سنت و سنن

قرآن و سنن الهي در
اجتماع بشر

آيت الله محمدي
گيلاني

باري، اصل ثبوت طبيعت
و صورت نوعيّه، وراء طبيعت و صورت نوعيّه عناصر و اجزاء در مركبهاي حقيقي،‌ انكار
ناپذير، و برهان مورد استناد در سئوال چنانكه گذشت قابل ردّ نيست، و در طبيعيات
فلسفه، باب ويژه اي جهت اين مسئله مفتوح است.

ولي در بحثهاي فلسفي
موضوع و محل صور نوعيّه كه مبادي آثار مختلف نويني غير از آثار اجزاءند، همانا
عناصر و موادّ مختلف النوع بيجان مي باشد، همانگونه كه در سئوال مستشكل نيز فرض
شده است، و مصبّ برهان ايضاً مركب متولّد از اتمهاي بيجان است.

و امّا اجتماع انساني
كه اجزاء تركيب كننده آن، افرادي متماثل و متحد النوعند بالضرورة موضوعاً از نطاق
برهان مذكور خارج است، و اين خروج موضوعي، آن را در مركّب اعتباري داخل نمي كند،
بلكه تركيب اجتماع انساني، گونه اي ديگر از تركيبات است، و طبعاً طبيعت و روح طاري
بر آن، نوعي راقي تر از طبايع و صور نوعيه طاري بر مواد بيجان است باين تقرير:

چنانكه هم اكنون
گفتيم، اجزاء تركيب كننده اين مركّب «جامعه انساني» نام همانا افرادي متماثل و
متحدّالنوع و مستقل و مختارند و هر يك از آنها يا همه افراد اين نوع در جميع لوازم
و آثار نوعي مشترك بوده، و داراي تصوّر و اعتقاد و ميل و ده ها خصال نفساني فردي
است، و بديهي است همانگونه كه اجزاء اين مركّب نسبت با جزاء مركّبهاي طبيعي امتياز
ويژه اي دارند، خود اين مركّب نيز نسبت بهمه مركّبهاي طبيعي امتياز ويژه اي را
حائز است. و روح و طبيعت عارض بر آن مضافاً باينكه غير از طبع و روح تك تك افراد و
اشخاص است، داراي خواص ويژة شگفت انگيزي است.

چه آنكه با متلاشي
شدن استقلال فردي، و شعور و اراده و اميال و عواطف و افكار شخصي و ده ها اوصاف
ديگر، و اشتباك و باخته شدن آنها با همديگر و به تعبير مأنوس، تركيب يافتن آنها با
هم و اشتراك در اعمال و خدمتگزاري همگان براي همگان و هكذا … ، روح مسيطر و
فراگيري پديد مي آيد كه همه ابعاض و اعضاء متعلق آن، با هماهنگي مقهورانه، متوجّه
هدف اين روح چيره فراگير مي شوند، و در ظرف توجّه بسوي هدف مذكور اگر چه با هدف
شخصي آنها  مخالف باشد، همه ميل و شعورشان
در ميل و شعور اين روح چيره و غالب مستهلك است. و آنچنان منقاد ويند، كه مي توان
گفت انقياد هر فرد از جامعه مربوطه نسبت باين روح حاكم نظير انقياد نائم بتنويم
مغناطيسي نسبت بمنوّم خويش است، چه آنكه در حالت نوم مغناطيسي، دستگاه ادراكي شخص
نائم از انجام وظيفه ويژة خود معطّل گرديده و ناگزير تحت تسخير مجموعة عصبي عديم
الشعورش كه تأثيرش در افعال از دستگاه ادراكي و (مخ) بيشتر است و مي آيد و مآلاً
منقاد بي چون و چراي شخص منّوم كه عقل منفصل و شعور جداگانة او است مي گردد و از
القائات و اشاراتش اطاعت نموده بمانند اطاعت آلات بدن نظير دست و پا، نسبت بنفس و
روح خويش.

