داستان اصحاب فیل

درسهائي از تاريخ
تحليلي

حجة الاسلام
والمسلمين رسولي محلاتي

قسمت نهم

و اينك چند تذكر:

1- برخي خواسته اند
داستان اصحاب فيل را بر آنچه در كتب تاريخي اروپائيان و ساسانيان و لشكركشي
انوشيروان به يمن و نابود شدن لشكر ابرهه در سرزمين حجاز بوسيلة آبله و امثال آن
منطبق ساخته و با تصرفاتي كه در كلمات و تأويلاتي كه در عبارات كرده اند بنظر خود
جمع بين قرآن كريم و تواريخ نموده اند كه نمونه هائي از آنرا در ذيل مي خوانيد:

فريد وجدي در دائرة
المعارف خود در مادة «عرب» داستان اصحاب فيل و حملة آنها را بمكه ذكر كرده و سپس
مي گويد: «فأصابت جيش ابرهة مصيبة اضطرته للرجوع عن عزمه»

پس لشكر ابرهة به
مصيبتي دچار شد كه ناچار شد از تصميمي كه در ويران كردن كعبه و مكّه داشت باز
گردد…

و سپس سوره مباركه
فيل را ذكر كرده و آنگاه گويد:

«مفسّران در تفسير
پرنده هاي ابابيل گفته اند: آنها پرندگاني بودند كه از دريا بيرون آمده و لشكر
ابرهه را با سنگهائي كه در منقار داشتند بزدند و آنها نابود شدند…»

وي سپس گويد:

ولي صحيح است كه كلام
خدا را بر خلاف ظاهر آن حمل كرد بخاطر كثرت استعارات و مجازات در زبان عرب، و قرآن
به زبان لغت ايشان نازل شده و صحيح است كه گفته شود آن اتفاق مهمي كه بي مقدمه
براي لشكر ابرهه پيش آمد بصورت پرندگاني تصوير شد كه از آسمان آمده و آنها را
بوسيلة سنگ هاي خود سنگ باران كرده اند». (1)

و در مادة «ابل» و
ابابيل پس از تفسيري لغوي و معناي لفظ ابابيل گويد:

«اما روايات دربارة
شكلهاي اين پرندگان بسيار است و همين كثرت اقوال دليل آنست كه از رسول خدا(ص) در
اينباره نصّ صحيح و صريحي يافت نمي شود…»

«و ابن زيد گفته: كه
آنها پرندگاني بودند كه از دريا آمدند، و در رنگ آنها اختلاف كرده اند، برخي گفته
اند سفيد بودند، و برخي گويند: سياه بوده، و قول ديگر آنكه سبز بودند و منقارهائي
همچون منقار پرندگان و دستهائي همچون دست سگان داشتند، و برخي گفته اند: سرهاشان
همچون سران درندگان بوده…»

«و درباره «سجيل»
گفته اند: گل متحجّر بوده، و قول ديگر آنكه گل بوده، و قول سوم آنكه: سجيل، همان
«سنگ و گل» است، و قول ديگر آنكه سنگي بوده كه چون به سوار مي خورد بدنش را سوراخ
كرده و هلاكش مي كرد، و عكرمه گفته: پرندگان سنگهائي را كه همراه داشتند مي زدند و
چون به يكي از آنها اصابت مي كرد بدنش آبله در مي آورد، و عمرو بن حارث بن يعقوب
از پدرش روايت كرده كه پرندگان مزبور سنگ ها را بدهان خود گرفته بودند، و چون مي
انداختند پوست بدن در اثر اثابت آن تاول مي زد و آبله در مي آورد».

مؤلف دائره المعارف
پس از نقل اين سخنان گويد:

«و برخي از دانشمندان
معاصر عقيده دارند كه اين پرندگان عبارت بودند از ميكروبهائي كه حامل طاعون بودند،
و يا پشة مالاريا بودند، و يا ميكروب آبله بوده اند، و در آيه شريفه هم كلامي كه
منافات با اين نظريه و معني باشد وجود ندارد، و بدين ترتيب منقول با معقول با هم
متّحد و موافق خواهد شد…»

وي سپس گويد:

«و ما هم اين نظريه
را پسنيده و تأييد مي كنيم، بخصوص كه هيچ مانعي نه لغوي و نه علمي براي ردّ اين
نظريه وجود ندارد كه مانع تفسير پرنده به ميكروب گردد، و بسيار اتفاق افتاده كه
طاعون در لشگرها سرايت كرده و آنها را به هزيمت و نابودي كشانده.»

