آیا یهودیان در
فلسطین حق تقدم ندارند؟
مجید صفاتاج
پرسش: ادعاي حق تاريخي يهود بر سرزمين
فلسطين چقدر ميتواند مورد استناد قرار گيرد و آيا چنين ادعايي صحيح است؟
پاسخ: ادعاي اسرائيل
مبني بر حق تاريخي بر فلسطين، براي اولينبار به وسيله سازمان صهيونيسم جهاني به
شوراي عالي نيروهاي متفقين در كنفرانس صلح پاريس در سال 1919 تسليم شد. اين سازمان
در يادداشتي كه در تاريخ 3 فوريه 1919 به شوراي عالي نيروهاي متفقين در این
كنفرانس داد، قبول راهحلي را پيشنهاد كرد كه بدان وسيله نيروهاي متفق، حاكميت
تاريخي مردم يهود را بر سرزمين فلسطين و حق آنها را براي بازسازي اين كشور به
عنوان وطن ملي به رسميت بشناسند.(1)
ادعاي صهيونيستي مبني بر حق تاريخي قوم
يهود بر فلسطين كاملاً بياساس است، زيرا پیش از بنياسرائيل اقوام ديگري مانند
كنعانيان، حتيان در حوالي شهر هبرون، عموئيان در ناحيه عمان، موآبيان در شرق
بحرالميت، ادوميان در جنوب شرقي زندگي ميكردند. همزمان با ورود عبرانيها،
فلسطينيان نيز از سوي درياي اژه رسيدند و بين منطقه كارمل و صحرا ساكن شدند. كساني
كه امروزه، به نام فلسطيني شناخته شدهاند فقط از نسل عربها نيستند بلكه از نسل
كنعانيان هستند كه از 5000 سال پيش در آنجا زندگي ميكردند. آنان همچنين از اسلاف
پارسيان، يونانيان، روميان، عربها، تركها، حتيان و مصريان هستند.
در ضمن به اين نكته نيز بايد اشاره كرد
كه برخي ادعا کردهاند فلسطينيان كنوني مهاجماني هستند كه در خلال حمله مسلمانان
به فلسطين در قرن هفتم ميلادي آمدند، در صورتي كه اين مطلب از نظر تاريخي صحت
ندارد زيرا فلسطينيان جزو اولين و اصليترين ساكنان فلسطين هستند.
فتح فلسطين در سال 637 ميلادي توسط
مسلمانان، آغاز حكومت عربها بر فلسطين نبوده است، بلكه عربها، جزو اقوامي هستند
كه پیش از اسلام در فلسطين زندگي ميكردند وگرنه عربهاي مسلماني كه فلسطين را در
قرن هفتم ميلادي فتح كردند بسيار كم بودند و در مردمان بومي فلسسطين حل شدند.
پروفسور ماكسيم رودنسون در اينباره گفته است: «مردمي بيگانه آمده بودند و خود را
بر مردم بومي تحميل كرده بودند. عربهاي فلسطين، به تمام مفاهيم رايج كلمۀ بومي،
بوميان فلسسطين هستند. جهل كه گاهي تبليغاتي رياكارانه از آن پشتيباني ميكند در
مورد اين موضوع سوءتفاهماتي به وجود آورده كه متأسفانه مورد قبول اكثر مردم است.
گفته شده است كه چون عربها در قرن هفتم،
فلسطين را تسخير نظامي كردهاند، آنها نيز مثل روميان و جنگجويان صليبي و تركان،
اشغالگر هستند. در اين صورت چرا بايد عربها را بيش از ديگران و بويژه بيش از
يهوديان، بوميان منطقه به شمار آورد؟ چرا كه يهوديان نيز در دوران باستان، بوميان
اين منطقه بودند يا لااقل مدتي درازتر از ديگران اشغالگر منطقه بودهاند. اين درست
است كه گروه كوچكي از عربهاي عربستان در قرن هفتم، فلسطين را تسخير نظامي كردند،
ولي مردم فلسطين بزودي زير سلطة عربها، عرب از كار درآمدند، همانطور كه قبلاً
عبراني، آرامي و تا حدودي حتي يوناني شده بودند. اينها طوري عرب شدند كه هرگز
مثلاً رومي يا عثماني نشده بودند، زيرا با بوميان به طور ريشهداري درهم آميختند.
