منطق، هنر انديشيدن

هدايت در قرآن

آيت الله جوادي آملي

*يادآوري مي شود که
بحثهاي (هدايت در قرآن) تهيه شده از درسهائي است که حضرت آيت الله جوادي آملي در
کلاسهاي تفسيري که دفتر تبليغات اسلامي ترتيب داده بود بيان فرموده اند.

بسم الله الرحمن
الرحيم

در بحثهاي گذشته
پيرامون كيفيّت تعليم «و يعلمهم الكتاب و الحكمة» مطالبي بيان شد و بحث در اين بود
كه دين، روش فطري و عقلائي را امضا كرده و شواهدي بر اين روش اقامه شد. اين روشِ
هدايت عبارت از اين است كه هنگامي كه با انسان استدلال مي كنند و مي خواهند او را
هدايت نمايند، از بديهيات شروع مي كنند و آنگاه مسائل نظري را براي او حل مي كنند
و سبك انتقال از بديهي به نظري هم سبك منطقي است كه اگر يكي از اصول منطقي در
انتقال از بديهي به نظر رعايت نشود، نتيجه نخواهد داد. برخي اشكالهائي بر اين روش
منطقي گفته اند كه سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائي رضوان الله عليه آن اشكالها
را بررسي و پاسخ داده است. تا كنون هشت اشكال به تفصيل بيان شد و اينك به اشكال
نهم مي رسيم:

اشكال نهم:

اشكال نهم اين است
كه: خداوند متعال در قرآن كريم با بشر به همين جريان عرف و عادت رائج سخن گفته نه
به روش منطقي، ما هم موظفيم همين روش را احيا كنيم نه مسائل پيچيده منطق و حكمت
را؛ چرا كه قوانين منطقي و فلسفي از نژادهاي غير الهي و كشورهاي غير اسلامي به ما
رسيده و قرآن نه تنها با ما به روش منطقي و فلسفي سخن نگفته بلكه چون اين روش،
ميراث كشورهاي غير اسلامي است ما را از تولّي و ارتباط با غير مسلمين منع كرده.
بنابراين نبايد، از فرهنگ بيگانه استفاده كنيم!!

پاسخ اشكال نهم:

همانگونه كه قبلاً
نيز تذكر داديم، يك جواب مشترك براي تمام اين اشكالهاي يازده گانه هست و آن اينكه
روش اشكال كنندگان، روش منطقي است يعني اگر بخواهند اين اشكال نهم يا هر اشكال
ديگري را تبيين كنند ناچار به صورت صغري و كبري در مي آورند و مي گويند: اين روشي
كه از يونان آمده، فرهنگ كفر است و هرچه كه فرهنگ كفر است در قرآن محكوم شده، پس
اين فرهنگ محكوم است!

توجه مي كنيد كه اگر
يكي از شرايط منطقي را ـ در طرح سئوال ـ رعايت نكنند اشكال آنها قابل عرضه نيست،
بنابراين بايد به آنها گفت: شما با طرح اشكال خود، خود را محكوم كرده ايد زيرا
منطق را مي خواهيد با روش منطقي بكوبيد و اين غير ممكن است.

 

فرهنگ غير الهي

و اما اينكه گفته شد:
نمي شود از ميراث جاهليت و فرهنگ غير الهي استفاده كرد، در پاسخ مي گوئيم:

منطق، هنر انديشيدن
است و اين چيزي نيست كه الهي يا غير الهي باشد. اين مانند ادبيات است كه مي بينيم
در قرآن بالاترين روش فصاحت و بلاغتي كه در زمان جاهليت رائج بوده، به احسن وجه
رعايت شده است، پس بايد به قرآن نيز اعتراض كنيد كه چرا از فرهنگ جاهليّت استفاده
كرده است!!

و مگر جز آن است كه
فصاحت و بلاغت به كلام، طعم و مزه اي مي دهد كه ذائقه و سامعه از آن لذّت مي برد؟
مگر نه آن است كه اگر كلام، فصيح و رسا باشد بهتر در دل اثر مي گذارد؟ بنابراين،
گرچه فصاحت و بلاغت جزء شئون ادبي و فرهنگ جاهليّت بود، ولي به آن گفته نمي شود
آثار جاهليت! اينها آثار فطرت است كه مردم جاهلي داشتند ولي آنان اين هنر را در
مدح و هجوبي جا و بي مورد صرف مي كردند، و اين باطل بود، نه اينكه خود فصاحت و
بلاغت و نكات ادبي بد باشد.