و سپس داستان لشكر
كشي ناپلئون را به عكا نقل كرده كه پس از چند ماه محاصره لشكرش به طاعون مبتلا شده
و بناچار جان خود و لشكريانش را برداشته و بمصر بازگشت… (2)

پس از اين نيز گفتار
مؤلف اعلام قرآن را براي شما نقل كرديم (3) كه اظهار عقيده كرده بود كه «ابابيل»
جمع آبله است، و «طير» هم بمعناي سريع است، و اشكال آنرا هم ذكر كرده ايم، و
نويسندة «اعلام قرآن» يك اظهار نظر ديگري هم كرده كه جالب تر از نظر قبلي است و
احتمالاً جنگ ابابيل و نابودي ابرهه را به خود يمن كشانده و اظهار عقيده كرده كه
منظور از «حجارة من سجّيل» سنگهائي باشد كه براي ويران كردن صنعا و شكست ابرهه در
منجنيق گذارده بودند، و در اين باره چنين گويد:

«بعقيدة بعضي سجّيل
لغتي از سجّين است، و سجّين كه در قرآن نيز نام آن ذكر شده دركه اي است از جهنّم
يا طبقه هفتم زمين است. اگر تصوير اخير را براي سجّيل قبول كنيم و از قسمت
استعارات ادبي بهره ور شويم با عقيده اي كه نسبت به ابابيل در فوق ذكر گرديد
منافات و مباينتي بوجود نمي آيد. لكن اگر سجّيل را معرّب سنگ و گل بدانيم بايد
معتقد شويم كه آيه ناظر بر لشكر كشي ايران به يمن در سال 570 و يا 576 است و
مغلوبيّت ايشان بوسيلة لشكر انوشيروان حمله و جسارت ايشان بكعبه بوده است، و
خداوند بوسيلة انوشيروان پيروان جسور ابرهه و فرزندان او را كيفر داده است. در
صورتي كه سومين آيه از سورة فيل اشاره به لشكر كشي ايرانيان باشد دور نيست كه
«طير» با «تيار» يا تياره كه بر لشكر ساسانيان اطلاق مي شده رابطه اي داشته باشد،
و در اين صورت آية چهارم «ترميهم بحجارة من سجّيل» با نوع جنگ ايراني آنزمان تناسب
دارد، زيرا مسلّماً ايرانيان از قلل جبال يمن استفاده كرده و با منجنيق آنان را
سنگ باران كرده اند و يا با منجنيق و سنگ، حصارهاي ايشان را بتصرف دراورده
اند…»(4)

و نظير اين گونه
تأويلات عجيب و غريب را در برخي كتابهاي ديگر روز نيز مي توانيد مشاهده كنيد كه ما
براي نمونه بهمين دو قسمت اكتفا مي كنيم و وقت خود و شما را بيش از اين نمي
گيريم…

و ما قبل از هر گونه
پاسخي به اين سخنان و تأويلات مي خواهيم از اين آقايان بپرسيم چه اصراري داريد كه
آيات كريمة قرآن را با تاريخي تطبيق دهيد و ميان آنها را جمع كنيد كه صحت و سقم آن
معلوم نيست و دستهاي مرموز و غير مرموز و تاريخ نويسان جيره خوار و درباري
ساسانيان و ديگران هر يك بنفع خود و اربابانشان و براي كوبيدن حريفان تاريخ را
تحريف كرده اند تا جائيكه گفته اند: «تاريخ» «تاريك» است و واژة تاريخ از همان
واژه تاريك گرفته شده … !

و براستي ما نفهميديم
منظور از اين گفتار فريد وجدي كه مي گويد:

«… با اين ترتيب
معقول و منقول با هم موافق خواهند شد» معقول كدام و منقول كدام است، آيا قرآن
معقول است يا منقول، و ما نمي دانيم چرا يك معتقد به قرآن كريم و وحي الهي بايد
اينگونه قضاوت كند و چنين رأيي را مورد تأييد قرار داده و به پسندد!

