اعجاز لفظی قرآن

استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری

از نظر کلی اعجاز قرآن از دو جنبه است ، جنبه لفظی و جنبۀ
معنوی .لفظی یعنی از جنبه هنر و زیبائی و معنوی یعنی علمی و فکری .

البته خود هنر و زیبائی هم موضوعات و مقولات مختلفی دارد
یکی از آنها ؛ مقوله سخن است .و اتفاقا انسان درمیان همه زیبائی ها آنچنانکه در
مقابل سخن زیبا و سخن فصیح شیفتگی نشان می دهد؛ شاید در مورد هیچ مقوله ای از
مقوله های زیبائی ؛ نشان ندهد.

زیبائی سخن

ما می توانیم زیبائی را به دو نوع تقسیم کنیم : 1 ـ زیبائی
حسی . 2 ـ زیبائی ذهنی. زیبائی حسی هم به سمعی و بصری تقسیم می شود.

زیبائی گل و باغچه؛ از نوع زیبائی حسی بصری است و زیبائی یک
آواز خوش از نوع حسی سمعی است .

آیا زیبائی سخن از این نوع است ؟ خیر؛ بلکه اصولا زیبائی
سخن حسی نیست؛ فکری است از راه حس .

یک شعر زیبا یا یک نثر زیبا چقدر انسان را جلب می کند ؟!
آنجا که سعدی می گوید :

« منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش
مزید نعمت؛ هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون که برآید مفرح ذات ، پس در
هر نفسی دو نعمت موجود و بر هر نعمتی شکری واجب».

و بلافاصله شعری اضافه می کند :

از دست و زبان که برآید

کز عهده شکرش بدر آید

وباز بلافاصله یک آیه از قرآن ضمیمه می کند :

اعملوا آل داود شکرا و قلیل من عبادی الشکور .سپس ادامه می
دهد:

فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگستراند و دایه ابر
بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپروراند …

این جملات ، شعر و نثرش آنچنان در کنار یکدیگر زیبا چیده
شده است که سعدی هفتصد سال قبل مرده ولی گلستان او خودش را حفظ کرده است .

چرا خودش را حفظ کرده ؟ زیرا زیباست؛ فصیح و بلیغ است .

قا آنی از شعرای معروف است و هم شهری سعدی و اهل شیراز است
همیشه می خواست با سعدی رقابت کند ؛ کتابی هم به آهنگ گلستان گفته است ولی نتوانست
بپای سعدی بیاید

نقل می کنند شبی در شیراز در فصل زمستان با عده ای پای
بخاری نشسته بودند و به اصطلاح مجلس بزمی بود و یک نفر قوال هم در آنجا بود که این
شعر معروف سعدی را شروع بخواندن کرد .

شبی خوش است و در آغوش شاهد شکرم …

تا آنجا رسید که گفت :

ببند یک نفس ای آسمان دریچۀ صبح

برآفتاب که امشب خوش است با قمرم

قاآنی که خودش مرد شعر شناسی است ، آنچنان تحت تاثیر قرار
گرفت که گفت : این مرد دیگر جائی نگذاشته که کسی شعر بگوید !! دیوان شعرش را که
جلویش بود ، پرت کرد توی بخاری ، و آنرا سوزانیده گفت اگر این شعر است ما دیگر ما
نمی توانیم شعر بگوئیم !

پس گاهی یک شعر آنقدر زیبا از آب در می آید که یک شاعری
مانند قاآنی که خودش استاد سخن است؛ یک جا که از زبان یک قوال آن شعر را می شنود؛
آنچنان تحت تاثیر قرار می گیرد که خودش را وقتی با او مقایسه می کند می بیند که او
چقدر بالاست و خودش چقدر پائین !! این اثر سخن است .

فصاحت قرآن

قرآن به اتفاق هر کس که سخن شناس است ، و اندکی با زبان
قرآن آشنائی دارد ، حتی فرنگیها که با زبان عربی آشنائی پیدا کرده اند ، تصدیق
کرده اند که از جنبه فصاحت و بلاغت و زیبائی سخن بی نظیر است .

