هدف از آفرینش

مرحوم آية الله علّامه
طباطبائي

بدون شك آنچه ما را
وا مي دارد كه از غرض آفرينش سؤال كنيم اين است كه ما چنانكه مشاهده مي كنيم
كارهاي اجتماعي و عقلائي خود را براي تحصيل اغراض و آرمانهائي انجام مي دهيم كه
طبعاً مناسب كار بوده و بدرد ما بخورد؛ ما مي خوريم براي اينكه سير شويم؛ مي
آشاميم براي اينكه سيراب گرديم؛ مي پوشيم براي اينكه از سرما و گرما مصون بمانيم؛
خانه مي سازيم براي اينكه سكني كنيم؛ سخن ميگوئيم براي اينكه ما في الضمير خود را
بفهمانيم و …

هرگز انسان، بلكه هر
ذي شعوري در كارهائي كه با شعور و اراده انجام مي دهد، از غرض و هدف خالي نبوده و
كاري را كه هيچگونه نفعي عايد ندارد، انجام نخواهد داد. همين مشاهدة اغراض در
افعال ارادي خودمان و قياس حال هر فاعل علمي ديگر بحال خودمان مي باشد كه ما را
وادار باين پرسش مي كند كه: «غرض خداي جهان (كه مصداق يك فاعل علمي است) از آفرينش
چيست؟» ولي آيا همين اندازه از مشاهده و قياس، صحت اين سؤال را مي تواند تضمين
نمايد؟ و ايا حكم و خاصيّتي را كه در پاره اي موارد يافتيم، مي توان بهمة موارد
توسعه و تعميم داد؟ پاسخ اين پرسشها منفي و تنها راه حل قطعي، تجزيه و تحليل معني
غرض مي باشد، زيرا راهي براي استقراء و تتبع موارد نداريم.

در مثال تغذّي كه
گذشت، سيري را كه غرض است، بواسطه تغذّي تحصيل مي كنيم، سيري با تغذي ارتباطي
دارد؛ زيرا نتيجه و مولود همين كار است و غذا با ورود خود بمعده ـ مثلاً ـ دستگاه
گوارش را بفعاليت واداشته و او را از وارد كردن مادة جديد بي نياز ساخته و خواسته
او را تأمين مي كند و بالاخره «سيري» يك نحو اثر معلول تغذي است و تغذّي نيز كار و
حركت مخصوصي است كه از ما شروع كرده و به اثر خود كه سيري بوده باشد منتهي شده و
خود از بين مي رود و همين تغذّي ارتباط ديگري با ما (كه فاعل هستيم) دارد و آن اين
است كه ما مواد بقا و ادامة زندگي را در داخل وجود خود بعنوان ذخيره نداريم؛ فقط
براي تأمين بقا به تجهيزاتي از قوا و ابزارها مجهز مي باشيم كه بواسطه آنها مواد
غذائي مفيد بقا را تدريجاً تحصيل كرده و ضميمه وجود خود قرار داده و بزندگي خود
ادامه مي دهيم.

همينكه قواي دروني ما
كه توأم با شعورند، حس نيازمندي كردند با جنب و جوش طبيعي خود، ما را وادار مي
كنند كه ابزار بدني را بكار انداخته و با انجام حركات ويژه اي، خود را به مورد
حاجت رسانيده و نقص وجودي خود را تكميل كنيم، پس «سيري» چنانكه رابطه اي با تغذي
داشت، رابطة ديگري نيز با ما دارد، زيرا وي كمالي است كه نقص وجودي ما را تكميل و
نيازمندي هاي ما را رفع و با جلوه اي كه بقواي دروني ما مي كند، ما را وادار به
فعاليت مي كند كه وي را تحصيل و خود را با وي تكميل كنيم.

هر يك از كارهاي
ارادي و اختياري خود را مانند آشاميدن، نشستن، برخاستن، گفتن، شنيدن، رفتن، آمدن و
و… بررسي نمائيم همان خواصي كه از بررسي مثال تغذي بدست آمدنشان خواهد داد. حتي
در كارهائي كه بحسب ظاهر با كمال بيغرضي انجام مي دهيم، اگر دقت كنيم روشن مي شود
كه اگر نفعي براي ما نداشته باشد، انجام نخواهيم داد، مانند خوبيهائي كه از راه
بشر دوستي فقط انجام داده و غرض ديگري نداريم و مانند دستگيري كه يك توانگر بي
نياز از يك فقير نيازمند مي كند و … در اين موارد در حقيقت آرزوي عاطفه را عملي
مي سازيم و تأثر دروني خود را از مشاهدة حال فقير رفع نموده و راحتي نفس خود را
تأمين مي كنيم و همچنين …

از اين بررسي بطور
عموم و كليت اين نتيجه را مي توان گرفت كه «غرض فعل» در كارهاي اختياري، اثر
مناسبي است كه در منتهي اليه فعل (حركت مخصوص فاعل) قرار گرفته و هم مرز فعل مي
باشد و كمالي است كه نقص فاعل را رفع نموده و او را تكميل مي كند.