و يا اين گفتار مؤلف
اعلام قرآن خيلي عجيب است كه مي گويد:

«اگر سجّيل را معرّب
سنگ و گل بدانيم بايد معتقد شويم كه آيه ناظر به لشكر كشي ايران به يمن در سال 570
يا 576 است…»

و اين چه ملازمه اي
است كه ميان اين دو مطلب برقرار كرده و چه «بايد»ي است كه خود را ملزم به اعتقاد
آن كرده، و چه اصراري به اين انطباق ها داريد؟ و اساساً ما در برابر قران و تاريخ
چه وظيفه اي داريم؟ آيا وظيفه داريم قرآن را با تاريخ منطبق سازيم يا تاريخ را با
قرآن، آن هم تاريخ آن چناني كه گفتيم؟

و بهتر است در اينجا
براي دقت و داوري بهتر اصل اين سورة مباركه را با ترجمه اش براي شما نقل و آنگاه
پاسخ جامعي به اينگونه تاويلات داده شود.

بِسْمِ اللَّهِ
الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

أَلَمْ تَرَ كَيْفَ
فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ ﴿1﴾ أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي
تَضْلِيلٍ ﴿2﴾ وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ ﴿3﴾ تَرْمِيهِم
بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ ﴿4﴾ فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ ﴿5﴾

ترجمه:

آيا نديدي كه
پروردگار تو با اصحاب فيل چه كرد؟ مگر نيرنگشان را در تباهي نگردانيد و بر آنان
پرنده اي گروه گروه نفرستاد و آنها را بسنگي از «سجّيل» ميزد، و آنانرا مانند كاهي
خرد شده گردانيد.

اكنون با توجّه و
دقّت در آيات كريمة اين سوره، بخوبي روشن مي شود كه سياق اين آيات و لسان آن، صورت
معجزه و خرق عادت دارد، و يك مطلب تاريخي را نمي خواهد بيان فرمايد، مانند ساير
داستانهائي كه در قرآن كريم با جمله «ألم تر…» آغاز شده مانند اين آيه

ألم تر الي الذين
خرجوا من ديارهم و هم ألوف حذ الموت…»(5)

كه مربوط است بداستان
گروهي كه از ترس مردن از شهرهاي خود بيرون رفتند و به امر خداي تعالي مردند و سپس
زنده شدند… بشرحي كه در تفاسير و تواريخ آمده كه همه اش صورت معجزه دارد…

و چند آيه پس از آن
نيز كه داستان طالوت و جالوت در آن ذكر شده و آن نيز بصورت اعجاز نقل شده كه
فرمايد:

«ألم تر الي الملا من
بني اسرائيل من بعد موسي…»(6)

و هم چنين چند آيه پس
از آن كه در مورد نمرود و پس از آن داستان يكي ديگر از پيغمبران الهي كه معروف است
«عزير» پيغمبر بوده و چنين مي فرمايد:

«الم تر الي الذي
حاجّ ابراهيم في ربه…»(7)

و پس از آن بدون
فاصله مي فرمايد:

«او كالذي مرّ علي
قريه و هي خاويه علي عروشها قال اني يحيي هذه الله…»(8)

و بخصوص آياتي كه
دنبال اين جمله «كيف» نيز آمده مانند:

«ألم تر كيف فعل ربّك
بعاد…»(9)

كه خداي تعالي مي
خواهد قدرت كاملة خود را در كيفيت نابودي ستمكاران و ياغيان و طغيان گران زمان هاي
گذشته با تمام امكانات و نيروهائي را كه در اختيار داشتند گوشزد ديگر طاغيان تاريخ
نموده تا عبرتي براي اينان باشد.

