اجتماع بشر2

قرآن و سنن الهی در
اجتماع بشر

آیة الله محمدی
گیلانی

و خلاصه و فشردۀ سخن
آنکه، لازمۀ این ربط واقعی بین فرد وجامعه طبق آنچه که بدان اشاره شد، تکوین و
آفرینش قُوی و خاصیّتهای اجتماعی توانمند و پرصلابت است که بر قُوی و خاصیّتهای
فردی هنگام تعارض و تزاحم، ظفرمند و چیره است. چنانکه حسّ و تجربه نیز گواه برآن
است، باین تقریر: وقتی که اراده اجتماعی بخیری تعلّق می گیرد، مثلاً در موارد داد
و فریادهای دستجمعی مربوط بشئون عمومی در راهپیمائیها و نحو آن و یورشهای اجتماعی
ارادۀ هیچیک از افراد، توان مقاومت و معارضه را در مقابل آن ندارد، بلکه طبیعی است
که اجزاء و اشخاص ناگزیراز پیروی کلّ، و روح اجتماعی هستند، همانند قطرۀ آب که
تابع جریان آب نهر است، و بناچار اشخاص که اجزاء مجتمعند، پیرو جریان قصد و اراده
اجتماعیند و حتّی در موارد یاد شده، از شعور و اندیشه فردی منعزلند و همچنین است
در هنگام خوف و وحشتهای عمومی و یا مرسومات دستجمعی در همۀ این موارد و نظائر آنها
ارادۀ افراد مستهلک در اراده عمومی است و بالاضطرار ازآن پیروی و تبعیّت می
نمایند.

و همین معنا، تمام
ملاک در اهتمام اسلام بشئون اجتماع است، اهتمامی که مانند آن را در هیچیک از ادیان
دیگر و نه در روشهای ملل متمدن، نیافته و نخواهیم یافت، چه آنکه پرورش اخلاق و
غرائز در فرد که اصل و ریشه در وجود مجتمع است، با وجود اخلاق و غرائز معارض
ومضادّ در وجود جامعه که طبعاً غالب و قاهر است، سودمند نمی اُفتد مگر بمقدار
ناچیزی که در مقام قیاس و تقدیر ملحق بعدم است، علیهذا اهمّ احکام و تشریعاتش
مانند حجّ ونماز و جهاد وانفاق وبیک کلام تقوای دینی را بر اساس اجتماع بنا نهاده
است، و برای محافظت این اساس مضافاً بملزم ساختن حکومت اسلامی در حفظ شعائر دینی و
مضافاً بفریضۀ دعوت بخیر و امر بمعروف و نهی از منکر که بر عهدۀ همه افراد امّت
است، غایت و غرض مجتمع اسلامی را سعادت حقیقی و قرب بخداوند قرار داده است، و این
رقیب و مأمور الهی از طریق باطن هماهنگ با حکومت و امّت مآلاً حافظ این اساسند.

تفسیر
المیزان ج 4 ص 103 ـ 101

این بود، نظر قرآن
مجید، دربارۀ وجود مستقل و ثبوت شخصیت از برای اجتماع انسان که راسخ فی العلم و
پرورش یافته بیت وحی و رسالت، در این موضع از تفسیر المیزان، اجمالاً آن را تقریر
فرموده اند، و در مواضع دیگری از این تفسیر نیز بمناسبت در این مسئله بطور ایجاز
بیاناتی دارند، شاید در ظرف مناسبی در آینده نقل شود.