بلكه انقياد افراد
جامعه نسبت بروح چيره اجتماعي، احياناً از سوژة تنويم مغناطيسي نسبت بمنومش بيشتر
است، زيرا گاهاً ممكن است بخيل در ظرف استهلاك اجتماعي گشاده دست، و مبتلاي بكم باوري،
زود باور، و پرهيزگار، فاسق، و بالعكس، و ترسو و دلير شود و هكذا…

تا روح حاكم بر
جماعت، چگونه روحي باشد؟ چنانچه روح با تقوائي باشد. آثارش تقوا، و اگر روح فسق و
بي بند و باري است، آثارش، فسق و بي بند و باري است. و شواهد تاريخي بر اين دعوي
بسيار است و از آن جمله، شواهد زنده اي در امتداد انقلاب اسلامي ايران است خصوصاً
هنگامي كه ديو استعمار و شيطان فساد از اين كشور عزيز بيرون رانده شد و فرشتة رحمت
و اسوه اخلاق الله، امام امّت بدر آمد.

روح امانت و تقوا
آنچنان حاكم گرديده كه جنايتكاراني مانند سپهبد نصيري خبيث و امثال وي در چنگال
خشم اين ملّت با تقوا و نسل جوان شكنجه ديده مي افتند، امّا با آنهمه قدرت و فوران
شعله انقلاب، حسّ انتقامجوئي آنان، مقهور سطوت تقوي و ايمان بوده و با متانت ويژه‌اي
آنها را بمحاكم صالحه تحويل مي دادند، و آنهمه اسلحه از پادگانها بغارت رفته را
بحكم امانت عودت دادند. و در آن بحبوحه از آنهمه ثروت كلان طاغوتيان فراري كه در
دسترس تصرّفشان بوده بفرمان تعفّف و تقوي چشم پوشيده، و با فقر و تهي دستي بردباري
نموده و مي نمايند، و با بودن اينهمه منازل متروكه ستمكاران فراري، و مساكن مشغولة
جنايتكاران جاسوس فراري، بسياري از اين دلير مردان مجاهد بي مسكن و مأوايند و
سخاوتمندانه، جان خود و عزيزانشان را جهت حفظ اسلام چه در جبهه جنگ و چه در معركة
درگيري گروهكي فدا و قرباني مي كنند فسلام الله علي اسوتهم و عليهم اجمعين.

علي ايّ حال در ثبوت
روح اجتماعي بمعني ياد شده نمي توان ترديد نمود، و حيات و مرگ اجتماعي، مرتبط
ببقاء و فناء روحيه مزبور است، يعني مادامي كه، روح اجتماعي قومي و ملّي باقي است،
حيات قومي و ملّي پاينده است و در صورت زوال روحيّه مزبور، قوميّت و مليّت مربوطه
محكوم بمرگ است، اگر چه افراد آن قوم و ملّت، زنده باشند، چنانكه تاريخ گذشتگان
همچون آئينه اي است درخشان كه بروشني در آن امّتهائي را مي بينيم كه قدم بعرصه
حيات اجتماعي نهاده و دوران كودكي را بتندي يا بكندي پشت سر نهاده و بدورة شباب
رسيده اند ولي ناگهان اجل بسراغشان آمده زندگي ملّي و اجتماعي آنان در كام مرگ فرو
رفته و نابود گرديده اند. و حتي زندگي و مرگ نژادي در بين جانداران غير انسان نير
مشاهده گرديده است و يك جنبة مهمّ از آثار تاريخ طبيعي همين مسئله است كه افكار
صاحب نظران اين علم را بخود معطوف داشته است. النهاية مرگ نژادي بمعني فناء و
نيستي همة افراد است.

قرآن مجيد بر ثبوت
شخصيت جامعه و وجودي منحاز از وجود افراد كه داراي حيات و اجل و شعور و فهم و عمل
نيك و بد، و طاعت و عصيان است، تأكيد شگفت انگيزي دارد، و شكل هاي متغيّر و
سرگذشتهاي گوناگونش را، پيرو قواعدي تغيير ناپذير معرّفي مي فرمايد. و طفره و جزاف
و اتّفاق و بي هدفي را از نظام آفرينش عموماً و از نظام تاريخ متطّور پر پيچ و خم
انسان ها خصوصاً نفي مي نمايد، و در مسئلة مورد بحث، استاد بزرگوار علامّه
طباطبائي قدست اسراره الشريفه بياني دارد كه ترجمة آزاد آن چنين است.