اولا قرآن یک سبک مخصوصی دارد؛ نه نثر است و نه شعر ، در
صورتی که همه سخنها یا نثر است و یا شعر، اما شعر نیست به دلیل اینکه وزن و قافیه
که در شعر کهن از پایه های اصیل شعر محسوب می شد، ندارد.

وعلاوه بر وزن و قافیه از رکن دیگر شعر که تخیل است هیچ
استفاده نکرده بلکه مطالب را بدون هیچگونه تخیل بیان نموده است.

مراد از تخیلات همان تشبیه های مبالغه آمیزی است که در
اشعار آورده می شود تا آنجا که گفته شده است ؛ احسن الشعرا کذبه ، یعنی بهترین
شعرها دروغ ترین آنهاست چون هر چه دروغ تر باشد قشنگ تر می شود، مثل این شعر
فردوسی :

زسم ستوران در آن پهن دشت

زمین شد شش و آسمان گشت هشت

هر کس بشنود می گوید به به ، اما چقدر دروغ است؟! دروغ
بزرگتر از این نمی شود گفت. مگر با بهم ریختن چند تا اسب در محدودۀ بسیار کم و گرد
و خاک کردن سمهای آنان ، آسمان هفت طبقه هشت تا میشود و زمین هفت طبقه شش تا ؟

دروغ خیلی بزرگ است ولی بخاطر دروغ بودن زیباست . و یا شاعر
دیگری می گوید که :

یا رب چه چشمه ایست محبت که من از آن

یک قطره آب خوردم و در دریا گریستم

طوفان نوح زنده شد از آب چشم من

با آنکه در غمت به مدارا گریستم

بسیار جذاب و شیرین است ولی بهمان دلیل که خیلی دروغ است
خیلی شیرین است و البته این دروغ هم نیست و شرعا هم دروغ محسوب نمی شود بلکه هنر
است و یک نوع زیبا سازی سخن بشمار می آید . ولی قرآن اساسا دنبال اینگونه مطالب
نرفته است .

علاوه بر این ، این گونه زیبائی های سخن؛ تنها در موضوعات
خاصی امکان دارد: عشقی و یا حماسی و یا مداحی افراد و یا هجای آنان، و هیچیک از
شعرا نمی توانند و نتوانسته اند در معنویات اظهار هنر بکنند و اگر احیانا بخواهند
در معنویات وارد شوند چون نمی شود در خود معنا هنرنمائی نمایند؛ معنی را در لباس
ماده تجسم می دهند و با زبان کنائی آن معنا را بیان می کنند .

مثلا میخواهند از معرفت بگویند؛ آنرا در لباس می در می
آورند و یا از جلال ذات حق می خواهند سخن برانند؛ به زلف تعبیر می کنند ، و یا از
این که هستی خودش را در راه او داده و به مقام فناء فی الله رسیده تعبیر می کند:
خرقه جائی گرو باده و دفتر جائی . وامثال اینها.

ولی قرآن اصولا خود مسائل معنوی را طرح کرده و در نهایت
روانی همچون آب زلال بیان می فرماید .

بسم الله الرحمن الرحیم* الحمدلله رب العالمین * الرحمن
الرحیم * مالک یوم الدین* ایاک نعبد و ایاک نستعین *.

هر مسلمانی یک عمر این جملات را لااقل روزی ده بار در نماز
تکرار می کند ولی آنقدر عذوبت و گوارائی دارد که هرگز خسته نمی شود و سیر نمی
گردد.

پس قرآن شعر نیست چون وزن و قافیه در آن رعایت نشده و نیز
مطالب صریح بیان گردیده و تخیل در آن بکار نرفته است .

و نثر هم نیست ، بجهت آن که هیچ نثری آهنگ بردار نیست و
قرآن عجیب آهنگین است .

آیا شما تا کنون دیده اید که یک کتابی را چه دینی و چه غیر
دینی بتوان با آهنگ های مختلف خواند؟

تنها کتابی که می توان آنرا به آهنگ قرائت کرد قرآن است و
این مطلب الآن بصورت یک رشته علمی درآمده .آیات مختلف قرآن آهنگ های مختلف می
پذیرد. یعنی آهنگ های مختلف متناسب با معانی آیات است ، مثلا اگر تخویف بکند آهنگی
می پذیرد که دل را تکان بدهد و بترساند. و آیاتیکه تشویق است آهنگی می پذیرد که
آرامش ببخشد .

