قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر

قسمت دوم

ریشه لغوی نام قرآن

قرآن از نظر ریشۀ لغوی، مصدر است بر وزن فعلان مانند غفران و کفران، و معنای
آن جمع و ضم چیزی بچیزی دیگر و بمعنای خواندن نوشته ای و مانند آن آمده است چنانکه
در معجم وسیط و مفردات راغب است، و تفسیر قرآن و قراءت در بعضی از عبارات، به
تلاوت، از این جهت است که در تلاوت نیز معنای جمع و ضمیمه شدن ملحوظ است، زیرا
تلاوت، در آوردن بعضی از الفاظ، تلو و دنبال بعضی دیگر است، و استعمال قرآن بهمین
معنای مصدری در سوره قیامت آمده است:« ان علینا جمعه و قرآنه.»

و ظاهرا همین لفظ با حفظ معنای مذکور، اسم علم برای شخص کتاب کریم گردیده است
و بملاحظۀ استعمال اسمی در این مسمای شریف، متجاوز از هفتاد موضع در کتاب الهی
استعمال شده است، چنانکه تسمیۀ این مسمای شریف به « کتاب» و یا توصیفش بدان نیز
معنای جمع و ضمیمه کردن را در بر دارد، زیرا « کتب» ضمیمه نمودن چرم دباغی شده
بقطعه دیگر از آن با خیاطت و دوختن است و بمعنای ضمیمه نمودن حروف بعضی به بعضی
دیگر در نوشتن و گفتن نیز آمده است.

پس مادۀ هر یک از دو اسم مذکور، معنای جمع و ضمیمه کردن را در بر دارد، و چون
مصدر بمعنای فاعل و مفعول می آید، معنای قرآن، کلام جامع فنون معانی و حقائق یا
کلام مجموع در آن تمام معانی و حقائق، خواهد بود و بهمین معنا اشارت دارد آیه 89
از سوره نحل « و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء و هدی و رحمة و بشری للمسلمین.»

« و کتابی را تدریجا بر تو نازل نمودیم که برای هر چیزی، تبیین، و رهنما و
رحمت و مژدگانی برای مسلمین است.»

غرض آنکه نامیده شدن قرآن مجید باین دو اسم یعنی قرآن و کتاب، بدینجهت است که
دارای جامعیت یا مجموعیت فوق الاشعار است. این بود شرح مختصری دربارۀ ریشۀ لفظ
قرآن در لغت عرب.

و اما تدبر در کتاب کریم و آیاتی که در توصیفش آمده، اصل و موطنی را ارائه می
نماید که ریشۀ اساسی نامگذاری این کتاب کریم، بقرآن است، چه آنکه متکررا بیان می
کند که قرآن دارای حقیقتی است وراء آنچه ما با فهم عادی خویش در شکل تفرقه و تفصیل
درک می کنیم .

وجه تسمیۀ« قرآن» به قرآن

در آغاز سورۀ زخرف می فرماید: « … و الکتاب المبین، انا جعلناه قرآنا عربیا
لعلکم تعقلون، و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم.»

« سوگند بکتاب مبین ـ کتابی که فوق جهان طبیعت است و همۀ امور جِزئی در آن ثبت
می باشد ـ ما آن کتاب مبین را قرآن عربی گردانیدیم و در این پوشش در آوردیم به
رجاء آنکه قابل درک عقولتان باشد، چه آنکه این کتاب مبین، موطن و آشیانه اش در ام
الکتاب نزد ما است ـ که برتر و عالی تر از عقول و افکار انسانی می باشد ـ و در آن
آشیانه، دارای وجود بسیط و جمعی محکم است .»

و در ابتداء سورۀ هود می فرماید : « کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم
خبیر» یعنی : « این قرآن کتابی است که آیاتش در عین اشتمال بر مضامین مختلف و
مقاصد و اغراض گوناگون ، محکم و دارای وجود جمعی و بسیط است که تفصیل و تجزیه بر
آن از جانب خداوند حکیم و خبیر، عارض گردیده است» و همۀ این فروع بالنده از اصول
متنوع عقیدتی، و شاخه های ثابت از شریعت، و فروع فروع و شاخه های شاخه ها، به یک
اصل و ریشه و وجود جمعی و توحیدی بر می گردند و همان اصل واحد در مرحلۀ تنزیل و
ملاحظه ترکیب، همان تفاصیل عقائد و اخلاق و احکام است که این تفاصیل در مرحلۀ
تحلیل بدان اصل واحد بر می گردند و ام و ریشه اصلی همه و همه« ام الکتاب» است .

بنابراین، وجه تسمیه قرآن به قرآن با توجه و تدبر در آیات مذکور و نظائر آنها،
وجود جمعی آیات قرآن از نظر محتوی و مضامین، و وجود جمعی و عینی آن، در ام الکتاب
است که خداوند متعال بعنایت خویش آن حقیقت فوق ادراک عقول را قرآن عربی گردانید،
تا در دسترس خرد فرزانگان، و اندیشه اندیشمندان واقع شود.

