استراتژي ملّي

استاد جلال الدين
فارسي

تعريف استراتژي

واژه استراتژي Strategyمشتق از
كلمه يوناني استراتگوس Strategusبمعناي فرماندة لشكري
كشوري است. اين كلمه در قديم به فرمانده نظامي يا به فرمانده لشكري و كشوري اطلاق
مي شده است. مي دانيم كه مدنيّت و تشكيل سيته يا مدينه به اين صورت بوده است كه
چند قبيله خانواده در كنار هم جمع مي شدند، هر كدام يك آتشكده خانوادگي داستند،
آنگاه يك آتشگاه ملي تأسيس مي كردند و مرز زندگي اين قبايل، مشخص و متمايز از
يكديگر بوده است. چنانكه در مدينه رم تا جائيكه بخاطرم هست، هفت قبيله خانواده
متحد شدند و اين مدينه را تأسيس كردند. اين مدينه سپس تبديل به امپراطوري رم شد.
در «آتن» ظاهراً ده قبيله خانواده بوده اند. وقتي كه اين قبايل متحد مي شدند،
همانطوري كه يك آتشگاه ملي مشترك داشتند، بايد ارتش مشترك و نظام دفاع ملي واحد هم
مي داشتند. افراد هر قبيله ـ خانواده داراي رئيسي بوده اند كه از اجتماع اين
رئيسان، مجلس سنا يعني شوراي عالي حاكم بوجود مي آمده است، هر خانواده قبيله يك
واحد نظامي تقديم دولت مدني مي كرده است. از اجتماع اينها يك «هنگ» بوجود مي آمد.
اين «هنگ» را «تاكسيس» مي ناميدند. فرمانده هر «تاكسيس» يعني فرمانده هر هرنگ
«استراتگوس» نام داشته است وقتي كه نه هنگ تشكيل مي شد چنانكه در همين «آتن» در
زمان جنگهاي ايران و يونان ده هنگ داشتند ده فرمانده هم انتخاب مي كردند.
سرفرماندهي اين فرماندهان، سالانه انتخاب مي شد چنانكه يكايك به نوبت فرماندهي مي
كردند. بعضي گفته اند كه استراتگوس به فرمانده عالي فرمانده اين ده هنگ اطلاق مي
شده است. يونانيان و روميان همين گونه فرماندهاني داشته اند. به تدريج طوري مي شود
كه دفاع ملي اهميتش در ميان خدمات ديگر افزايش پيدا مي كند و اهميت حياتي پيدا مي
كند بطوري كه موجوديت ملي بستگي به آن مي يابد. از اين جهت «استراتگوس» ها در زمان
حكومت «آخونها» همه كاره مي شوند. پس فرماندهان نظامي يعني استراتگوس ها رفته رفته
عهده دار امور كشوري هم مي شوند.

فنوني كه يونانيان و
روميان براي احراز پيروزي در جنگ بكار مي بردند و در حقيقت نوعي حيله نظامي بود،
«استراتژم» يا «استراتژمس» ناميده مي شد.

ملاحظه مي فرمائيد كه
استراتژي، اطلاق مي شود بر حيله ها و تدابير فرمانده نظامي، اين قديم ترين تعريف
«استراتژي» است: هنر فرماندهان، تدابير و حيله هاي نظامي، و هنر فرماندهي جنگ. مي
بينيم سپس، در زمان انقلاب كبير فرانسه كه ناپلئون جنگ هائي را با موفقيت به پايان
مي برد و در اين جنگ ها موفقيتش را مرهون تدابير يا حيله هاي فرماندهي خودش و در
حقيقت بكار بستن تاكتيكهاي دقيق و پيروزمند مي داند، استراتژي تعريفي بالا تر پيدا
مي كند. استراتژي مي شود: علم حركات و طرح هاي نظامي، علم جنگ و تهيه طرح ها و خط
مشي واحدهاي نظامي.

