در راه ریشه کن ساختن فقر

آیت الله حسین نوری

فاجعه بزرگ بشریت

قسمت سی و ششم

گفتیم که در مورد علل و عوامل فقر و گرسنگی در جهان، از
لحاظ تفکّر غربی و امپریالیستی، دو نظریۀ غلط و انحرافی وجود دارد که با تبلیغات
وسیع در دنیا اشاعه و القاء می‌گردد، و در موارد بسیار، باعث می‌شود که ملل فقیر و
استعمار زده فریب این تبلیغات و القائات را بخورند و از اندیشیدن به علل واقعی و
یافتن ریشه های فقر خود و چاره جوئی برای آن غافل و یا عاجز بمانند.

یکی از این دو نظریۀ انحرافی نظام خلقت و جریان طبیعت و
پدیده های طبیعی را عامل اصلی فقر و گرسنگی می‌داند؛ و دیگری ازدیاد جمعیت را علت
اصلی فقر جهانی می‌شمارد. در مقالۀ گذشته، نظریۀ اول را با ذکر آمار و دلایل و
شواهد گوناگون، بررسی و ردّ کردیم. و اینک به نظریۀ دوم می‌پردازیم… .

رابطۀ فقر با ازدیاد جمعیت

این نظریّه که زمانی، برای ترویج و اشاعۀ آن سعی فراوان
بکار می‌رفت و قدرت های سرمایه داری و امپریالیستی می‌کوشیدند تا از آن به عنوان
حربه یی علیه ملت های فقیر استفاده کنند و هر نوع فریاد و اعتراض را در گلوی آنها
خفه سازند، بر این اساس قرار دارد که می‌گوید: هر منطقه یی که با ازدیاد جمعیت
مواجه باشد، خواه ناخواه دچار فقر و گرسنگی خواهد شد و در این مورد هیچکس غیر از
خود همان ملت های پرجمعیت، مقصّر نیست.

گرچه این نظریه، امروزه دیگر آن قدرت و اعتبار سابق خود را
از دست داده است، و دیگر برای خاموش ساختن فریادهای اعتراض گرسنگان عالم حربۀ مؤثری
بشمار نمی‌رود، ولی هنوز هم کم نیستند افرادی که سرسختانه از این نظریه حمایت و
پیروی می‌کنند، و می‌خواهند ملت هایی را که بنابر دلایل و عوامل گوناگونی دچار فقر
گردیده یا تعمدا ً در فقر و گرسنگی نگه داشته شده اند، مقصّر اصلی قلمداد کنند و
آنها را دچار این توهّم سازند که اگر فقیر و گرسنه اند تنها بخاطر آن است که با
توجه به تعداد جمعیت و تعداد کیلومترهای مربع منطقه و سرزمین شان جمعیت اضافی
دارند و محصولات غذایی آنها قدرت تکافوی تغذیۀ چنان جمعیتی را ندارد.

اما چنان که اشاره کردیم، این نظریه یی است نادرست که حامیان
و مروّجین آن، همانا سرمایه داران و استعمارگران و چپاول کنندگان حقوق ملت های
ضعیف و وابستگان و متحدین آنها هستند. از آنجا که این نظریه بهرحال هنوز هم مطرح
است و بویژه در میان گروههایی بنام «مالتوس گرایان جدید» بشدت حمایت و تبلیغ می‌شود،
لازم است به بررسی و تحلیل مختصری از آن بپردازیم و در مقام پاسخگویی و ردّ آن
برآئیم.

مالتوس چه می‌گفت؟

نخستین کسی که مسألۀ ازدیاد جمعیت و رابطۀ آن با گرسنگی و
فقر را، بطور جدی و در سطح جهانی مطرح کرد، یک کشیش جوان انگلیسی بنام «توماس
رابرت مالتوس» بود. وی در سال 1798 کتابی با عنوان «رساله در باب اصول جمعیت»
منتشر کرد که بزودی شهرت جهانی یافت و بارها به چاپ رسید و به زبانهای مختلف ترجمه
شد و طی یک قرن، افکار مردم بسیاری را در سراسر جهان تحت تأثیر قرار داد (که از آن
جمله بود چارلز داروین مروّج نظریۀ تکامل). در اواخر قرن هیجدهم میلادی، زمانی که
مالتوس به مطالعاتی دربارۀ اصول جمعیت پرداخته بود، آهنگ رشد و ازدیاد جمعیت جهان
رو به فزونی گذاشته بود. همین مسأله باعث وحشت مالتوس شد و آنگاه وی با یک سلسله
تجزیه و تحلیل های ابتدایی و سطحی- که در آن زمان، علمی و صحیح و دقیق قلمداد می‌شد-
به این نتیجه رسید که جمعیت جهان، اگر بر اثر کمبود خواربار جلوی آن گرفته نشود با
یک تصاعد هندسی افزایش می‌یابد. یعنی 1 می‌شود 2 و سپس 4 و 8 و 16 و 32 و 64 و 128
و 256، الی آخر، در حالیکه افزایش تولیدات و محصولات غذایی به صورت تصاعد عددی
یعنی: 2 و 4 و 6 و 8 و 10 و 12 الی آخر بالا می‌رود و در نتیجه روز بروز آهنگ
افزایش جمعیت از آهنگ افزایش محصولات غذایی سریع تر خواهد شد و بشر بسوی گرسنگی
علاج ناپذیر و انهدام حتمی خواهد رفت!.

