درسهائی از نهج البلاغه
آیت الله العظمی منتظری
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
در بحث گذشته به اینجا رسیدیم که حضرت فرمود: «والیها
حاکمها» یعنی خداوند، عقل را قاضی قرار داد که خود عقل اعتراف کند به اینکه کوچکتر
است از اینکه به خداوند احاطه پیدا کند.
پس قاضی در این محاکمه خود عقل است که میگوید: خداوند
بزرگتر از این است که در من- با این کوچکی- بگنجد.
«لیس بذی کبر امتدّت به النهایات فکبّرته تجسیما ً»
بزرگی خداوند به گونه ای نیست که نهایتا ً به او برسد و او
را از نظر جسمی بزرگ جلوه دهد.
عظمت خداوند
جسمی بزرگ به نظر ما میآید که امتدادش یعنی طول و عرض و
عمقش زیاد باشد. حضرت میفرماید: خداوند بزرگ است ولی نه به این بزرگی که در ذهن
ما میآید بلکه خداوند فوق عالم مادّه است.
در کافی روایتی است که راوی این چنین تصور میکرده است که
«الله اکبر» یعنی مثلا ً ما هم بزرگیم و خدا از ما بزرگتر است. این «اکبر» از باب
افعل التفضیل است. مثلا ً هنگامی که میگوئیم «زید اعلم من عمرو» معلوم میشود که
عمرو هم عالم است ولی زید از عمرو بیشتر میداند. حضرت در پاسخ او میفرماید:
«الله اکبر من ان یوصف» خدا بزرگتر از این است که قابل توصیف باشد. اینجا دیگر
چیزی مطرح نیست که بزرگ باشد و خداوند از او بزرگتر باشد بلکه اصلا ً هیچ بزرگی در
مقابل خداوند قابل تصوّر نیست.
در این قسمت از خطبه هم حضرت امیر «ع» میفرماید: بزرگی
خداوند، از نظر جسمی نیست که نهایتا ً و ابعاد جسمی او امتداد داشته باشد.
«ولا بذی عظم تناهت به الغایات فعظّمته تجسیما ً»
و عظمت او نیز به گونه ای نیست که غایتها به او منتهی شود و
از نظر جسمی آن را عظیم جلوه دهد.
این جمله هم نظیر همان جمله اوّل است یعنی بزرگی و عظمت
خداوند به آن معنی نیست که غایتها و نهایتهای طولی و عرضی و عمقی به او منتهی شود،
پس این غایتها خدا را از نظر جسمی بزرگ جلوه دهند.
نسبت جسم و جسد نسبت عام و خاص است یعنی جسم متعقل به تمام
چیزهائی است که طول و عرض و عمق داشته باشد. بنابراین در حالی که افراد بشر جسم
اند، خورشید هم جسم است، تلویزیون هم جسم است و هر شیء دیگری که طول و عرض و عمق
دارد همه جسم اند. ولی جسد تنها بر ذی عقل اطلاق میشود. پس در مورد خورشید میتوان
جسم اطلاق کرد ولی جسد درست نیست اما در مورد افراد، اصطلاحا ً جسد اطلاق میشود
ما هم میتوانیم بگوئیم: «جسم ما» و هم میتوانیم بگوئیم:
«جسد ما». در مورد حیوانات نیز گاهی اطلاق میشود.
در قرآن آمده است:
«فأخرج لهم عجلا ً جسدا ً له خوار»
پس جسد أخص از جسم است. جسم متعلق به هر چیزی است که دارای
نهایتهای طولی و عرضی و عمقی باشد ولی جسد در خصوص انسان و حیوان است که دارای شعور
میباشند. در هر صورت، خداوند نه جسم است و نه جسد و اصلا ً مادّه نیست که بتوان
او را به مادّیات توصیف کرد.
«بل کب شأنا و عظم سلطانا»
بلکه خداوند به شأن و مقام بزرگ است و سلطنت و قدرت او عظیم
است.
این عظمت و بزرگی خداوند جسمانی نیست بلکه معنوی است. در
اینجا لفّ و نشر مرتب است: «کبر شأنا ً» مربوط است به «ذی کبر» … و «عظم سلطانا
ً» به «ذی عظم»…
تا اینجا ستایش خداوند بود و پس از آن نوبت به پیامبر اکرم
«ص» میرسد. حضرت میفرماید:
«واشهد ان محمدا ً عبده و رسوله»
و گواهی میدهم که محمّد «ص» بنده و پیام رسان خدا است.
خطبه 185
لیس بذی کبر امتدت به النهایات فکبرته تجما ً، ولا بذی عظم
تناهت به الغایات فعظمته تجیدا ً، بل کبر شانا ً، و عظم سلطانا ً، وأشهد ان محمّدا
ً عبده و رسوله الصّفی و أمنه الرضیّ، صلّی الله علیه و اله، أرسله بوجوب الحج، و
ظهور الفلج، ایضاح النهج، فبلغ الرّساله صادعابها ً، و حمل علی الحجه ذالا علیها،
و اقام اعلام الاهتذاء، و منار الضیاء، و جعل امراس الإسلام متینه، و عری الایمان
وشقه.