چنانکه ملاحظه
فرمودید، تکوین روح وقوی و خواصّ اجتماعی توانمند وچیره، بر قوی و آثار فردی هنگام
مقابله و تعارض، مقتضای قانون علیّت ومعلولیّت ونظام آفرینش است، و اسلام که دین
فطری و همۀ اصول و فروعش بر اساس واقعیّت بوده و هماهنگ با نظام و هدف آفرینش است،
الزاماً احکام مربوط بحفظ بقاء این نوع، و روابط زیربنائی و روبنائی واقتصادی و
تولیدی و اَشکال توزیع ثروت و شکلهای مالکیّت بر زمین و وسائل تولید و بیک کلام،
وجه تولید که مجمع نیروهای مولد و روابط تولیدی است و همه معنویات واخلاقیات جمیله
و هدایت افراد را بسوی کمال حقیقی، در ارتباط با شئون اجتماعی قرارداده، و جامعه
را در همه تشریعاتش، پایه اساسی مقرّر فرموده است. تا شخصیّت اجتماعی متعالی
وارسته از رزائل و پرستش مادّه و آزاد گردیدۀ از خرافات، متولّد و بالنده گردد،
وطبعاً در سایۀ چنان وجودی فرازنده، افراد نیز متعالی الصفات ووابسته بعقائد حقّه
و کمال حقیقی یعنی شایسته نزول در حرم اصل هستی می گردند.

پس راز اهتمام اسلام
بشئون جامعه و اصالت بخشیدن بآن، این است که جامعۀ با تقوا و از قیود فرومایگی و
بندگی مادّه رسته، عالیترین وسیلۀ اعدادی و زمینۀ مساعد برای شکوفا شدن وبفعلیّت
رسیدن استعدادهای نسلهای متعاقب است، وافراد در اعصار متتالی درسایۀ چنین جامعه ای
متعالی می توانند، قرین سعادت واقعی خود گردند، و شاهد وصول بکلّ الکمال را در
آغوش گیرند.

بنابراین، اصیل بودن
جامعه در تشریعات و احکام اسلام، اصالتی است که غایت و نتیجه آن استکمال افراد
است، و بعبارت روشن تر، اصالت جامعه در تقنین و تشریع اسلام، بمنزلۀ شالوده و
بنیاد و فراهم آوردن مُعِدّات و غایت آن، ایصال افراد جامعه، بسعادت واقعی است.

و جامعۀ متکامل و
اصیل، جامعه ای است که افراد در دامن آن، بارزشهای والای انسانی دست یافته و
سعادتمند واقعی گردند، وگرنه، جامعه ای است عقیم، چنانکه اصالت اجتماع در تمدّن
غربی چنین است.

بنیانگزاران تمدّن
غرب، بناء مدنیتشان را بر اساس اصالت اجتماع، معماری نموده اند و دست یابی بهر
کمال در هر بعدی از ابعاد انسانی را مرهون اصل مذکور دانسته اند و آموزش و پرورش
خود را بر وفق آن تنظیم نموده اند. و غرض و هدف اصلی در نظر آنان سعادت و کمال
جامعه است، و طبیعی است که دستیابی بسعادت اجتماعی مفروض، احیاناً مستلزم محرومیّت
بعضی از افراد، از سعادت فردی است، مثلاً برای دفاع از وطن و قانون و مرام وحفظ
حریم اجتماع، خود را قربانی کنند، و سعادت فردی خویش را فدای سعادت جامعه نموده و
خود تهی دست ومحروم گردند، در اینگونه حرمانها بلکه در هر عمل ارادی، هیچ انسانی
اقدام نمی کند، و اراده از وی منبعث نمی گردد، مگر از عقیدۀ استکمال و اذعان
باینکه عمل مورد نظر کمالی است از برای وی، در صورتی که فداکاریهای فوق برای عاملش
جز حرمان از سعادت فردی ثمری ببار نمی آورد و اگر کمالی فرضاً بر آنها مترتّب شود،
کمال مجتمع است، کمالی که مایۀ شقاوت و بدبختی افراد کثیری است، کمالی که راهزن و
قاطع طریق انسانهائی از وصول بسعادتشان می باشد.