البته چنانكه روشن شد
در نظر بدوي موضوع غرض را مخصوص فاعل هاي اختياري كه با شعور و اراده مجهز مي
باشند و كارهاي اختياري آنها، مي دانيم ولي اگر تا اندازه اي دقيق تر شويم خواهيم
ديد كه همه آثار و خواصي كه بواسطة آنها براي افعال و فاعلهاي اختياري، «غرض»
اثبات كرديم، بي كم و كاست در عامل هاي طبيعي و افعال طبيعي آنها موجودند زيرا هر
عامل طبيعي و هر مركب مادي نيز مانند يك فاعل اختياري با قوائي مجهز مي باشد كه
براي رفع حاجت و اقتضاي طبيعت خويش آنها را بكار انداخته و با انجام دادن حركت
مخصوصي كه عمل اوست، حاجت خود را رفع و نقيصة خود را تكميل مي كند و همان چيزي كه
اثر فعاليت او است، هم با فعاليت او ارتباط مستقيم و منظمي دارد و هم با خود او؛
چنانكه در مورد فعاليت هاي اختياري همان طور بود. و بود و نبود شعور و اراده
كمترين دخلي در تحقق و عدم تحقق اين غايت و رابطة وي با فعل و فاعل ندارد.

اگر چه ما اين موضوع
را در مورد افعال اختياري كه از فاعلهاي زنده و با شعور را اراده سر مي زند، غرض
مي ناميم و در فعاليت هاي ديگر طبيعي از نام «غرض» مضايقه نموده و «غايت» نام داده
و اطلاق لفظ غرض را اطلاق مجازي تصور مي كنيم؛ لكن حقيقت امر در هر دو مورد يكي
است و كاري را كه يك عامل طبيعي در تاريك خانة طبيعت انجام مي دهد، يك فاعل زنده
در روشنائي چراغ علم بوجود مي آورد، بي اينكه در رابطه هاي مذكور تغييري پيدا شود.

 

اطراد و عموميت غرض و
آرمان

با بيان گذشته روشن
مي شود كه «غرض» در همة اجزاي جهان آفرينش عموميّت داشته و تا آنجا كه قانون عليّت
و معلوليت و ساير قوانين كليه، حكومت مي نمايند، هرگز كاري بدون هدف و غرض انجام
نمي گيرد و هيچ عاملي در فعاليت و عمل خود از غايت و آرمان بي نياز نيست.

هر فردي را كه از هر
نوع بگيريم مانند يك انسان، يك حشره، يك درخت سيب، يك بوته گندم، يك پارچه آهن، يك
واحد اكسيژن و … خواهيم ديد كه با موجودي قواي فعالية خود، سازشي با محيط بيرون
از خود كرده و با اجزاي فعاله محيط خود هم آهنگ شده و براي دريافت هدف هاي كمالي
خود و بنفع خود، حركت هاي ويژه اي انجام مي دهد و همينكه حركت ويژه را تمام كرد،
نتيجه حركت «غرض و غايت» جايگزين حركت گرديده و خواست طبيعي يا ارادي متحرك تأمين
شده و كمال مطلوبش ضميمة وجودش مي شود.

انواع كليّه كه
خانواده هاي بزرگتري در هر گوشه و كنار جهان بوجود آورده و زندگي مي كنند مانند
نوع انسان، نوع اسب، نوع درخت سيب و … همين حال را داشته و پيوسته با فعاليت
ويژه نوع خود، مقاصد و آرمانهائي را تعقيب كرده و با تحصيل آنها نواقص تكويني خود
را رفع و براي بقاي خود كمك مي گيرند.

و همين سخن نسبت
بمجموع اجزاي عالم كه ميان آن ها رابطة غير قابل ترديدي موجود است نيز جاري است.

اساساً هر حركتي تحقق
پذيرد، از سوئي بسوئي است و از جهتي بجهت ديگري متوجه بوده و هميشه حال وساطت را
داشته و چيزي را بچيزي و طرفي را بطرفي وصل مي نمايد و جهت و سوئي كه حركت خواهان
اوست؛ همان غايت و غرض است كه نقيصه و خواستة متحرك را تكميل مي كند و در اين حال
ديگر قطع مي شود. يعني تبديل بحالتي مي شود كه نسبت به وي سكون و آرامش محسوب مي
شود. اگر چه همين سكون و آرامش از نظر ديگر، حركت ديگري است كه خود نيز غايت و غرض
ديگري را تعقيب مي نمايد.