احمقانه خواهد بود اگر انگليسيهاي امروز را تسخيركنندگان و اشغالگران بناميم،
تنها به دليل اينكه انگلستان در قرن پنجم و ششم به دست قبايل انگل و ساكسون از دست
قبايل كلت درآورده شد. مردم، انگليسي شدند و كسي ادعا نميكند كه مردماني چون
ايرلندي، ولزي و بوتون كه كمابيش زبانهاي كلتي را حفظ كردهاند، بايد بوميان
واقعي كلت و سافلوك به شمار آيند و انگليسيهايي كه اكنون در اين مناطق زندگي ميكنند
حق بيشتري نسبت به اين مناطق داشته باشند.
مردم بومي، استقرار اشخاصي را كه بايد
خارجي ناميده شوند نپذيرفتند. علاوه بر اين، خارجيها كه از نام مؤسساتي كه داشتند
شناخته ميشدند خود را استعمارگر معرفي كردند. باز، در اين مورد نيز مردم جهان،
عربها را محكوم شناختهاند و ما فعلاً بدون آنكه بكوشيم به رفتارهاي مختلفي كه
ممكن است در پيش گرفته شود ارزش اخلاقي و نسبت بدهيم، بايد اين نكته را روشن كنيم
كه عكسالعمل عربها كاملاً منطقي بوده است. در اين هيچ ترديدي نيست كه در دورانهاي
گذشته مردمان بيگانه موفق شدهاند خود را به يك منطقه تحميل كنند و دير يا زود عرف
و قانون بر عمل آنان صحه گذاشته است. معمولاً چنين كاري در مراحل اوليه از طريق
اعمال زور صورت گرفته است».(2)
پروفسور رودنسون در جاي ديگري دربارة حق
تاريخي يهود ميگويد: «مسئلة حق تاريخي يهوديان بر سرزمين فلسطين را من فقط به
عنوان يادآوري ذكر ميكنم و ننگ فريفته شدن به چنين دليلي را به خوانندگانم نسبت
نميدهم. آخرين دولت واقعاً مستقل يهود در فلسطين، در سال 63 ق.م از بين رفت، يعني
وقتي كه پمپه اورشليم را گرفت.
آخرين تلاشهاي يهوديان در فلسطين، به
قيام بركوجنا در سال 135 ميلادي مربوط ميشود. اهالي يهودي فلسطين زير تسلط روم،
بر اثر تبعيدهاي مكرر و بردگي و به دنبال دو قيام بزرگ تحليل رفتند، ولي عامل عمده
در اين امر، بويژه مهاجرت بود كه قرنها قبل از بين رفتن استقلالشان گسترش قابل ملاحظهاي
گرفته بود. سپس گرويدن يهوديان
به بتپرستي، بعد به مسيحيت و سرانجام به اسلام، از اين نقطهنظر (يعني ادعاي
حاكميت و مالكيت يهود بر فلسطين به خاطر حكومت موقت دوران قديم آنان بر سرزمين)
پس عربها هم ميتوانند نسبت به اسپانيا ادعاهايي داشته باشند، زيرا عربهاي
مسلمان نيز نزديك به 8 قرن بر اسپانيا حكومت كردند. همچنين دليلي هم كه اغلب
صهيونيستها پيش ميكشند یعنی خواست هميشگي يهوديان به بازگشت به ارض موعود (صهيون
تاريخي)، به همين اندازه سست است. معناي اين حرف آن است كه ما مسائل دروني يك نفر
را براي نفر ديگر به صورت قانون درآوريم. اين دلايل هر اندازه هم كه براي پارهاي
در فكرهاي مذهبي يا آغشته به مرام ناسيوناليستي گيرا باشد، هيچ چيز وجود ندارد كه
بتواند استقرار يك عنصر خارجي را به زبان اهالي بومي (به معناي متداول اين كلمات)
مبدل به مسئله ساده بازگشت به كشور زادگاه كند».(3)
ماكسيم رودنسون سؤال ديگري را دربارة عدم
