انتصاب على عليه السلام به رهبرى جامعه

انتصاب على(ع) به رهبرى جامعه‏ قسمت اول‏ فاطمه وثوقى‏ اينك فريضه حج پايان يافته و زائران خانه خدا به سوى بلاد دور و نزديك در حال حركتند، شتران آرام آرام بانواى دلسوز آواز (هدى) و زنگوله‏هاى طنين اندازد در ميان صحراى سرزمين و بيابانهاى خشك و سوزان “غدير خم” طى طريق مى‏نمايند و به چهارراه جدايى و خداحافظى با رسولخدا(ص) نزديك مى‏شوند. روز پنجشنبه سال دهم هجرت است. درست هشت روز از عيد قربان مى‏گذرد. ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر خدا(ص) به همراهان داده مى‏شود. مسلمانان در پيشاپيش قافله خبر توقف را به ساير مسلمانان عقب مانده رساندند. خورشيد از خط نصف النهار گذشت، صداى مؤذّن پيامبر خدا براى دعوت به نماز بلند شد، مردم به سرعت آماده نماز شدند و هوا به قدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را بر زير پاى خود پهن نمايند. نه سايبانى به چشم مى‏خورد و نه سبزه و گياهى. نماز ظهر به اتمام رسيد، مسلمانان براى مهيا كردن خيمه گاهى جهت پناه گرفتن از حرارت آفتاب بپا خاستند اما دستور توقف دوباره رسيد. دلها در التهاب بود. و ديدگان منتظر، همه متعجب از اين دستور ناگهانى. آيا امر مهمى اتفاق افتاده است كه رسولخدا، چنين مردم را در هواى گرم و طاقت‏فرسا به توقف امر نموده‏اند سرانجام انتظار به پايان رسيد. جهاز شتران به روى هم انباشته شد تا منبرى درست شود. يگانه سفير الهى بر فراز منبر رفتند وزبان به حمد و ثناى پروردگار گشودند ناگهان خبرى بند از دلها پاره كرد: «به همين زودى من دعوت خدا را اجابت كرده، از ميان شما مى‏روم. من مسؤولم، شما هم مسؤوليد. (اى مردم) شما درباره من چگونه شهادت مى‏دهيد! مردم يكصدا بلند گفتند: «نشهد انّك قد بلّغت و نصحت و جهدت فجزاك اللّه خيراً.»(1) ما گواهى مى‏دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى، و خداوند ترا جزاى خير دهد.» فرمود: «خداوندا گواه باش»!… اى مردم! صداى مرا مى‏شنويد؟…گفتند: آرى و به دنبال آن سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمى‏شد، فرمود: «اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى‏گذارم چه خواهيد كرد؟»(2) سؤال شد كدام دو چيز گرانمايه يا رسول اللّه؟ حضرت فرمود: «اول ثقل اكبر (كتاب خدا)ثقل دوم خاندان منند، خداوند به من خبر داده، كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند تا در بهشت به من بپيوندند.»(3) كم كم همهمه در ميان مردم بلند شد، چگونه اين امر مهم مى‏باشد! كه مى‏بايد در ميان اين صحراى سوزان و… بايد به شنيدن آن گوش جان بسپاريم. ناگهان مردم ديدند پيامبر خدا(ص) به اطراف خود نگاه كرد. گويا كسى را جستجو مى‏كند و همينكه چشمش به على(ع) افتاد خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد. اين جا بود كه تعجب همگان افزون گشت. سفير الهى با صداى رساتر و بلندتر فرمود: «ايّها الناس من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم؛ چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!» گفتند: خدا و پيامبر او داناترند. فرمود:خدا، مولى و رهبر من است و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم و سپس فرمود: «فمن كنت مولاه فعلى مولاه» اين سخن را سه بار تكرار فرمود و فرمود: «اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه…» و سفارش فرمود كه حاضرين به غائبين برسانند. آنچه را كه امروز ديده و شنيده‏اند.