شما بروید به دنیای مسیحیت با آن عظمت و پهناوری آن ؛ و نیز
دنیای یهود که گر چه کشور منحصرشان اسرائیل است ولی به اغلب رادیوها و خبرگزاریهای
دنیا تسلط دارند، آیا پیدا می کنید که انجیل و تورات را با قرائت پشت رادیو
بخوانند ؟! اگر بخوانند تمسخرآمیز است و کسی نمی تواند تحمل کند . و یا مگر می شود
نثر سعدی را با صوت خواند.

این از ویژگیهای اسلوب قرآن است که نه قبل از آن سابقه دارد
و نه بعد از آن در زبان عربی دیده شده است .

جالب آنست که این همه افرادی که حافظ قرآن شدند و به قرآن
عشق می ورزیدند و خودشان نیز اولین سخنور زمان خویش بوده اند نتوانستند دو سطر
بگویند که شبیه قرآن در بیاید .

مقایسه قرآن و نهج البلاغه

علی «ع» را به فصاحت و بلاغت ؛ دنیا قبول دارد. من در یکی
از بحث های کتاب سیری در نهج البلاغه این بحث را کرده ام که چه طور الآن که هزار و
سیصد و پنجاه سال از زمان علی «ع» و خطابه هایش گذشته و در هر زمان ادبا؛ و فصحا و
نویسندگان و خطبای درجه اول عرب زبان با ذوق های مختلف آمده و رفته اند، ولی کلام
علی «ع» عظمت خود را حفظ کرده است .

علی «ع» اولین آیه قرآن یعنی اقرء باسم ربک الذی خلق را در
سن ده یا یازده سالگی ؛ قبل از آنکه ذهنش به افکار دیگری نقش ببندد، شنیده و از
استعداد بحد وفور بهره مند بوده ، و مرتبا با قرآن مانوس بوده است؛ اگر کسی می
توانست مانند قرآن حرف بزند از همه شایسته تر علی «ع» بود ولی در عین حال ، این
نهج البلاغه است که ما وقتی آنرا درکنار قرآن قرار می دهیم، به روشنی احساس می
کنیم که دو سبک است.

خودم بیاد دارم که در اواخر ایام طلبگی خویش که هم با قرآن
آشنا شده بودم و هم با نهج البلاغه ، در یک لحظه بطور ناگهانی این نکته برایم کشف
شد .

نهج البلاغه را مطالعه کردم؛ یکی از خطبه های فصیح آنست که
بسیار تشبیه و تمثیل در آن بکار رفته و جدا از آن نوع فصاحت و بلاغت هائی که بشر
بکار می برد، بسیار فصیح و بلیغ است.

این خطبه سراسر موعظه و یادآوری مرگ و عالم آخرت است و
واقعا خطبۀ تکان دهنده ایست میفرماید:

… دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة؛ لا تدوم احوالها و
لا یسلم نزالها ؛ احوال مختلفه، و تارات متصرفه، العیش فیها مذموم؛ والامان منها
معدوم، و انما اهلها فیها اغراض مستهدفه ترمیهم بسهامها…[1]

تا آنجا که یک مرتبه یک آیه قرآن می خواند که :
y7Ï9$uZèd (#qè=ö7s? ‘@ä. <§øÿtR !$¨B ôMxÿn=ó™r& 4 (#ÿr–Šâ‘ur ’n<Î) «!$# ÞOßg9s9öqtB Èd,ysø9$# ( ¨@|Êur Nåk÷]tã $¨B (#qçR%x. šcrçŽtIøÿtƒ ÇÌÉÈ    

(سوره یونس آیه 30)

با وجود آنکه سخن علی «ع» آن همه اوج و موج دارد و در عین
حال وقتی این آیه قرآن در وسط می آید گوئی آب روی حرف های قبل ریخته می شود و چنان
می نماید که در یک فضای تاریکی ستاره ای پدید آید !!