پذيرش استعمار يهود از سوي فلسطينيان طرح ميكند و خود به نحو مطلوبي پاسخ آن را
ميدهد. او ميگويد: «هنگامي كه استعمار يهود شروع شد فلسطينيان تحت تسلط
امپراتوري عثماني ـ كه تركان بر آن حكومت داشتند ـ بودند. پس چرا اكنون نبايد
سلطه جديد صهيونيسم را كه ممكن است مانند سابق به دنبال خود جذب و تحليل اهالي
منطقه را داشته باشد، قبول كنند؟ وقوع چنين حادثهاي قرنها و حتي چند دهه قبل از
ورود يهوديان غيرممكن نبود، ولي صهيونيستها با بداقبالي روبهرو شدند، زيرا اكنون
وجدان دنيا رشد كرده است و ديگر حاضر نيست حق تصرف و تسخير خارجي را بپذيرد يا
حداقل اينكه آن را به زحمت ميپذيرد. جذب و تحليل فرهنگي بين مردم امكانپذير است،
ولي اكنون هر ملتي بشدت هويت خود را حفظ ميكند. اين حقيقتي است كه كسي قدرت ندارد
عليه آن اقدامي كند. صهيونيسم به عنوان يك نيروي زنده در دوران ناسيوناليسم پيدا
شد و خود جلوهاي از اين ناسيوناليسم بود. سپس صهيونيسم در دوران فرو ريختن بناي
استعمار به حيات خود ادامه داد. مردم جهان ديگر حاضر نيستند تسخير و تصرف را قبول
كنند و ميجنگند تا هويت خود را حفظ كنند و استقلال خود را يا نگه دارند و يا اگر
از دست رفته است، آن را بازستانند. عربهاي فلسطيني پس از رهايي از يوغ حكومت
تركان، نه تسلط انگليسيها را ميخواستند و نه تصرف صهيونيستها را، گرچه آنها با
نمكشناسي بسيار عناصر فرهنگيي كه انگليسيها و اسرائيليها با خود آورده بودند ميپذيرفتند
و با مقادير كم و بتدريج در مدتي طولاني آنها را جذب ميكردند، ولي هرگز نميخواستند
انگليسي و اسرائيلي بشوند. آنها ميخواستند هويت عربي خود را حفظ كنند و به همين
دليل مايل بودند تحت حكومت يك دولت عربي زندگي كنند. با درنظر گرفتن تقسيم آسياي
صغير عربي در سال 1920، آنها ميخواستند در چارچوب جوامع ملي عربي مختلف يك جامعه ملي فلسطيني را تشكيل بدهند و همانطور
كه آن جوامع عربي براساس بعضي از نظريههاي عمومي جاري حق داشتند از يك وحدت نسبي
برخوردار شوند، اينها نيز حق داشتند. در نتيجه آنها اميدوار بودند كه در فلسطين يك
دولت عربي ببينند.
علاوه بر اين، وجدان مردم جهان اكنون از
مردمي كه به خاطر دفاع از هويت خود ميجنگند، دفاع ميكند. از نظر فلسطينيان اين
بيعدالتي بزرگي بود كه دنيا در مورد آنها استثنايي قايل شود، تنها به دليل اينكه
استعمارگران آنها يهودي هستند. مردم سراسر جهان فرياد ميزدند: «مرگ بر استعمار» و
فلسطينيان اخيراً ديده بودند كه عدهاي از فرانسويان اين فكر را كه «جز استعمار
فرانسوي مرگ بر هر نوع استعمار ديگر» و عدهاي از انگليسيها اين فكر را كه «جز
استعمار انگليسي مرگ بر هر نوع استعمار ديگر» قبول ندارند و مرگ استعمار را در همه
جاي د نيا ميخواهند. تنها چيزي كه فلسطينيان ميخواستند اين بود كه «استعمار
يهود» نيز ريشهكن شود و ديگر چنين استعماري وجود نداشته باشد. به هر حال بوميان
فلسطين خارجيان را قبول نكرده بودند.
