سعادت و شقاوت جامعه

قرآن و
سنن الهی در اجتماع بشر

آیت الله
محمدی گیلانی

جامع ترین
تعبیر قرآن در سعادت و شقاوت جامعه- تقریر علامه طباطبائی قدس سرّه در استنباط
ضابطه کلی- نمود ضابطه کلی در دو قضیه- تلازم در قضیه اول و امکان در قضیه دوم-
راز تلازم و امکان در دو قضیّه مذکوره- تلازم بین عمل صالح فرد بین مواهب معنوی،
نه مواهب مادی.

پیش از
این گفتیم که منظورمان در سلسله از مقالات، ترسیم طرح کلی مسئله: «قرآن و سنن الهی
در اجتماع بشر» است، و گفتار گذشته ما تا این مقطع، دیباچه ای بر این مقصد بوده و
از این مقطع، بغرض و مقصد اصلی می پردازیم:

تقریباً
جامع ترین تعبیر در قرآن مجید که در یک نطاق وسیع و ضابطه کلّی، سنن الهی را در
نظام اجتماع بشر، تبیین می کند، و می تواند آن را بلحاظ و تقدیری، امّ السنن
مربوطه نامید، و بگونۀ اصلی است که سنّتهای الهی، فروع و شاخه های آن را تشکیل می
دهند. تعبیر «انّ الله لایغیّر ما بقوم، حتی یغیّروا ما بانفسهم، و اذا اراد الله
بقوم سوءً فلا مرّدله و مالهم، من دونه من وال» در آیۀ یازدهم از سورۀ رعد و تعبیر
«ذلک بانّ الله لم یک مغیراً نعمة انعمها علی قومٍ حتی یغیّروا ما بانفسهم و انّ
الله سمیع علیم» در آیه پنجاه و سوم از سوره انفال، می باشد، چه آنکه بیان می کند:
بین اعتقادات حقّه، و اخلاق حسنه که با نفوس و جانهای قومی درآمیخته، و مقتضای
آنها اعمال شایسته و گفتار نیک است، و بین نعمتهای ظاهری و باطنی، رابطۀ ناگسستنی
و تلازم برقرار است، و مادام که قوم صاحب نعمت، اعتقادات حقه و اخلاق حسنه خویش را
تغییر ندهند، خداوند متعال، نعمتها را تغییر نمی دهد، و موهبتهای الهی همچنان بر
آنان مستمرّ خواهد بود.

و چنانچه
چهرۀ باطنشان دگرگون شد، و عقائد حقه و اخلاق پسندیده را تغییر دادند، ممکن است
وضع آنان دگرگون شود و خداوند عزّوجلّ نعمتهای را تغییر، و حسن معیشت و آرامش
باطنشان را به سوء معشیعت و اضطراب ضمیر مبدّل سازد. استاد اکبر علامه طباطبائی
قدس سره در این باره در تفسیر المیزان بیانی دارند که ترجمه و توضیح آن چنین است:

تقریر
علامه طباطبائی

«ممکن است
از آیه شریفه، ضابطه کلی و قاعدۀ عامّی در ارتباط با نظام اجتماعی، استفاده شود که
بین حالات نفسانی انسان و بین اوضاع خارجی- اعم از اینکه در جانب خیر باشد یا در
جانب شرّ- نوعی پیوند و تلازم است بدینقرار: چنانچه قومی، بر عقاید حقه، و اطاعت و
سپاس نعم الهی، ثابت قدم و استوار شدند، خداوند متعال، به لطف عمیم خویش، آنان را
مشمول همۀ نعمتهای ظاهر و باطن خواهد فرمود، و جریان این انعام خداوند منّان بر
آنان ادامه دارد مگر آنکه آنان اعتقادات طیّبه و فرمانبری و سپاسگزاری را تغییر
داده کفر و فسق ورزند، که در این صورت، خداوند متعال، نعمتهای خویش را بر آنان
تغییر می دهد، و بنقمت تبدیل می فرماید، و این پیوستگی و تلازم بین کفر و فسق و
مساوی اخلاق، و بین نعمت و سوء معیشت، استمرار خواهد داشت تا هنگامی که از کفر و
نافرمانی برگشته، و عقائد شیطانی و صفات ذمیمه نفسانی خویش را تغییر دهند و بر
صراط ایمان و طاعت و سپاس نعمتهای حقتعالی استوار کردند، در این موقعیت است که
خداوند تبارک و تعالی نقمتها را تبدیل به نعمتها و دشواریها را به آسانی ها متحول
خواهد فرمود و بر این و تیره، سنّت الهی سائر و دائر است».