در اين تعريف، دو چيز
را استراتژي مي خوانيم: علم حركات، و علم طرح هاي نظامي. وقتي مي گوئيم: استراتژي،
علم حركات و طرح هاي نظامي است، حركات را مقدم بر طرح هاي نظامي مي آوريم. حال
آنكه به لحاظ واقع ابتدا بايد طرح نظامي تهيه كرد سپس اين طرح را به كار بست. اين
بكار بستن مي شود حركات نظامي.

تعريف بعدي مي گويد
كه «استراتژي» عبارتست از: علم جنگ، تهيه طرح ها و خط مشي واحدهاي نظامي. خط مشي
واحدهاي نظامي همان حركاتي است كه اين واحدهاي نظامي انجام مي دهند و امروز «علم
تاكتيك»، همين حركات را براي كسب پيروزي در نبرد بررسي مي كند. در واقع در انقلاب
كبير فرانسه در اواخر سده هيجدهم، «استراتژي» علم فرماندهان عالي است يعني تركيبي
از اطلاعات نظامي آنها و حركاتي كه بكار مي بسته اند. بلافاصله پس از نبردها يا
جنگ هاي پيروزمندانه ناپلئون، يك تئوريسين يا «استراتژ» پيدا مي شود بنام
«كلازويتس»، «كلازويتس» رئيس ستاد سپاه دوم «پروس» و فرمانده دانشگاه «پروس» است.
سرلشكري است كه كتابي مي نويسد بنام «درباره جنگ» به زبان آلماني، آنجا «استراتژي»
را تعريفي دقيقتر مي كند. تعريفي كه «كلازويتس» از «استراتژي» مي كند، عبارتست از:
فن هدايت نبرد و تطبيق و هماهنگ ساختن نبردها جهت نيل به هدفهاي جنگ. ملاحظه مي
كنيد يكبار حركات واحدهاي نظامي را در ميدان نبرد تنظيم مي كنيم، ابتدا طرح مي
دهيم بعد اين طرح را بكار مي بنديم آن علم و اين فن بكار بستن طرح ها براي كسب
پيروزي، مي شود «استراتژي».

«كلازويتس» مي گويد:
هدف جنگ يا استراتژي، كسب پيروزي در يك نبرد يا رزم نيست، بلكه علاوه بر آن اين هم
هست كه علاوه بر طراحي حركات واحدهاي نظامي براي كسب پيروزي، نبردها را طوري تنظيم
بكنيم كه به لحاظ زماني و مكاني يك شكل توالي به اين نبردها بدهيم كه تسليم دشمن
يا شكست دشمن را در نهايت بتوانيم تضمين بكنيم.

ملاحظه مي كنيم
«استراتژي» علم و فني بالاتر از اداره و هدايت واحدها در يك نبرد مي شود. آنوقت
تاكتيك را هم تعريف مي كند. «كلازويتس» مي گويد كه تاكتيك: فن بكار بردن واحدها و
عمليات و هدايت عمليات در نبرد است. مي بينيم رابطه تاكتيك به استراتژي رابطه جزء
به كل مي شود. آن چيزي كه باعث كسب پيروزي در يك نبرد مي شود تاكتيك است. يعني فن
بكار بردن واحدها و هدايت عمليات نظامي در يك نبرد، اما «استراتژي»، دادن نوعي
توالي به نبردها است براي تحقق هدف نهائي كه پيروزي در جنگ مي باشد. «مولتكه»
سردار معروف آلماني تعريفي ديگر از «استراتژي» دارد؛ او مي گويد: «استراتژي تطبيق
عملي وسايلي است كه در اختيار فرمانده گذارده شده است». يعني ما با طرق وصول به
هدف مطلوب بايد راه كارهاي رسيدن به پيروزيها را بينديشيم. وسايل و واحدهائي را هم
كه در اختيار داريم بررسي كنيم، اينها را مطابقت بدهيم. اين وسايل و واحدها، اين
نيروهاي خودمان را با آن راه كارهائي كه ما را به پيروزي مي رساند و شكست را بر
دشمن تحميل مي كند. بالاخره «ليدل هارت» هم يك تعريفي از «استراتژي» دارد. «ليدل
هارت» انگليسي كه مورخ استراتژي است و تاريخ نظامي مي نويسد، مي گويد: «استراتژي»
فن توزيع و بكار بردن وسايل نظامي براي نيل به هدف هاي سياسي است. «ليدل هارت»
تعريف استراتژي را تكامل مي بخشد وي كتاب هاي متعددي دارد كه به زبان فارسي در
نيامده است مگر چند مقاله اي در «تاريخ فن جنگ»، كتابي است كه متن انگليسي آن
حدوداً متعلق به سي سال پيش است. و آن مجموعه مقالاتي است كه بوسيله نظاميان و
مورخان نظامي عالم نوشته شده است و در آنجا مقاله اي هم از «ليدل هارت» وجود دارد.

