نمونه هايى از راه يافتگان به كوى عشق حسين عليه السلام

نمونه‏هايى از راه يافتگان به كوى عشق حسين(ع) حجةالاسلام سيد جواد حسينى تشيّع مذهب عشق و شيفتگى است و عنصر محبّت در مكتب تشيّع دخالت تام دارد. تاريخ تشيّع نيز با يك سلسله از شيفتگان و شيدايان و جانبازان سر از پا نشناخته توأم است. شيدايان و علاقه‏مندان به پيامبر اكرم(ص) همچون ابوذر غفارى، مقداد، سلمان و عاشقان شيدايان على(ع) همچون رشيد هجرى، ميثم تمار، مقداد، قنبر، سوده همدانى و سعصعة بن صوحان.(1) اوج اين شيدايى كه عشق نام مى‏گيرد، در عرصه كربلا به نمايش درآمد، چنان كه على(ع) سالها قبل از شهادت آنان در حالى كه دو چشم او را اشك پر كرده بود، فرمود: «هذا مناخ ركاب و مصارع عشّاق شهداءٍ لايسبقهم من كان قبلهم و لا يلحقهم من بعدهم؛(2) اينجا محل بارها (و سوار شدن) و جايگاه شهادت عاشقان شهيدند، كه كسى آنها را (بر اين شهادت عاشقانه) پيشى نگرفته است و بعد از آنها نيز كسى به آنها ملحق نخواهد شد.» به حق شهداى كربلا عاشق حسين(ع) بودند. به همين جهت، نيز به تمام آثار محبّت راه پيدا نمودند. آنها بر اثر عشق حسين(ع) قدرت و شجاعت و توان يافتند تا آنجا كه شب عاشورا تا صبح عبادت نمودند و روز عاشورا با تمام خستگى‏ها و گرسنگى‏ها و تشنگى‏ها، مردانه جنگيدند و حماسه جاودانه عاشورا را ورق زدند. شهداى كربلا فداكارى را به اوج رساندند، و در شهادت بر همديگر سبقت مى‏گرفتند. ايثارشان تا آنجا رسيده بود كه وفتى به آب زلال فرات هم دست يافتند، به خاطر عشق حسين و بچه‏هاى او آب ننوشيدند و تشنه جان دادند. عشق شهداى كربلا در اوج الهام بخشى و فياضيّت بود، چرا كه همه آنها بدون استثناء با اين كه قبلاً شاعر نبودند، رجز خواندند و شعر گفتند. آن هم رجزهاى بى‏سابقه و حماسى و تاريخ ساز. اين همان الهام بخشى عشق حسين است. آنچه بيش از همه از آثار عشق در آنها پديدار گشت، تصفيه گرى، فضليت سازى و گناه سوزى بود.اينك به نمونه هايى اشاره مى‏شود. 1- حبيب بن مظاهر او از كودكى عاشق حسين(ع) بود به گونه‏اى كه او را وقتى كه به مكتب مى‏بردند، معلم گفت: بگو «الف» گفت: حسين و… هرچه به او گفت، جواب داد حسين، روزى پيامبر اكرم(ص) از كوچه مى‏گذشت ديد كودكان بازى مى‏كنند پيامبر اكرم نزد يكى از آنها نشست و شروع كرد پيشانى او را بوسيدن و با او ملاطفت نمودن، آنگاه او را روى زانوى خود نشاند و مرتب او را مى‏بوسيد، پرسيدند علّت چيست كه با او اين همه مهربانى مى‏كنى؟ فرمود: «انّى رأيت هذا الصّبىّ يوماً يلعب مع الحسين(ع) و رأيته يرفع التّراب من تحت قدميه، و يمسح به وجهه و عينيه، فانا احبّه لحبّه لولدى الحسين، و لقد اخبرنى جبرئيل انّه يكون من انصاره فى وقعة كربلا؛(3) براستى اين كودك را روزى ديدم كه با حسين همبازى بود، و ديدم كه خاك جاى پاى حسين(ع) را بر مى‏داشت و به صورت و چشمان خود مى‏كشيد. پس من او را دوست مى‏دارم چرا كه او حسين فرزندم را دوست دارد، و براستى جبرئيل خبر داد كه او از ياران (و شهيدان راه) حسين در كربلا خواهد بود. اين شخص همان حبيب بود كه بعدها نامه نوشت و از حسين(ع) به كوفه دعوت نمود، وقتى كه حسين(ع) مسيرش را به كربلا تغيير داد، به حبيب نامه نوشت: «اى حبيب! تو خويشاوندى ما را با رسولخدا(ص) مى‏دانى، و بهتر از ديگران ما را مى‏شناسى، تو مرد آزاده و غيورى هستى، جان خود را از ما دريغ مدار، كه رسولخدا(ص) در روز قيامت پاداشت خواهد داد.»