* مناسبات علم و دین

  حضرت آيت‌الله
مصباح يزدي

اشاره

بحث بین دینداران و عالمان علوم تجربی بحثی دیرپاست که از
دوران رنسانس قوت گرفت و تمامی عرصه‌های فکری بشری را درنوردید و سرانجام کار
بدانجا کشید که علم و دین تبدیل به دو ساحت متناقض شدند که جمع بین آن دو ممکن
نیست. دین اسلام اما پرداختن به هر دانش و علمی را که آدمی را به سوی شناخت
پروردگار خویش هدایت کند، عبادت می‌داند و برای علما و اهل تفکر، ارزشی ورای همگان
قائل است. آیت‌الله استاد مصباح با موشکافی بسیار دقیق و عالمانه‌ به این مقوله
پرداخته‌اند که بخش نخست آن در این شماره تقدیم می شد.

‌‌

الف) علم دینی پس از انقلاب اسلامی در ایران

 بحث را از اینجا
آغاز می­کنیم که چگونه مسئله اسلامي کردن دانشگاه‌ها و سپس، علم ديني مطرح شد. بعد
از پيروزي انقلاب مدتي دانشگاه‌ها بسته بود و در اين مدت کساني که به انقلاب و ارزش‌هاي
انقلابي علاقمند­ بودند به این فکر افتادند متناسب با جو فرهنگي انقلاب و ارزش‌هاي
اسلامي باید در دانشگاه‌ها هم اصلاحاتی صورت بگیرد، از این رو، ستادي به نام ستاد
انقلاب فرهنگي با 6 عضو تشکيل شد که کار عمده‌ آن رسیدگی به مسائل دانشگاه بود.
امام«ره» طي دستوري خطاب به ستاد انقلاب فرهنگي فرمودند؛ متخصصين اين علوم در حوزه‌ها
هستند، دست‌تان‌ را به سوی آنها دراز کنيد.

به هر حال قرار شد ستاد انقلاب فرهنگي با حوزه همکاري و
دروس دانشگاهي را بازبینی کنند. انگيزه‌ بازبینی اين بود که بسياري از مطالب ـ
مخصوصاً در علوم انساني ـ با مباني و ارزش‌هاي اسلامي سازگار نبود. پیرامون چگونگی
بازبيني و نوع تحول، گفت‌وگوهايي صورت گرفت و طبق طرحي قرار شد دفتري به نام دفتر
همکاري حوزه و دانشگاه تأسيس شود تا دروس دانشگاهي با همکاری اساتيد حوزه و
دانشگاه بازبيني شوند و در ظرف 10، 15 ماه با هدف تحول در دانشگاه  در سمت ‌و‌ سويي که اسلام و انقلاب اقتضاء مي‌کند،
انجام شدند؛ اما بیش از این نمی­شد دانشگا­ه­ها را بسته نگه داشت، لذا دانشگاه‌ها
باز شدند و قرار شد دفتر همکاری همچنان به کار ادامه بدهد تا تدريجاً تغییراتی
صورت بگیرند.  

بنابراین هدف ایجاد تحول در دانشگاه‌ها به صورتی متناسب با
وضع انقلاب بود. اين حرکت، انقلاب فرهنگي نام داشت و در قالب ستاد انقلاب فرهنگي
که بعد‌ها به شوراي عالي انقلاب فرهنگي تبدیل شد، انجام گرفت. مقام معظم رهبري در زمان
رياست‌جمهوري خود پيشنهاد کردند ستاد به شوراي انقلاب فرهنگي تبدیل شود و سران سه
قوه در آن شرکت داشته باشند تا مصوبات آن ضمانت اجرايي پیدا کنند.

اجمالاً در طول بيش از سه دهه گذشته، گاهي مسائلی مانند
تحول و انقلاب فرهنگي، مبارزه با تهاجم فرهنگي، غارت فرهنگي، شبيخون فرهنگي و…
مطرح شده‌اند، عمدتاً از طرف مقام معظم رهبري ـ چه در دوران رياست جمهوري‌ و چه در
دوران رهبري ـ مطرح شده‌اند، ولي عملاً کار قابل‌توجهي انجام نشده است. زمانی در
همين شوراي عالي انقلاب فرهنگي که آن وقت بنده هم عضويت داشتم، مقام معظم رهبري
تأکيد کردند که اين کار بايد دنبال شود و به مسئولین امر کردند که من از شما مي‌خواهم
اين کار را انجام دهيد.  