اصلا سبک ، سبک دیگریست؛ و انسان نمی تواند آنچه احساس می
کند بیان نماید در این آیه چنان قیامت تجسم یافته که کاملا روشن می گردد که چگونه
انسان به مولای حق خودش در مقابل این همه مولاهای باطل باز گردانیده می شود.

عصر قرآن عصر فصاحت و بلاغت است؛ یعنی تمام هنر مردم آن
زمان فصاحت و بلاغت بود.

این مطلب معروف است که بازاری داشتند بنام بازار عکاظ . در
ماههای حرام که جنگ قدغن بود، این بازار عرصه هنر نمائی های شعری بود. شعرای قبائل
مختلف می آمدند و شعرهائی که سروده بودند در آنجا میخواندند. شعرهائی که در آن
بازار انتخاب می شد به دیوار کعبه می آویختند .

هفت قصیده ای که به معلقات سبع مشهور است از اشعاری بود که
بالاتر از آنها بنظر عرب نمی رسید مدتها بهمان حالت باقی مانده بود. بعد از آمدن
قرآن خودشان آمدند و آنها را جمع کردند و بردند.

لبید ابن زیاد از شعرای درجۀ اول عرب است ، پس از نزول
قرآن؛ وقتی مسلمان شد، بکلی دیگر شعر نگفت؛ و دائما کارش قرآن خواندن بود .

باو گفتند چرا دیگر حالا که مسلمان شدی از هنرت در دنیای
اسلام استفاده نمی کنی و شعر نمی گوئی ؟

گفت دیگر نمی توانم شعر بگویم اگر سخن این است دیگر آن
حرفهای ما همه هجو است و من آنقدر از قرآن لذت می برم که هیچ لذتی برای من بهتر از
آن نیست !!

در آیه مورد بحث، قرآن دعوت کرده است که هر کس می تواند
بیاید و یک سوره مانند قرآن بیاورد؛ ولی در یک آیه دیگر می فرماید: (فلیاتوا بحدیث
مثله ) که حتی شامل یک آیه هم می شود، یعنی می گوید اگر می توانید؛ یک جمله مانند
قرآن بیاورید .

ولی این همه دشمنانی که برای قرآن پیدا شده اند؛ چه در زمان
قرآن و چه بعد از آن؛ نتوانسته اند این دعوت را پاسخ مثبت بگویند و حتی در زمان ما
افرادی آمدند و یک چیزهائی بمنظور معارضه با قرآن ساختند ولی وقتی در مقابل قرآن
قرار دادند دیدند که اصلا هیچگونه شباهتی ندارد پس یکی از وجوه اعجاز قرآن همان
جنبۀ هنری است که اصطلاحا آنرا فصاحت و بلاغت می گویند، ولی این تعبیر نارساست
زیرا فصاحت بمعنای روشنی، و بلاغت بمعنای رسائی است ولی این گونه تعبیرات برای
رساندن مقصود کافی نیست و بایستی بان جذابیت را اضافه نمود که حاکی از دلربائی
قرآن باشد. زیرا قرآن بنحو خاصی در دلها نفوذ می کرد؛ و با ربایندگی ویژه ای که
داشت با سرعت عجیبی تاثیر می نمود و آنها را شکار می کرد!!

اینکه کفار پیامبر را جادوگر می خواندند، این خود یک اعتراف
ضمنی بود که از ما ساخته نیست که مثلش را بیاوریم؛ و این بخاطر همان جاذبه و
دلربائی قرآن بود . وقتی می دیدند شخصی که هیچگونه اعتقادی نداشته؛ همینکه یک بار،
دو بار قرآن را می شنود؛ شیفته می گردد، می گفتند این جادو است .

غربائی که به مکه می آمدند چون معمولا برای طواف بمسجد
الحرام می رفتند، مشرکین به آنان توصیه می کردند اگر می روید بایستی پنبه در
گوشتان محکم فرو کنید، تا مردیکه در سخنانش جادو است و می ترسیم که شما را جادو
کند ، صدایش بگوش شما نرسد!! وبرای اینکار پنبه در اختیار آنان قرار می دادند!