(4) حبيب نامه را دريافت كرد و با 11 نفر از بستگان خويش به سمت كربلا حركت كرد، با اين كه پيرمرد شده بود ولى ياد عشق حسين(ع) در او روحيه مى‏دميد و او را سرزنده مى‏كرد. هرچند پير و خسته و دل ناتوان شدم‏ هرگه كه ياد روى تو كردم جوان شدم‏ پيرم كه با قد كمان خود را به راهت مى‏كشم‏ تا يك نظر بر من كنى ناز نگاهت مى‏كشم‏ مهمان اين دشت بلا بر ياريت آماده‏ام‏ عالم اسير داغ تو من هم به تو دل داده‏ام‏ با زينب زهرا بگو تا جان به تن دارد حبيب‏ در يارى مولاى خود از خون كفن دارد حبيب‏ هنگامى كه حبيب به شهادت رسيد شكستگى و حزن در چهره امام حسين(ع) آشكار گشت، و در كنار نعش او اين جمله را فرمود: «للّه درّك يا حبيب لقد كنت فاضلاً تختم القرآن فى ليلة واحدةٍ؛(5) خدا خيرت دهيد اى حبيب تو شخص فاضل (و با كمال) بودى و در يك شب تمام قرآن را مى‏خواندى.» 2- زهير عثمانى حسينى مى‏شود زهير با كاروانى از بستگان خويش در سال 60 هجرى به مكّه مشرف شد، او از طرفداران سرسخت عثمان بود، برگشت او از خانه خدا مصادف شد با حركت حسين(ع) از مكّه به سوى كوفه، او در مسير حركت نمى‏خواست با حسين(ع) روبرو شود، به همين جهت هر جا حسين(ع) منزل كرد، او سعى مى‏كرد دورتر از آن حضرت قرار گيرد، در يكى از منزل‏ها وضعيّت جغرافيايى باعث شد كه چادرها در كنار هم قرار گيرند، امام حسين(ع) متوجّه شده بود كه مس وجود زهير قابليّت تبديل شدن به طلاى ناب را دارد، فقط نياز به كيمياى محبّت حسين(ع) دارد، لذا شخصى را به دنبال او فرستاد، قاصد حسين بعد از سلام گفت: «اى زهير بن قين ابا عبداللّه الحسين مرا فرستاده كه بگويم: نزد او آيى» از شنيدن اين خبر بخود لرزيد، و لقمه از دستش افتاد، و در دريايى از فكر فرو رفت،«كانّ على رؤسهم الطّير؛گويا پرنده بر سر او نشسته بود»(6) خدايا از آن چيزى كه فرار مى‏كردم گرفتارش شدم، ناگهان صداى همسر او (ديلم دختر عمر) رشته فكر او را گسست و او را به خود آورد، زهير؟ سبحان اللّه پسر پيغمبر تو را خواسته و تو جواب مثبت نمى‏گوئى؟ چه مى‏شود اگر محضر او بروى و سخنان او را بشنوى؟ سخنان همسرش همچون پتك بر مغز زهير اثر گذاشت،لذا از جا برخاست و نزد مولاى خود امام حسين(ع) رفت، اين كه امام چه فرمود و زهير چه گفت در تاريخ بيان نشده، فقط اين مقدار نوشته‏اند كه زهير وقتى از نزد حسين(ع) بيرون آمد چشمانش اشك آلود و 180 درجه عوض شده بود، همان زهيرى كه نمى‏خواست امام حسين را ببيند يك باره اعلام كرد همسرم! ياران من، خداحافظ من رفتم كربلا، حتى مهريه همسرش را پرداخت و او را به بستگانش سپرد و خود راهى كربلا شد. آن بانوى مؤمنه، در آخرين لحظات وداع به او گفت: خداوند يار و ياور تو باشد و تو را به خوشبختى برساند، ولى از تو تمنّا دارم كه روز قيامت نزد جدّ حسين(ع) مرا (شفاعت كنى) فراموش نكنى. زهير عثمانى، حسينى شد، آنچنان اكسير محبّت حسين او را عوض كرد، كه