مالتوس بر این اساس معتقد شده بود که به ترتیب ذکر شده
تعداد نفوس در جهان آنقدر زیاد می‌شود که افراد بنی آدم، اگر هم ایستاده باشند
دیگر نتوانند برای خود در کرۀ زمین جایی پیدا کنند. زیرا وقتی جمعیت دو برابر و
چهار برابر می‌شود، درست مانند این است که کرۀ زمین دایما ً دو نیم و باز هر نیمه
دو نیم گردد، تا سرانجام چنان به کوچکی گراید که غذا و مواد مورد احتیاج کمتر از
آن شود که برای بقاء بشر ضروری است- زیرا هر نفر از جمعیتی که در حال رشد است، به
تدریج منابع کمتری برای استفاده در اختیار خود خواهد داشت. بنابراین به دلیل قانون
بازده نزولی (که افزایش افراد را در روی یک قطعه زمین مشخص باعث کم شدن محصول و
تولید آن زمین نسبت به افراد اضافی می‌داند) روند درآمد مردم دنیا این خواهد بود
که دایما ً کاهش یابد به حدی که موجب قحطی و امراض مسری گردد. [1]

مالتوس با استدلالی که در مورد روند جمعیت داشت، می‌خواست
نشان دهد که همیشه موانعی برای جلوگیری از افزایش سریع جمعیت وجود دارد. وی در چاپ
اول کتاب خود از موانعی چون طاعون، وبا، قحطی، جنگ ها و کشتارها و غیره که در
افزایش مرگ و میر در میان مردم (و در نتیجه، جلوگیری از سرعت ازدیاد نفوس) دست
اندرکارند، به عنوان موانع مثبت نام می‌برد و بر آنها تأکید می‌کرد. معنای این سخن
آن است که وی نه تنها موانع و عوامل طبیعی چون سیل و زلزله و خشکسالی و امراض مسری
و کشنده را برای مردم جهان موهبتی مثبت می‌دانست، بلکه معتقد بود که اگر با وجود
تمام این مصائب باز هم تعداد نفوس جهان رو به افزایش رفت، حتی می‌توان ملت ها را
به جنگ و کشتار یکدیگر تشویق کرد، تا عدۀ زیادی کشته شوند و در عوض آنهایی که زنده
می‌مانند غذای کافی و امکانات فراوان در اختیار داشته باشند.

گرچه مالتوس بعدها از این نظریۀ غم انگیز و وحشتناک و غیر
انسانی دست برداشت، ولی باز به جلوگیری از افزایش جمعیت سخت معتقد بود و می‌گفت که
خود مردم باید از تولید مثل زیاد جلوگیری کنند؛ و در این راه ریاضت اخلاقی و تأخیر
در ازدواج را برای جوانان (که از دیدگاه اسلام یکی از عوامل مهم رواج فساد و فحشاء
در جوامع بشمار می‌رود) تجویز می‌کرد، تا به اصطلاح وسایل ارتزاق خانواده فراهم
شود.

این نظریه که قریب یکصد سال در جهان مطرح بود و عواقب شومی
داشت، مدتها باعث شده بود که ملت های غنی، ملل فقیر را به چشم افرادی گناهکار
بنگرند، و در داخل کشورها نیز، فقیران را نه تنها از هر گونه کمک و مساعدتی محروم
سازند، بلکه مورد آزار و فشار هم قرار دهند.

اما از اوایل قرن بیستم، نظریات مالتوس، آن برد و نفوذ خود
را از دست داد و دانشمندان رشته های گوناگون با دلایل علمی نظریۀ او را رد کردند،
و بویژه علمای اقتصاد، جمعیت و سیاست، هر کدام با تحلیل ها و استدلال های مستحکم و
مبتنی بر آمار و شواهد فراوان، غلط بودن دکترین مالتوس و طرفدارانش را اثبات
کردند.