اتفاقا یکی از روسای مدینه بمکه آمده بود؛ و یکی از همین
مکیها این توصیه را باو کرد. خودش چنین نقل می کند: چنان گوشهایم را پر از پنبه
کردم که اگر دهل هم در گوشم می زدند دیگر نمی شنیدم .

به مسجد الحرام آمدم و شروع کردم به طواف کردن. دیدم در
آنجا مردی مشغول عبادت است که قیافه و چهره اش مرا جذب کرد.متوجه شدم که لبانش
حرکت می کند ولی من صدای او را نمی فهمم احساس کردم  که این همان شخص است.

ناگهان به این فکر افتادم که این چه  حرفی است که اینها گفتند و من چرا باید از آنان
بپذیرم؟ بهتر اینست که من پنبه ها را در آورم و ببینم این مرد چه می گوید: اگر حرف
حسابی می زند بپذیرم و گرنه زیر بار او نروم .

پنبه ها را درآوردم و بنزد او رفتم و به حرفهای او گوش
دادم، او آهسته آهسته آیات قرآن را می خواند و من گوش می کردم؛ چنان دلم را نرم
کرد، که سر از پا نشناخته عاشق و شیفته او شدم.

این مرد از مومنین پایدار در تاریخ اسلام می شود و جزء
افرادی است که زمینه مهاجرت رسول الله را بمدینه فراهم می سازد و اصولا نطفه اسلام
مدینه و مهاجرت پیامبر در همین جلسه بسته شد[2].

این اثر همان دلربائی و باصطلاح هنر و زیبائی قرآن است .

تاریخ ادبیات نشان می دهد که هر چه زمان گذشته است ، نفوذ
معنوی قرآن در ادبیات مردم مسلمان بیشتر شده است .

مقصودم اینست که درصدر اسلام یعنی قرن اول و دوم؛ ادبیات
عرب هست ولی آن مقداری که قرآن باید جای خود را باز کند نکرده است؛ هر چه زمان می
گذرد قرآن بیشتر آنها را تحت نفوذ قرار می دهد.

می آئیم سراغ شعرای مسلمان فارس زبان ، رودکی که از شعرای
قرن سوم است اشعارش فارسی محض است یعنی نفوذ قرآن؛ آنقدرها بچشم نمی خورد. کم کم
که پیش می رویم به زمان فردوسی و بعد از او که می رسیم نفوذ قرآن را بیشتر مشاهده
می کنیم .

وقتیکه بقرن ششم و هفتم یعنی بدوران مولوی می رسیم ، می
بینیم مولوی حرفی غیر از قرآن ندارد؛ هر چه می گوید تفسیرهای قرآن است؛ منتهی از
دیدگاه عرفانی.

در صورتیکه باید قاعدتا عکس قضیه باشد، یعنی یک اثر ادبی در
زمان خودش بیشتر باید اثر بگذارد تا یک قرن بعد و دو قرن بعد.

*

این یک بحث مختصر راجع به فصاحت و بلاغت قرآن ؛ اما قسمت
دوم اعجاز قرآن، از نظر معنوی و محتوای آنست .

اگر ما مباحث الهیات قرآن را ببینیم؛ منطق قرآن را در معاد
و انبیاء گذشته ملاحظه کنیم و یا منطق قرآن را در مورد فلسفۀ تاریخ و فلسفۀ اخلاق
مورد مطالعه قرار دهیم بخوبی پی به عظمت آن خواهیم برد.

اینها مسائلی است که قرآن درباره آن رسالت دارد؛ زیرا این
نکته آشکار است که قرآن کتاب پزشکی نیست؛ کتاب مهندسی راه و ساختمان نیست؛ بلکه
کتابی است که رسالتش هدایت مردم است.

قرآن وجوه دیگری از نظر اعجاز دارد، مثل اخبار از غیب و یا
پیش بینی های غیبی؛ هماهنگ بودن و اختلاف نداشتن که هر کدام جای بحث بسیار مفصلی
است.

 



[1]  نهج البلاغه خطبۀ 227.