تو را براي خودم ساختم!

حضرت
آیت الله مصباح یزدی

 

اشاره: آنچه در پی می‌آید، سخنرانی
حضرت آیت الله مصباح یزدی در یادواره روحانی شهید عبدالله میثمی است در آن  به موضوع علت تفاوت انسان‌ها و موجودات و پرسش­هایی
که در این زمینه وجود دارد پرداخته­اند.

 

 

وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي

«ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا
مُوسَى
* وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي * اذْهَبْ
أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي وَلَا تَنِيَا فِي ذِكْرِي»؛ حضرت موسي
در کوه طور است و خداي متعال با او صحبت مي‌کند. پس از اينکه خداوند به آن حضرت مي‌فرمايد
که چگونه متولد شدي و چگونه به مادرت الهام کرديم که تو را به رود نيل بيندازد و
…، مي‌فرمايد: «واصطنعتک لنفسي»؛ تو را براي خودم ساختم! مفهوم اين عبارت بسيار
عالي است. به نظر مي‌رسد کساني چون شهيد عبدالله ميثمي مصداق اين آيه باشند، يعني خداوند
از ابتدا او را براي خود خلق کرده بود و بهترين سعادت ما اين است که به ايشان توسل
پيدا کنيم و از خدا بخواهيم که او ما را شفاعت کند تا خدا ما را هم بيامرزد.

شهيد ميثمي به يکي از اشعار مرحومه
پروين اعتصامي که درباره داستان حضرت موسي است، بسيار علاقه داشت و گاهي آن را در
جبهه‌ها براي دوستان و فرماندهان مي‌خواند. چون اين داستان با مباحث ما ارتباط
دارد، خلاصه آن را بيان و نتيجه‌گيري مناسب خود را مطرح مي‌کنيم.

حضرت موسي از مصر فرار کرد و به شهر مدين
رفت و در آن‌جا 10 سال براي حضرت شعيب چوپاني کرد. سپس، تصميم گرفت همراه با زن و
بچه‌اش به مصر بازگردد. در بين راه به صحراي سينا بين مصر و فلسطين، رسيد. همسرش
که حامله بود، احساس درد کرد. تصور کنيد: در يک بيابان در تاريکي شب و در حال بازگشتن
به مصري که در آن فرعون ادعاي خدايي دارد حاجتي پيش مي‌آيد، به راستي اين شرايط چه
حالي را براي انسان ايجاد مي‌کند. حضرت موسي مجبور شد توقف کند. به همسرش گفت: شما
قدري استراحت کنيد تا من آتشي فراهم کنم. ايشان در صحراي سينا به دنبال آتش مي‌گشت
تا اينکه نوري توجه او را به خود جلب کرد؛ نوري که از ميان درختي مي‌تابيد. چنين کسي
که از همه‌جا منقطع و بسيار نيازمند است و هيچ‌کسي نيست او را پناه دهد و ياري
رساند، نگاهش که به آن درخت می‌افتدمی‌فرماید: «آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ
لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ»؛ آتشي بياورم تا شايد شما گرم شويد.
وقتي به نزديکي آن رسيد، به وي خطاب شد: «انّي أنا الله»، و اين سخن تا به اينجا ادامه
مي‌يابد که ما تو را انتخاب و در دامن فرعون حفظ کرديم. تو از مصر فرار کردي و ما
تو را حمايت و هدايت کرديم. سپس، مي‌فرمايد: «ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا
مُوسَى»؛ اين تعبير، بسيار زيبا و پرمعناست. به زبان امروزي، يعني
درست سر وقت اينجا رسيدي! يعني همه اينها حساب شده است و اتفاقي و بي‌حساب نيست. اينها
بايد اتفاق بيفتد، اما بدان: «وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي»؛ هر آنچه
گفته شد براي اين بود که بداني من تو را براي خودم ساختم. حال، اين‌که چه حالتي براي
حضرت موسي پيدا شد، جاي پرسش است، اما احتمال مي‌دهم اثر اين کلام کمتر از آن وقتي
نباشد که به خداوند گفت: «أرِني» و در اين هنگام: «فَلَمَّا تَجَلَّى
رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّاً وَخَرَّ موسَى صَعِقاً».