ولی با این حال، هنوز هم گروههایی از تئوریسین های پدیدۀ
فقر و گرسنگی، که تئوری مالتوس را مجددا ً احیاء کرده و به مالتوس گرایان جدید
معروف شده اند، طبیعت را متهم می‌کنند به اینکه با مکانیسم خود به طور غیر مستقیم،
محرک این بلای بزرگ است، بدین معنی که با بخشیدن امکان تولید مثل سریع به انسان،
موجب افزایش فوق العادۀ سکنۀ کرۀ ارض می‌شود. [2]

مالتوس گرایان جدید مدعی هستند که جهان در حال قحطی و کمبود
غذاست و به این ترتیب محکوم است که بر اثر گرسنگی همه گیر، معدوم و نابود شود، چرا
که افراد بشر به طور جدی مسألۀ تولید مثل را مورد کنترل قرار نمی‌دهند. لذا این
گروه که تصور می‌کنند افزایش جمعیت کرۀ زمین علت اغتشاشات و اختلالات اجتماعی است،
مسئولیت امر گرسنگی را به عهدۀ خود گرسنه ها می‌گذارند، و در نظر آنان، این ملت
های گرسنه که سبب افزایش وحشت و بیم آنها از تکثیر نفوس هستند، جانیان و
گناهکارانی به شمار می‌روند که گرسنه بودن جنایت وحشت انگیز و نفرت‌زای آنها است. [3]

در آخرین تجزیه و تحلیل در می‌یابیم که مالتوس گرایان جدید
را عقیده بر این است که این موجودات گرسنه به دنیا می‌آیند برای اینکه گرسنگی
بکشند، و راه رهایی از این گرسنگی هم آن است که یا اصلا ً به دنیا نیایند و یا اگر
آمدند از بین بروند.

بدینسان این گروه از تئوریسین ها در هر حال، گرسنگان و
فقیران را به مرگ و نابودی فردی یا دسته‌جمعی محکوم می‌کنند. مرگ فردی آن است که
دنیا گرسنگان را به حال خود رها کند تا از گرسنگی و بی‌غذایی بمیرند، و مرگ دسته
جمعی نیز آن است که با کنترل و جلوگیری از موالید آنها، تا سر حد معدوم کردن این
نژاد گرسنه و انهدام این گروههای انسانی که در نظر آنها مانند جانیان بالفطره
هستند، پیش می‌رود!

ژاپنی ها، فرزندان خود را بخاطر فقر، می‌کشتند!…

درست است که نظریۀ مالتوس، به عنوان یک تئوری اجتماعی و به
صورت یک نظریۀ رسمی و ظاهرا ً علمی، فقط از دو قرن پیش مطرح شده است، ولی باید
دانست که پیش از طرح این نظریه نیز در تاریخ کشورها و ملت ها، با نمونه ها و
شواهدی برخورد می‌کنیم که حاکی از همین طرز تلقی نسبت به افراد فقیر بوده است.

یکی از موارد آشکار و مستند تاریخی در این زمینه، مربوط به
اهالی ژاپن است که سالها قبل از مالتوس، گرسنگان و فقیران را محکوم به مرگ می‌شناختند
و در کمال قساوت این حکم را به اجراء در می‌آوردند.

محققین می‌گویند: خیلی پیش از پیدایش مالتوس، برای جلوگیری
از تکثیر نفوس در ژاپن، خشن ترین سیاست مالتوس را تجویز می‌کردند. زیرا اداره
کنندگان کشور تصور می‌کردند که افزایش جمعیت به میزانی که از یک حد مشخص تجاوز
گردد، ناگزیر بنیان اقتصاد ملّی را واژگون خواهد ساخت. اربابان فئودال که در کاخ
های قرون وسطایی زندگی مجللی داشتند و ارتش «سامورایی» از آنها دفاع می‌کرد، در
حالیکه خودشان بر تودۀ وسیعی از کشاورزان فقیر حکومت می‌کردند، معتقد بودند هیچ
دلیلی ندارد که بر تعداد افراد این توده ها افزوده شود، مبادا که بر اثر کثرت
جمعیت، گرسنگی و قحطی پدید آید و فریاد این گرسنه ها حصارهای قلعه های آنان را به
لرزه درآورد. موقعیت اربابان فئودال ژاپن به وضع مالتوس گرایان جدید امروزی ما
شباهت داشت که به هر اقدامی دست می‌زنند برای اینکه در دنیا به اندازۀ کافی جای
خالی باقی بماند، تا این جمعیت کوچک صاحب امتیاز و برتری، آسوده و راحت زندگی
کنند.

در میان قرون پانزدهم و نوزدهم میلادی، در میان دستوراتی که
در ژاپن توصیه می‌شد و به طور وسیعی به مرحلۀ عمل درمی‌آمد، از سقط جنین و بچه
کشی- که البته در بچه کشی هم فرزندان اناث مقدم بر فرزندان ذکور بودند- و ترک گفتن
پدر و مادر پیر و از کار افتاده و رها کردن شان تا از گرسنگی تلف شوند، و نیز
اجرای مجازات اعدام برای هر گونه جرم جنایی کوچک، می‌توان نام برد. یک نویسندۀ
ژاپنی توضیح می‌دهد که در آن زمان مردم کشورش مانند باغبانی که علف های هرزه را
وجین می‌کند، بچه هایشان را می‌کشتند.

