کودتای نافرجام نوژه

قسمت چهاردهم

حجة الاسلام و
المسلمين محمد ري شهري

شروع عمليّات خنثي
سازي كودتا

پس از كشف توطئه
كودتا بشرحي كه در مقالة قبلي از نظر خوانندگان گرامي گذشت با هماهنگي كميته و
سپاه گروه ضربت نيروي هوائي عصر روز 18/4/1359 تيم هاي عملياتي براي خنثي سازي
توطئه و دستگيري توطئه گران آماده بكار شدند.

پارك لاله در تهران و
اطراف پايگاه نوژه، در همدان و جاده پايگاه نوژه تحت كنترل شديد تيم هاي خنثي سازي
توطئه قرار گرفت. تيمهاي عملياتي در پارك لاله موفق شدند تعدادي از عوامل كودتا را
دستگير كنند.

يكي از دستگير شدگان
در پارك لاله در بازجوئي چنين نوشته:

«روز چهارشنبه صبح
… بمن گفت كه ساعت 5/7 روبروي سينما بلوار باشيم و از آنجا همگي با يك اتوبوس
عازم شاهرخي خواهيم شد … ما كمي زودتر از موعد مقرر به محل مزبور رسيديم … بعد
من و سروان ملك از ماشين پياده شده و در پياده روي انتهاي خيابان بلوار منتظر شديم
… در اين اثنا سرهنگ داريوش جلالي بسمت ما آمد … با ما دست داد … من و سرهنگ
جلالي در روي جدول وسط پياده روي پارك نشسته و از هر دري صحبت مي كرديم كه ناگهان
افراد مسلح وارد شده و ما را دستگير كردند…»

بدين ترتيب تعداد كمي
از كودتاچيان در پارك لاله دستگير شدند.

ولي عوامل اصلي توطئه
توانستند با يك اتوبوس از محل قرار به سوي پايگاه نوژه حركت كنند، بهتر است كه شرح
اين ماجرا را از زبان ركني يكي از عوامل مهم كودتا بشنويد:

«احسان [1]
گفت كه يك اتوبوس با شماره 41627 ساعت 5/7 بعد از ظهر پهلوي پارك در آخر خيابان
بلوار اليزابت خواهد ايستاد تو بايد شماره آنرا بررسي كني با راننده آن تماس بگيري
و خلبانهائي كه نعمتي معرفي خواهد كرد سوار اتوبوس خواهند شد و به محل تجمع در
جادّه اختصاصي پايگاه كه محل دقيق آنرا نعمتي خواهد دانست مي آئيد.

من حدود ساعت (…)
شب چهارشنبه غروب بود كه بآنجا رفتم تيمسار محققي، سروان زمانپور و نعمتي را ديدم
ولي اتوبوس نيامده بود كمي صبر كردم بعد رفتم باحسان تلفن كردم گفت تا ده دقيقه
ديگر اتوبوس خواهد آمد … حدود نيم ساعت بعد در حال برگشتن بودم كه نعمتي را ديدم
گفت كه تعدادي پاسدار بداخل پارك آمده اند و من بهمه خلبانها گفتم كه از اينجا
بروند و اول خيابان آريامهر غربي سابق بايستند. تو هم جلوي پارك باش … مشغول
بررسي اتوبوس و شماره آن از جلو بودم راننده اتوبوس بمن نزديك شد و گفت شما بيژن
هستيد؟ گفتم بله و پرسيدم شما را آقاي مهندس فرستاده است؟ گفت بله … تيمسار
محققي و نعمتي و زمانپور را ديدم نعمتي گفت كمي صبر كنيد تا من خلبانها را جمع
آوري كنم.

بعد از حدود 10 دقيقه
برگشت آبتين و يكنفر ديگر كه او را نمي شناسم همراهش بود در داخل اتوبوس سوار شديم
و با تيمسار محققي مشورت كرد و گفت تيمسار براي بقيه صبر نكنيم و حركت كنيم؟

تيمسار محققي هم
موافقت كرد و حركت كرديم…

… تيمسار محققي كه
يك صندلي پشت سر من نشسته بود اظهار نگراني مي كرد كه آيا راننده هاي اتوبوس از
خود ما هستند و ر جريان كار قرار دارند يا نه، راننده[2] كه
پهلوي صندلي مقابل نشسته بود سرش را جلو آورد و گفت ما از خود شما هستيم نگران
نباشيد فقط شاگرد چيزي نمي داند كه ترياكي است و او را مي فرستم عقب اتوبوس
بخوابد.