به هر حال، کميسيوني در شوراي انقلاب فرهنگي به نام کميسيون
اسلامي کردن دانشگاه‌ها تشکیل شد که بعضي‌ اين اسم را نپسنديدند و آن را کميسيون
اسلامي شدن دانشگاه نامیدند. در طول چندين سال و با حضور رؤسای جمهور مختلف جلساتی
طولانی برگزار شدند و مصوباتي هم داشت که در شوراي عالي انقلاب فرهنگي به تصويب
رسيدند، ولي واقعیت این است که معنای انقلاب فرهنگي يا اسلامي کردن دانشگاه‌ها      روشن نبود و کسی نمی‌دانست قرار است چه کاری
انجام شود. فکر مي‌کنم هنوز هم اين سؤال برای بسیاری از افراد مطرح است و کسی نمی‌داند
معنای اسلامي کردن دانشگاه‌ها چیست؟

در همين دوران بعضي از اساتيد متدين‌تر دانشگاه که تعصب
ديني بیشتری داشتند، کم‌کم اين مسئله را مطرح کردند که دانشگاه، به صرف ساختن مسجد
و برقراری نماز جماعت و مراسم ديني در آن، اسلامي نمي‌شود و محتواي دروس مشکل
دارد.

 عده‌ای از اساتيد
یکی از رشته­های علوم انساني در جلسه گفتند شما بگوييد چه کار کنيم، چون اين علوم
براي ما  ابزار هستند. آن زمان از آنها
براي اهداف شاه استفاده مي‌کرديم، حالا براي جمهوري اسلامي استفاده مي‌کنيم. نگرش خود
اساتيد اين بود که علوم انساني، ابزاري در دست قدرت­ها هستند. البته اين حرف به این
صورت، مورد قبول ما نيست، ولی به هر حال تصور روشني از اينکه چه بايد کرد و هدف
چیست، وجود نداشت و اجمالاً  فقط این موضوع
مشخص بود که  محتواي درسی دانشگاه اشکال
دارد، اما اینکه چه کار بايد کرد، روشن نبود.

علاوه بر این، اراده­ای قوي‌ در کساني که بتوانند اين کار
را انجام بدهند وجود نداشت، زیرا عوض کردن محتواي دروس علوم انساني در همه دانشگاه‌هاي
کشور، نوشتن کتاب‌هاي جديد، آموزش دادن اساتيد جديد براي تدريس آنها‌ و… کار
ساده‌اي نبود و بالاخره هم به جايي نرسيد.

 پس از آنکه روشن شد
که اسلامي کردن دانشگاه، در حقيقت به معنای اسلامي کردن محتواي دروس است، این سؤال
مطرح شد که علم ديني با علم غيرديني چه فرقي دارد؟ یعنی اين پيش‌فرض وجود دارد  که دو گونه علم، علم اسلامي و علم غيراسلامي وجود
دارند و چيزي که الان در دانشگاه‌ها وجود دارد، علم غيراسلامي است و بايد در آن
تحول ایجاد شود.

 

ب) رابطه علم و دین در غرب

 اين موضوع قرن‌هاست
که در اروپا و غرب سابقه دارد. بعد از رنسانس تدريجاً در محافل علمي غرب اين مسئله
مطرح شد که علم هميشه با دين سازگار نيست، چون مدرسان قرون وسطي، مطالبی را بر
اساس برداشت‌هايي که به خیال خود از عهدين ـ تورات و انجيل ـ داشتند، تدريس و سعی می‌کردند
به علومي که از يونان به رومي‌ها و ساير اروپايي‌ها به ارث رسيده بود، رنگ ديني
ببخشند. در قرون وسطي دانشگاه با علوم ديني توأم بود.