رابطة فرد و مجتمع در
اعتبار اسلام

دست سازنده و آفرينش،
نخست اجزاء ابتدائي را كه هر يك داراي خاصيّت و اثر ويژه اي هستند، ايجاد مي كند،
سپس آنها را با هم تركيب نموده و در عين وجوه افراق و بينونت، در ميان آنها ألفت و
يگانگي برقرار مي نمايد و حاصل اين تركيب و تأليف، فوائد و آثار نويني است، مضافاً
بر آثار ويژة اجزاء كه بر مجموع مركّب، مترتّب مي گردد مثلاً:

انسان داراي اجزاء و
اعضاء و قوي و آلاتي است كه هر يك از آنها فائده و اثر مادي و روحي جداگانه اي
دارد، و مي شود كه تعدادي از آنها با هم ائتلاف و تركّب يافته و مآلاً واجد عظمت و
نيروي بيشتري شوند و بسا برخي از آن قوي، در حال جدائي و بينونت باقي مانده بطوري
كه بين هر يك از آنها و فراورده هايش با قوّة ديگر و آثارش مرزي حائل است. مانند
قوة سامعه و باصره و قوة شوقيه اراديه و قوة عاملة حركت، ولي جميع آنها در عين
بينونت و جدائي از هم كلاً تحت سيطرة نفس انساني واحدي كه محصول عالي اين مركّب
مادّي است قرار دارند، و در اينصورت، فوائد و آثاري از قبيل فعل و انفعالهاي مخصوص
و خواصّ روحي و مادّي عجيبي پديد مي آيد و از آن جمله آنكه اين مركّب حقيقي وحداني
در عين وحدت، منشاء پيدايش كثرت شگفت انگيزي است مثلاً:

نطفه كه عنصر اساسي
در تكوين انسان است، پس از پرورش لازم، و استكمال شايسته بفرمان قوة مولّده، جزئي
از آن، در دعاءمناسبي، افراز شده و بتقدير عزير عليم، مورد تربيت و تنميه واقعشده
و پس از برهه اي از گذشت زمان، انسان تاقي مي گردد، نظائر افعالي را كه اصل خويش
يعني صاحب نطفه انجام مي داده، انجام مي دهد و بدين و تيره افراد كثير اعجاب
انگيزي پديد مي آيند.

عليهذا افراد انسان
با همة كثرتشان انسانند و واحد، و افعالشان از حيث عدد بسيار ولي از لحاظ نوع
واحد، و با هم ائتلاف و اجتماع يافته و معيشت دستجمعي را موجب مي وشند همانند آبي
واحد، كه بوسيله ظرفهاي متعدّدي تقسيم شود و آب هاي كثير گردد، كه اين آب هاي كثير
در عين كثرت و تعدّد از نوع واحدند، و بديهي است كه اختلاف كميّت و مقدار آب ها
منشأ آثار و خواصّ مختلف است، و هر اندازه مقدار آن بيشتر باشد، خاصيّت آن قويتر و
اثرش افزونتر است.

و اسلام در حفظ بقاء
اين نوع و تربيت افرادش و هدايتشان بسوي سعادت حقيقي اينگونه توليد امثال و تكثير
افراد و همبستگي بينشان و تأليف حقيقي را اعتبار فرموده و بدان، اعتناء ويژه اي
دارد، و در پرورش و استكمال افراد اين نوع، چاره اي از اعتبار و تقدير چنين ناموسي
نمي باشد، قال تعالي: «و هو الّذي خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً» (فرقان
54)

«و او خدائيست كه از
عنصر نطفه بشر را آفريد و نظام بقاء و زندگيش را بر اساس خويشاوندي و همبستگي قرار
داد»

و قال تعالي: «يا
ايّها النّاس انّا خلقنا كم من ذكر و انثي» حجرات 13: «اي مردمان، ما همة شما را
از مرد و زني آفريديم.»