نعمتي پرسيد شما
نظامي هستيد؟ راننده گفت: نه.

تيمسار محققي گفت اگر
جلوي ما را گرفتند و پرسيدند كه با يك اتوبوس چرا فقط هفت ـ الي ـ هشت نفر مسافرت
مي كنند چه بگوئيم؛

راننده گفت كه ما مي
گوئيم اتوبوسي در بين راه خراب شده است و ما مي رويم مسافرين آنها را بياوريم شما
هم عبوري سوار شده ايد …

حدود يك ـ الي دو كليومتري
پايگاه سمت چپ جاده يك اتومبيل بيسيم دار ايستاده بود و بر سر دو راهي پايگاه سمت
راست يك جيپ با تعدادي پاسدار ايستاده بودند ك يكنفر را دستگير كرده بحالت درازكش
و دست پشت سر او را خوابانيده بودند سمت چپ هم تعداد زيادي پاسدار ايستاده بودند
اتوبوس از آن محل گذشت و چند كيلومتر دورتر در محل پمپ بنزين دور زد و برگشت و
اينموقع راننده گفت اگر كسي چيزي از ما پرسيد مي گوئيم از همدان در حال آمدن هستيم

نعمتي ابتدا تصميم
داشت كه از قزوين به پايگاه شاهرخي تلفن بكند و ببيند چه خبر است ولي بعداً پشيمان
شد … اتوبوس در قزوين ايستاد قبل از اين موقع تيمسار محققي گفته بود كه اگر
مداركي همراه داريم آنرا مخفي كنيد، نعمتي كاغذي را در زير فرش پلاستيكي وسط
اتوبوس قايم كرد و من هم چند برگ كاغذ كه يكي از آنها شامل اسم تعدادي از خلبانان
بود كه نعمتي داده بود كه باحسان بدهيم و يك برگ نيز شامل افرادي بود كه همافر پور
رضائي داده بود كه اينعده بايستي در پايگاه شاهرخي دستگير شوند و يك برگ شامل كد و
نشاني را در زير پشت سري دو رديف بآخر مانده سمت شاگرد در اتوبوس مخفي نمودم.

در قزوين زمانپور از
من مقداري پول خواست كه من يك پاكت محتوي بيست و پنج هزار تومان باو دادم و او
پياده شد.

من مجدداً خوابيدم در
اتوبان كرج تهران از خواب بيدار شدم نعمتي پنجاه هزار تومان و آبتين بيست و پنج
هزار تومان و يكنفر خلبان ديگر كه او را نمي شناسم مبلغ بيست و پنج هزار تومان از
من پول گرفتند و بتدريج پياده شدند…

بدر خانة خودمان
رسيدم ديدم كه چراغ هال بر خلاف هميشه كه روشن بود اينبار خاموش است دو بار در زدم
… همسرم را ديدم كه پشت سر او يكنفر پاسدار ريش دار قد بلند ايستاده بود كه
دوبار بمن گفت بيا تو بيا تو همسرم گفت:

برو و من فرا كردم،
هنوز فاصله در خانه تا محل ورودي گاراژ به كوچه را طي نكرده بودم كه صداي تيري
بلند شد و متعاقب آن صداي جيغ همسرم را شنيدم كه جيغ زد آخ او را كشتي … چند
متري در كوچه دويدم براي اينكه سبكتر شوم ساك محتوي پول را كه دستم بود رها كرده و
شروع بفرار نمودم.

در اين ضمن صداي
چندين شليك تيز نيز متوالياً بلند شد من در كوچه بعدي در فاصله دو اتومبيل قرار
گرفته و بزير يكي از آنها خزيدم همين موقع پاسداري كه تعقيب من بود رسيد و مرا
پيدا كرد و بسمت من نشانه روي كرد و داد مي زد كه اين خلبان است و مي خواسته كودتا
كند مردم بيائيد و دست او را ببنديد، يكنفر نيز آمد دستم را از پشت با طناب بست
…».