و هم چنين آيات ديگري
كه لفظ «كيف» در آنها است، و منظور بيان كيفيت خلقت موجودات و يا كيفيت ذلّت و
خواري ملت ها و نابودي آنها بصورت اعجاز، و خارج از اين جريانات طبيعي مي باشد
مانند اين آيات:

«و أمطرنا عليهم
مطراً فانظر كيف كان عاقبه المجرمين»(10)

«و اغرقنا الذين
كذبوا بآياتنا فانظر كيف كان عاقبه المنذرين»(11)

«فانظر كيف كان عاقبه
مكرهم انّا دمرنا هم و قومهم اجمعين»(12)

و بخصوصي آية اخير كه
دربارة كيفيت نابودي قوم ثمود نازل شده و از نظر مضمون با داستان اصحاب فيل شبيه
است با اين تفاوت كه در آنجا لفظ «كيد» آمده و در اينجا لفظ «مكر»

باري اين آقايان گويا
با اين تاويلات و توجيهات خواسته اند جنبة اعجاز را از اين معجزة بزرگ الهي بگيرند
و آنرا قابل خوراك براي اروپائيان و غربيان و ديگر كساني كه عقيده اي به معجزه و
كارهاي خارق عادت نداشته اند بنمايند، در صورتي كه تمام اهميت اين داستان بهمين
اعجاز آن است، و اين داستان بگفتة اهل تفسير از معجزاتي بوده كه جنبة ارهاص (13)
داشته، و بمنظور آماده ساختن زمينه براي ظهور رسول خدا صادر شده، و ملا جلال الدين
رومي بصورت زيبائي آنرا بنظم آورده و بيان داشته است كه گويد:

چشم بر اسباب از چه
دوختيم                 گر ز خوش چشمان كرشم
آموختيم

هست بر اسباب اسبابي
دگر                  در سبب منگر در آن
افكن نظر

انبياء در قطع اسباب
آمدند                       معجزات خويش بر
كيوان زدند

بي سبب مر بحر را
بشكافتند                  بي زراعت جاش
گندم كاشتند

ريگها هم آرد شد از
سعيشان                  پشم بز ابريشم آمد
كشكشان

جمله قرآنست در قطع
سبب                   عزّ درويش و هلاك
بولهب

مرغ بابيلي دو سه سنگ
افكند                        لشكر زفت حبش
را بكشند

پيل را سوراخ سوراخ
افكند                      سنگ مرغي
كوببالا پر زند

دم گاو كشته بر مقتول
زن                       تا شود زنده
هماندم در كفن

حلق ببريده جهد از
جاي خويش                        خون خود
جويد ز خون پالاي خويش

هم چنين زآغاز قرآن
تا تمام                     رفض اسباب است
و علّت والسلام

 

2- مادر آنچه گفتيم
جمودي هم به لفظ نداريم و اگر بتوان معناي صحيحي كه با اعجاز اين آيات و معناي
ظاهري آن منافات نداشته باشد براي آنها پيدا كرد كه با ساير نقلها و تواريخ انطباق
پيدا كند آنرا مي پذيريم، و خيال نشود كه ما نظر خاصي روي نقلي يا تاريخي از
تواريخ اسلامي و يا غير اسلامي داريم كه نمي خواهيم آنها را بپذيريم بلكه ما تابع
واقعياتي هستيم كه قابل پذيرش باشد، مثلاً درپاره اي از نقل ها و تفاسير مانند
تفسير فيض كاشاني (ره) آمده كه اين سنگ ها بهر كس مي رسيد بدنش آبله مي آورد، و
پيش از آن هرگز آبله در آنجا ديده نشد.

و فخر رازي از عكرمه
از ابن عباس و سعيد بن جبير نقل كرده كه گفته اند:

«لمّا أرسل الله
الحجارة علي اصحاب الفيل لم يقع حجر علي أحد منهم الانفط جلده و ثار به
الجدري».(14)

يعني آن هنگامي كه
خداوند سنگ را بر اصحاب الفيل فرستاد هيچ يك از آن سنگ ها بر أحدي از آنها نخورد
جز آنكه پوست بدنش زخم شده و آبله بر آورد.

و يا نقل ديگري كه از
ابن عباس شده كه گفته است چون آن سنگ ها به لشكريان ابرهه خورد…

«فما بقي أحد منهم
الاّ أخذته الحكّه، فكان لا يحك انسان منهم جلده الاّ تساقط لحمه».(15)

هيچ يك از آن لشكريان
نماند جز آنكه مبتلا به خارش بدن گرديد، و چون پوست بدن خود را مي خاريد گوشتش مي
ريخت…

چنانكه پاره اي از
اين تعبيرات در روايات ما نيز از ائمه اطهار عليهم السلام نقل شده مانند روايتي كه
در روضة كافي و علل الشرايع از امام باقر(ع) روايت شده كه پس از ذكر وصف آن پرنده
ها كه سرها و ناخنهائي همچون سرها و ناخنهاي درندگان داشتند و هر كدام سه عدد از
آن سنگها بهمراه داشتند يعني دو عدد به پاها و يكي به منقار.