كتاب ديگري هست بنام
«سازندگان استراتژي نو» كه ترجمه از يك كتاب بسيار بزرگ چند جلدي است كه بنده دوره
عربي آنرا دارم. ترجمه مختصرش به زبان فارسي از انتشارات اميركبير مي باشد. در اين
كتاب هم مقاله اي از «ليدل هارت» وجود دارد.

ملاحظه مي كنيد كه هر
چه از زمان يونان و اسكندر و جنگ هاي ايران و يونان و يونان و ايران و روم به طرف
حال مي آيم، تعريف «استراتژي» تكامل پيدا مي كند. «ليدل هارت» مي گويد: «استراتژي»
فن توزيع و بكار بردن وسايل نظامي براي نيل به هدفهاي سياسي است. تا آن زمان فكر
مي كردند كه «استراتژي» هدفش پيروزي در جنگ است و يك مسئله نظامي است. اما «ليدل
هارت» مي گويد جنگ وسيله اي است براي تحقق يك هدف سياسي كه بالاتر از شكست دادن
دشمن است. كار ديگري كه «ليدل هارت» مي كند، در كنار تعريف استراتژي: و اين كه
عبارت است از طراحي و هدايت عمليات نظامي و علم و فن جنگ يا اداره موفقيت آميز
جنگ، اشاره به چيز ديگري مي كند كه استراتژي ملي خوانده مي شود مي گويد: در كنار
استراتژي نظامي چيزي بنام استراتژي ملي يا هدايت عالي جنگ وجود دارد كه به عهده
مقام سياسي مي باشد. و آن عبارتست از: بكار بردن مجموع عمليات نظامي، سياسي،
فرهنگي و اقتصادي به منظور كوبيدن دشمن با حداكثر قدرت، و شكست دادن او.

 