بنده و فرستاده خدا
نخست حضرت شهادت میدهند به اینکه پیامبراکرم «ص» بنده خدا
است آنگاه شهادت به پیامبری و رسالت آن حضرت میدهند گویا تا رسول اکرم «ص» در
مقام عبودیت و بندگی خدا به حدّ اعلی نرسد، نمیتواند مقام فرستادگی خدا را دارا
شود؛ چرا که فرستاده خدا باید فردی اکمل باشد تا بتواند بار سنگین رسالت را تحمّل
کرده و به مردم ابلاغ نماید و به همین مناسبت حضرت علی «ع» از اول به بندگی حضرت
رسول گواهی میدهد، آنگاه به پیامبری و رسالتش.
«الصفیّ و أمینه الرّضی»
پیامبر برگزیده و امین و پسندیده خدا است.
صفی به معنای خالص است. یعنی پیامبر، بنده برگزیده بی غل و
غش و خالص است.
«مصطفی» باب افتعال از مادّه «صفی» است که «تای» آن قلب به
«طا» شده است.
رضی: پسندیده.
«صلی الله علیه و آله»
درود و سلام خداوند بر او و آل او.
صلاه و سلام هر دو به معنای درود است ولی میگویند: صلاه،
درود متصل است و سلام، درود منفصل. سلام یعنی رحمت منفصل خداوند و صلاه یعنی رحمت
متّصل او.
«ارسله بوجوب الحجج»
خداوند پیامبر را با دلیلها و برهانهای لازم و واجب فرستاد.
·
یکی از دلیلهای بسیار روشن بر پیامبری محمد «ص» همین وجود مقدس امیرالمؤمنین
«ع» است چرا که در آن محیط جهل و نادانی که نه مدرسه ای و نه دانشگاهی وجود داشت،
حضرت رسول آنچنان علی را تربیت کرد و دانشها و علوم گوناگون را به او آموخت که این
خود معجزهای است بزرگ و در عین حال روشن و واضح.
برهانهای لازم
دلیل واجب همان دلیلی است که قهرا ً انسان ملزم به پذیرفتن
آن است یعنی بقدری ادله و حجّتهای پیامبر زیاد و بیّن و روشن بود که هر عقل سالمی
ناچار آن را میپذیرفت.
یکی از دلیلهای بسیار روشن بر پیامبری و راستگوئی حضرت محمد
«ص» همین وجود مقدّس امیرالمؤمنین «ع» است، چرا که در آن محیط جهل و نادانی که نه
مدرسه ای و نه دانشگاهی وجود داشت، حضرت رسول آنچنان علی را تربیت کرد و دانشها و
علوم و معارف گوناگون را به او آموخت که این خود معجزه ای است بزرگ و در عین حال
روشن و واضح.
در اینجا این نکته را متذکر میشویم که سخنان درویشان در
ذهنتان تأثیر نگذارد که یکوقت خدای نخواسته فکر کنید مقام علی- والعیاذ بالله-
بالاتر از مقام پیامبر است. حضرت علی خود را یکی از بندگان حضرت رسول میداند میفرماید:
انا عبد من عبید محمّد «ص». و اگر مقام ولایت و امامت بالاتر از مقام نبوت و رسالت
هم باشد، پیامبر اکرم در عین حال که پیامبر بود، امام هم بود یعنی مقام ولایت نیز
داشت. ولایت معنایش این است که کسی از سوی خداوند، صاحب اختیارات باشد نسبت به
موجودات. در قرآن میفرماید: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» که این آیه هم ناظر
به همین معنی است.
مقام ولایت
برای روشن شدن مطلب، مثالی میزنیم:
وقتی رئیس حکومت یکنفر را به عنوان استاندار به منطقه ای میفرستد
به او میگوید: شما صاحب اختیار این استان هستید و مانند یکنفر حاکم میتوانید در
آنجا حکومت کنید. و از طرفی فرض کنید رئیس مجلس هم به او میگوید: شما موظفید
قوانین کشور را به مردم آن منطقه ابلاغ کنید. پس این استاندار دو مقام دارد یکی
استانداری و صاحب اختیاری و دیگری ابلاغ و رساندن قوانین به مردم. اکنون باید دید
کدام مقام مهمتر است. بیگمان اگر این استاندار فرد امینی نباشد، ابلاغ قوانین به
او واگذار نمیشود ولی مقام اول که مقام اختیارداری است و میتواند فرمان بدهد و
امر و نهی کند، خیلی مهمتر و والاتر از این مقام ابلاغ است.