يك مسئله ديگر هم هست كه بايد روشن شود:
دنياي عرب بارها استقرار خارجي را در خاك خود پذيرفته است، نمونهاش وضع ارامنه
است كه از تعقيب و شكنجه تركها در سال 1920 فرار كردند و در كشورهاي عربي مستقر
شدند. عدهاي نيز حتي قبل از اين تاريخ وارد مناطق عربي شده و عموماً در خاك
كشورهاي عربي مورد پذیرش قرار گرفته بودند. با وجود اين، اكثر پناهندگان بويژه
آنهايي كه در سال 1920 وارد مناطق عربي شده بودند، خواهان حفظ هويت و زبان و فرهنگ
و عادات خاص خود به عنوان يك ملت بودند. اگر اين مهاجران در مقابل جذب و تحليل
نسبي از خود مقاومتي به خرج دهند، شكي نيست كه در آينده جدالي به وجود خواهد آمد!
با وجود اين تاكنون عربها نسبت به ارامنه خصومتي نشان ندادهاند و از قرائن معلوم
است كه اين عدم خصومت به دليل آن است كه ارامنه قصد نداشتند در مناطق عربنشين،
دولتي ارمني به وجود بياورند.
اگر آنان هنوز ادعايي شبيه ادعاهاي
صهيونيستها داشته باشند در مورد منطقهاي است كه در حال حاضر متعلق به تركهاست و
در مورد استقرار يهوديان نيز مخالفتي از سوي عربها مشاهده نشده بود تا اينكه
مهاجرت جنبه صهيونيستي به خود گرفت.
مخالفت عربها، لحظهاي بروز یافت كه قصد
صهيونيستها نسبت به تأسيس يك دولت به نام اسرائيل با جدا كردن بخشي از خاك فلسطين
از جهان عرب، علني شد و اين مخالفت هنگامي اوج گرفت كه طرح صهيونيستها وضوح
بیشتری یافت و موقعي آشتيناپذير شد كه صهيونيستها به موفقيت نزديكتر شدند. به
همين دليل عربها با آنها به عنوان خارجي مخالفت نكردند، بلكه آنها با اشغال
سرزمين خود به وسيله خارجيان مخالفت ميكردند. حال اگر ما چنين پديدهاي را
استعمار بناميم يا نه، خود مسئله ديگري است. به همين دليل، جدال در اصل، مبارزه
مردم بومي يك سرزمين با اشغال قسمتي از خاك خود به وسيله خارجيهاست. البته اين
جدال جنبههاي ديگري نيز دارد كه ميتوان دربارهاش بحث كرد، ولي هيچكدام از
اينها ربطي به تعريف اساسي جدال ندارد».(4)
بدين ترتيب، فلسطينيان امروز، فرزندان
همان فلسطين و كنعانيان و ساير قبايل اوليه هستند كه در اين كشور ساكن شده بودند.
آنها از آغاز تاريخ در اين سرزمين زندگي كردهاند و استقرار آنها در اين سرزمين
حداقل به چهارهزار سال قبل ميرسد. بنابراين، اولين ساكنان، همين فلسطينيان (تمام
اقوام ساكن فلسطين) هستند كه از سحرگاه تاريخ در آنجا سکونت داشتهاند.
در ادامه اين مطلب رودنسون جدال و عدم
ناسازگاري فلسطينيان با صهيونيستها را در اخراج آنها ميداند و ميگويد: «ريشه
جدال در اين نهفته است كه مردمي جديد، در منطقهاي سكنا گزيدهاند كه پيش از آنها
مردمي بومي در آنجا زندگی میکردند و حاضر نبودند استقرار مردمي ديگر را در منطقه
خود قبول كنند. اين نكته غيرقابل انكار و سخت روشن است. استقرار اين قوم جديد ممكن
است تماماً يا تا حدودي قابل توجيه باشد، ولي نميتوان منكر آن شد، همانطور كه مي
توان خودداري مردم بومي از پذيرفتن اين قوم جديد را غيرموجه دانست. براستي كه اين
قوم، قومي جديد بود و با قوم ساكن در منطقه تفاوت بسياري داشت».(5)
نتيجه ديگري كه از مطالعه تاريخ فلسطين
در رابطه با ادعاي تاريخي يهوديان بر اين سرزمين به دست ميآيد اين است كه زماني
كه عبرانيان در سال 1300 ق.م، خواه از طريق جنگ و خواه از طريق نفوذ، از مصر به
فلسطين آمدند، در واقع حكم اشغالگراني
مانند بابليان، مصريان و… را داشتند. اگر حقانيت ادعاي تاريخي آنها بر فلسطين
پذيرفته شود، اين ادعا را بايد از جانب هريك از اشغالگران فوق نيز پذيرا شد. مثلاً
بايد پذيرفت كه روميان نيز نسبت به انگلستان ادعاي مالكيت تاريخي داشته باشند،
زيرا اجداد آنها سيصد و اندي سال بر انگلستان سلطه داشتهاند (41ـ410 م) درست همان
مدتي كه يهوديان بر فلسطين حكومت كردهاند. با اين تفاوت كه روميان آثار مفيدتر و
ارزندهتري در انگليس باقي گذاشتهاند. اگر ادعاي تاريخي را مبناي مالكيت قرار
دهيم بايد منتظر دگرگون شدن تمام جهان باشيم.