سپس، خداوند به حضرت موسي فرمود: «اذْهَبْ
أنْت وَ اخُوکَ بِآياتي»؛ تا اينجا هنوز صحبت از هارون نبود. موسي و همسرش تنها
بودند، ولي خداوند برنامه بعدي را بيان مي‌کندو مي‌فرمايد تو بايد همراه با برادرت
آيات مرا حمل کنيد و با خودتان داشته باشيد و کاري را انجام دهيد که برايتان تعيين
شده است.

 

تربيت ويژه

 در اين‌جا بحثي مطرح است. ما في‌الجمله مي‌دانيم
که خداي متعال براي بعضي از بندگان از همان ابتدا زمينه‌هايي را فراهم آورده و آنان
را به‌گونه‌اي خاص آفريده است. حتي در زمان انعقاد نطفه‌شان نيز شرايط ويژه‌اي پيش
مي‌آيد. ازدواج پدر و مادرشان با يکديگر و کيفيت تولد و رشد آنان نيز در شرايط خاصي
صورت مي‌گيرد. اگر در اين مسئله درباره هر کس شک داشته باشيم، درباره حضرات معصومين
«صلوات‌الله‌ عليهم ‌اجمعين» ترديدي راه ندارد؛ بخصوص درباره صديقه کبرا فاطمه
زهرا «سلام‌الله‌عليها» در روايات آمده است: از آن سيب طاهر، پاک
و نوراني که پيامبر اکرم «صلی‌الله‌عليه‌وآله» به امر خداوند متعال تناول فرمودند،
نطفه حضرت زهرا «س» پديد آمده است. در زيارت‌ها هم مي‌خوانيم که خداوند شما را از «اصلاب
شامخه» و «ارحام مطهره» منتقل کرد. اينها نشانه‌هايي است تا بدانيم آفرينش بعضي از
انسان‌ها مقدمات خاصي دارد و خداوند، با عنايت ويژه‌اي مقدمات و زمينه رشد آنان را
فراهم مي‌کند. حضرت اميرالمؤمنين «ع» در خطبه قاصعه مي‌فرمايد: وقتي که پيامبر
اکرم «ص»از شير گرفته شد، خداي متعال مَلَکي را براي تربيت ايشان موکَّل فرمود و از
همان دوران شيرخوارگي تحت تربيت آن فرشته قرار گرفت. حضرت در ادامه مي‌فرمايند: من
نيز پس از تولد، آنچنان وابسته به پيامبر اکرم «ص» بودم که نمي‌توانستم از آن حضرت
جدا شوم، بدين‌ترتيب، پيغمبر هرروز به من تعليم مي‌داد. يعني، خداوند پيغمبر را به
وسيله فرشته‌اي از فرشتگان پرورش داد و من را به وسيله پيغمبر اکرم. آشکار است که اين
امر براي همه اين‌گونه نيست و فقط براي اشخاص خاص است.

 

 

استعدادها و تفاوت‌ها

بحثي که در اينجا مطرح مي‌شود اين
است که بسياري تصور مي‌کنند «اين خداوند است که آنان را اين‌گونه آفريده است و اگر
ما را نيز چنان مي‌آفريد، ما نيز آن‌گونه مي‌شديم؛ اينکه آنان معصوم هستند، به اين
معني است که خداوند مقام عصمت را به آنان داده و از گناه و شيطان حفظ‌شان کرده است.
اگر براي ما نيز چنين مي‌کرد‌، ما نيز آن‌گونه مي‌شديم. تصور مي‌شود وقتي خداوند
مي‌فرمايد: «اصطنعتک لنفسي»؛ يعني ديگر به تو مربوط نيست، تو اختياري نداري و من
تو را ساختم! و انسان‌هاي معمولي مختارند! اين است که در دام شيطان مي‌افتند و
گناه مي‌کنند. اگر خداوند ما را هم معصوم آفريده بود، ما نيز مانند آن‌ها مي‌شديم».
اکنون اين پرسش مطرح مي‌شود که: آيا واقعاً افراد از ابتدا که آفريده مي‌شوند با
هم تفاوت‌هايي دارند؟ آيا اين تفاوت‌ها سبب مي‌شود که برخي به اجبار خوب و برخي ديگر
بد شوند؟ جاي هيچ شکي نيست که استعدادهاي اوليه افراد، بسيار متفاوت است. همان‌طور
که برخي موجودات از نسل يک حيوان به وجود آمدند و برخي نيز از نسل انسان.

