، سعيد الخورى الشرتونى، ذيل عزّ. 5. سوره منافقون، آيه 8. 6. بحارالانوار، ج 44، ص 198. 7. الميزان فى تفسير القرآن، علامه سيد محمد حسين طباطبايى، ج 17، ص 20. 8. همان، ج 17، ص 23 – 20. 9. سوره فاطر، آيه 10. 10. سوره جاثيه، آيه 37. 11. سوره نساء، آيه 139. 12. سوره آل عمران، آيه 37. 13. بحارالانوار، ج 61، ص 129. 14. الكافى، كلينى، ج 8، ص 242. 15. كودك از نظر وراثت و تربيت، محمد تقى فلسفى، ج 2، ص 98. 16. همان، ص 97. 17. مجموعه ورام، ورام بن ابى فراس، ج 2،ص 88. 18. نك: ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 265 – 275. 19. الادب المفرد، بخارى، (طبع قاهره) ص 100، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 46، مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 172، صحيح ترمذى، ج 13، ص 195. 20. النهايه، ابن كثير شامى، ج 1، ص 223، احقاق الحق، ج 11، ص‏293. 21. سوره احزاب، آيه 21. 22. الارشاد، شيخ مفيد، ص 213. 23. تاريخ طبرى، ج 4، ص 315. 24. اثباة الوصية، مسعودى، ص 216. 25. الامة و السياسة، ابن قتيبه، ج 2، ص 21. 26. الارشاد، ص 218، البدايه و النهاية، ج 8، ص 194، انساب الاشراف، ج 3، ص 188، اعلام الورى، ص 238. 27. نفس المهموم، ص 633. 28. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 249، مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7، اثباة الوصية، ص 142، تحف العقول، ص 171. 29. تاريخ طبرى، ج 4، ص 305، تحف العقول، ص 245. 30. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 4، ص 577، اللهوف، سيد بن طاووس، ص 11، ناسخ التواريخ، (حالات سيد الشهدا)، ج 1، ص 152 تا 154 و 380، راه حسين، عباسعلى اسلامى، ص 19 تا 21، درسى كه حسين به انسانها آموخت، شهيد هاشمى نژاد، ص 207 تا 210. 31. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188، و نيز نك: الفتوح، ابن اعثم كوفى،ج 5، ص 32. 32. الارشاد، ص 202، تاريخ طبرى، ج 4، ص 26. 33. احقاق الحق و ازهاق الباطل، قاضى نوراللّه شوشترى، همراه با تعليقات آية اللّه مرعشى نجفى، ج 11، ص 601. 34. اللهوف، ص 34، تاريخ طبرى، ج 5، ص 404، حلية الاولياء، ج 2، ص‏39، كشف الغمه، فى معرفة الائمه، ج 2، ص 32. 35. اللهوف، ص 97، مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7، اثبات الوصية، ص 142. 36. اعلام الورى، طبرسى، ص 238، كامل ابن اثير، ج 4، ص 62، تاريخ طبرى، ج 4، ص 62، و ج 5، ص 425، مناقب ابن شهرآشوب سروى مازندرانى، ج 4، ص 68. 37. تحف العقول، ص 171، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249 تا 250. 38. لهوف، ص 57، تا 58. 39. كشف الغمه، فى معرفة الائمه، ج 2، ص 32. 40. نك: تاريخ طبرى، ج 4، ص 4197 اعلام الورى، ص 235، اللهوف، ص 91 تا 92، مقتل خوارزمى، ج 1، ص 247، انساب الاشراف، ج 3، ص 185، كامل ابن اثير، ج 4، ص 58. 41. مقتل الحسين، علامه مقرّم، ص 259 تا 261 و نيز ص 265، بحارالانوار، ج 44، ص 298. 42. مجموعه مقالات كنگره بين المللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، ص 380، تا 381. 43. صحيفه نور، ج 8، ص 47. 44. همان، ج 12، ص 119. 45. فى ضلال القرآن، سيد قطب، ج 5، ص 3086. 46. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249. 47. مجموعه مقالات دومين كنگره بين المللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، ص 421 به نقل از كتاب حسين نفس مطمئنه، ص 35. 48. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249. 49. صحيفه نور، ج 17، ص 58 تا 62. 50. كلمات قصار(پندها و اندرزها) امام خمينى، ص 228. 51. پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 10 تا 11. 52. قيام عاشورا در كلام و پيام امام خمينى، ص 23. 53. فرازهاى فروزان، از نگارنده، به نقل از صحيفه نور، ج 20، ص 228. 54. صحيفه نور، ج 20، ص 118.