راز خلقت‏

##تهيه و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور ##

مسئله راز خلقت و هدف آفرينش جهان و انسان از جمله مسائلى است كه همواره براى انسان مطرح بوده و براى دريافت پاسخ آن به مطالعه و تكاپو مى‏پردازد. طرح اين سؤال و پاسخ آن مى‏تواند در چگونه زيستن انسان نقش فوق العاده‏اى داشته و در معنا بخشى زندگى انسان مؤثر باشد، و آدمى را از پوچى گرايى برهاند. انسانى كه از پوچى زندگى رهايى يابد و زندگى او از معنا برخوردار باشد از آرامش بهره‏مند بوده و از اضطراب و نگرانى مصون و محفوظ خواهد بود.
بنابراين اين مقاله در صدد طرح اين مسئله و پاسخ آن و در ادامه به چگونگى تأثير آن در زندگى مى‏پردازد.
روش‏شناسى شناخت راز خلقت‏

موجودات نظام هستى به دليل اين كه از جهات گوناگونى برخوردار هستند، از نگاه‏هاى متعدد قابل مطالعه و تحقيق و بررسى خواهند بود از باب مثال موجودات هم به لحاظ مادى و صورى داراى نظام درونى هستند و هم به لحاظ مبدأ فاعلى و غايى داراى نظام بيرونى هستند، از اين رو برخى به مطالعه درونى نظام موجودات توجه مى‏كنند و آن را مورد بررسى قرار داده و تبيين مى‏كنند و برخى به نظام بيرونى آن‏ها مى‏پردازند.
كسانى كه به تبيين علل مادى و چگونگى تحول پديده‏ها و رشد و تكثير آن‏ها مى‏پردازند عمل مادى پديده‏ها را موضوع مطالعه قرار مى‏دهند. علوم تجربى محور مطالعه آن علل مادى موجودات مادى و تحولات و تبيين آن هاست. از باب مثال اگر كسى درباره كيفيت پيدايش و پرورش و رشد گياهان يا معادن يا حيوانات و جانوران مطالعه مى‏كند نظام داخلى آن‏ها و علل مادى آن را بررسى مى‏كند. اما كسانى كه علل فاعلى و غايى موجودات را بررسى و تحقيق مى‏كند نظام بيرونى اشياء را بررسى و تحليل كرده است.
بر اين اساس است كه مطالعه و بررسى سره عالم و راز خلقت آن يعنى خداشناسى و فرجام‏شناسى در علوم تجربى مورد بررسى قرار نمى‏گيرد، زيرا نه خدا و نه غايت خلقت مادى نيستند تا در آن علوم مورد توجه قرار گيرد، بلكه علوم فلسفى و الهيات متكفّل مطالعه مبدأ فاعلى يعنى خداى سبحان و مبدأ غايى عالم يعنى هدف آفرينش و راز خلقت است از اين رو بايد در علوم الهى و فلسفى به تبيين و بررسى آنها بپردازد و به عبارت ديگر: رسالت هر علم را بايد به دست آورد و از راه كشف رسالت آن علم به انتظار از آن علم پرداخت، يعنى انتظارى كه از علم كلام و فلسفه و الهيات داريم به رسالت آن علم مربوط مى‏شود و انتظارى كه از علوم تجربى داريم به رسالت آن علم ارتباط دارد.
بنابراين كسانى كه مى‏گويند: در دوران گذشته انديشمندان به لحاظ اين كه به تبيين يك چيز يا يك امر با توسل به غايت آن اقدام مى‏كردند نه به تبيين چگونگى آن در حالى كه در جهان جديد به تبيين توصيفى پديده‏ها و چگونگى نشو و ارتقاء آن مى‏پردازند و به همين دليل است كه در جهان علوم پيشرفت كرده است چرا كه تبيين هدف و علت غايى را كنار گذاشت و روش و مفهومى به كلى متفاوت در تبيين و تفسير طبيعت به روى خود باز كرده است يعنى چگونگى پيدايش پديدارها و تحولات و نشو و ارتقاء آن را بررسى و تبيين مى‏كند و در نتيجه روشى كه در گذشته براى تبيين علوم استفاده مى‏شد روش قياسى بوده است در حالى كه در جهات جديد از روش استقراء استفاده مى‏كند، بايد گفت اين اشكال از توجه نكردن به رسالت هر علم و معرفت و انتظار نابجا داشتن از آن علم و معرفت است.(1)
توضيح آن كه اگر فيلسوفان و الهى دانان در تبيين يك حقيقت به غايت و هدف آن توجه مى‏كنند نه به روند جزء به جزء و لحظه به لحظه آن و عالمان علوم تجربى تبيين جزء به جزء و توصيف و پيشى بينى و مهار يك پديده و پديدار مى‏پردازند در واقع انتظارى كه از فلسفه و علم الهى مى‏رود تبيين مبدأ و غايت جهان و پديده‏هاى درون آن است و انتظارى كه از علوم تجربى مى‏رود، تبيين پديده‏ها و رابطه آن‏ها و چگونگى تحول در آن هاست.
از اين رو بايد در پرتو رسالت هر علم به تأمين انتظار از آن پرداخت و براى اين كه انتظار برآورده شود به طور طبيعى بايد روش هر علم و معرفت را كه هماهنگ با آن رسالت است به كار گرفت در علوم فلسفى و الهى از روش استدلال و تعقل و با شكل قياس استفاده مى‏شود و در علوم تجربى از روش مشاهده و آزمون و به بهره بردارى از استقراء مى‏گردد.
جهان بينى و راز خلقت‏