آموزش مرموز

چه نیکو روشنگر است که پیمبری را نمی توان، نوعی خود آگاهی باطنی لبریز از
حدود تجربه و یا بالنده از عقل نظری و عملی، نابغۀ اجتماعی، تعریف نمود، بلکه قرآن
کریم در آیات نامبرده، پیمبری را نوعی علم و ادراک ماوراء طور عقل و تجربه می داند
که شخص پیمبر آن را با آموزشی مرموز برون از زمان و مکان که بدان« وحی» گفته می
شود، تلقی می نماید، و برای این آموزش مرموز، مقدماتی است که در سوره مبارکه نجم
بیان گردیده است. به این توضیح: بدیهی است که رابطه آدمی در طبیعت با موجودات خارج
از خود، همانا حواس او است ، و مفتاح ابواب همه علوم کلی و جزئی وی، حس است. و از
این روی معلم اول فرموده است:« من فقد حسا فقد فقد علما.»

ولی احساس مجرد، یعنی ارتسام صور یا انشاء صور در ذهن، بتنهائی و بخودی خود،
ارزش معرفتی ندارد، و آنگاه ارزش شناخت پیدا می کند که با امور نفسانی دیگر، توجیه
و تفسیر شود، مثلا صدائی شنیده می شود، اصل استماع این صدا همان احساس مجرد است که
ارزش شناخت ندارد، بعد از آنکه نفس، آن را با کمک معلومات قبلی خود تفسیر نمود
مثلا بر صدای افتادن سینی مسی بروی زمین که قبلا در خیالش بایگانی بوده، منطبق
نمود، ارزش شناخت را حاصل می نماید و حکم می کند که این صوت مسموع، صدای افتادن
سینی مسی بروی زمین است.

و آنچه که در این مورد از شئون حواس و مدرکات آن بمنظور ما مرتبط می شود، این
است که بین هریک از حواس و مدرکات ویژه اش، با حس دیگر و مدرکاتش، برزخ و حجاب
است، و هیچ حسی نمی تواند، در مرز حسی دیگر و مدرکاتش مداخله کند، مثلا حس سامعه
نمی تواند، در حوزۀ محسوسات حس لامسه مداخله کند، و گرمی وسردی و رطوبت و خشکی و
نرمی و زبری را احساس نماید و بر عکس، لامسه نیز ناتوان  از دخالت در حوزۀ وظائف
سامعه است، و با قوه لامسه، کیفیت صوتی و زیر و بم آن، قابل احساس نیست، و
بدینمنوال است شئون دیگر حواس که هر یک از آنها از عالم حس دیگر و حوزه فعالیتش،
معزول است.

وبدینگونه بین همۀ قوای حسیه و بین قوه عاقله، حجاب و برزخ است، و هیچگاه مرز
عقل و باب مدرکات آن از قبیل وجوب و امکان و امتناع، و ترتیب مقدمات کلیه بعد از
درک آنها جهت استنتاج و مانند اینها، بر روی هیچ حسی گشوده نمی گردد، و ممکن هم
نیست که گشوده شود، و با امعان نظر در آنچه گفتیم روشن است که می شود فراتر از عقل
و حوزۀ ادراکاتش، روح القدس و حوزۀ فعالیت او باشد، که عقل از مداخله در حریمش
نامحرم و برای همیشه منعزل است، فقط انسانهای استثنائی با موهبت الهی، ممکن است،
در حریمش راه یافته و با او پیوند بر قرار نموده و محرم وی گردند، و با آموزش
مرموزی« که نامش وحی است» از آن شدید القوی، علوم سعادت آفرین را برای انسانها فرا
می گیرند، علومی که از سنخ علوم فکری خطا بردار نیست و با همان علوم شهودی، رسالت
احیاء انسانیت را در جامعه انجام می دهند و خط سیر نوین زندگی انسانی « نه حیوانی»
را آشکار می سازند، و می شود که از میان این انسانهای استثنائی، انسانی فوق
الاستثناء برانگیخته شود و احیانا از مقام روح القدس و حوزه او، بر بلندای افق
اعلا صعود نموده، سپس قرب و تدلی و تعلقی که در آن آخرین نقطۀ قوس صعودی باولین
نقطۀ قوس نزولی اتصال یافته و دائره سیر وجودی کامل شده، و در وراء دائره متمکن
گردیده، و آن آموزش مرموز را اصل هستی تلقی می کند که بنظر می رسد از آیات آغاز
سورۀ نجم می توان همین معنا را استظهار نمود.

نتیجه گیری

نتیجه آنکه، تلقی از آموزش مرموز خطاناپذیر فوق عقل خطا بردار، در جهت احیاء
معانی انسانیت و هدایت بصراط مستقیم، معنای نبوت و پیمبری است، نه آنکه نبوت همین
معنا است و بس، بلکه این معنا یکی از ابعاد و ظاهرترین ویژگیهای نبوت است که غیر
آن، خواص کثیره ای دارد که بسا صورت نوعیه ای را بصورت نوعیه ی دیگری تبدیل کند، و
مواد طبیعی، همانند اطاعت آلات بدنی از نفس، از شخص نبی و پیمبر اطاعت کند، بر
عصای خشک، صورت اژدها، افاضه فرماید، و کره ماه را منشق و از آینده خبر دهد و این
همه از مواهب الهی بان انسان استثنائی است، و لا حول و لا قوة الا بالله العلی
العظیم.