(4) هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه آيه اكمال دين از سوى خداوند نازل شد «اليوم اكملت لكم دينكم…»(5) امروز دين شما كامل شد. دينى كه نويد جهانى و ابدى دارد مى‏بايست ضمانت اجرايى داشته باشد. مجرى ملكوتى براى اجراى قوانين الهى داشته باشد. تا اينكه دين خاتم به اقصى نقاط جهان برسد، بنابراين آيه‏اى ديگر خبر از استحكام دين به همراه يأس كافرين را براى امت نويد داد. «اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم». غوغايى در ميان مردم به پا شد، بسيارى غرق شادى شدند و براى عرض تبريك خدمت مولاى متقيان هجوم آوردند، در اين ميان عدّه‏اى با كوله بار غم چهره خود را مجبور به شادى كردند و تبريك گفتند. اما بعد از رحلت رسول مكرم اسلام، تاريخ در مورد اين افراد به قضاوت نشست ما نيز در اين نوشتار كوتاه دعوت به نظاره و قضاوت مى‏نمائيم. كه چرا مى‏بايد اميرمؤمنان براى رهبرى آينده جهان اسلام انتصاب و انتخاب مى‏شد در اين نوشتار بحث از كلام و ساير استدلال‏هاى رايج نيست. بلكه سخن از شايستگى و توانمندى، مديريت ممتاز، رهبرى مدبرانه و… مى‏باشد. تاكنون كسان بسيارى در جهان داعيه حقوق بشر بوده و در اين راه تلاش نموده‏اند، اما تئورى آنها نه تنها در عصر خويش نهادينه نشد و بلكه با رفتن آنها، تئورى نظرى و عملى آنها نيز به بايگانى تاريخ سپرده شد. چرا كه آنها نه بشر را مى‏شناختند و نه حقوق بشر را. به دليل آنكه، آنان سازندگان روح و جسم بشر نبوده‏اند و از طرفى خود نيز در چنگال ماديات گرفتار بودند و هستند. وابستگى‏ها و دلبستگى‏هاى مادى نيز فراتر از آن است كه مجال شناخت انسان و حقوق انسانى را به آنان بدهد. علاوه بر اينها آن افراد نمى‏توانند درك كنند كه هدف از خلقت انسان چه بوده آنها معناى بلند و عميق «خليفة اللهى» بودن را درك نمى‏كنند. شناخت انسان، شخصيتى ملكوتى مى‏طلبد كه به جز خدا وابستگى و دلبستگى نداشته باشد تا بتواند مردم و خواسته‏هاى روحى و جسمى آنان را بهتر بشناسد و درك كند. رويكرد اسلامى امت جسم و پيكر واحدى است كه رهبر بايد همه اعضاى آنرا آنطور كه لازم است نگهدارى كند تا همگان در سلامت و امنيت ملى، فردى، اجتماعى و رفاه نسبى بسر ببرند، تنها چنين انديشه‏اى مى‏تواند جامعه توحيدى را استوار و متحد بر حول محور ديندارى بچرخاند و با برپايى اركان عدالت در همه زمينه‏ها، با برنامه‏ريزى منظم و منسجم و سازماندهى معقول و مطلوب جامعه را در جهت اصلاح و رفاه و سعادت پيش ببرد و براى عمران و آبادانى در جامعه دينى انگيزش لازم و كافى را در قلوب مردم ايجاد نمايد. هدف نهايى از انتصاب مولاى متقيان در رأس امور مسلمانان دست‏يابى به اهداف نهايى مورد نظر الهى بود. كه اميرمؤمنان با شناخت دقيق و كامل از سرشت انسانها و با توجه عميق به نياز فردى