به مرحله بسيار بالايى از عرفان رسيد، تا آنجا كه جمله را بزبان جارى كرد كه على(ع) بارها مى‏فرمود: «لوكشف الغطاء ما ازددت يقيناً؛ اگر همه پرده‏ها كنار رود(و همه غيب‏ها مشهود شود) بر آگاهى و باور من افزوده نمى‏شود(چرا كه همه آنها را پيشاپيش باور داشتم)». جمله بسيار بلندى است خدا يا عشق حسين چه كرده كه راه صد ساله را يك شبه طى كرده، و به قلّه عر فان رسيده است، كار به همين جا ختم نمى‏شود، شعله محبّت زهير لحظه به لحظه شعله ورتر مى‏شد، تا شب عاشورا فرا رسيد، حسين(ع) خطبه معروف خويش را ايراد فرمود، آنگاه چراغ را خاموش كرد كه هر كس مى‏خواهد برود آزاد است، بعد از روشن شدن چراغ و اظهار وفادارى از سوى عباس و خويشاوندان زهير عرض كرد: «سوگند به خدا دوست دارم كشته شوم سپس زنده گردم، دوباره كشته شوم تا هزار بار و خدا به وسيله كشته شدن من از كشته شدن تو و جوانانى از خاندانت جلوگيرى نمايد.» آرى زهير تازه لذّت محبّت و عشق حسين(ع) را چشيده، ممكن نيست او را رها كند، لذا تا آخرين لحظه ماند و شجاعانه در روز عاشورا جنگيد و مس وجود خويش را با عشق و شهادت در راه حسين به طلاى ناب تبديل كرد، هنگام شهادت حسين(ع) كنار او آمد و در حق او دعا نمود.(7) 3- حربن يزيد رياحى توبه مى‏كند حر هنگامى كه از نزد عبيداللّه بن زياد خارج شد، اين صدا را شنيد «ابشر يا حر بخير؛ بشارت مى‏دهم(و يا بشارت تو را) اى حر به نيكى»(8) وقتى با امام حسين(ع) روبرو شد، حضرت دستور داد او و همراهان او را و حتى به اسب‏هاى آنها آب دهند، و خود نيز به عدّه‏اى از آنها از جمله حر با دست مبارك خويش آب داد، آنگاه نماز جماعت بر پا نمود حُر به حضرت اقتدا كرد، آرام آرام، زمينه نفوذ محبت حسين(ع) در او فراهم گشت، اوّلين گام نفوذ محبت اين بود كه حر از روى دلسوزى عرض كرد: «اگر بخواهى به راه خويش ادامه دهى و كار را به جنگ بكشانى، كشته مى‏شوى» امام حسين(ع) در جواب او سخنانى فرمود، كه محبّت خود را همراه عشق به شهادت در درون او تشديد و تقويت نمود، از جمله فرمود: «آيا مرا از مرگ مى‏ترسانى؟ و آيا اگر مرا بكشيد مرگ از شما خواهد گذشت؟(9)…شأن من شأن كسى نيست كه از مرگ مى‏ترسد، چه آسان است جان باختن در راه رسيدن به عزّت و زنده نمودن حق، مرگ در راه رسيدن به عزّت جز حيات جاودانى نيست و زندگى ذلّت بار جز مرگى كه هرگز حيات و زندگى را در پى ندارد، نيست. آيا مرا از مرگ مى‏ترسانى؟!.. درود باد بر كشته شدن در راه خدا ولى(اين را بدانيد كه هرگز) توانايى نابودى عظمت و عزّت و شرف من را نداريد، پس در اين صورت هيچ باكى از مرگ ندارم.»(10) همين سخنان سراپا عشق خدا و عشق به شهادت بود كه حُر بن يزيد را نيز به سمت و سوى عشق حسين و شهادت كشاند، اين محبّت به سرعت به بار نشست، و به خوبى مس وجود حر را به طلاى ناب تبديل نمود، بعد از هشت روز (دوّم تا دهم محرم) يعنى روز عاشورا آهن رباى محبت حسين حر بن يزيد رياحى يزيد را براى ابد حسينى ساخت، لذا رو كرد به غلامش «قرّة بن قيس» كه اسبم را آب بده و آماده كن، ولى در همان لحظات نگاهش به سمت خيمگاه محبوبش حسين(ع) بود، و اين نگاه معناى داشت و آن اين كه، اسبم را آب بده، در حالى كه محبوبم و معشوقم حسين و فرزندانش تشنه مى‏باشند، پرچم سفيدى دست گرفت، در حالى كه بشدت به خود مى‏لرزيد، مهاجر بن اوس به او گفت:به خدا قسم در هيچ جنگى تو را چنين نديده بودم كه اين گونه برخود بلرزى و اگر به من مى‏گفتند كه شجاع‏ترين مرد كوفه كيست؟ تو را معرّفى مى‏كردم، پس اين چه ترسى است كه در تو مى‏بينم؟ حُر گفت: به خدا سوگند خود را بين بهشت (يارى حسين…) و دورخ(طرفدارى از يزيدو…) مخير مى‏بينم، و سوگند به خدا كه هيچ چيز را بر بهشت (و عشق حسين) برترى نمى‏دهم اگر چه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند.»(11) يا للعجب محبّت حسين چه كرده، همين مرد درست هشت روز جلوتر حسين(ع) را از مرگ و شهادت مى‏ترساند، حالا چه شده كه اين گونه متحوّل شده است؟ راز اين تحوّل راهيابى عشق به درون اوست آن گاه اسب خويش را سوار شد و پرچم سفيد دست گرفت و با خود زمزمه مى‏كرد: «اللّهم انّى تبت فتب علىّ فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد بنت نبيّك؛ خدايا من توبه كردم پس تو(نيز) توبه مرا بپذير، براستى(من اعتراف مى‏كنم كه خطا كردم و) من دوستانت را (با مسدود كردن راه و نيروى نظامى) ترساندم و همين طور فرزندان دختر پيغمبرت را» خودش را رساند به محبوبش حسين(ع) و روى پاى آن حضرت افتاد، عرض كرد آمده‏ام توبه كنم آيا توبه من پذيرفته مى‏شود؟ يا حسين حرّ گناهكارمنم‏ كن قبولم كه تو را يار منم‏ من كه خود بنده تو گرديدم‏ بذر عشق تو به دل پاشيدم‏ زبانحال و قال حُر، حسين(ع) را متوجّه ساخت كه محبّت در درون او شعله ور شده و گويا با تمام وجود فرياد مى‏زند: حرّ شرمنده و دلخسته منم‏ آن كه ره را به رويت بسته منم‏ يا حسين يار خطا كار تو ام‏ داده دل بر تو گرفتار تو ام‏ در حضورت به امان آمده‏ام‏ از پى دادن جان آمده‏ام‏ حرّم و پيش تو خجلت زده‏ام‏ سوى درياى كرم آمده‏ام‏ حضرت فرمود: «نعم يتوب اللّه عليك و يغفر لك ما اسمك؛(12) بلى، خداوند توبه تو را مى‏پذيرد وتو را مى‏بخشد، اسمت چيست؟ عرض كرد: من حر بن يزيد هستم «انت الحرّ كما سمّتك امّك، أنت الحرّ ان شاء اللّه فى الدّنيا و الآخرة؛(13) تو حرّى و آزاد مردى چنان كه مادرت حر ناميد، تو در دنيا و آخرت، حرّى انشاء اللّه.» برخى‏ها نوشته‏اند كه از همان جا اجازه خواست كه به سوى ميدان رود و جان خويش را فداى حسين نمايد حضرت فرمود: «اِنزل، بيا پائين»(14) ولى اصرار كرد كه به ميدان رود حضرت فرمود: «فاصنع يرحمك اللّه ما بدالك؛(15) (هرچه مى‏خواهى) انجام بده، خداوند تو را مورد رحمتش قرار دهد در آنچه براى تو ظاهر شده(و تصميم گرفته‏اى).» آن گاه به سوى ميدان حركت كرد همين حرّى كه مى‏لرزيد آنچنان شجاعانه و مردانه جنگيد بحدّى كه چهل نفر از مردان جنگى دشمن را از پا درآورد، و سرانجام خود به شهادت رسيد، حضرت در كنار جنازه او فرمود: «بخّ بخٍّ لك يا حرّ انت حرّ كما سمّيت فى الدّنيا و الآخرة؛(16) خوشا بحالت تبريك باد تو را (شهادت) اى حرّ تو آزاد مردى در دنيا و آخرت چنان كه حرّ ناميده شدى.» محبّت حسينى آن قدر حرّ را عوض كرد كه نه تنها بر روحش كه بر بدنش نيز اثر گذاشت، چرا كه شاه اسماعيل