براي مثال، يک کره‌خر اختيار نداشته
که کره‌خر شود! چون پدر و مادرش الاغ بودند، او هم کره‌خر شده است. ما نيز آدميزاد
شديم، چون پدر و مادرمان آدم بودند. اين دست ما نبوده و نيست، اما در ميان
آدميزادگان نيز همه با هم يکسان نيستند. آنهايي که چند بچه دارند، ديده‌اند که بچه‌هايشان
حتي از اوايل تولد نيز با هم تفاوت دارند. همچنان‌که بچه‌هايي هستند که در سنين
کودکي چيزهايي را درک مي‌کنند که بقيه از درک آنها عاجزند. چندي پيش نوشته بودند
که کودک سه يا چهار ساله‌اي در کشور چين، رياضيات عالي مي‌خواند؛ درسي که بچه‌هاي دبيرستاني
به زحمت آن را مي‌فهمند! در ايران نيز نابغه‌اي بود که سن او اقتضا نمي‌کرد که او
را در دانشگاه‌هاي ايران بپذيرند. از اين‌رو، به کشور ديگري رفت و آنجا او را براي
دوره دکتري پذيرفتند. در سفري که به آن کشور داشتم، براي احوالپرسي به ملاقاتش
رفتم. وي گفت: استادي داريم که بيش از 70 سال دارد و من تنها شاگرد او هستم و روزي
11 ساعت کار علمي مي‌کنيم. اين همان شاگرد نابغه‌اي بود که در ايران او را براي
دوره ليسانس نمي‌پذيرفتند و به وي گفتند شرايطش را نداري!

 

اراده «شدن»

استعدادها متفاوت است، اما آيا ما حق
داريم که بگوييم چرا خداوند استعداد او را بيشتر کرده است؟ يا چرا مرا بچه آدم
قرار داده و آن را کره‌خر خلق کرده است؟ يا اينکه کره‌خر بگويد من چه گناهي داشتم
که حيوان شدم، چه مي‌شد من هم آدميزاد مي‌شدم؟ آيا واقعاً چنين حقي براي ما هست؟
جاي اعتراضي هست؟ مي‌دانيم که همه ما بدون استثنا در ابتدا يک اسپرم بوديم. يعني يک
جزء بسيار ريزي از يک قطره آب نجس. خداوند در اين جزء بسيار ناچيز استعدادي آفريده
که وقتي در رحم انساني قرار مي‌گيرد، در شرايط خاصي رشد مي‌کند، جنين و نهايتاً
بچه آدمي مي‌شود. اين اختلاف استعدادها در ابتداي آفرينش قابل انکار نيست. همه دنيا
مي‌دانند و هيچ‌کس هم حق اعتراض ندارد. ما پيش از اينکه باشيم، چيزي نبوديم. برخي مي‌گويند:
چرا با ما مشورت نکردند که مي‌خواهي آفريده شوي يا نه!؟ با چه کسي مشورت کنند؟ چگونه
به يک اسپرم بگويند که آيا مي‌خواهي آدم شوي يا نه؟ «شدن» آن وقتي است که روح در
تو دميده مي‌شود. آن‌وقت است که موجودي مي‌شوي که مي‌تواند شعور داشته باشد. در
سوره «يس» آمده است آدميزادي که ما او را از نطفه آفريديم، با ما بحث مي‌کند که
چرا چنين و چنان است! تو يادت رفته است چه بودي و چه کسي تو را آفريد و به اينجا
رسانيد؟! گاهي وقتي اين آدميزاد به جايي رسيد و شعوري پيدا کرد، حتي ادعاي خدايي
هم مي‌کند و با صراحت مي‌گويد: «انا ربّکم الاعلى». عجيب است! واقعاً خداوند موجود
عجيبي آفريده است!

 