 از دوران رنسانس و
تحولاتي که در کيهان‌شناسي و… توسط امثال کُپرنيک و کپلر به وجود آمد، تدريجاً
اين فکر پدید آمد که مطالب عهدين با اين علوم سازگاری ندارند و يا دست‌کم برداشت‌هايي
که تا به حال به نام دين در دانشگاه­های مَدرسی ـ مدارس وابسته به کلیسا ـ ترويج
مي‌شدند، با علم سازگاری ندارند و بايد بین اکتشافات علمي و حرف‌هاي گاليله، کپلر،
کُپرنيک، و امثال آنها و حرف‌هاي کليسا که به نام دین مطرح می‌شوند، یکی انتخاب
شود. سرانجام عده‌ زيادي از دانشمندان و شايد اکثر آنها علم را ترجيح دادند و
معتقد بودند که باید براي دين چاره­ای اندیشید. همه آنها اتفاق‌نظر داشتند که داده‌هاي
علم و پيشرفت علوم تجربي که از دوران رنسانس رواج پيدا کرده بود با آنچه که در کليسا
و دانشگاه‌هاي وابسته به آن به نام دين مطرح مي‌شدند، سازگاری ندارد.

 این بحث تاريخچه
مفصلي دارد و اجمالاً این گرايش پيدا شد که علم و دین با هم تعارض دارند. از آنجا
که رها کردن علم ـ مخصوصاً با پيشرفت‌هاي روزافزون آن ـ امکان نداشت، خيلي‌ها دین
را رها کردند. عده ديگري هم معتقد بودند که باید راه ديگري پيدا کرد. برخی دين را
اساساً  از مقوله ديگري غير از مقوله واقعيات
و شناخت حقايق دانستند و معتقد بودند که دین، زبان مخصوص به خود دارد. از دیدگاه
آنها منشأ ناسازگاری علم و دین این است که هر دو را با يک زبان تفسير می‌کنيم،
يعني تصور مي‌کنيم زبان علم و زبان دين يکي است،  در حالی که در مواردی آنچه که دين مي‌گويد با
چيزهايي که علم  مي‌گويد تفاوت دارد. به
نظر آنها دين، زبان مخصوص خود را دارد و به همین دلیل بايد زبان دین را براساس
الفباي خودش فهميد و تفسير کرد.

مثلاً، زبان شعر و ادب، با زبان نثر علمي بسيار متفاوت است.
در غزلیات حافظ سخن از مي، دف، ساقي، کوثر، صهبا، ساغر، مستي و… به میان آمده
است و قطعاً منظور عارفان واقعی و امثال حافظ و یا حضرت امام در زمان ما، معنای
ظاهریِ اين‌ الفاظ نبوده است. اين يک زبان مخصوص است. براساس شواهد زیاد، منظور آنها
از مي، غیر از آن چیزی است که ميگساران برداشت مي‌کنند. کسي هم از غزلیات حافظ توقع
ندارد ‌که راجع به مثلاً ميگساري و… باشد. انسان نياز عاطفي و احساس خاصي دارد
که مي‌خواهد به وسيله خواندن اشعار حافظ، آن نياز را ارضاء کند و کسي هم نمي‌گويد
که درست یا غلط است، زیرا زبان مخصوصي است.

 بر اساس تصور آنها،
دین در مقام بیان مطالب نمي‌خواهد درباره واقعياتي که علم یا فلسفه اثبات مي‌کنند،
بحث کند. زبان دين، زبان ديگري است و دین می‌خواهد مردم را به انجام کارهاي خوب
وادار کند و آنها را در عمل، به جهتي که مد نظر اوست، سوق دهد. بیان دین در مسائلی
مانند ویژگی­های زمین، آسمان‌های هفتگانه و… ناظر به بیان مسئله­ کيهان‌شناسي يا
فيزيک نیست، بلکه زبان مخصوصي برای رسیدن به این نتيجه­ است که عالَم سرسري نيست،
فکر خودتان باشيد و با هوس و خيالات باطل، زندگي‌تان را نگذرانيد. بدیهی است که
این هدف، به ابزار خاصي نیاز دارد.