هرگز نمي شود تصور
كرد، حركتي تحقق پذيرد و بسوئي متوجه نشود و يا توجه بسوئي داشته باشد ولي «سوي»
نامبرده، رابطه اي با حركت نداشته و بمجرد اتفاق پديد آيد؛ و يا نيروي محركي حركتي
را بوجود آورد و رابطه عليت با همان حركت نداشته باشد و يا قوة محركه با وجود
رابطة با حركت، رابطة وي با «غايت حركت» اتفاقي بوده باشد.

نظم عجيبي كه در
فعاليت علل و عوامل در اين جهان پهناور ديده مي شود و قوانين عمومي غير قابل تخلف
كه بطور يكنواخت در اين جهان هستي حكومت مي كند، حدوث اتفاق را غير قابل قبول مي
سازد.

بقول يكي از
دانشمندان: فرض پيدايش اتفاقي يك پديده كه فقط داراي ده جزء اتمي بود و بشكل خاصي
تركيب يابد؛ يك احتمال از ده ميلياد احتمال است و البته ترجيح يك احتمال را به ده
ميلياد احتمال باستثناي يك واحد، جز تبعيت از پندارهاي بي مغز و بي پايه نمي توان
شمرد.

و هرگز افكار علمي و
شعور فطري انسان، اجازه نخواهد داد كه در فعاليتهاي بي پايان جهاني، رابطه را ميان
فعل و فاعل و غايت فعل نفي كرده و بدين واسطه بنيان همة قضاوتهاي علمي و افكار غير
قابل ترديد انساني آب ببنديم.

 

ارمان و غرض جهاني

جهان پهناور آفرينش
از كوچكترين ذرة بي مقدارش گرفته تا بزرگترين مجموعه از اجرام ثابت و سيار و
كهكشانهاي شگفت انگيز وي بواسطة ارتباط حقيقي كه همه با هم دارند؛ واحد بزرگي را
تشكيل مي دهد كه با همة هويت و واقعيت و شئون خود (نه تنها از جهت نسبيت مكاني) در
تغير و تحول بوده و يك حركت كلي و عمومي را بوجود مي آورد (طبق نظريه هاي علمي و
فلسفي) و متوجه غرض و آرماني بوده و رهسپار بسوي مقصدي است كه (طبق نظريه قطعي
نامبرده بالا) با رسيدن بمرز مشترك وي هدف و غرض نامبرده جايگزين اين حركت شده و
اين جهان گذران پرغوغا تبديل بجهاني ثابت و آرام خواهد گرديد.

جهان آيندة ما كه
جهاني است فردائي، در دنبال جهان امروزي، بي ترديد در برابر روز گذشتة خود حالت
ثبات و آرامش خواهد داشت و نواقص و كم و كاست اين جهان را رفع و تكميل نموده و هر
قوه را بفعليت خواهد رسانيد.

ولي آيا اين ثبات و
كمال وي نسبتي بوده و تنها با مقايسه بحال امروزي جهان داراي اين صفت خواهد بود يا
ثبات و آرامش نفسي پيدا نموده و هيچگونه تحول و تغييري راه بوي نخواهد داشت؟

و با تغيير ديگر آيا
حركت كلي جهان كه با رسيدن بمقصد و غرض تبديل بهمان هدف و غرض شده و آرامش پيدا مي
كند مانند هدف و غرض حركت هاي جزئي امروزي پابرجائي و آرامش نسبي خواهد داشت؟ اگر
چه از جهات ديگر در حركت بوده و سرگرم تكاپو و افت و خيز است، و يا اينكه جهان
آينده ثبات و كمال نفسي و حقيقي داشته و حساب تغيير و تحول كه در اين جهان نقش
حقيقي پيدايش هر پديده اي را مي بازد بكلي لاك و موم شده و پرگار روزگار با رسيدن
بنقطة نخستين؛ گردش خود را خاتمه داده و دائرة ثابت و كاملي بجاي خود خواهد گذاشت
و با تعبير امروزي ادراك، چهار بعدي شده و پديده هاي آنروز ديگر در گرد ديروز و
فردا نخواهند بود؟

آنچه بيان اجمالي
گذشته روشن مي كند؛ نتيجه ايست سر بسته و مطلبي است كاملاً پيچيده و فشرده؛ جهاني
است ثابت كامل در دنبال اين جهان سيال و ناقص و سر منزلي است آرام كه كاروان هستي
با نهايت تلاش و كوشش بسوي وي روان بوده و روزي همه و همه اين رهروان، نتيجة مساعي
خود را بصورت فعليت در آنجا دريافت خواهند داشت.