وقتي از عباس عموي
رسول اكرم(ص) سئوال كردند «انت اكبر ام رسول الله؟» تو بزرگتري يا رسول خدا؟ پاسخ
داد: «هو اكبر و انا اسنُّ» او از من بزرگتر است ولي سنّ من از او بيشتر است. اين
جمله چقدر ظريف و جالب است و اين از ظرافت هاي ادبي است.

بنابراين آنچه كه از
فرهنگ غير الهي محكوم است آن مواد و انديشه باطل است نه روش انديشه و طرز تفكّر،
همانگونه كه از جاهليّت عرب، به كارگيري هنر ادبي در مدح ظالمين و وصف خمر و
غزلهاي بيجا محكوم است و گرنه فصاحت و بلاغت و ديگر رشته هاي ادبي نه تنها محكوم
نيست كه بهترين استفاده را خداوند در قرآن و پيامبر وائمه در سخنانشان از آن كرده
اند.

 

استفاده از ظواهر
كتاب و سنت

و امّا اينكه گفته
شد: بايد از ظواهر كتاب و سنت استفاده كنيم! آيا كتاب و سنّت تنها به ظاهرها
محفوظند يا مجازات، تشبيهات، كنايات و استعاره هائي هم در آنها به كار رفته
است.آيا اين قرآن كريم نيست كه مي گويد: ما در بسياري از مسائل مثل زديم تا شما
بفهميد؟ و از آن طرف، روش سلف صالح را كه نگاه مي كنيم، در مي يابيم كه يكي از
بزرگان ما به ظاهر يك روايت اخذ مي كند و ديگري مي گويد: اين ظاهر گيري خطر دارد؛
نظير آنچه كه بين مرحوم شيخ مفيد(ره) و شيخ صدوق(ره) گذشت كه در بحث گذشته بيان شد.

براي توضيح مطلب،
مثالي ديگر از همان دو بزرگوار مي زنيم:

در اعتقادات صدوق
راجع به صراط آمده است: «قال ابو جعفر (مرحوم صدوق) اعتقادنا في الصراط انه حق و
انه جسر ادق من الشعر واحد من السيف» صراط پلي است كه از مو باريكتر و از شمشير
برّنده تر است. شيخ مفيد اين مطلب را رد مي كند و مي گويد: اينچنين نيست كه پلي در
كار باشد بلكه مقصود از صراط، دين است. و اين دين چون مستقيم است، عمل كردن به آن
سخت و دشوار است نه اينكه پلي و باريكي و برندگي به معناي ظاهر آن در ميان باشد!
بلكه چون كافر به اعمال دين اعتنائي ندارد لذا در قيامت، دين براي او از مو
باريكتر و از شمشير برنده تر خواهد بود و اين مثل زده شده است براي شدّتها و
سختيهائي كه در قيامت بر كافر وارد مي آيد. [1]

اين روش سلف صالح ما
است كه به ما ياد مي دهد: بايد هنر انديشيدن داشته باشيم و به خود اجازه دهيم كه
در مسائل با آشنائي و مقدمات كامل غور كنيم و فحص و تحقيق نمائيم و تنها به ظواهر
بسنده نكنيم.

روش معصومين

اگر روش معصومين (ع)
را دنبال كنيم، آنان نيز همين روش را در بحث داشتند كه قبلاً نمونه هائي از آن در
قسمت هاي گذشته بيان شد.

در كتاب توحيد مرحوم
صدوق نقل شده است كه كسي از حضرت امير(ع) سئوال كرد: «اهل رأيت ربّك حين عبدته؟»
آيا پروردگارت را هنگام عبادت ديده اي؟ حضرت فرمود: «و يلك! ما كنت اعبد ربّاً لم
أره» واي بر تو! من خدائي را كه نبينم عبادت نمي كنم! عرض كرد: فكيف رأيته؟ چگونه
خدايت را ديدي؟ فرمود: و يللك لا تدركه العيون في مشاهده الابصار و لكن رأته
القلوب بحقائق الايمان».

واي بر تو! خدا را با
ديدگان نمي توان ديد ولي دلها با حقيقت ايمان خدا را مي بينند. و پس از نقل آن
حديث، روايت ديگري را نقل مي كند:

احمد بن اسحاق مي
گويد: نامه اي خدمت امام هادي(ع) نوشتم از ايشان در مورد رؤيت خداوند سئوال كردم و
در ضمن سئوال، نظر مردم را نيز منعكس نمودم. خواستم بدانم منظور از رؤيت چيست؟ آيا
رؤيت با چشم ظاهري است همانگونه كه اشاعره با تمسك به ظاهر بعضي از آيات، از جمله
«وجوه يومئذ ناضره الي ربّها ناظره» به آن معتقد مي باشند كه خداوند گرچه در دنيا
ديده نمي شود ولي طبق اين آيه و اياتي ديگر، در آخرت ديده مي شود!!