حکمت کثرت: رحمت الهي

واقعيت اين است که حکمت الهي اقتضا کرده است که در اين عالم تحولاتي پديد و در اثر اين تحولات
استعدادهاي مختلفي در موجودات به وجود آيد. يکي گياه، يکي حيوان و يکي انسان مي‌شود؛
موجوداتي که در همه‌چيز با هم متفاوت هستند. بنابراين، حکمت الهي اين است که اين
کثرت و تنوع در عالم پديد آيد. اگر چنين نبود و همه‌چيز يکپارچه بود، اين عالم هميشه
يکسان مي‌ماند. فرض کنيد: تمام عالم از آهن آفريده مي‌شد، قطعاً چنين عالمي رشدي نمي‌داشت.
اختلافات و فعل و انفعالات ميان آنها بايد باشد تا زمينه تنوع پديد آيد. هستي، تابلوي
نقاشیي را مي‌ماند که رنگ صورتي، سبز، سفيد و بي‌شمار رنگ‌های دیگر دارد و يک گوشه
آن نيز رنگ سياه است. رنگ سياه هم اگر در آن تابلو نباشد، تابلو به آن زيبايي نمي‌شود.
اين تابلو بايد تنوع داشته باشد، اما اگر همه آن رنگ‌ها يک رنگ شود؛ حتي رنگي که
شما دوست داريد، آيا اين تابلو زيباييي خواهد داشت؟ اين عالم با اين زيبايي‌ها و
با اين حکمت‌ها مرهون تنوعات آن است. اگر اختلافات نباشند، زمينه‌اي براي رحمت‌هاي
الهي پيدا نمي‌شود. بنازم آن دست حکيمي را که نظامي برقرار کرده که در آن اين همه
تنوعات گوناگون پيدا مي‌شود. در اين نظام خلقت، دو انسان همانند يکديگر نيستند. اين‌جاست
که بايد گفت: تبارک الله احسن الخالقين. اگر اختلاف نبود، عالم يخ کرده و بي‌مزه
بود! نه رشدي در آن پيدا مي‌شد و نه مولود جديدي و البته نه اين همه زيبايي‌هاي بي‌نظير.

 

سنت الهي و رشد استعدادها

پس اين تنوع، لازمه اين خلقت است و البته
حکمت الهي نيز اين اختلافات را اقتضا کرده است و از اين پس هم خواهد بود و به کسي
هم ربطي ندارد. همه‌چيز مال اوست و هر طور که حکمتش اقتضا کرده آفريده است. حال، در
ميان همه اين موجودات، عده‌اي را به‌گونه‌اي ديگر آفريده و موهبت خاصي به آنان
داده است که آن موهبت همانا قدرت انتخاب و اختيار است، موهبت جديدي که در اثر
استعدادي که اين موجود دارد به او مي‌دهد. سنگ، درخت و ساير حيوانات وحشي اين
استعداد را ندارند. اين انتخاب و اختياري که انسان قدرت آن را دارد، فقط مخصوص اوست.
پس، خداوند تفضل مي‌فرمايد و اين را به او مي‌دهد. حال که اين را اختيار کرد،
دستگاه تدبير عظيمي براي اينکه کساني چگونه از اين استعدادهايشان استفاده کنند، راه
مي‌افتد. آنان مي‌توانند از استعدادشان در راه صحيح يا در راه غلط بهره گيرند. خداي
متعال سلسله سنت‌هايي دارد که اگر کساني از استعداد اختيار و انتخاب و از دارايي‌هايشان
درست استفاده کردند، خدا هم بر استعداد آنها مي‌افزايد و زمينه رشد آنها را بيشتر
فراهم مي‌کند. اين سنت الهي است که بر اساس رحمت و حکمت، همواره زمينه رشد بيشتر
براي موجودات فراهم شود. به عکس؛ اگر از داده‌هايي که خدا به آنها عطا فرموده سوء‌استفاده
کردند، خداوند از آن موهبت محروم و آنان را به نقمت مبتلا مي‌کند: «و إذْ تَأذَّنَ
رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتمْ لأزيدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتمْ إنَّ عَذابي لَشَديد».

 

«صنع» و «اصطنع»

خداي متعال با حکمت بالغه خود در جزيرة‌العرب
نوزادي را در دامن مادر متولد کرد و آن کودک از وقتي که احساس کرد مي‌تواند چيزي
بفهمد و کاري کند، از تمامي استعدادهايش بهره برد. در روايات آمده است که ائمه
معصومين «صلوات‌الله عليهم اجمعين» در شکم مادر، تسبيح خدا مي‌گفتند. حضرت فاطمه
زهرا «سلام‌الله‌عليها» در شکم مادر، ايشان را دلداري مي‌دادند. بنابراين، چون آن‌ها
استعداد داشتند، اين لياقت‌ها را به ايشان دادند و چون ما نداشتيم، به ما ندادند. آن
کودک عزيز، از آن‌وقتي که لياقت داشت، نه تنها از آن مايه‌هايي که خدا در وجودش
قرار داده بود استفاده کرد؛ بلکه مَلَکي هم به کمک او فرستاد «مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ
فَطِيماً»؛ تا او را راهنمايي کند و راه‌هاي خير را به او نشان دهد. اين نمونه،
براي پيغمبر خاتم بود، اما خداوند فرمود: «واصطنعتک لنفسي»؛ ‌اي موسي! تو را براي
خودم ساختم.