تيمسار بازنشسته
معدوم آيت … محققي در رابطه با ماجراي شب كودتا چنين نوشته:

چهار شنبه 18/4/59
توسط ركني بمن گفته شد و قرار بود كه در ساعت هشت شب با يك اتوبوس كه در مقابل
جلاليه سينما بلوار پارك شده اشخاصي كه با ستون اصلي حركت نكرده اند به شاهرخي
بروند و در كار گروه هاي زمين هم دخالتي نكنيم.

من نمي دانستم با اين
اتوبوس چند نفر خواهند رفت فقط مي دانستم ركني آنها را مي شناسد و به آنها اطلاع
خواهد داد.

من قبل از ساعت هشت
به محل رفتم ولي نه اتوبوسي بود و نه كسي كه من او را بشناسم در حدود ساعت 15/8
ركني آمد و گفت اتوبوس در حدود يك ساعت تأخير خواهد داشت، در اين موقع نعمتي را
ديدم كه آمد و گفت متفرق شويد ما را تحت نظر دارند و تا من آمدم بخودم به جنبم يك
ماشين از پاسداران و يك پيكان بي سيم دار رسيد و پاسداران از ماشين پياده شدند، من
فرار كردم … بالأخره بعد از مدتي در مقابل اداره مهندسي ارتش اتوبوسي ايستاد و
ركني از آن اتوبوس پياده شد من به داخل اتوبوس رفتم سه نفر در اتوبوس بودند كه من
هيچكدام را نديده بودم و اسم آنها را هم نمي دانم اين سه نفر راننده و كمك راننده
و يك مرد ديگري بود كه حتي ركني هم آنها را نمي شناخت بعد از مدتي زمانپور ـ نعمتي
ـ آبتين و يك نفر ديگر هم كه اسم او را نمي دانم و براي اولين بار او را ديدم وارد
اتوبوس شدند و چون وضع بدي را پيش بيني مي كرديم، تصميم بحركت گرفتيم كه فعلاً از
محل دور شويم من به ركني گفتم ما با همين ها مي خواهيم برويم! ركني گفت بقيه فرار
كرده اند برويم من يك تلفن بزنم، تلفن ها اغلب خراب بودند، از كرج ركني تلفن كرد،
من در هنگام مكالمات تلفني ركني حضور نداشتم و در داخل اتوبوس بودم بالأخره ركني
آمد و گفت مي رويم اگر بقيه كارها هم خراب شده باشد با همين اتوبوس بر مي گرديم و
گرنه به پايگاه خواهيم رفت.

من در داخل اتوبوس
خوابيدم و وقتي بيدار شدم در راه تاكستان به همدان بوديم، جاده ها خيلي سخت كنترل
مي شد و مأمورين ژاندارمري تمام ماشين هاي شخصي را متوقف مي كردند و حتي در وسط
جاده چندين عدد لاستيك را آتش زده بودند ولي جلوي كاميونها و اتوبوسها را نمي
گرفتند.

از سه راهي جاده ساوه
به همدان وضع مراقبت خيلي شديدتر شده بود ماشين هاي پاسداران در توي جاده ها حركت
مي كردند و بهر اتومبيلي شك مي بردند او را متوقف نموده و چهار نفر، مسافران آن را
بازرسي بدني مي كردند لذا ما به حركت خودمان ادامه داديم و در مقابل اولين پمپ
بنزين متوقف شديم و دور زده و به تهران مراجعت كرديم ساعت 6 صبح به تهران رسيديم و
بلافاصله متفرق شديم.

… در همين روز به
مهديون تلفن كردم و به او گفتم من نمي دانم چه وضعي پيش آمده و بايد شما را به
بينم مهديون به همان محلي كه پاي تلفن در خيابان بود آمد و مرا سوار كرد و وقتي
موضوع را فهميد گفت ديگر به من تلفن نكن تا وضع روشن شود.»

اين بود ماجراي حركت
كودتاچيان بسوي پايگاه نوژه از زبان دو تن از عوامل هوائي كودتا، و اما اين ماجرا
از زبان عوامل زميني اين توطئه:

استوار قايق ور كه
يكي از دست اندر كاران توطئه بود دربارة حركت عوامل زميني كودتاي نافرجام چنين
نوشته:

«… ساعت 30/6 (روز
چهارشنبه) به محل اتوبان كرج رفتيم و تا ساعت 5/6 منتظر بقيه شديم كه من ديدم سه
اتومبيل آمدند و رفتند كه حدوداً در آنها تعداد 12 تا 13 نفر بودند بعداً خود
حيدري در جواب گفت كه من آنها را قبلاً فرستاده ام و خودش با يك تويوتاي زرد رنگ
حركت كرد و رفت.