بنابراین، مقام ولایت خیلی مهمتر از رسالت است چرا که در آن
مقام، خداوند مصالح امّت را به دست پیامبر میسپرد و او را در جان و مال مردم
اختیار میدهد. حضرت علی علیه السلام نیز پس از پیامبر مقام ولایت دارد. داستان
غدیر خم در این زمینه معروف است و نه تنها شیعیان که بسیاری از علما و بزرگان اهل
سنّت نیز به آن اذعان و اعتراف کرده اند که پیامبراکرم- طبق تواریخ- در آن نقطه و
در حضور بیش از 120 هزار جمعیّت، مقام ولایت را پس از خود به علی «ع» منتقل کرد
ولی رسالت، دیگر قابل انتقال نیست لذا فرمود: «الست اولی بکم من انفسکم» آیا- طبق
گفته قرآن- من اولی از خودتان به شما نیستم؟
عرض کردند: آری یا رسول الله. حضرت فرمود: «من کنت مولاه
فهذا علی مولاه»- آن ولایت که من دارم، پس از من از آن علی است.
یکی دیگر از معجزه های روشن حضرت رسول، قرآن کریم است که
خداوند از دشمنان پیامبر میخواهد اگر میتوانند یک سوره بلکه یک آیه از قرآن
بیاورند و با اینکه عرب آن زمان در فصاحت و بلاغت بالاترین درجه را داشتند، اصلا ً
هوس آوردن سوره ای را هم نکردند چه رسد به اینکه واقعا ً بتوانند چنین کاری را
بکنند، لذا همه ملزم بودند که در برابر این حجّت و برهان سر تسلیم فرود آورند.
بوجوب الحجج، از باب اضافه صفت به موصوف است. حجّت، واجب
است یعنی واجب الاتباع است و عقل انسان ملزم است که آن را بپذیرد. اگر حجت و دلیل
دندان شکن بود، دیگر جای انکار کردن نیست. پس «ارسله بوجوب الحجج» یعنی «بالحجج
الواجبه» حجج جمع حجّت است بعمنای دلیل واضح و روشن.
«و ظهور الفلج»
و با ظاهر شدن پیروزیها.
فلج به معنای پیروزی است و ضمنا ً برای اینکه سجع رعایت شود
فلج با ضمّ «فاء» نیز خوانده میشود. و معنای جمله این است که ادّله پیامبر طوری
بود که او را نزد عقلها پیروز میکرد و عقل ها در برابر او مجبور به تسلیم شدن
بودند.
«و ایضاح المنهج»
و واضح بودن راه و روش.
منهج، همان طریقه ای است که طی میکنند. ایضاح یعنی واضح
کردن. پیامبر برنامه و روش خود را روشن کرده بود که افراد بشر بتوانند به آسانی آن
را بپیمایند.
«فبلّغ الرساله صادعا ً بها»
پس پیامبر رسالت خود را به مردم ابلاغ کرد در حالی که حق را
از باطل میشکافت.
صدع معنایش شکاف است. در قرآن آمده است: «فاصدع بما تؤمر»
بشکاف باطل را بوسیله آنچه به تو امر میشود پیامبراکرم پیام و رسالت خود را ابلاغ
کرد در حالی که باطل را درهم میشکافت و به دور میریخت و راه حق را باز میکرد.
«و حمل علی المحجّه دالا ً علیها»
و مردم را به راه راست وادار میکرد در حالی که آنها را بر
آن راهنمائی میکرد.
محجّه همان طریق و راه راست و مستقیم است که به طرف حق میرود.
حمل علی: یعنی وادار کرد مردم را بر آن راه درست.
نشانه های حق
«و أقام أعلام الإهتداء»
و نشانه های دلالت کننده به راه حق را برپا نمود.
اعلام یعنی نشانه ها و علامتها. در گذشته ها کنار راه ها
علامت هائی میگذاشتند برای اینکه راه ها را برای مردم نشان دهد مانند همین
کیلومترهائی که کنار جادّه ها- در این زمان- نصب میکنند؛ که هر یک از این
علامتهای نشان دهنده راه را علم میگویند.
«و منار الضیاء»
و نشانها و مناره های روشنائی (را برپا کرد).
مناره اسم مکان است از ماده اناره یعنی محل نور. مناره ها
جای چراغهائی بود که در گذشته کنار راه ها میگذاشتند که مردم از راه دور تشخیص
دهند که جادّه از چه طرف است و به بیراهه نروند. در اینجا حضرت میخواهد بفرماید:
پیامبراکرم «ص» در قسمتهای مختلف راه حق، چراغهای راهنمائی نصب کرد که راه را گم
نکنند؛ قرآن را آورد، جانشین خود را معرفی نمود و معجزات فراوان آورد که هر معجزه
ای به منزله یک علم و یک منار است که راه را برای مردم نشان دهد و دیگر به سوی
گمراهی و بیراهه نروند.
«و جعل امراس الاسلام متینه»
و ریسمانهای اسلام را محکم کرد.
امراس جمع مرس است بعمنای ریسمان. پیامبراکرم ریسمانهای
اسلام را محکم و متین قرار داد که پاره نشود.
«وعری الایمان وثیقه»
و دستگیره های ایمان را وثیق و محکم قرار داد.
عری جمع عروه است بمعنای دستگیره. پیامبراکرم ریسمانهای
اسلام و دستگیره های ایمان را محکم و متین قرار داد تا اینکه مردم جادّه را روشن
ببینند و گمراه و پرت نشوند.