آنگاه فرمود:

«فجعلت ترميهم بها
حتّي جدرت اجسادهم فقتلتهم بها و ما كان قبل ذلك رؤي شيء الجدري، و لا رؤاذلك من
الطير قبل ذلك اليوم ولا بعده …»(16)

يعني مرغهاي مزبور
همان سنگ ها را به ايشان زدند تا اينكه بدنها شان آبله در آورد و بدانها ايشانرا
كشت، و پيش از اين واقعه چنين آبله اي ديده نشده بود، و نه آنگونه پرنده هائي ديده
بودند نه پيش از آنروز و نه بعد از آنروز.

اكنون اگر بگوئيم
منظور مورخين هم همين است كه اين سنگها كه بوسيلة آن پرندگان به بدن لشكريان ابرهه
خورد موجب زخم شدن بدنشان و تاول زدن و زخم شدن و سپس مرگ آنها گرديد، و همانگونه
كه قرآن كريم فرمود بدنشان همچون كاه جويده و خورد شده گرديد ما از پذيرش آن
امتناعي نداريم، اما اگر بخواهيد «سنگ» را بر ذرات گرد و غبار و «طير» را بر
ميكروبهاي حامل آن ذرات و ابابيل برخود آبله ها و «عصف مأكول» را بر چرك و خون
بدنهاي آنها، و يا امثال اينها حمل كنيد نمي توانيم بپذيريم، چون مخالف صريح آيات
و كلمات قرآني است.

اين داستان از
ارهاصات بوده

3. همانگونه كه گفته
شد داستان اصحاب فيل جنبة اعجاز داشته، و اگر كسي سئوال كند كه اگر در معجزه شرط
نيست كه بدست پيغمبر انجام شود؟ در پاسخ مي گوئيم: برخي از معجزات بوده كه جنبة
ارهاصي داشته و ازارها صات بوده، و آنها به اتفاقات خارق العاده و معجزاتي اطلاق
مي شود كه معمولاً مقارن با ظهور و يا ولادت پيغمبري اتفاق مي افتد مانند اتفاقات
شگفت انگيز و خارق العاده ديگري كه در شب ولادت رسول خدا(ص) در جهان واقع شده و در
روايات زيادي از روايات ما آمده مانند آنكه در آن شب درياچة ساوه خشك شد، و آتشكدة
فارس خاموش گشت و چهارده كنگره در ايوان كسري فرو ريخت … و امثال آن كه شايد در
بحثهاي آينده بدان اشاره شود، كه اينها زمينه ساز ظهور پيغمبري بزرگ بوده است.

وارهاص در لغت عرب
بمعناي آماده باش و آژير خطر و آماده كردن مردم براي يك اتفاق مهمّ مي باشد كه
معمولاً مقارن با ولادت پيغمبران بزرگ ديگر نيز چنين اتفاقاتي بوقوع مي پيوسته،
چنانچه در ولادت موسي و عيسي و ابراهيم عليهم السلام نيز وجود داشته است.

ادامه دارد

1-   
دائره المعارف ج 6 ص
254-253.

2-   
دائره المعارف ج 1 ص
34-33

3-   
به شماره 27 صفحه
37-38 مراجعه نمائيد.

4-   
اعلام قرآن خزائلي ص
159-160

5-   
سورة بقره آيه 243.

6-   
آيه 246.

7-   
آيه 258.

8-   
آيه 259

9-   
سوره فجر آيه 6

10-                      
سوره اعراف آيه 84.

11-                      
سوره يونس آيه 73

12-                      
سوره نمل آيه 51.

13-                      
معناي ارهاص را در
صفحات اينده انشاء الله تعالي مي خوانيد.

14-                      
تفسير مفاتيح الغيب ج
32 ص 100.

15-                      
بحارالانوار ج 15 ص
138.

16-                      
بحارالانوار ج15 ص
142 و 159.