 در این باره که
اصلاً زبان دين، چه زباني است، بحث­هایی مطرح شدند و مکاتبي به وجود آمدند و اجمالاً
اين بحث مطرح شد که زبان دین، هر چه هست، واقع‌نما نيست، بلکه زبان اساطيري،
مجازگويي، نمادین و مانند اینهاست، بنابراين بین علم و دین تضاد وجود دارد. ما
باید زبان دين را جداگانه بدانیم و فکر نکنيم که مطالب دینی را هم می­توان با
زباني که از طریق آن می‌توانیم درباره واقعيت‌ها بحث کنیم، تفسیر
کرد.  

این جریان چند قرن قبل در اروپا اتفاق افتاد و اين پیامدها
را داشت و جالب اینجاست که بسياري از مسائلي که امروز در ادبيات علمي ما مطرح مي‌شوند،
چند قرن قبل در اروپا مطرح شدند و موج آنها تازه به اينجا رسیده است!

 

  علم دینی در ایران

 با مطرح شدن این
بحث که دانشگاه‌هاي ما اسلامي نيستند و با اهداف و شعارهاي انقلاب تناسب ندارند،
تعارضي که در اروپا بين علم و دين مطرح بود و راه‌هايي که براي حل این تعارض
پيشنهاد شده بودند، تداعی شدند و تقريباً همه آن راه‌ها به ‌نحوي بین روشنفکران و دانشگاهیان
ما انعکاس پيدا کردند. برخی مسئله زبان دين را مطرح کردند و عده‌ای گفتند اينها  اصلاً با هم قابل آشتي نيستند و باید جانبِ علم
یا دین را گرفت. گاهی تعابير زننده‌اي را هم به کار بردند و گفتند اگر دين در علم
دخالت کند، گور خودش را مي‌کند و علم و دین از هم جدا هستند. شايد این تعبیرات
برای شما آشنا باشند که دینداری مسئله­ای شخصي است و هر کسی می‌تواند به هر چه مي‌خواهد
معتقد باشد، اما در فضاي علمي و آکادميک نباید صحبتي از دين به میان آورد، علم، ربطي
به دين ندارد، حرف‌هاي دين در سطح علمی ارزشي ندارند و ما بايد به دنبال داده‌هاي
علمی باشيم. چنین سخنانی زماني صراحتاً بیان می­شدند، ولی الان بيشتر به صورت
تلویحی به آنها اشاره مي‌شود.

 برخی نیز معتقد
بودند که هم باید از علوم استفاده کرد و هم دين باید جايگاه اصيل خود را داشته
باشد؛ زبان دين نمادین نيست و آنچه بیان می­کند عین حقیقت است، بنابراین بايد
ببينيم مشکل کجاست و چگونه بايد آن را حل کرد. نظريات مختلفي هم در اين زمينه
ارائه شده‌اند. بعضي گفته‌اند که علم، کشف واقعیاتي است که در افعال الهي و مخلوقات
خدا نهفته‌اند. کار دين هم آشنا کردن انسان با اسماء، صفات، و افعال الهي است؛ پس
هر دو يک هدف را دنبال مي‌کنند. راه دین وحي و راه علم تجربه است و اينها‌ هيچ
تضادي با هم ندارند، بلکه اصلاً يکي هستند، یعنی همه علوم به يک معنا ديني هستند.

تصور اختلاف علوم، از نگاه عالم به علم نشأت می­گیرد. اگر
مسائل علمي با نگاهی بريده از انتساب به خدا بررسی شوند، علم ديني نيستند، اما اگر
با اين نگاه  دیده شوند که هر آزمايشي،
بررسي این حقیقت است که خدا با چه ابزاری کارش را انجام مي‌دهد و سنت‌هاي آفرينش
کدامند، علم ديني خواهد بود. پس تفاوت علم ديني و غير ديني در نگاه عالم است، نه
در محتواي علم.

 همان‌طور که اشاره
شد، علم، بر اساس یکی از معانی خود به گزاره‌هايي گفته می­شود که صددرصد مطابق
واقع‌اند. اگر در علم گزاره‌هاي صددرصد مطابق با واقعی وجود داشته باشند، يعني
ديگر نسخ و ابطال نمي‌شوند و لذا قطعاً منافاتي با مطالب ديني نخواهند داشت، اما
آنچه در محافل، کتاب‌ها و رشته‌هاي علمي دانشگاه‌ها مطرح می­شوند، اين‌گونه نيستند.