استراتژي ملّي

ملاحظه مي كنيد كه تا
حالا بحث از «تاكتيك» بود يعني هدايت واحد هاي نظامي در ميدان رزم، بعد سخن از
«استراتژي نظامي» بود به معني هدايت نبردها يا نظم و توالي دادن به نبردها به گونه
اي كه سرانجام پيروز بشويم و دشمن را وادار به تسليم بكنيم. تا مي رسيم به
«استراتژي ملي» كه عبارتست از علم و فن بكارگيري عمليات نظامي يعني رزم و جنگ
بعلاوه عمليات فرهنگي، عمليات سياسي، عمليات اقتصادي و هماهنگ كردن اينها با
استفاده از همه اين نيروهاي متنوع براي وارد آوردن بيشترين فشارها بر دشمن و زدن
بزرگترين ضربات بر دشمن و نهايتاً تسليم شدن دشمن. حالا كه به اينجا رسيديم بايد
بدانيم كه چرا «استراتژي» از 487 سال پيش از ميلاد و زماني كه «استراتگوس» ها وجود
داشتند و استراتژي به مفهوم تدابير و حيله هاي نظامي فرماندهان نظامي بود، بجائي
رسيد كه چيزي بنام «استراتژي ملي» درست شد با اين تعريف كه استراتژي ملي يعني
اداره و هدايت عمليات متنوع يك ملت و بكارگيري همه نيروهاي متنوع يك ملت از نظامي،
سياسي، اقتصادي و فرهنگي به منظور تسليم دشمن و كسب پيروزي براي ملت، چرا؟ براي
اينكه جنگ در اين مدت زمان يعني از سده پنجم پيش از ميلاد تا زمان «ليدل هارت»
تكامل پيدا مي كند. جنگ از عمليات ساده نظامي بصورت عمليات پيچيده كه «ليدل هارت»
در تعريف «استراتژي ملّي» بكار برده است در مي آيد. براي اينكه با پيدايش باروت و
سلاح هاي آتشين و جنگ هاي خندقي و سنگري و ساختن استحكامات دفاعي و تهاجم بر
استحكامات دفاعي دشمن جنگ هاي پر خرجي درست مي شود، ارتش به يكدستگاه بسيار پر
مصرف تبديل مي شود، تاسيسات اقتصادي كارخانه ها، معادن، مزارع در خدمت اين ارتش
قرار مي گيرد، در برابر هر نظامي كه مي جنگد ده نفر آن را در پشت جبهه تدارك مي
كنند بطوريكه تا اين ده نفر نباشند آن يك نفر نمي تواند بجنگد؛ جنگ، ديگر عبارتست
از كار آن يكنفر، بعلاوه اين ده نفر.

 

ارتباط جنگ با مردم

علاوه بر اين جنگ بعد
رواني قوي پيدا كرده است. وقتي مردم پشت جبهه همانقدر سيهم اند كه رزمندگان در خط
مقدم پس هر گونه تأثير بر روحيه مردم يك كشور در خطوط مقدم جبهه و در ميدان رزم
اثر مي گذارد، سياست هم همين گونه است؛ قدرت و استحكام سياسي هر ملت در تمام
عمليات ملي مرتبط با جنگ موثر است دستگاههاي استبدادي قديم متكي به صنف نظاميان
بوده اند، متكي به نظاميان مزدور، اينها چه مردم مي خواستند و چه نمي خواستند جنگ
را شروع مي كردند، اداره مي كردند و به پايان مي بردند. اما وقتي جنگ هزينه هنگفتي
دارد و احتياج به درآمد سرشار ملي است، درامدي كه متعلق به طبقات و اصناف جامعه
است، جنگ را نمي شود اداره كرد و نمي شود با پيروزي به پايان برد مگر اينكه رضايت
توده هاي مردم را جلب كرد تا در تلفات و كشته دادن ها شركت بكنند. وقتي كه سلاح ها
تكامل پيدا مي كنند، تلفات هم افزايش پيدا مي كنند، تلفات به حساب مردم، خرجها
بحساب مردم، اينجاست كه حكومت استبدادي حكومت يك اقليت نمي تواند دوام بياورد.
اقليتهاي مستبد حاكم بر اجتماعات و مخصوصاً استبداد حاكم بر كشورهاي اروپائي نمي
توانستند در برابر حملات مسلحانه دشمناني از موجوديت خودشان و از كشورشان دفاع
كنند مگر اينكه رضايت مردم را جلب كنند، ماندند بر سر يك دو راهي: يا بايد تن به
شكست بدهند و انقراض حكومت و به اسارت در آمدن خودشان و مردم را ببينند و يا رابطه
شان را با مردم تلطيف كنند. اينجا است كه مردم با مستبدين و حكومت هاي استبدادي در
تضاد قرار گرفتند. مردم مي گويند: وقتي كه پول جنگ از كيسه ماست بايد شروع جنگ،
تصميم گيريش، اداره اش با تصميم ما يا منتخبين ما باشد، بدين طريق «دموكراسيها»
بوجود آمدند.