و بنابر آنچه در وجه تسمیۀ قرآن، به قرآن گفته آمد، وجه نیازمندی بشر بوحی و
نبوت نیز اجمالا مفهوم گردید، چه آنکه خطا و غلط و صدق و کذب از شئون علوم تصدیقی
و قضایای فکری که جولانگاه عقلند می باشد و بهمین جهت گفتیم: « عقل خطابردار» و با
ملاحظه وقوع خطا احیانا در صراط رهنمائی عقل و خرد، آدمی در طریق استکمال و وصول
بسعادت حقیقی خویش در معرض خطا و ضلالت است که مآلا اکتفا برهنمائی عقل، مستلزم
حرمان از وصول بسعادت است و حرمان مذکور همان قسر است که در فلسفه اعلاء برهان
متقن بر بطلان آن اقامه شده است، پس بر عنایت خداوند متعال واجب است، صراط استکمال
آدمی را از معرضیت، خطا و ضلال مصون فرموده، و با وحی و آموزش مرموز خطاناپذیر،
صراط مستقیم تضمین شده از خطا و ضلال، را در اختیارش قرار دهد و از این عنایت الهی
هیچ انسانی اگر چه بر قلۀ کمال عقلانی هم متمکن باشد، بی نیاز نیست.

اگر چه حدود چهارده قرن از رشد اجتماعی و بلوغ فکری انسان می گذرد و همراه
فعلیت بلوغ و رشد وی، وحی الهی و آموزش مرموز، بر وجه اتم واکمل با بعثت پیمبر
اکرم اسلام صلی الله علیه و آله بهدایت وی شناخت و بمقتضای رشد و بلوغ مذکور،
استعداد حفظ مواریث دینی و تاریخی خویش را باز یافته، و از این روی نیازی بتجدید
رسالت و بعثت پیمبران نوساز ندارد، و دین حنیف اسلام خاتم همۀ ادیان و نبی اعظم
اسلام خاتم النبیین صلوات الله علیه و علیهم می باشند.

اما معنای ختم نبوت همزمان با رشد اجتماعی و بلوغ فکری بشر، این نیست که بلوغ
عقلی و رشد پذیری وی منشا استقلال و استغناء او از قیمومت وحی گردیده و دیگر با
پای خویش در اعصار آینده می تواند در صراط مستقیم مامون از ضلال بمقصد سعادت واقعی
خود رهسپار شود، زیرا چنانکه گفتیم، راه عقل و اندیشه خطا و ضلال پذیر است، و
نیازمندی انسان در مسیر سعادت بوحی و نبوت، همچون سکه ای لازم بر فطرتش ضرب گردیده
است، و نه فقط با وصول در عالی ترین ذرۀ کمال، این نیاز از وی انفکاک نمی پذیرد که
اشتداد می یابد، زیرا انسان کامل متکامل در علم و عمل از آنجائی که ملکات قویه
راسخه در جانش ریشه های عمیق دوانیده، الزاما فروع و ثمرات طاعات و عبادات و معاملات،
از آن اصول طیبه بالنده تر و صدورش آسانتر است.

بلی دوری از عصر نبوت، همواره با ضعف آثار وحی و احیانا تحریف در آن همراه می
باشد که قبل از بلوغ فکری آدمی، رسالتها تجدید می شده.تا تعلیمات الهی را از تحریف
و بدعت نجات بخشند و شایستگی هدایت از دست رفته را بتعالیم پیمبران باز گردانند که
با بالغ شدن انسان همانطور که گفتیم وحی در کاملترین صورت ممکن با بعثت خاتم
النبیین صلی الله علیه و آله بهدایت بشر شتافت و ختم نبوت اعلام گردید. و اوصیاء و
جانشینان آن بزرگوار و علماء و فقهاء اسلام، عهده دار همان وظیفۀ پیمبران نوساز می
باشند که فکر دینی را احیاء می کنند.

النهایة در بعضی از مفاصل زمان، از میان فقهاء زبدۀ اسلام، زبده مردی استثنائی
بر انگیخته می شود که شیاطین مارد و مهاجم بر اسلام و مسلمین را با شهاب ثاقب
ارادۀ خدا گونه اش بدست هزیمت می سپارد که در این عصر حاضر مشیت ربوبی تعلق گرفت
تا کریمۀ « اوحینا الیک روحا من امرنا» را در ابر فقیه ربانی روح الله الموسوی
روحی فداه متجلی سازد، و جهان اسلام را که مورد تداعی غولان« کالذی استهوته
الشیاطین فی الارض حیران» شرق و غرب بوده از این حیرانی و غول زدگی نجات بخشد و با
دعوت دلنشین:« ان هدی الله هو الهدی» مسلمانان را بوحی الهی و دامن اسلام باز
گرداند.