و اجتماعى آنها زمينه ساز رسيدن امت به آن اهداف متعالى باشد. در اين راستا عملكرد بى‏نظير اميرمؤمنان نشانگر و گوياى شفاف اين هدف عالى بود كه در سنين ميان سالى «نان خشك را با زانوى خود مى‏شكست و ميل مى‏كرد» بدين گونه شايستگى و بايستگى رهبرى خود را به مردم القا مى‏نمود. كه رهبر مى‏بايد در رديف فقيرترين آحاد جامعه و به شيوه آنها زندگى كند تا اينكه هم مايه قوت قلب آنها بوده و هم تكيه گاه آنها باشد. بنابراين عقيده بود كه امام متقين به ايجاد زمينه‏هاى هدايت و رفع موانع هدايت پرداختند و به اصلاحات بنيادين همت گماشتند. براى شناخت كافى از سيره علوى بايد با اميرمؤمنان زندگى كرد، بايد على را درك نمود، بايد با او در شبهاى تاريك نخلستان هم آواز شد، تا فهميد كه او چه مى‏گويد و چه مى‏كند. هر روز كه مى‏گذرد چشمان بى فروغ و كم سوء دلهاى مالامال از غم و اندوه، پيكرهاى نحيف از ستم زور مداران، شخصيتهاى ترور شده انسانى، هويت تاراج رفته، كرامتهاى مسخ شده و همه يكصدا، خسته از «ايسم ونيسم»هاى پرطمطراق و سازمانهاى عريض و طويل حقوق بشرى، عدالت علوى را مى‏طلبد. در اين نگارش به دو محور رفع موانع و ايجاد زمينه هدايت كه جزو اساس حقوق بشر در هر عصر مى‏باشد، پرداخته مى‏شود. به اميد آنكه راه گشاى مديريت نسل جوان باشد. 1- برچيدن موانع اجراى عدالت اجتماعى‏ براى رهبرى جامعه، آنهم در قلمرويى به وسعت تمامى جهان، علاوه بر ايمان و تقوا، اخلاق و رفتار شايسته،به يك برنامه‏ريزى كارشناسى شده، منظم و جامع نيازمند است كه توأم با آگاهى و تخصص و تعهد لازم با صبر و پايدارى در اجراء آن برنامه، به انجام وظيفه بپردازد. با توجه به دوران زمامدارى ويژه اميرمؤمنان كه يك دگرگونى معنوى، فرهنگى، اجتماعى، سياسى و عقيدتى كه ميراث خلفاء گذشته بود و بر جامعه دينى آن عصر حاكم بود. ايجاد زمينه‏هاى هدايت، نياز فورى به اصلاح جامعه در همه ابعاد ذكر شده احساس مى‏شد. تا اينكه از يك سو جامعه را اصلاح كرده از سوى ديگر خلأهاى موجود را پر نموده و نيز جبران خسارتهاى مادى و معنوى و عقب ماندگيهاى گذشته را كرده و علاوه بر اينها مى‏بايست جهان اسلام را در برابر خطر بزرگ و جدى، كه از جانب دشمنان داخلى و خارجى تهديد مى‏شد، حفظ و تقويت نمايد. بر مبناى عوامل ذكر شده امام بزرگوار بر اساس يك وظيفه الهى بر آن شدند كه دست به يك سرى اصلاحات اساسى و گسترده بزنند. بنابراين امام ابتدا(چه در دوران سكوت و بردبارى و چه در دوران حكومتش) به رفع موانع هدايت پرداختند. و به طور طبيعى در اين راستا موانع بزرگ و كوچك چون، شعله ور شدن احقاد بدريه، خيبريّه.. و جنگ‏هاى داخلى و خانگى، جمل و صفين و نهروان و اعتراض به تقسيم بيت المال و شيوه تقسيم عادلانه و ندادن امتيازهاى طبقاتى كه در زمان خلفاى گذشته رايج بود، سد راه اصلاحات مولاى متقيان بود اما امام مقتدر على رغم وجود همه اين مشكلات به راه خود ادامه دادند هرچند مشكلات موجود و مشكلات ساختگى مانع روند سريع اصلاحات شدند اما آن حضرت توانستند به يارى خداوند بزرگ و ياران دلسوز كه كارگزاران و عمال حكومتى ايشان بودند جامعه را به سوى يك آرامش نسبى و