حضرت در پاسخ چنين
نوشتند:

«لايجوز الرؤيه ما لم
يكن بين الرّائي و المرئيّ هواءُ ينفذه البصر» رؤيت ممكن نيست مگر اينكه بين
بيننده و ديده شده، هوائي شفاف باشد كه اگر هوا نباشد رؤيت محال است و اگر نور
نباشد رؤيت امكان ندارد. «فاذا انقطع الهواء و عدم الضِّياءُ بين الرّائي و المرئي
لم تصِحَّ الرُّؤيه».

«و كانَ في ذلك
الأشتباه» در آن صورت تشابه خواهد بود يعني شبيه خواهد داشت.

«لأنَّ الرّائي متي
ساوي المرئيّ في السَّبب الموجبِ بينهما في الرؤيه وجب الاشتباه» اگر كسي خدا را
ببيند مانند خودش خواهد ديد و خدا هم ـ معاذ الله‌ـ مانند او خواهد بود و در آن
صورت تشابه پيش مي آيد «لأنَّ الأسباب لابدَّ من اتِّصالها بالمسبّبات» زيرا علتها
بايد با معلولها اتصال داشته باشند.

هر جا سبب باشد،
مسبّب هم هست و ممكن نيست مسبب پيامد سبب نباشد. اين جز قانون فلسفي نظام عليّ و
معلولي نيست.

قانون عليّت

حضرت مي فرمايد: اگر
سبب آمد، مسبب بايد بيايد يعني مسبب را منهاي سبب نمي توان يافت. اين ماده فكر است
و آن هم روش فكر. در آنجا از عكس نقيض استفاده مي كند و در اينجا از قانون كلّي
عليّت، نظير همان روايتي كه در كافي آمده است: «ابي الله أن يجري الأمور الاّ
بأسبابها» خداوند كاري را انجام نمي دهد مگر اسباب آن را مهيّا سازد يعني طبق نظام
عليّت. اين طرز استدلال حضرت، همان استدلال عقلي و فلسفي است.

بنابراين، چنين
استفاده مي شود كه نمي توان تنها از ظواهر كتاب و سنّت استفاده كرد و از طرفي
منطق، هنر انديشيدن است و فطري مي باشد و اين ربطي به فرهنگ الهي و غير الهي
ندارد، و اين طرز تفكر در كلمات معصومين(ع) بسيار مشهود است، و اشكالِ اشكال
كنندگان كه آن نيز بر طبق يك روش منطقي روشن استوار است و عبارت از كبري و صغري و
نتيجه مي باشد، كاملاً بي مورد است زيرا خواسته اند با روش منطقي، منطق را بكوبند
و اين محال است.

از طرفي ديگر، اگر
بخواهيم روش سلف صالح را بدون تفكر و بحث و تحقيق بپذيريم مواجه با طرز تفكرهاي
مختلف مي شويم مانند آنچه در اعتقادات صدوق و مفيد(ره) مشاهده شد و لذا تدبر و
تعمق لازم است. اگر بخواهيم به ظواهر كتاب و سنت عمل كنيم، ممكن است گرفتار همان
مشكلي كه اشاعره در مورد رؤيت شدند يا صدوق عليه الرحمه در مورد اعتقاد به صراط و
عقبه هاي كئود (دشوار) شد، بشويم. پس بايد با استفاده از روشهاي منطقي و با تعمّق
در سخنان معصومين و با كنجكاوي و بررسي آيات و روايات، از مجهولات خود بكاهيم و به
معلوماتي درخور استفاده برسيم و من الله التوفيق.

 



[1]
-قال الشيخ المفيد ابو عبدالله: 
الصراط في اللغة هو الطريق و لذلک سميّ الذين صراطا لانه طريق الي الصواب و
له سمي الولاء لاميرالمؤمنين و الائمة من ذريته عليهم السلام صراطا و من معناه قال
اميرالمؤمنين (ع): انا صراط الله المستقيم و عروته الوثقي التي لا انفصام لها.
يعني ان معرفته، و التمسک به طريق الي الله سبحانه و تعالي. و جاء ف الخبر بان
الصراط ادق من الشعر و احد من السيف علي الکافر و المراد بذلک انه لا يسقط لکافر
قدم علي الصراط يوم القيامة من شدة مايلحقه من اهوال يوم القيامة فهم يمشون عليه
کالذي يمشي علي الشيء الذي هو ادق من الشعر و احد من السيف. و هذا مثل مضروب لما
يلحق الکافر من الشدة»