آدميان به لحاظ برخوردارى از جهان بينى و چگونگى نگرش به جهان به دو دسته تقسيم مى‏شوند برخى جهان بينى آن‏ها الهى است و بر اين اساس اعتقاد دارند، جهان و انسان را خداى سبحان آفريده است و چون خدا حكيم است آن‏ها را براى هدف و مقصدى آفريده است از اين رو همه موجودات و مخلوقات به سوى هدف و مقصد در حركتند و به ديگر سخن: انسان الهى هم براى جهان و انسان مبدئى قائل است كه آن را آفريده است و هم معاد و هدفى قائل است كه اين موجودات تلاش مى‏كنند تا به آن هدف برسند. از اين رو اگر كسى به خدا معتقد باشد ولى به معاد باور نداشته باشد نمى‏تواند از هدفدارى عالم و آدم سخن بگويد گرچه اگر انسان خدا را درست بشناسد نمى‏تواند معقتد به معاد نباشد يعنى اگر خدا را به عنوان كمال مطلق و داراى اسماء حسنى و صفات عليا بشناسد و او را هادى و حكيم بداند نمى‏تواند براى نظام هستى هدفى قائل نباشد.
قرآن كريم مى‏گويد: كسانى كه به هدفدارى عالم باور ندارند، جهان خلقت را باطل مى‏دانند و حال آن كه خداى سبحان كار باطل نمى‏كند «ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار»(2) ما آسمان و زمين و آنچه در ميان آن دوست باطل و ياوه و بيهوده نيافريده‏ايم. اين گمان كافران است واى بر كافران از آتش دوزخ.
بر اساس اين آيه كسانى كه جهان بينى آن‏ها الحادى است به پوچى عالم اعتقاد داشته و خلقت را بيهوده مى‏دانند.
انسان مادى به لحاظ اين كه حيات انسان را در محور طبيعت محدود مى‏كند، مدعى است كه انسان با مرگ نابود مى‏شود و جهان نيز به تدريج به سوى نابودى و عدم پيش مى‏رود از اين رو جهان و انسان هدفى ندارد. اما انسان الهى چون براى جهان و انسان زوال و نابودى قائل نيست و بر اين باور است كه هيچ موجودى موجود نمى‏شود بلكه موجودات در مسير كمال در تلاش و كوشش است و انسان نيز در ميان اين موجودات نابود نمى‏شود بلكه با مرگ حيات جديدى را آغاز مى‏كند و حيات جديد در عالم ديگرى تحقق پيدا مى‏كند كه از آن به دارالقرار و عالم ثبات ياد مى‏شود از اين رو جهان و انسان براى هدف و غايتى خلق شده‏اند: و به عبارت ديگر: بر اساس جهان بينى مادى از آن جهت كه زندگى آدميان محدود به زندگى زيستى است و مانند ديگر حيوانات زندگى مى‏كند در اين صورت تلاش براى درك راز خلقت براى او مطرح نيست اما اگر جهان بينى الهى باشد و براى انسان علاوه بر حيات زيستى به حيات معنوى نيز قائل باشد در اين صورت تلاش مى‏كند تا راز خلقت خود را بداند و با دانستن آن خود را با آن راز هماهنگ سازد.
گرايش به جاودانگى فطرى انسان‏