يهودياني كه امروزه در اسرائيل زندگي ميكنند
از فرزندان قوم بنياسرائيل نيستند، بلكه اعقاب آنهايي هستند كه بعداً به آيين
يهود گرويدهاند و نميتوان پيوند نژادي بين آنها و يهوديان معاصر با حضرت عيسي«ع»
و يا قبل از او قائل شد. برخي از مورخان يهودي نيز خود به اين حقيقت مسلم اعتراف
دارند. براي نمونه به گفتار ژوزف رينخ* كه يك سياستمدار فرانسوي يهوديالاصل
است اشاره ميشود. رينخ معتقد است: «اساساً صحبت كردن در مورد وجود نژاد يهود، يا
از روي غرضورزي است و يا از روي جهل و ناداني، زيرا نژاد عرب سامي وجود داشته و
نژادي تحت عنوان نژاد يهود وجود نداشته است و يهوديان هرگز نژادي را تشكيل ندادهاند».(6)
او معتقد است يهوديان به طور گسترده به
تبليغ آيين يهود پرداختند و گروه زيادي از عربها، يونانيان، مصريان و روميان به
دين حضرت موسي«ع» روي آوردند و ميتوان گفت دين يهود، آسيا، سراسر شمال افريقا،
اسپانيا، ايتاليا و سرزمين گُل (فرانسه كنوني) را تحت نفوذ خود درآورده بود. همانطور
كه در كتاب گرگواردوتور آمده است: «روميان و گلهاي يهودي، جوامع يهودي را تحتالشعاع
خود قرار دادند. اكثريت بزرگي از يهوديان روسيه، لهستان، گل، از قبيله خزر و قوم
تاتار در جنوب روسيه هستند كه همگي يكباره در زمان شارلماني به آيين يهود درآمدند
و اينان اصلاً ارتباطي با يهوديان اوليهاي كه در فلسطين زندگي ميكردهاند ندارند».
وي معتقد است يهودياني كه اصالتاً به
فلسطين وابستگي دارند، اقليت ناچيزي را تشكيل ميدهند.
«آرتور كستلر» نيز كه يك يهودي است در
اينباره ميگويد: «تقريباً نه دهم يهوديان اروپا و امريكا از تبار خزرهاي ترك
هستند و ربطي به اسباط دوازدهگانه بنياسرائيل و قوم موسي«ع» در فلسطين ندارند و
تصادفاً همين دسته از يهوديان هستند كه با زمينهسازيهاي تبليغات صهيونيستي بويژه
پس از جنگ جهاني دوم از اروپا به فلسطين رفته و اسرائيل را به وجود آوردهاند.