البته انسان در راه
هضم همين نتيجه، بسؤال نامبرده و ده ها و صدها سؤالات ديگر برخورد مي كند كه سياهي
يك سلسله مجهولاتي را از دور جلوه مي دهند و در حقيقت يكرشته بحثهائي را تشكيل مي
دهند كه آنها را پيچيده ترين و عميق ترين بحثهاي كلي فلسفي مي توان شمرد.

زيرا نظريه هاي كلي
كه كمك حسي ندارند، براي افهام ما عسير الهضم مي باشند تا ما چشم گشوده و بتماشاي
مناظر اين جهان مادي پرداخته ايم آنچه از هر گوشه و كنار بچشم ما خورده است در حال
حركت و انتقال و تكون و زوال بوده و خود نيز فردي از اين كاروان و رهسپار اين
راهيم و هر كدام از ماها نيز كه چشم از اين جهان بر بست، ديگر خبري از وي نداريم
(و آنرا كه خبر شد خبري باز نيامد) و در عين حال بحث هاي دقيق فلسفي با اتكاء
ببراهين يقيني كه از مقدمات منطقي و غير قابل ترديد تاليف شده اند، بقسمت عمدة اين
سؤالات پاسخ مي دهند و اين نظريه (جهان سيال و گذران غرض ثابت و پابرجائي دارد)
منطبق است بموضوع معاد كه اولياي دين از راه وحي بدست آورده و خبر داده اند.

 

غرض خدا از آفرينش
جهان

از بحثي كه آغاز
مقاله كرديم روشن شد كه: موضوع «غرض» رابطه اي با فعل دارد كه حركت فعلي را تبديل
بسكون و آرامش مي كند و رابطه اي با فاعل دارد كه نقص وجودي وي را تبديل بكمال مي
نمايد، و طبق بحثهاي برهاني كه از صفات آفريدگار جهان شده، ذات پاك وي جز كمال محض
چيزي نبوده و هيچگونه نقص و حاجتي را در وي نمي شود سراغ كرد.

با عطف دو نظريه فوق
نسبت بفعل خداي جهان مي توان فرض غرض و اثبات آن نمود. چنانكه تفصيلاً بيان شد،
ولي نسبت بذات پاك، پاسخ منفي بايد داد و بعبارت ديگر اينكه گفته مي شود (مقصود و
غرض از اصل خلقت چيست؟) و (چرا خداوند غير از خود موجودي را آفريد؟) اگر مقصود
اينست كه هدف فعل خداوند چيست و متوجه چه غايت و نهايتي است (غرض فعل) جوابش اينست
كه هدف اين جهان ناقص، جهان كامل و كاملتري است و اگر مراد اينست كه خداوند بواسطة
آفرينش چه نقصي را از خود رفع مي كند و چه كمال يا نفعي را بخود جلب مي كند سؤالي
است خطا و جوابش منفي است.

و پاسخي كه نسبت
بمسئله غرض خلقت با زبان ديني گفته مي شود (غرض خداي متعال از آفرينش جهان،
رسانيدن نفعي است بديگران نه بخود منظور از وي همان معني است كه گفته شد.

در خاتمه بايد تذكر
داد كه بطوري كه تجزيه و تحليل معني غرض گفته شد، نتيجه مي دهد غرض در جائي تحقق
مي پذيرد كه فعل و فاعل يا تنها فعل نقيصه اي داشته باشد كه با غرض رفع شود.
بنابراين اگر فعلي يعني آفريده اي فرض شود كه هيچگونه نقيصة قابل رفعي نداشته باشد
(مانند مجرد عقلي باصطلاح فلسفه) البته غرضي باين معني كه گفته شد نخواهد داشت.

بلي فلاسفه بواسطه
تجزيه و تحليل دقيق تري بدست آورده اند كه غرض فعل در حقيقت كمال فعل و غرض فاعل
كمال فاعل است. نهايت اينكه فعل گاهي تدريجي است و كمال وي در آخر بوي ملحق مي شود
و گاهي دفعي و مجرد از ماده و حركت و در اين صورت وجود فعل هم خود فعل است و هم
كمال و غرض فعل.

و همچنين فاعل گاهي
ناقص است و پس از فعل كمال خود را مي يابد و گاهي تام و كامل است و در اين صورت هم
فاعل است و هم غايت و غرض و از اين روي غرض خداي جهان از آفرينش جهان ذات خودش مي
باشد و بس و غرض فعلش كه اين جهان ناقص بوده باشد، جهان كاملتري است و غرض از جهان
كاملتر، خود همان جهان كاملتر خواهد بود.

و همچنين هر آفريدة
كاملي كه فرض شود غرض از خلقت وي خود وي خواهد بود.

والسلام.