همواره در علم، ابتدا فرضيه مطرح می­شود و پس از تأييد به
صورت نظريه‌ درمی­آید، ولي این احتمال وجود دارد که روزي به‌کلي ابطال و نظريه
ديگري جايگزين آن شود. مثال­های زیادی این مطلب را تأیید می­کنند و تاريخ علم داستان
همين‌هاست. گاهی هم بین آنچه امروزه علم می­نامیم و در کتاب‌هاي دانشگاهي و علمي
مطرح مي‌شود، تضاد وجود دارد و دانشمندان مختلف، آرای گوناگونی دارند. حال این سؤال
مطرح می‌شود که کدام يک از آنها مطابق با دين و کدام یک مطابق با واقع و در نتیجه،
کاشف فعل الهي هستند؟

اگر نتیجه علم صددرصد بود، مي‌توانستيم به یک معنا علم را
با دين يکي بدانیم و بگوییم با یکدیگر تنافي ندارند و دین، هيچ گاه علم را ابطال
نمي‌کند و نظر مخالفي نمي‌دهد، اما اين‌گونه نيست، زیرا علم در حال تحول است و هر
روز نظريه‌ جدیدی مطرح می‌شود و نمي‌توان موضوعات علمی را هميشه مطابق با واقع
دانست.

 به هر حال علمی که
مطابق با واقع باشد، هيچ‌گاه با دين منافات ندارد و در این صورت، صورت مسئله تعارض
علم و دين پاک مي‌شود. اما علمی که ما با آن سر و کار داريم، حقايق ثابت و لايتغير
نيستند یا چنین مواردی در آن خيلي کم هستند. علم غالباً نظرياتي هستند که دائماً
در حال تحول، تکامل، و نسخ و ابطالند؛ بنابراین، نظريات ذکر شده در منابع ديني با
علم سازگار نيستند و از این رو، بايد یکی را قبول کرد و چون علم را نمي‌توان رد
کرد، باید دين حذف شود، منتها کسانی که خيلي معتدل بودند گفتند دين را به گونه­ای
دیگر تفسير مي‌کنيم، مثلاً می­گوییم زبان دين، زبان خاصي است.

 حقیقت امر این است
که شاید اساساً مطرح کردن علم ديني و غيرديني چندان کار درستي نبود و نخست مي‌بايست
بحث اسلامي کردن دانشگاه‌ها مطرح می‌شد، يعني می‌بایست می‌دیدیم در مقابل تهاجمات،
انحرافات و تضاد‌هاي موجود چه بايد کرد؟ يکي از راه­ها هم تحول تکاملی و برطرف
کردن نقص‌هاي اين علوم است. به نظر می­رسد طرح این موضوع که علم، دوگونه ديني و
غيرديني دارد، يک موضوع انحرافي است تا مسئله­ای اصلي.

تحول جهانی قریب‌الوقوع در علم

 حقيقت اين است که
نه تنها علومي که در دانشگاه‌هاي کشور تدريس مي‌شوند ـ که
عمدتاً ترجمه کلمه به کلمه آثار غربی هستند ـ بلکه به‌طورکلي رويکرد علوم در دنيا،
عیب­ها و کمبودهایی دارد. شناسايی اين کمبودها به ما کمک خواهد کرد تا علوم دانشگاهی
را به‌گونه‌ای تبیین کنیم که با اهداف، اغراض و آرمان‌هاي اسلامي و انقلابي‌ ما
منافات نداشته باشند و حتی بتوانند نگرش جهاني نسبت به علم را عوض کنند. ابداً بعيد
نیست که اگر واقعاً به خود بياييم، خود را بشناسيم و تلاش صحيح كنيم، بتوانيم پيشگام
تحول در علوم دنیا باشیم. مگر تحولي که از دوره رنسانس در اروپا پيدا شد چگونه
بود؟ چه کسانی تحول را ايجاد کردند؟ افرادی فکر کردند و مغزشان را به کار گرفتند.