گفتني است «صنعت» يعني ساختن و صنعتگر
يعني کسي که با استفاده از موادي چيزي مي‌سازد. حال اگر صنعتگر در ساختن چيزي
بسيار دقت کند، به جاي «صَنَع» مي‌گويند «اصْطَنَع». اين تعبير در واقع مبالغه‌اي در
دقت و حسن کار است. بدين معنا که تو را با کمال دقت و با ريزه‌کاري آفريدم. يعني
از آفرينش تو هدفي داشتم که با آفرينش ديگران تفاوت دارد. بنابراين، بايد بپذيريم
که اختلاف استعدادها وجود دارد و اگر کساني از استعدادهايشان درست استفاده کنند،
خداوند رتبه‌هاي بالاتري هم به آنها مي‌دهد و بي‌ترديد، عقل ما به آن رتبه‌ها و
مقامات نمي‌رسد.

سؤال اين است که آيا از غير معصومين «صلوات‌‌الله
عليهم‌اجمعين» کسي ديگر با اين استعدادها پيدا مي‌شود؟ به نظر مي‌رسد: امکان اين
امر هيچ محذوري ندارد، يعني آيا از رحمت و فضل خدا کم مي‌آيد که اين استعداد را به
شخص ديگري نيز بدهد؟ آيا حضرت ابوالفضل، حضرت علي اکبر و حضرت معصومه «سلام‌الله‌عليهم»
مثل بنده و شما هستند؟ آيا اگر بنا بود آيه‌اي نازل شود و بگويد حضرت معصومه را
براي خودم آفريدم، بعيد به نظر مي‌رسيد؟

 

مراتب فضيلت‌ها

بنابراين، پذيرفتيم و فهميديم که
فضيلت‌ها مراتب دارند و يک‌مرتبه از آن براي شخص رسول‌الله «ص» است که هيچ مخلوقي
به آن مقام نمي‌رسد: «ولايطمع فيه طامع»؛ کسي طمع رسيدن به آن را هم ندارد. پس از
مقام پيامبر، مقام اميرمؤمنان و فاطمه‌زهرا و ساير ائمه اطهار«‌ع» است. پس از آن
هم فرمودند: سلمانُ منّا اهلَ البيت. يعني مي‌توان مرتبه نازله‌اي از فضايل آن
بزرگواران را براي اوليای بزرگ خدا در نظر گرفت. وقتي خداوند مي‌فرمايد: اي کساني
که به خدا و پيغمبر ايمان آورديد به شما هشدار مي‌دهم که به شهيدان مرده نگوييد: «وَلاَ تَقُولُواْ
لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُونَ»
(بقرة، 154) آيا قرآن شوخي مي‌کند؟ آيا شعر گفته است؟ ممکن است بگوييم که قرآن با
بيان اين عبارات فقط احترامي را براي شهدا قايل است؛ اما در اين آيه که مي‌فرمايد:
«وَلاَ تَحْسَبَنَّ
الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا» نونِ
تأکيدِ ثقيله دارد؛ مبادا! مبادا! بپنداريد که شهدا مرده‌اند. يعني مبادا حتي خيال
آن به ذهن شما بيايد «بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ».
آيا کسي که چنين مقامي دارد با ما قابل مقايسه است؟! اگر چون بنده‌اي افتخار داشته
باشم که شفاعت آنان شامل حالم شود، کلاه خود را به عرش مي‌اندازم. اما آيا شهدا
همه يکسان و در يک مرتبه هستند؟ مي‌دانيم که اين‌طور نيست. درجات آنان نيز بسيار
تفاوت است. همه مي‌دانيم که همه شهدا، هم‌رديف حضرت ابوالفضل و حضرت علي‌اکبر نيستند.
درجات آنان با هم فرق دارد و به نيت، معرفت ‌و فداکاري‌شان و به زحماتي که تحمل
کردند و سختي‌ها و رياضت‌هايي که کشيدند، بستگي دارد. خدا هم مزد آن‌ها را مختلف
قرار خواهد داد. اما همه آنان «أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»
هستند. درباره انبيا نيز مي‌فرمايد «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى
بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن كَلَّمَ اللّهُ » (بقرة، 254). حضرت موسي بر بسياري
از انبيا برتري داشت وبه همان ترتیب، برخي از شهداي ما نيز بر شهداي ديگر برتري
دارند. آيا اين امر اشکال عقلي يا نقلي دارد؟ سخن اين است که همه ادله عقلي و نقلي،
اختلاف فضيلت بين شهدا را تأييد مي‌کند.