من و نادر مرداني و
رضا بهمن زاده هر سه با همان تويوتاي سفيد رنگ حركت كرده و تا وسط هاي اتوبان كرج
قزوين رفتيم كه در اينجا ماشين خراب شد … دو ساعت طول كشيد تا رفتند و آب آوردند
و ريختند درون ماشين و حركت كرديم.

قرار بود كه ساعت 12
تا 2 نيمه شب در محل تجمع كه قرار بود در نزديكي پايگاه در يك گودال باشد تجمع
كنيم چون ماشين خراب شده بود و معطل هم شده بوديم ساعت 30/2 دقيقه نيمه شب ما به
محل تجمع رسيديم ولي ديديم كه كسي نيست و باز هم رفتيم و اطراف را دور زديم و سراز
يك دهكده در آورديم كه 6 نفر چماق دار به ما حمله كردند و جلوي ماشين را گرفتند
نادر مرداني با نشان دادن كارت شناسائي به آنها ما را از آنجا نجات داد و حركت
كرديم و آمديم به خيابان اصلي كه از جادة قزوين همدان جدا شده و به پايگاه مي رسد
حدود 100 متر رفتيم جلو ديديم كه يك تويوتا سبز رنگ و يك فولكس واگن استيشن سفيد
رنگ چراغ خاموش علامت مي دهند و نگه داشتيم و سرهنگ آذرتاش از ماشين پياده شد و به
نادر مرداني گفت كه ماشين حامل اسلحه و مهمات خراب شده و مأموريت كنسل گرديده و ما
هم حركت كرديم تا رسيديم به سه راه قزوين همدان و در آنجا پاسداران به ما ايست
دادند و ما هم ايستاديم به محض ايستادن شروع به تيراندازي كردند و چون ما ديديم كه
اگر به ايستيم كشته خواهيم شد حركت كرديم و مقداري آمديم جلو و ماشين را در يك محل
رها كرديم و شروع كرديم به فرار من از نادر مرداني و رضا بهمن زاده جلو افتادم و
چون تركش گلوله به پشت من اصابت كرده بود سريع مي دويدم… به جاده اصلي رسيدم و
تا صبح هم آنجا بودم و جلوي يك ماشين را حدود ساعت 7 گرفته تا خود را نجات دهم ولي
چند قدم جلوتر همان محلي بود كه به ما تيراندازي شده بود و مرا دستگير كردند و
بردند درون پايگاه …»

استوار حيدري يكي از
عناصر مهم زميني كودتا نيز دربارة حركت خود و كودتا چيان از تهران بسوي پايگاه
نوژه مي نويسد:

«من خودم شخصاً
بهمراه بيوك به سرنشيني چهار نفر (غير نظاميان مهران 25 ساله، فرامرز 32 ساله،
قاسم حاجي آبادي 25 ساله و منصور 27 ساله) و سرنشينان اتومبيل تويوتا قرمز رنگ از
جادة همدان بسمت محلّ مورد نظر در حركت بوديم… بعلت اينكه جلو سه راهي توسط
نظاميان راه بسته و كنترل مي شد … از اينجا گذشتيم كه پشت سر ما مأمورين رسيدند
و جلوي ما را گرفتند و ما به مأمورين گفتيم كه خودمان نظامي هستيم و بايد دژبان ما
را جلب نمايد … داشت وضع بحراني مي شد من سعي كردم اسلحه را از پاسدار مأمور
بگيرم ولي خودم در سرازيري خوردم زمين و تفنگ پاسدار را گرفتم و با خودم بردم در
تاريكي دست راست جاده را گرفته رفتم كنار جاده داشت تيراندازي مي شد من تا نزديكي
صبح در بيابانها راه رفتم و در يكي از جوبها گرفتم خوابيدم…»

اين بود اجمالي از
حركت كوتاچيان در شب كودتا بسوي محلي كه قرار بود از آنجا كودتا شروع شود، و
دستگيري آنها، انشاء الله در مقاله آينده حوادث پايگاه نوژه و اطراف آن را در شب
كودتا براي خوانندگان گرامي بازگو خواهم كرد. ادامه دارد

 



[1] – نام مستعار رهبر نظامي کودتا.