صفوى قرنها بعد از شهادت حرّ، قبر او را شكافت و دستمالى كه حسين(ع) بر پيشانى او بسته بود، باز كرد، ناگهان خون تازه از محل زخم كهنه جارى گشت، با هر پارچه و بندى كه بستند خون بند نيامد جز همان دستمال يادگار حسين»(17) آرى محبت و عشق حسين آنچنان مس جان و روح او را عوض كرده كه تا ابد زنده و تازه خواهد بود، و آن دستمال نيز نشانه رمز محبّت و عشق حسينى است بر پيشانى او، لذا نه شاه اسماعيل كه هيچكس نمى‏تواند آن را از حرّ بگيرد. و امام سجّاد(ع) نيز بر پاكيزگى بر اثر توبه و عشق حسينى، صحّه گذاشت آنگاه كه كنار جنازه او قرار گرفت و فرمود: «امّا انت فلقد قبل اللّه توبتك و زاد فى سعادتك ببذلك نفسك امام ابن رسول اللّه؛ امّا تو (اى حر) براستى خداوند توبه‏ات را پذيرفت و بر سعادت تو افزود، بخاطر ان كه جان خود را در پيشگاه فرزند رسول خدا نثار كردى.»(18) 4- وهب مسيحى و عشق حسين‏ كاروان حسينى وقتى به صحراى ثعلبيّه رسيد، ناگهان چشمش به خيمه سياه و محقرى افتاد، حضرت نزديك آن رفت، ديد پيرزنى به نام قمر و هانيه زن جوان در درون آن زندگى مى‏كنند، حضرت از حال و روزگار آنها پرسيد، گفتند ما در مضيقه كم آبى هستيم، حضرت با نيزه خود سنگى را از جا كند، آب خوشگوارى از زير آن بيرون آمد، پيرزن بسيار شادمان شد و از حضرت تشكر كرد، حضرت هنگام خداحافظى فرمود: «به پسرت وهب بگو به كاروان ما به پيوندد و ما را در راه دفاع از حق و مبارزه با ظلم كمك كند» هنگام برگشت وهب، مادر ماجراى آب و پيغام حضرت را به او رساند. هر سه شيفته آن حضرت شدند و به دنبال كاروان حضرت به راه افتادند، تا به كربلا رسيدند، در حالى كه درست 9 روز از عروسى وهب با هانيه گذشته بود بعد از تشرّف به اسلام ايام دهه محرّم را در كنار حسين(ع) و خاندان او به سر بردند. روز عاشورا وهب عاشقانه به ميدان تاخت با اين كه تازه داماد بود عشق به همسر، كمند او نگشت چرا كه در درون جان او عشق حسين جا گرفته بود، مردانه و شجاعانه جنگيد عدّه‏اى از نامردان را به جهنّم فرستاد. آنچنان كه عمر سعد به او گفت: «ما اشدّ صولتك؛ چقدر صولت و رشادت سختى دارى» سرانجام دستان او قطع شد، عمر سعد دستور داد گردن او را زدند، و سر بريده‏اش را به سمت لشكر حسين(ع) انداختند. مادرش سر بريده را در آغوش كشيد و گفت: «حمد و سپاس خداوندى را كه با شهادت تو روى مرا سفيد كرد». و آنگاه سر بريده را به سوى دشمن انداخت.(19) راستى كجا مى‏توان پيدا كرد كه تازه داماد مسيحى بر اثر عشق و محبّت حسين(ع) مسلمان شود، و اين عشق آن قدر در او ايجاد شجاعت و قدرت نمايد كه هفتاد ضربه شمشير و نيزه و تير را تحمّل كند و دستانش قلم شود، باز هم دلشاد از آن باشد كه جان را در راه محبوب خويش داده است، اين يعنى همان عشق سازنده و تصفيه گر و انسان ساز و فضيلت زا. اين چه دلباخته تشنه لب است‏ عشق و انديشه از او در عجب است‏ پرورش يافته مهر و وفاست‏ دُر درياى كمال و ادب است‏ مادر و همسر او همراهش‏ او شجاع و عالى نسب است‏ 5 – غلام شيفته و عاشق حسين، جَون‏ جَون غلام آزاد شده ابوذر بود، اباذر محبت پيامبر و آل را در دل او كاشته بود، لذا آن غلام خاندان رسالت را رها