در درون هر انسانى علاقه به حيات ابدى تعبيه شده است و هيچ انسانى پيدا نمى‏شود كه مشتاق حيات جاويد و خواهان زندگى هميشگى نباشد در حقيقت هر انسانى در درون خود عطش جاويد ماندن را دارد.
كسى كه جهان بينى او مادى است به لحاظ اين كه از سويى به معاد و جهان ابد اعتقاد ندارد و از سوى ديگر در نهان و درون خود عطش حيات ابد را احساس مى‏كند، تلاش مى‏نمايد تانميرد. گاهى اين خيال را با افسانه آب زندگانى تأمين مى‏كند و گاه تلاش مى‏كند تا جلوى مرگ را بگيرد. بر اين اساس است كه انسان از روزى كه بيمارى را يافت به فكر درمان آن برآمد به اين سمت حركت كرد تا جلوى مرگ را بگيرد. اما افسانه آب زندگى چنانچه از نام آن پيداست، افسانه‏اى بيش نيست. زيرا هم تفكر عقلانى آن را محال مى‏داند و هم راه علوم تجربى به آن بسته است و هم وحى آسمانى آن را محال مى‏شمارد و اگر در ادبيات از آب زندگانى ياد مى‏شود. كنايه از معرفت كامل به معارف الهى است منطق قرآن كريم آن است كه «كل نفس ذائقة الموت»(3) هر كسى بايد بميرد و اين مرگ از قضاء الهى است يعنى مرگ براى انسان به حكم قضاء الهى ضرورى است. گرچه به حكم قدر الهى ممكن است در سنين و شرائط مختلف انسان‏ها بميرند يكى در سنين كهولت و پيرى از دنيا برود و يكى در سنين ميان سالى و يكى در سنين جوانى و نوجوانى و يكى در سنين كودكى. اما هرچه باشد اصل مرگ ضرورى است اما تفاوت در چگونگى يا در كوتاهى و درازى عمر است. يكى ممكن است در ميدان نبرد حق و باطل به شهادت برسد و ديگرى در بستر بيمارى از دنيا برود و سومى با يك مرگ ناگهانى از عالم دنيا به عالم ابد رحلت كند.
همچنين ممكن است انسان هايى با رعايت اصول بهداشت يا با دعا و اعطاء صدقه و انجام صله رحم با عمر طولانى زندگى كند و ديگرى بدون رعايت آن‏ها زودتر بميرد اما سرانجام همه انسان‏ها بايد طعم مرگ را بچشند.
اما انسانى كه جهان بينى او الهى است به لحاظ اين كه مى‏داند حيات ابد در عالم دنيا و طبيعت تأمين نمى‏شود اعتقاد دارد كه جهان ديگرى وجود دارد كه معاد انسان به آن است و آدمى در آن به زندگى ابدى خود ادامه مى‏دهد از اين رو از آخرت به عنوان دارحيات نام برده مى‏شود: «وانّ الدار الآخرة لهى الحيوان»(4).
راز نفى جاودانگى در دنيا

اين كه بر اساس جهان بينى الهى دنيا سراى جاويد آدمى نيست فروان است.
1- عالم ماده و طبيعت، عالم حركت است. جهان طبيعت با همه پديده‏هاى آسمانى و زمينى و موجودات حيوانى و انسانى از انسجام و هماهنگى ويژه برخوردار و تشكيل دهنده موجود واحد حقيقى است و اين وحد حقيقى به سوى هدفى والا در حركت است و هيچ‏گونه سكون و آرامشى در آن به چشم نمى‏خورد و چون حركت عبارت است از خارج شدن از قوه به فعل و بيرون آمدن از آمادگى و رسيدن به كمال بر اين اساس حركت هدفمند است و چون همه جهان درحركت است و حركت داراى هدف. پس مجموعه جهان به هدف مى‏رسد و با رسيدن به هدف آرام مى‏گيرد. قرآن مجيد جايى كه به عنوان محل آرامش جهان و قرارگاه دنيا و هدف آن معرفى كرده جهان آخرت است «و انّ الآخرة هى دارالقرار».(5)
2- دنيا ابزار آزمون‏