رفاه ابتدايى برسانند و تا آنجا پيش رفتند كه با اطمينان خاطر مى‏فرمودند: «اكنون در سرزمينهاى تحت نفوذ من همه اقشار مردم از يك نان گندم مطلوب استفاده مى‏كنند. شاهد بر ادعاى امام كسانى بودند كه با پاى برهنه و جان بازى، پاى ركاب حضرتش شمشير مى‏زدند و امضاء سند افتخارآميز حكومت علوى زمانى بود كه محرومان و كودكان فقير، بى سرپرست با جام‏هاى شير (كه سهم خودشان بود) به صف انتظار پشت در خانه اميرمؤمنان جمع شده بودند. آنها يگانه مدافع حقوق بشر را به خوبى شناخته بودند، آنها خليفه مسلمين را بر كنار سفره تهى از نان روزانه مشاهده كرده بودند، آنها همكارى و مشاوره على (ع) را در دوران سكوت و بردبارى شنيده بودند كه چگونه براى احقاق حق و احياء اسلام نوپا با خلفا همكارى مى‏كرد تا اينكه آنها از عهده اداره امور مسلمين برآيند. آنها شنيده بودند كه مولاى متقيان مى‏فرمايد: «تا زمانيكه تنها به من ستم شده باشد تحمّل مى‏كند و دم برنمى‏آورد. تا اينكه دشمنان اسلام دندان طمع براى بلعيدن اسلام تيز ننمايند.» آنها ديده بودند حكومت علوى زمانى تشكيل شد كه حوزه اعتقادى و فرهنگى دين دستخوش انحراف و استحاله فرهنگى بود. و در رأس امور دينى «احكام دينى» كعب الاحبارها و تيم دارها و…اسلام برگرفته از تورات تحريف شده به مسلمانان نسل جديد و نسل حاضر تعليم مى‏دادند. حال امام چگونه و به چه روشى بايد اين موانع را از سر راه بردارد تا اينكه دست مردم به سرچشمه نور برسد؟ الف – رفع جهالت و غفلت‏ در مورد برچيده شدن عوامل و موانع هدايت ابتدا بايد به جهالت مردم اشاره نمود. كه دراثر نهادينه نشدن ايمان و عدم شناخت صحيح از مبانى اسلام و نگرش تك بعدى به اسلام از جنبه (عبادى و جهادى) فرهنگ اجتماعى و سياسى مردم آن عصر نه تنها رشد نيافته بود، بلكه در حد نياز آن روز مردم نيز نبود. بنابراين امام بزرگوار با ايراد خطابه‏هاى هشدار دهنده و روشنگرانه مردم را متوجه شناخت وجود انسان و حقوق انسانى خود كردند و با آموزش حدود حق و باطل مردم را براى احقاق حق دعوت نمود و خود پيشاپيش مردم و بلكه در اكثر موارد جلوتر از مردم حركت كردند. از آنجا كه بر اثر انحراف از مسير اصلى اسلام مردم، دوباره به عهد جاهليت بازگشته بودند و آداب و رسوم قومى و قبيله‏اى در ميان آنان شايع شده بود. مى‏فرمودند: «آگاه باشيد شما از ريسمان طاعت و پيروى كه همان ريسمان نجات است، دست كشيديد و قلعه محكم و استوارى را كه خداوند به دور شما كشيده بود، با بازگشت به ارزشهاى جاهليت گسستيد. هيچ ارتباطى با اسلام نداشته، از ايمان بهره‏اى نبرده‏ايد وجز نامى از آن نمى‏شناسيد.»(6) دورى از اسلام ناب تا به آنجا رسيده بود كه (مالك بن انس) از قول عموى خويش و او از پدرش نقل مى‏كنند كه مى‏گفت: «بين آنچه امروز انجام مى‏دهند با آنچه در صدر اسلام انجام مى‏گرفت هيچ شباهتى نمى‏بينم مگر در اذان نماز!»(7) «حسن بصرى» مى‏گويد: «اگر اصحاب رسول خدا امروز در جمع ما حاضر شوند هيچ يك از رفتارهاى ما را مطابق موازين اسلام نخواهند يافت، مگر قبله را.»