نكرد، سرانجام با كاروان حسينى عازم كربلا شد، روز عاشورا به حضور امام آمد و اجازه ميدان رفتن خواست، حضرت فرمود: «تو بخاطر عافيت همراه ما بودى و اينك آزاد هستى هر جا مى‏خواهى برو» او تا اين سخن جدائى از محبوب را شنيد، منقلب شده و با چشمى گريان به دست و پاى امام افتاد و مى‏بوسيد و مى‏گفت: «من هنگام آسايش كنار سفره شما باشم و هنگام سختى شما را تنها گذارم، بخدا قسم من سه عيب دارم: 1- عرق بدنم بد بو است 2- حسب و نسبم پست 3- و رنگم سياه است. آيا مى‏خواهى بهشت نروم تا بوى بدنم خوش، و خاندانم بزرگ(و شرافتمند) و رنگم سفيد نگردد؟ «لا واللّه لا افارقكم حتّى يختلط هذا الدّم الاسود مع دمائكم» نه به خداوند سوگند از شما جدا نگردم تا خون سياه من با خون(پاك) شما مخلوط گردد. آرى او بخوبى فهميده كه عشق حسين و شهادت در راه او انسان ساز و سعادت آور است. حضرت به او اجازه داد، او قهرمانانه رجز مى‏خواند و مى‏جنگيد تا اين كه به شهادت رسيد، حضرت در لحظه جان باختن بر بالين او آمد، سر او را به دامن گرفت. جَون چشمان خود را باز كرد تا ديد محبوبش حسين(ع) است فرياد برآورد، مردم چه كسى مثل من سعادتمند است كه حسين در لحظه جان‏دادن در كنارش آمده و سر او را به دامن گرفته مستانه جام عشق را در كنار محبوب خويش سركشيد و آنگاه حسين(ع) در حق او چنين دعا كرد: «اللّهم بيّض وجهه و طيّب ريحه و احشره مع الابرار و عرّف بينه و بين محمّدٍ و آل محمّد؛(20) خدايا چهره‏اش را سفيد(نورانى) گردان، و بوى بدنش را خوش كن و او را با نيكان محشور نما، و بين او و آل محمّد(پيوند) و شناخت قرار بده.» آنگه كه مى‏گذارم صورت به خاك تيره‏ قبرم شود گلستان گر يار بر من آيد 6- عباس بن شبيب شاكرى‏ امام حسين(ع) با پرسشى محبت درونى او را نسبت به خويش نمايان نمود،فرمود: «يا ابا شوذب ما فى نفسك؛ اى پدر شوذب، چه در دل دارى؟ عرض كرد آمده‏ام در راه تو بجنگم، آنگاه نزديك حسين رفت و عرض كرد: «يا ابا عبداللّه اما واللّه ما اعسى على وجه الارض قريب و لا بعيدٌ اعزّ و لا احبّ الى منك و لو قدرت على ان ارفع عنك الضيّم او القتل بشى‏ءٍ اعزّ علىّ من نفسى و دمى لفعلت؛(21) اى ابا عبداللّه بخدا سوگند بر روى زمين نزديك و دور (خويشاوند و غير آن) وجود ندارد كه عزيزتر و محبوبتر از شما در نزد من باشد (تو محبوبترين انسان هستى نزد من) و اگر مى‏توانستم بلا و مرگ را با چيزى بهتر از جان و خونم از تو دور مى‏كردم، اين كار را انجام مى‏دادم (و اكنون جان را از تو دريغ نمى‏كنم) و سرانجام جان خود را فداى حسين نمود. 7 – حنظلة بن سعد تهامى‏ در مقابل و پيش روى حسين(ع) ايستاده بود با صورت و سينه و گلوى خود از اصابت تير به امام حسين(ع) جلوگيرى كرد.(22) 8 – سعيد بن عبداللّه‏ «تقدّم امام الحسين فاستهدف لهم يزمونه بالنّبل كلّما اخذ الحسين يميناً و شمالاً قام بين يديه فمازال يرمى به حتّى سقط الى الارض؛(23) در جلوى روى حضرت قرار گرفت، دشمنان او را هدف تير قرار دادند، هرگاه حسين(ع) به راست و چپ مى‏رفت او (نيز) سپر بلاى او و همراه او حركت مى‏نمود، آنقدر تير به او اصابت كرد كه نقش زمين شد.» 9- عمروبن قرظة الانصارى‏ او كسى بود كه نيزه‏هاى پرتاب شده به سوى حسين را با دست مى‏گرفت و شمشيرها را با جان مى‏خريد و از هرگونه گزند سوئى كه باعث زخمى شدن امام مى‏شد جلوگيرى مى‏كرد (بعد از اين همه) از امام خويش سؤال كرد آيا به عهد خود وفا كردم؟ حضرت فرمود: بله، تو در بهشت نيز در پيش روى من خواهى بود.»(24) و همين طور ابوثمامه ساعدى، مسلم بن عوسجه و… در يك كلام كسانى كه دور حسين در كربلا جمع شده بودند، آنهايى بودند كه از محبّت و عشق حسين سرشار بودند، محبتى كه تمام وجود آنها را پاك و پاكيزه نموده بود، و درون آنان را تصفيه كرده بود، اين يعنى همان عشق سازنده و فضيلت زا، چنان كه خود حضرت فرمود: «انّى لااعلم اصحاباً اوفى ولا خيراً من اصحابى و لااهل بيت ابرّ و لا اوصل من اهل بيتى؛ همانا من يارانى باوفاتر از ايشان نمى‏دانم و بهتر از آنها (سراغ) ندارم، و نه خاندانى نيكوتر و مهربانتر از خاندان خود نديده‏ام.»(25) پى‏نوشت‏ها: 1. ر.ك: بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، مؤسسة الوفا، ص 121 – 145، سفينة البحار، ج 6، ص 509 – 510 جاذبه و دافعه، مرتضى مطهرى، قم، صدرا، ص 77 – 98. 2. بحارالانوار،ج 41، ص 295، روايت 18. 3. بحارالانوار،ج 44، ص 242، روايت 36. 4. نهج الشهادة، ص 66. 5. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، سازمان تبليغات اسلامى، ص 446. 6. جمله مذكور مثل معروفى است در عرب كه آن را موقعى به كار مى‏برند كه فكر و خيال بر شخص مسلّط شود، بگونه‏اى كه از شدّت تفكر سر بزير انداخته و حركتى از خود نشان ندهد مانند كسى كه پرنده بر سرش نشسته مى‏خواهد آن را بگيرد. 7. ر.ك: ترجمه لهوف سيد بن طاووس، سيد محمد صحفى (چاپ چهاردهم) ص 45 – 46 و موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، همان، ص 446 – 447 و بحارالانوار، ج 45، ص 26 و العوالم، ج 17، ص 269 و ترجمه ارشاد شيخ مفيد، ج 3، ص 93 – 95. 8. موسوعة كلمات الامام (همان)، ص 439. 9. علّامه توفيق ابوعلم، كتاب اهل البيت (مصر، مطبعة سعادت)، ص 448، و ر.ك: ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 601. 10. نفس المهموم، ص 116، و لمعات الحسين، سيد محمد حسين حسينى تهرانى (انتشارات باقرالعلوم، ص 16 – 17. 11. موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 438. 12 و 13. همان، ص 438 – 439. 14 و 15. همان. 16. همان، ص 440. 17. دست غيب شيرازى، داستانهاى شگفت. 18. مقتل الحسين مقرّم،ص 399،سوگنامه، ص 257. 19. شيخ ذبيح اللّه محلّاتى، رياحين الشريعه، ج 3، ص 300 – 303 و معالى السبطين، ج 1، ص 286 – 288 و سوگنامه آل محمد(ص)، ص 209 – 213 با تلخيص و تغيير. 20. موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 452 و بحارالانوار، ج 45، ص 22 و العوالم، ج 17، ص 265 و سوگنامه ص 268. 21. مثير الاحزان، ص 66، موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص 450 – 451 و بحارالانوار، ج 45، ص 28 و انصارالحسين، ص 93، و العيون، ص 136. 22. بحارالانوار، ج 45، ص 23. 23. همان. 24. همان، ص 22. 25. اعيان الشيعه، ج 1، ص 600، تاريخ طبرى، ج 3، ص 315 و موسوعه، ص 395 – 396.