يكى از دلايلى كه براى نفى جاودانگى در دنيا مطرح مى‏شود آن است كه دار دنيا، دارآزمون و ابتلاء است و به عبارتى: زندگى دنيوى همراه با امتحان است و ممكن است انسان دائماً در حال امتحان دادن باشد زيرا امتحان وسيله‏اى براى دريافت نتيجه است، جهان آزمون با ابديت منافات دارد از اين جهت جهان ديگرى وجودش ضرورت دارد كه مقصود و نتيجه آزمون تحقق پيدا كند و آدمى به آن نتيجه دست يابد.
به طور خلاصه مى‏توان گفت: محبت و عشق به هستى دائم و زندگى جاويد امرى وجودى است اين امر وجودى رابطه ميان محب و محبوب (هستى جاويد) است و بدون وجود خارجى محبوب چنين عشق و محبتى در نهاد انسان قرار نمى‏گيرد و به عبارت ديگر: وجود چنين عطش و عشقى در انسان دليل بر آن است كه متعلق آن محبت و عطش و عشق يعنى جهان جاويد وجود دارد كه آدميان با ورود به آن عطش جاودانگى خود را تأمين مى‏كنند. و با آن يافتن اين حقيقت كه جهان جاويد وجود دارد مى‏يابد كه آب زندگانى در آن جاست.
با توجه به مطالب گذشته روشن مى‏شود كه اگر انسانى حقيقت جهان جاويد را يافت به طور طبيعى دنبال امورى كه مى‏پندارد جاودانگى او را تأمين مى‏كند نمى‏رود چنان كه قرآن مى‏گويد: عده‏اى مى‏پندارند مال آنها را جاودانه مى‏كند از اين رو به زر اندوزى مى‏پردازد «يحسب انّ ماله اخلده»(6) يعنى انسان زر اندوز و مال پرست گمان مى‏كند اموالش سبب جاودانگى اوست. در حالى كه اين پندار غلطى است زيرا قارون اموال فراوانى در اختيار داشت كه كليد گنج هايش را چندين مردان زورمند به زحمت بر مى‏داشت ولى به هنگام عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تأخير اندازند و خداوند او و گنج‏هايش را در يك لحظه به زمين فرو برد. «فخسفنا به وبداره الارض»(7) ما او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم.
حيات دائمى رفيق دائمى مى‏طلبد

با توجه به جاودانگى انسان و اين حيات جاودانه در دارآخرت تحقق پيدا مى‏كند حيات اخروى حيات تازه و جاويد است و چون با مرگ به آغاز حيات تازه راه پيدا مى‏كند. حيات تازه قوانين و مقررات تازه مى‏طلبد و آن قوانين و مقررات در صورتى كه اجرا شود رفيق ابدى انسان است و هرگز از او جدا نمى‏شود از اين رو پيامبراكرم در جواب قيس يكى از كسانى كه از او تقاضاى موعظه كرده بود فرمود: «و انه لابدّ لك يا قيس من قرين يدفن معك و هو حىّ و تدفن معه و انت ميّت فان كان كريما اكرمك و ان كان لئيماً اسلمك ثم لايحشر الّامعك ولاتحشر الّا معه و لاتسئل الّا عنه فلا يجعله الّا صالحاً فانه ان صلح آنست به و ان فسد لاتستوحش الّا منه و هو فعلك»(8) اى قيس ناگزير، همنشينى دارى كه پس از مرگ همراه تو دفن مى‏شود در حالى كه او زنده است و با او دفن مى‏شوى در حالى كه تو مرده‏اى. اگر او نيك و گرامى باشد، تو را گرامى مى‏دارد و هرگاه او پست باشد تو را تسليم حوادث مى‏كند، سپس او با كسى جز تو محشور نمى‏شود و تو هم جز او با كسى محشور نمى‏شوى و به صحنه رستاخيز نمى‏آيى. از تو درباره غير آن سؤال نمى‏شود. بنابراين سعى كن آن را به صورت شايسته انجام دهى زيرا اگر آن شايسته باشد با او انس مى‏گيرى و گرنه از هيچ كسى جز او وحشت ندارى و آن عمل توست.
از اين روايت استفاده مى‏شود اعمال انسان رفيق همراه انسان است و هرگز از او جدا نمى‏شود از اين رو بايد سعى كرد رفيقى كه انسان انتخاب مى‏كند اولاً رفيقى دائمى و ابدى باشد و ثانياً رفيق صالح و شايسته باشد اما رفيق نيمراه مثل مال و انس به آن يا رفيق بد مانند اعمال ناصالح شايستگى آن را ندارد كه آدمى آن‏ها را به عنوان رفيق انتخاب نمايد زيرا اوّلى از او جدا مى‏شود و دومى رفيقى است كه پيوسته باعث رنج و عذاب اوست.
راه كشف راز خلقت و آگاهى از آن‏