و قال تعالي: «بعضكم
من بعض» آل عمران 195 «بعضي از شما از بعضي نشأت گرفته ايد، و اعضاء واحدي هستيد.»

اين رابطة حقيقي و
عيني بين شخص و مجتمع كه در گفتار پيش تبيين شد ناگزير بتكوين وجود و شخصيّت
اجتماعي مي انجامد چه آنكه با محدوديّت اراده و استقلال فردي، و امدادهائي كه
اشخاص با وجود شان و قوي و آثار و اعمالشان بجامعه مي كنند، وجودي مستقل و شخصيّتي
منحاز از شخصيّت افراد در جامعه از سنخ شخصيّت و وجودي كه از براي فرد است پديد مي
آيد، و بناچار خواص و آثار نويني بر آن مترتّب است.

از اين رو است كه
قرآن كريم براي هر امّتي، وجود و اجل و كتاب و شعور و فهم و عمل و طاعت و معصيت
اعتبار مي فرمايد.

فقال تعالي: «و لكلّ
امّة اجل فاذا جاء اجلهم لايستأخرون ساعه و لا يستقدمون» الاعراف 34: «و براي هر
امّتي، اجل و پايان عمر است، پس هنگامي كه پايان عمرشان فرا رسد، هيچگونه تواني بر
تأخير و تقديم آن در كمترين زماني ندارند».

و قال تعالي: «كلّ
امّه تدعي الي كتابها» الجاثيه 28: «هر امّتي بسوي كتاب خويش خوانده مي شود».

و قال تعالي: «زيَّنا
لكل امة عملهم» الانعام 108: «براي هر امّتي عملشان را جالب و زيبا كرديم».

و قال تعالي: «منهم
امّة مقتصدة» المائدة 66: «برخي از اهل كتاب امّتي ميانه روند».

و قال تعالي: «امة
فائمة يتلون آيات الله» آل عمران 113: «امّتي ميانه رو آيات الهي را تلاوت مي
كنند.»

و قال تعالي: «و همّت
كلّ امّة برسولهم ليأخذوه و جادلوا بالباطل ليدحضوا به الحقّ فاخذتهم فكيف كان
عقاب» غافر 5: «هر يك از امم گذشته سوء قصد به پيمبرشان مي نمود. كه او را مأخوذ
كرده، مقتولش ساخته يا از ديارشان اخراج كنند و جدال باطل را با پيمبران آغاز مي
كردند كه بدانوسيله حق را ابطال نمايند و مآلاً بكيفر كردارشان مأخوذشان كرديم پس
كيفيّت عقاب من و چگونگي آن شايسته دانستن است.»

قال تعالي: «و لكلّ
امة رسولٌ فاذا جاء رسولهم قضي بينهم بالقسط» يونس 47: «و براي هر امّتي پيامبري
است پس هنگامي كه پيامبرشان آمد و ابلاغ رسالت نمود، و اختلاف بينشان پديدار شد،
از جانب حقتعالي داوري عادلانه ميانشان انجام گرديد.»

و از اينجا است كه مي
بينيم قرآن شريف بتاريخهاي امم و جوامع انساني اعتناء مي فرمايد همانگونه كه بقصص
اشخاص اعتناء فرموده بلكه اعتناء قرآن مجيد بشئون تاريخ و سرگذشت جامعه بيشتر است
و شايان توجّه آنكه اين اعتناء قرآن، بشئون تاريخ اجتماعي انسان در هنگامي مطرح
گرديد كه محور تاريخها در آن هنگام، ضبط احوال اشخاص مشهور از پادشاهان و بزرگان
جامعه بوده است و بعد از نزول قرآن افرادي از مورّخين مانند مسعودي و ابن خلدون
بتاريخ امم و مجتمعات انساني في الجمله اشتغال ورزيدند تا اينكه اين تحوّل اخير در
تاريخ نقلي پديد آمد، و تاريخ امم جايگزين تاريخ اشخاص گرديد و بطوري كه گفته مي
شود، نخستين كسي كه اين روش را بنا نهاد، اگوست كنت فرانسوي متوفّاي 1857 ميلادي
مي باشد.

ادامه دارد