(8) امام با بصيرت الهى خود مشعل هدايت را در حال افول مى‏ديدند و افقهاى دور و نزديك را مه آلود مشاهده مى‏نمودند بنابراين اولين گام اساسى در راستاى هدايت را توجه و آگاهى مردم از معارف دين مى‏دانستند بر اين امر تأكيد فراوان داشته و همت گماشتند كه شخنان گهربار ايشان در نهج البلاغه و ساير كتب حديثى نقل شده از اهل سنت و تشيع، شاهد گوياى اين مطلب است. بعد از آگاهى و اطلاع رسانى امكان تشخيص حق و باطل و عدالت و تبعيض و… در ميان مردم رو به فزونى نهاد. بطوريكه مردم در كمال امنيت اعتراض خود را آشكارا بيان مى‏نمودند و از عملكرد ناقص و معيوب كارگزاران حكومتى به خليفه مسلمين شكايت مى‏نمودند. در عصرى كه مردم به سوى جهالت كشانده شده بودند وجود افراد آگاه انگشت‏شمارى نظير (ابن مسعود،سلمان و ابوذرها) در مقابل تهديد و شكنجه و تبعيد. نمى‏توانستند ياراى مقابله داشته باشند. جوّ حاكم سبب شده بود كه تنها در موارد ويژه از وجود پر بركت اميرمؤمنان براى رفع گرفتارى امور حكومت و اجراى حدود الهى، استفاده گردد. اينگونه بود كه زمينه حكومت «معاويه‏ها» فراهم گشت و مردم شام جز اسلام (معاويه‏اى) را نمى‏شناختند و به همين علت براى جنگ با پسر پيامبرشان صف‏آرايى كردند. بنابر نقل تاريخ «تا زمانيكه اسراء اهل بيت» پيامبر خدا(ص) وارد شام شدند و راز بنى اميه را فاش كردند مردان فرهيخته شامى اعتراف كردند به اينكه: «تاكنون ما نمى‏دانستيم پيامبر خدا به غير از بنى اميه وارثى هم دارد.»(9) با توجه به مطالب ذكر شده تنها راه بازگشت مردم به سوى اسلام ناب شناخت عالمانه و محققانه توسط يگانه رهبر فرزانه شان بود. هنگامى كه اندك اندك افق‏هاى روشن به روى مردم گشوده شد و مردم قدرت درك و فهم پيدا كردند از آن حضرت سؤال كردند: «چرا امور كشور براى خليفه اول و دوم هموار بود. ولى براى شما چنين نيست؟ آن حضرت در جواب فرمودند: (براى اينكه آنها براى افرادى نظير من حكومت مى‏كردند كه مصلحت اسلام را در نظر داشتم و آرزوى جهانى شدن اسلام را و براى همين منظور تمام سختيها و مظلوميت را تحمل مى‏كدرم. و بى عدالتى را در حق خودم و خانواده‏ام ديده و دم برنياوردم اما شما اينها را نمى‏دانستيد.) براى همين امور براى آنها هموار بود. ولى من براى افرادى نظير تو حكومت مى‏كنم. لذا همه چيز بهم ريخته و مضطرب است.»(10) جهالت مردم به حدى رسيده بود كه با وجود مشاهده اميرمؤمنان در پيشاپيش لشكر براى مقابله با دنيا گرايان فريب خورده، در كمال شگفتى از امام سؤال كرد: اگر اينان به دعوت صلح تو راضى نشوند چه خواهى كرد. امام فرمودند: جنگ، مرد شيعه با ناباورى گفت: مگر ممكن است طلحه و زبير باطل باشند و حضرت پاسخ دادند: «تو مرد را به حق مى‏شناسى يا حق را به مرد. (حق) خود ملاكى است كه بايد آنرا شناخت و رجال را با آن سنجيد.»(11) پى‏نوشت‏ها: 1. تفسير نمونه، ذيل آيه 67 سوره مائده. 2. همان، آيه 3 سوره مائده. 3. همان. 4. همان. 5. سوره مائده، آيه 3. 6. آموزش عقايد جمعى از نويسندگان، ج 2، ص 351. 7. همان، ص 352. 8. همان. 9. قيام حسين عليه السلام، دكتر جعفر شهيدى، ص 95. 10. همراه با راستگويان دكتر محمد تيجانى سماوى، ترجمه سيد محمد جواد مهرى، ص 191. 11. ناكثين، قاسطين، مارقين، دكتر شريعتى، ص 206.