در برخی از استانها از هر پنج اولاد دو تای آنها، و در برخی
دیگر همۀ کودکانی را که پس از اولاد سوم به دنیا می‌آمدند از بین می‌بردند. در
استان «هی اوجا» تنها فرزند نخست خانواده از این کشتار وحشتناک در امان می‌ماند و
بقیه قربانی فقر و گرسنگی پدر و مادر خود می‌شدند. [4]

از آن زمان به بعد، ملت ژاپن راههای طولانی و حوادث مختلف و
شگفتی را پشت سر گذاشت و بنابر علل و عوامل گوناگون- که جای بحث آن اینجا نیست- به
مرحله‌یی رسید که امروز سومین قدرت اقتصادی جهان است. اما نکته اینجاست که امروز
نیز با همۀ پیشرفت و رفاهی که نصیب مردم ژاپن شده، باز هم نظریۀ استعماری کنترل
موالید که از غرب به سایر نقاط دنیا نفوذ و رسوخ می‌کند، در آنجا پیاده می‌شود. در
سال 1948 سترون سازی افراد و سقط جنین در ژاپن قانونی شد و از سال 1954 به بعد
برنامۀ وسیعی برای توزیع و کاربرد وسایل ضد آبستنی به موقع اجرا گذاشته شد. از این
اقدامات که البته با ارتقاء قابل توجه سطح زندگی همراه بود، این نتیجه بدست آمد که
نرخ افزایش جمعیت که تا سال 1946 دو درصد بود، در سال 1960 تا یک درصد کاهش یابد.

از این رو مالتوس گرایان جدید می‌کوشند تا رفاه و پیشرفتی
را که در طی سالهای اخیر نصیب ژاپن شده است، نتیجۀ کنترل موالید و جلوگیری از
افزایش جمعیت آن قلمداد کنند و این تفکرات و اقدامات را در سایر نقاط دنیا نیز
اشاعه دهند.

حال آن که می‌دانیم عوامل رسیدن ژاپن به رفاه و رهایی از
گرسنگی هزارساله مربوط به مسائل دیگری است. از جمله گسترش اقتصادی که سالانه 2
میلیون شغل جدید را از سال 1946 به بعد برای مردم ژاپن ایجاد کرده است؛ و افزایش
تولید کشاورزی سالانه بالغ بر 3/3 درصد؛ و استفاده از محصولات و غذاهای دریایی که
در سال 1958 به میزان سالانه و سرانۀ بیست کیلو رسیده بود و از آن زمان نیز همچنان
رو به افزایش است؛ و بهره گیری از یک دامپروری فشرده که در سایۀ استفاده از
نژادهای منتخب انجام شود و امروزه ژاپن را دارای بازدهی سرانه و سالانه 4400 لیتر
شیر کرده که از درشت ترین ارقام مشابه در جهان است، و همچنین قسمت اعظم دامها در مراتع
کوهستانی- که بویژه برای این منظور تربیت یافته اند- و با علیق مصنوعی و دارای
ارزش غذائی سرشار تغذیه می‌شوند در نجات از گرسنگی نقش عمده ای دارند.

و بالاخره ژاپن در سایۀ توسعۀ بالنسبه متعادل دو بخش
اقتصاد- کشاورزی و صنعت- توانسته است از گرسنگی چند صد ساله نجات پیدا کند و به
رفاه و آسایش دست یابد و این رفاه و آسایش نه نتیجۀ کنترل موالید است و نه با کشتن
فردی و دسته جمعی انسانهائی که جرمشان فقط فقر و گرسنگی است ارتباط دارد.

بطور خلاصه، طبق دلایل و شواهدی که
در مقالۀ گذشته بیان گردید این موضوع ثابت و مسلّم شد که از نظر اسلام آفرینندۀ
این جهان گیتی را باندازه ای غنی و سرشار از استعدادها و امکانات و مواهب و نعمت‌ها
آفریده است که اگر انسانها در راه استفاده از این امکانات خداداد در پرتو آگاهی و
دانش و کوشش و ایمان و اعتماد مجهز باشند اگر چندین برابر جمعیت فعلی هم باشند
وسائل زندگی مرفّه آنها بطور کامل تأمین خواهد شد و روی همین اصل اساسی نظریۀ
مالتوس و مالتوس گرایان یک نظر انحرافی و امپریالیستی است و سرابی بیش نیست.



[1]
اقتصاد، تألیف پل ساموئلسن، ج اول، صفحات 43 و 57.