با پيدايش نخستين
دموكراسي در فرانسه، در اروپا براي نخستين بار ارتشي پيدا شد كه متكي به توده هاي
داوطلب مردم بود، و خدمت نظام وظيفه بجاي كار حرفه اي و مزد بگيري بوجود آمد و
سرباز مردمي و افسر وظيفه جاي ارتشيان حرفه اي ضد ملي را گرفتند. جنگ ميان چنين
ارتشي كه از فرانسه حركت مي كرد با ارتشهاي مزدور رژيمهاي استبدادي رخ داد. حكومت
هاي استبدادي وقتي در برابر ارتش انقلاب كبير فرانسه قرار گرفتند ـ به لحاظ نظامي
ـ تاب پايداري نداشتند و به همين دليل شكست خوردند.

تحول حكومت از
استبدادي به دموكراسي

حكام مستبد راه چاره
را در اين ديدند كه آنها هم دموكراسي را در كشورشان برقرار كنند و مردم را در
حكومت شركت بدهند. دموكراسي ها بدين گونه اضطراراً و قهراً در كشورهاي اروپائي
برقرار شد. پس راه تحول حكومت ها از استبدادي به دموكراسي و منتخب و پارلماني راهي
است از خلال جنگ و دفاع ملي، و نه چنان كه ماركس مي گويد بر اثر تحول در وسايل
توليد يا روابط توليد و تضاد طبقات. حكومت ها وقتي كه دموكراتيك (مردمي) مي شوند
مردم از آرمان هاي خود حمايت مي كنند و نشر مي دهند و به كشورهاي ديگر منتقل مي
كنند و جنگي بر اين اساس بوجود مي آيد، جنگ در كنار فعاليت نظامي خودش داراي يك
فعاليت سياسي تبليغاتي، اعتقادي مي شود. اينكه سربازي كه زير پرچم ناپلئون به
كشورهاي ديگر مي رفت علاوه بر جنگيدن تبليغ مي كرد و مرامي و شعارهائي داشت، حرفي
براي گفتن داشت، پيامي براي بردن داشت، مي توانست ارتشهاي دشمن را متزلزل كند.
متلاشي كند و به خود ملحق سازد، حتي ملت هاي متخاصم يا مخاصم را به خود ملحق
گرداند.

 

جنگ هاي مكتبي

بدين ترتيب، به جنگ
بعد سياسي اعتقادي نيرومند دادند. جنگ هاي مكتبي پيدا شد. مي بينيد بر اثر تكامل
جنگ، جنگ ابعاد مختلف گرفت. جنگ همگاني و متكي شد به خدمت نظام وظيفه، بجاي يك
صنف، تمام مردم مي جنگند. ميان جنگ گسترش پيدا كرد، همه جائي شد، بين المللي شد،
جنگ با داشتن بعد سياسي اعتقادي فرهنگي و اقتصادي نيرومند يك فعاليت مستمر شد.
كارخانه ها و مراكز تحقيق و مزارع هميشه بايد كار كنند، اينها فعاليتهائي است
پيچيده و آميخته با جنگ.

بنابراين مرز زمان
صلح از زمان جنگ برداشته شد. جنگ استمرار پيدا كرد. اداره جنگ ديگر با «استراگوس»
و فرمانده نظامي نيست. اينكه «ليدل هارت» مي گويد: «هدايت عالي جنگ به عهده مقام
سياسي است» و استراتژي و هدايت عالي جنگ بدين صورت است كه مقام سياسي كشور و مقام
نظامي طرح تهيه بكند و اين طرح را بكار ببندد، آن هم در مدت زماني طولاني و فراتر
از زمان جنگ و گسترده تر از دوره جنگ. گرچه ملت ها در طول تاريخ به جنگ بعدها و
خصوصيت هاي تكاملي دادند تا بتوانند جنگي پيروزمندانه برگزار كنند و بدينسان جنگ
از آن صورت ساده بسيط قديمي بصورت كنوني تكامل پيدا كرده است، ولي هر ملتي مي
تواند بدون توجه به تكامل ابزار جنگ و تكاملي كه بشريت در طول تاريخ به جنگ داده
است همين تكامل را در يك زمان واحد بدهد. ادامه دارد