 

امام شهيدان

فرمان، فرمان خداست و همه تسليم او
هستيم و هر چه او بگويد، همان است. ما بايد در حال انجام وظيفه باشيم. تقدير، گاهي
پيروزي و گاهي شکست است. چيزي خارج از اراده او نيست. ما در هر حال بايد بدانيم
وظيفه چيست و به آن عمل کنيم. حضرت امام مي‌فرمود: ما مرد وظيفه‌ايم. اين کلام
برخاسته از همان روح عبوديت آن مرد بود. او به اينکه بگويد من فاتح جنگم دل نبسته‌
بود. اگر کار کوچکي را به ما بسپارند و ما مسئوليت آن را قبول کنيم، دوست داريم
موفق شويم و بگوييم ما اين کار را کرده‌ايم، اما اين مسايل در ذهن امام خطور نمي‌کرد.
در پيروزي و آزادي خرمشهر فرمود: خرمشهر را خدا آزاد کرد. در فرمايش‌هاي امام از
ابتداي نهضت تاکنون، يادم نيست که در جايي فرموده باشند من اين کار را کردم؛ البته
در مقابل دشمن مي‌گفت: توي دهانت مي‌زنم، من دولت تعيين مي‌کنم و… ولي اينها
براي اين بود که قدرت اسلام را به کفر نشان دهند، اما براي مؤمنان که صحبت مي‌کرد
يک‌جا نگفت که من اين کار را کردم. آن‌جايي که بايستي مردم را به ياد خدا مي‌انداخت،
مي‌گفت خدا آزاد کرد و آن‌جايي که مي‌خواست مردم را اميدوار کند مي‌گفت ملت کرده
است. آن هم براي تربيت مردم بود که به آنها اميد ببخشد و به قول روانشناسان اعتماد
به نفس و جرئت به آن‌ها بدهد. امام يک‌بار نگفت که من کردم. همه همّ امام اين بود
که ببيند وظيفه‌اش چيست و خدا از او چه مي‌خواهد تا همان را انجام دهد.

 

 

 

سوتیترها:

* مي‌فرمايد:
«ثُمَّ
جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى»؛ اين تعبير، بسيار زيبا و پرمعنا به
زبان امروزي، يعني درست سر وقت اينجا رسيدي! يعني همه اينها حساب شده است و اتفاقي
و بي‌حساب نيست. اينها بايد اتفاق بيفتد، اما بدان: «وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي»؛
هر آنچه گفته شد براي اين بود که بداني من تو را براي خودم ساختم.

 

* در زيارت‌ها هم مي‌خوانيم که
خداوند معصومان«ع» را از «اصلاب شامخه» و «ارحام مطهره» منتقل کرد. اينها نشانه‌هايي
است تا بدانيم آفرينش بعضي از انسان‌ها مقدمات خاصي دارد و خداوند، با عنايت ويژه‌اي
مقدمات و زمينه رشد آنان را فراهم مي‌کند.

 

* آيا شخص ديگري غير از معصومين هم
اين‌گونه مي‌شود؟ به نظر مي‌رسد: امکان اين امر هيچ محذوري ندارد، يعني آيا از
رحمت و فضل خدا کم مي‌آيد که اين استعداد را به شخص ديگري نيز بدهد؟ آيا اگر بنا
بود آيه‌اي نازل شود و بگويد حضرت معصومه را براي خودم آفريدم، بعيد به نظر مي‌رسيد؟

 

 

* در فرمايش‌هاي امام، يادم نيست که
در جايي فرموده باشند من اين کار را کردم؛ البته در مقابل دشمن مي‌گفت: توي دهانت
مي‌زنم، من دولت تعيين مي‌کنم و… ولي اينها براي اين بود که قدرت اسلام را به
کفر نشان دهند. همه همّ امام اين بود که ببيند وظيفه‌اش چيست و خدا از او چه مي‌خواهد
تا همان را انجام دهد.