استعداد و مباني فکری ما کم نیستند، فقط همت‌مان ضعيف‌ است،
در مقابل غرب دچار خودباختگي هستیم،  همت‌مان
را صرف کارهاي روزمره می‌کنیم و به مسائل اصلي نمي‌پردازيم. هيچ بعيد نیست که در
صورت گام نهادن در مسير صحيح براي تکامل علوم خودمان، بتوانيم پيشگام شويم و تحولی
جهاني را در علم پديد بياوريم. نخستین قدم براي اين کار، آسيب‌شناسي علوم موجود
است.

 

آسیب­شناسی علوم موجود

در هر علمي خواه‌ناخواه يک محور و موضوع تعيين و درباره
احوال و عوارض آن بحث مي‌شود. هر علمی موضوع خاصی دارد، مثلاً در طب، راجع به بدن
انسان و سلامتي‌ و در کيهان‌شناسي درباره اجرام آسمانی بحث مي‌شود. در علم ابتدا سؤالاتي
مطرح مي‌شوند که بايد به آنها پاسخ داد، يعني مجهولي وجود دارد که بايد در سايه
اين علم، کشف و معلوم شود. تبديل مجهول به معلوم با استفاده از معلوم ديگر میسر
است. اين همان چيزي است که در منطق ـ مخصوصاً
در برهان شفا ـ به صورت مفصل درباره آن بحث شده است. در هر علمي از اصولي تبعيت مي‌شود
که از قبل پذيرفته شده­اند و تلقي به قبول مي‌شوند. به عبارت دیگر، اين‌ اصول، پيش‌فرض‌ها
و اصول موضوعه هستند که مسائل براساس آنها مطرح و حل مي‌شوند. حتي رياضيات و هندسه
نیز بر اصولی مبتنی هستند و مثلاً همه مسائل هندسه بر چند اصل اقليدسی بنا شده‌اند
که مي‌گويند ديگر نیازی به اثبات ندارند و مسائل ديگر براساس آنها حل مي‌شوند. هر
علمي در نهایت به سلسله اصولي می­رسد که براساس آنها مسائل آن علم حل مي‌شوند. اين
اصول کجا اثبات مي‌شوند؟ بعضي از اين اصول در علم ديگري که چه بسا هم‌عرض یکدیگرند،
اثبات مي‌شوند. مثلاً در پزشکي امروز، از قواعد ثابت شده در شيمي و در برخی از
معالجات از جمله فیزیوتراپی، ماساژ، و… از اصول فيزيکي، از مباحث نور، حرکت و…
استفاده مي‌شود، ولی در پزشکي درباره مسائلی نظیر انکسار نور و قواعد مکانيک بحث
نمی­شود، بلکه اين مسائل و قواعد در جاي ديگري اثبات شده­اند و در این علم به آنها
اعتماد می­شود.

همه مي‌دانند که براي اثبات هر مسئله‌ای در علم، از اصول
موضوعه و مصادرات استفاده می­شود که امروزه پیش­فرض­ها خوانده می­شوند. يقيني بودن
یک مسئله در گرو اثبات قبلی پيش‌فرض‌هاست. آن پيش‌فرض‌ها نیز به نوبه خود، بر اصول
ديگري مبتنی هستند تا اینکه در نهایت به اصول معرفت‌شناسي می‌رسند، مانند اینکه
اصلاً از کجا معلوم که درک ما صحيح باشد؟ از کجا معلوم که ادراکات حسي ما درست
باشند؟ عقل چيست و قضاوتش از کجا و بر چه اساسي است؟ و…

اگر بخواهيم به لحاظ منطقی، همه مراحل یک علم را درست اثبات
کنيم، اول بايد از معرفت‌شناسي شروع و سپس براي استنباط مجهولات از معلومات، از
قواعد منطقی استفاده کنيم. از اين قواعد منطقي در قواعد هستي‌شناسي عام ـ امور
عامه یا متافيزيک ـ استفاده مي‌شود و براساس آنها در هر رشته‌اي از علوم، باید
موضوع خاص آن علم، تعریف و شناسایی و مثلاً در علوم انسانی باید انسان تعریف شود.