اينك تاريخ بروشني و صراحت بر بطلان دعوي موهوم صهيونيستها كه خود را از فرزندان
يعقوب در اسرائيل و قوم برگزيده خدا قلمداد ميكنند، گواهي ميدهد و بدينگونه
مباني مذهبي و تاريخي ادعاي يهوديان بر ارض موعود و فلسفه وجود كشوري به نام
اسرائيل كه با توسل به زور و قلدري و تجاوز و خيرهسري خود را بر منطقه تحميل كرده
است، يكسره از ميان ميرود».(7)
در همين زمينه «كلنل بن سل» در خاطراتش درباره
تحقق خواسته صهيونيسم و مشكلاتي كه بر آن مرتب است در كنفرانس صلح پاريس نوشته
است: «اگر مقاصد يهوديان افراطي انجام شود، مشكلاتي ايجاد خواهد شد كه بسياري از
مردم دانا و مطلع يهود آن را تصديق ميكنند. اين مطلب مسلم است كه ساكنان كنوني
فلسطين قرنها در اين سرزمين مستقر بودهاند. در حقيقت بعضي از جوامع سوري ادعا ميكنند
كه از اعقاب حتياني هستند كه در آغاز تاريخ در اين سرزمين زندگي ميكردند. ممكن
است اين مطلب صحيح باشد، ولي همه كساني كه اين مسئله را از نظر واقعي و تاريخي
بررسي ميكنند و تحت تأثير تبليغات نيستند، تصديق خواهند كرد كه اين مردم دو هزار
سال است كه در اين كشور سكونت دارند و اشغال فلسطين به وسيله يهود در زمانهاي
خيلي قديم، حقي را براي ايشان اثبات نميكند، بعلاوه مدت اقامت آنها در آنجا و قبل
از آوارگيشان از آن سرزمين، كوتاه بود. بنابراين، بايد پرسيد كه چرا ساكنان اصلي
آواره شدند تا براي تازهواردان جا باز شود؟»!(8)
پينوشتها:
1-
J.C.Hurewitz, Diplomacy in the Near and Middle East, van Notrand, 1956. Vol 11,
P45.
2ـ
رودنسون، ماكسيم، اعراب و اسرائيل، ترجمه رضا براهني، (تهران: خوارزمي، 1348)، صص
260و 261.
3ـ
همان، ص 265.
4ـ
همان، صص 268 -270.
5ـ
همان، ص 272.
* Joseph
Reinach
6-
Translation From Journal des De’bats, 30 March 1919 Cited by Philippe de Saint
Robert in Le Jeude La France en Mediterranee, Julliard, 1970.P222.
7ـ
كستلر، آرتور، قبيله سيزدهم، ترجمه جمشيد ستاري، (تهران: نشر آلفا، 1361)، ص 19.
8-
Stephen Bonsal, Suitors and Suppliants at Versailles, New York, Prentice –
Hall, 1946.P45.
سوتیترها:
* ادعاي
صهيونيستي مبني بر حق تاريخي قوم يهود بر فلسطين كاملاً بياساس است، زيرا پیش از
بنياسرائيل اقوام ديگري مانند كنعانيان، حتيان در حوالي شهر هبرون، عموئيان در
ناحيه عمان، موآبيان در شرق بحرالميت، ادوميان در جنوب شرقي زندگي ميكردند.
* فتح فلسطين در سال 637 ميلادي توسط
مسلمانان، آغاز حكومت عربها بر فلسطين نبوده است، بلكه عربها، جزو اقوامي هستند
كه پیش از اسلام در فلسطين زندگي ميكردند وگرنه عربهاي مسلماني كه فلسطين را در
قرن هفتم ميلادي فتح كردند بسيار كم بودند و در مردمان بومي فلسسطين حل شدند.
*پروفسور ماکسیم رودنسون: دليلي كه اغلب
صهيونيستها پيش ميكشند یعنی خواست هميشگي يهوديان به بازگشت به ارض موعود (صهيون
تاريخي)، به همين اندازه سست است. معناي اين حرف آن است كه ما مسائل دروني يك نفر
را براي نفر ديگر به صورت قانون درآوريم!
*«آرتور كستلر» نویسنده يهودي: تقريباً
نُه دهم يهوديان اروپا و امريكا از تبار خزرهاي ترك هستند و ربطي به اسباط دوازدهگانه
بنياسرائيل و قوم موسي«ع» در فلسطين ندارند و تصادفاً همين دسته از يهوديان هستند
كه با زمينهسازيهاي تبليغات صهيونيستي بويژه پس از جنگ جهاني دوم از اروپا به
فلسطين رفته و اسرائيل را به وجود آوردهاند.