آدمى چه كند تا راز خلقت را بيابد و به آن آگاهى پيدا كند؟ مى‏توان گفت براى پى بردن به راز خلقت دو ركن اساسى وجود دارد:1- از راه مطالعه نظام آفرينش و دريافت اين حقيقت كه هدف در درون موجودات نظام هستى تعبيه شده است و چون نظام هستى داراى هدف است پس انسان نيز مقصدى دارد و چون مقصدى دارد بايد براى حركتش نظم و انسجام پيش بينى كند تا او را به آن مقصد برساند.
2- عمل صالح: انسان علاوه بر مطالعه جهان و دريافت جهان بينى و بينشى نسبت به مجموعه هستى و هدفدارى آن، بايد از عمل صالح و وارسته‏اى برخوردار باشد كه او را به درون اشياء آشنا كند و در واقع انسان با عمل صالح به درون خودش مأنوس مى‏شود امام باقر(ع) فرمود: «من قال لااله الّا اللّه فلن تلج ملكوت السماء حتى يتمّ قوله بعمل صالح»(9) اگر كسى به خدا معتقد بود و وحدانيت خدا را باور داشت و گفت «لااله الّا اللّه» زمانى به باطن عالم راه پيدا مى‏كند كه اين گفتار را با عمل صالح آن را تتميم كند. در واقع عمل صالح انسان را به درون رهبرى مى‏كند.
وحى و راز خلقت‏

وقتى انسان موجود ابدى است و براى هميشه بايد بماند بايد بداند كه راز خلقت او چيست؟ يكى از بهترين راه‏ها براى آگاه نمودن مردم به راز آفرينش آن‏ها رهبرى انبياء است، انبياء الهى گذشته از آن كه انسان‏ها را به مبدأ آشنا مى‏كنند به راز آفرينش نيز آشنا مى‏كنند. انسانى كه در سايه تعليمات انبياء قرار گرفت مى‏فهمد كه يك موجود دائمى بايد براى هدفى خلق شده باشد كه آن هدف در عالم قيامت تحقق پيدا مى‏كند اما در دنيا بايد زمينه آن را فراهم كند از اين رو در قرآن كريم وقتى از هدف خلقت سخن مى‏گويد، گاه هدف را عبادت خدا مى‏داند و مى‏فرمايد: «ما خلقت الجن و الانس الّا ليعبدون»(10) من جن و انس را نيافريدم جز اين كه مرا عبادت كنند و گاه آزمايش مى‏داند و مى‏فرمايد: «الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايّكم احسن عملا»(11) او كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را آزمايش كند. در اين آيه هدف آفرينش از نظر حسن عمل به عنوان هدف معرفى شده است و گاه از معرفت خدا سخن مى‏گويد و مى‏فرمايد: «اللّه الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن هى لتعلموا انّ اللّه على كل شى‏ء قدير و انّ اللّه قد احاط بكلّ شى‏ء علماً»(12) خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز مانند آن خلق كرده است، فرمان او در ميان آن‏ها نازل مى‏شود تا بدانيد خداوند بر هر چيز توانا است و علم او به همه موجودات احاطه دارد.
در اين آيه علم و آگاهى به قدرت و علم خداوند به عنوان هدف آفرينش ذكر شده است.
گرچه در اين آيات از اهداف متعدد سخن مى‏گويد، اما بايد دانست برخى به هدف مقدماتى و برخى به هدف متوسط و برخى به هدف نهايى مى‏پردازد هدف نهايى و اصلى همانا عبوديت است و مسئله علم و دانش و امتحان و آزمايش اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مى‏گيرند و حقيقت عبوديت نيز كه نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خداست. همان نهايت تسليم در برابر ذات پاك الهى و اطاعت بى قيد و شرط او فرمان بردارى در تمام زمينه‏هاست و به عبارت ديگر: عبوديت كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد. جز در راه او گام برندارد و هرچه غير اوست حتى خويشتن را فراموش كند و بنده راستين خدا باشد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –
1. علم و دين، باربور، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، ص 19 – 21. 2. سوره ص، آيه 27. 3. سوره آل عمران، آيه 185. 4. سوره عنكبوت، آيه 64. 5. سوره غافر، آيه 39. 6. سوره همزه، آيه 4. 7. سوره قصص، آيه 81. 8. بحارالانوار، ج 7، ص 228. 9. همان، ج 75،ص 152. 10. سوره ذاريات، آيه 56. 11. سوره ملك، آيه 2. 12. سوره طلاق، آيه 12.