بنیانگزاران این
مکتبها برای تحمیق و بهره کشی بی چون و چرا، دست بتلقین های مسموم کننده زده و می
زنند ومی گویند: انسانهای فداکار با فداکاری خویش، ذکر جمیل و خوشنامی در تاریخ
اکتساب نموده و مایه مباهات و سبب افتخار جامعه شان می گردند؟ ولی این خود یک
خرافۀ اغفال کننده ای است چه آنکه بايد پرسید: مکتب شما که یک مکتب مادّی است و
بماورائی معتقد نیست، چگونه فرض می کنید که انسان فداکار که هستی و حیات وی باطل
ومعدوم صرف گردیده، بعد از بطلان ونابودی، از ذکر جمیل باصطلاح اکتسابی بهره ور می
گردد؟!

شگفت انگیز آنکه با
این تلقین خرافه آنچنان حائل ضربه گیر در مغز پیروانشان پدید آورده اند که هر نوع
ضربه ی آگهی انگیز وبیداری بخش را خنثی و بی اثر می نماید و افراد را بموادّ خامی
برای مصرف ماشین مقاصد شوم خویش تبدیل می کنند؟

لوئی فیشر که از
طرفداران سرسخت شوروی بشمار می رفته ومقالات وی در مطبوعات در شرائطی که مطبوعات
کشورهای غربی بطور دستجمعی علیه شوروی تبلیغ می کردند برای رهبران شوروی ارزش و
اهمیّت زیادی داشت. با وجود این، فیشر پس از تصفیه های خونین استالین در سالهای 38
ـ 1936 که سبب بیداری وی از خواب ابلهی شد دیگر نتوانست در شوروی بماند وبطرفداری
از آن کشور ادامه دهد. مقاله ای تحت عنوان «تزارهای سرخ» دارد، که گوشه ای از
جنایات رهبران کشور شوروی را نشان می دهد و عبارت پایان مقاله اش چنین است:

«هدف قابل قبول و
منطقی هر مکتب و مقصد نهائی هر تلاش و مبارزه ای، تأمین رفاه و نیک بختی انسان
است. استقلال ملّی و انترناسیونالیسم و اقتصاد آزاد یا سوسیالیسم همه فرع بر این
اصل است.

این شعار بعضی از
مکتب ها و حکومتها که می توان نسلی را فدای سعادت نسل بعد کرد، شعاری پوچ و
مزوّرانه است. قربانی کردن یک نسل بخاطر نسل بعدی، نسل دوم را هم در خطر نابودی
قرار خواهد داد، و نسلهای بعد را نیز می توان با همین منطق پوچ، فدای نسلهای ما
بعد کرد، کسانی که این شعار مزوّرانه را سر می دهند، مانند لاشخورهائی هستند که از
خون و گوشت موجودات دیگر تغذیه می نمایند، و ادامۀ حیات ننگین خود را در مرگ و
نابودی دیگران جستجو می کنند» کتاب بت شکسته صفحه 120.

فقط مکتب توحید و
قرآن است که پردۀ ابهام را دریده و بیان داشته است که پهناوری هستی، در پهنای تنگ
مادّه و طبیعت، محدود نمی گردد، بلکه هستی مشتمل بر شهود و غیب ودنیا و آخرت است،
و غایت سیر انسان متمکّن در صراط مستقیم «الله» است، و زندگی مادّی، جز بازی
کودکانه، و آرایش سفیهانه، و خودستائی ابلهانه، چیز دیگری نیست، و جملگی اینها می
شود که در طریق لقاءالله و وصول بکل الکمال واقع شوند، و کلّ الملاک در لقاءالله
تعالی «قلب سلیم» و انقیاد و طاعت حق است و تمام معیار در شقاوت و حرمان از
لقاءالله، تمرّد و عناد در مقابل حقّ است و فداکاری و قربانی در راه حق و همه هستی
خویش را باختن، و فناء فی الله شدن عین وصل بریشۀ هستی و بقاءالله است.                                        ادامه دارد