اينها همه اصول موضوعه هستند. اگر بخواهیم همه آنها را يکي
يکي و به ترتيب اثبات کنيم، عمر نوح مي‌خواهد. بررسی ترتیبی و حل مسائل معرفت‌شناسي،
منطقي، فلسفي، انسان‌شناسي تا رسیدن به رشته‌اي از علوم، شدني نيست، به همین دلیل،
بشر از آن وقتي که علوم رواج پيدا کردند و دانشگاه‌ها تأسيس شدند، هميشه اين روش
را در پيش گرفته که ابتدا در هر علمي پیرامون احوال موضوع خاصي بحث مي‌کند و صحت
اصول موضوعه­اش را مفروض مي‌گيرد و برهانی بودن یک قضیه را مشروط به ثابت شدن آن
در جای خود می­داند، اما ديگر درباره خود آنها صحبت نمي‌کنند، زیرا در این صورت،
کار به درازا مي‌کشد و بحث به جايي نمي‌رسد. مثلاً در طب گفته می­شود که فلان دارو
مولکول‌هاي غذايي را مي‌شکند و آن را تبديل و قابل هضم مي‌کند، براي اعصاب مفيد
است، فلان انرژي را توليد مي‌کند، و چيزهايي از اين قبيل، اما اينکه اصلاً مولکول
چيست؟ شکسته شدن آن به چه معناست و چگونه مي‌شکند؟ و… مربوط به شيمي يا فيزيک
است و ربطي به پزشکي ندارد. اينها را بايد مفروض بگيريم و در جاي خود درباره‌شان
بحث کنیم، اما به لحاظ منطقی اول بايد از معرفت‌شناسي شروع و سپس به ترتیب درباره
منطق، آنتولوژي، انسان‌شناسي و موضوعات هر علم خاص، از جمله موضوع مورد نظر بحث
قرار کنیم.

 

پي‌نوشت:

1ـ البقره (2)، 219.

 

 

 

سوتیترها:

1.  واقعیت این است که
معنای انقلاب فرهنگي يا اسلامي کردن دانشگاه‌ها روشن نبود و کسی نمی‌دانست قرار است
چه کاری انجام شود. فکر مي‌کنم هنوز هم اين سؤال برای بسیاری از افراد مطرح است و کسی
نمی‌داند معنای اسلامي کردن دانشگاه‌ها چیست ؟

 

2. با مطرح شدن این بحث که دانشگاه‌هاي ما اسلامي نيستند و با
اهداف و شعارهاي انقلاب تناسب ندارند، تعارضي که در اروپا بين علم و دين مطرح بود و
راه‌هايي که براي حل این تعارض پيشنهاد شده بودند، تداعی شدند و تقريباً همه آن راه‌ها
به‌نحوي بین روشنفکران و دانشگاهیان ما انعکاس پيدا کردند. برخی مسئله زبان دين را
مطرح کردند و عده‌ای گفتند اينها  اصلاً با
هم قابل آشتي نيستند و باید جانبِ علم یا دین را گرفت.

 

3. حقیقت امر این است که شاید اساساً مطرح کردن علم ديني و غيرديني
چندان کار درستي نبود و نخست مي‌بايست بحث اسلامي کردن دانشگاه‌ها مطرح می‌شد، يعني
می‌بایست می‌دیدیم در مقابل تهاجمات، انحرافات و تضاد‌هاي موجود چه بايد کرد؟ يکي از
راه‌ها هم تحول تکاملی و برطرف
کردن نقص‌هاي اين علوم است. به نظر می‌رسد
طرح این موضوع که علم، دوگونه ديني و غيرديني دارد، يک موضوع انحرافي است تا مسئله‌ای اصلي.

 

4. استعداد و مباني فکری ما کم نیستند، فقط همتمان ضعيف‌ است،
در مقابل غرب دچار خودباختگي هستیم،  همتمان
را صرف کارهاي روزمره می‌کنیم و به مسائل اصلي نمي‌پردازيم. هيچ بعيد نیست که در صورت
گام نهادن در مسير صحيح براي تکامل علوم خودمان، بتوانيم پيشگام شويم و تحولی جهاني
را در علم پديد بياوريم. نخستین قدم براي اين کار، آسيب‌شناسي علوم موجود است.

گاه شما مبتنی هستید شما وقتی
دارید می گویید علتش این بود یعنی پس علیت را پذیرفاتید