ضابطه کلی
در دو قضیه

و حاصل
آنکه، همانگونه که صریح آیۀ شریفه، ثبوت ملازمه بین اعتقادات حقه و اخلاق نیک و
بین موهبتهای پروردگار است، بدانسان، بین اعتقادات باطله و زشتخوئی ها، و بین نقمت
و سوء معیشت، ملازمه ثابت است، و این استفاده نه از طریق عکس نقیض، بلکه از باب
استنباط ملاک و تنقیح مناط نزول خیرات و نقمتها است. باین بیان که عقائد و ملکات
نفسانی، خاصیّت جذب نعمت و نقمت را دارند، چنانکه مغناطیس خاصیّت جذب براده های
آهن را دارد.

بنابراین،
اعتقادات طیبّه بحکم مسانخت، خاصیت جذب نعمت و معیشت و طیبه، و اعتقادات خبیثه
بحکم مناسبت، خاصیّت جذب نقمت و معیشت خبیثه را دارد، و قضاء حتمی آفرینش به این
تعلق گرفته است که نزول برکات، و سقوط در درکات، حدوثاً و بقاءً منوط بعقائد و
صفات و اخلاق اقوام و امم باشد «ان خیراً فخیرٌ و ان شرّاً فشرٌ» و این سنّتی است
الهی که در میان اقوام و امم جاری است «فلن تجدّ لسنّة الله تبدیلا و لن تجد لسنّة
الله تحویلاً» نه در اصل سنّت دگرگونی راه دارد و نه جابجا می شود، باین معنی که
سقوط در درکات، جای خویش را به نزول برکات تحویل نمی دهد و بالعکس نزول برکات نیز،
مصبّ خویش را با مصّب سقوط درکات تعویض نمی کند، و ضابطۀ کلی آفرینش چنین است، که
پدیده های اجتماعی و نیک بختیها و بدبختیها در جامعه، بگونه ای معلول اعمال که
معلول عقائد و صفات است، می باشد، و قومی که فرمانبری از شریعت الهی و سلوک طریق
بندگی را پیشه خود ساخته اند، نزول خیرات، و گشایش درهای برکات برای آنان حتمی
است، و انحراف از طریق بندگی و فرو رفتن در فساد و پلیدی نیات، و زشتکاری موجب
ظهور فساد در خشکی و دریا و سلب امنیت و بروز جنگها و بدبختیهای دیگر می شود و بسا
که عذاب استیصال اجتماعی مانند سیلها و زلزله ها و طوفانها را بدنبال خواهد داشت،
همانند سیل عَرِم که کشور سبأ را در کام خود فرو برد، و طوفان نوح (ع) که حیات
مجموعۀ کره زمین را بدم در کشید و صاعقه ثمود، و صرصر عاد که هر یک مایۀ دمار و
هلاکت جامه ای گردیدند.

و خلاصه
همان طور که اعمال، آثار عقائد و صفات خود نیز موجب آثار در جهان خارج می باشند-
چه در جانب خیر و چه در جانب شر- که می توان در این دو قضیّه که بین موضوع و محمول
هر یک از آنها تلازم است بدینگونه نمایش داد:

1-
اعتقادات پاک و اخلاق نیکو و عمهای صالح جامعه، با مواهب و نزول برکات و خیرات
متلازمند.

2-
اعتقادات پلید و سیئات اخلاق و اعمال جامعه، با سلب مواهب و نزول مصائب و بلایا
متلازمند.

ولی
ظاهراً سیاق آیۀ شریفه با چنین عمومی مساعد نیست خصوصاً با ذیل «و اذا ارادَ الله
بقوم سوءاً فلا مرّد له»یعنی:

(هنگامی
که خداوند قومی را به کردار شومشان اراده نماید هیچگونه ردّی ندارد).

زیرا
تعبیر مذکور صادقترین گواه است بر اینکه در مقام بیان معنی تغییر در: «ما بقوم
حتّی یغیّروا ما بانفسهم» می باشد، باین بدعقیده و اعمال را بسوء معیشت تغییر می
دهد و بنابراین، جهت تغییر در صورت مشیّت الهی، سوء معاش و سلب نعمت است، پس معنای
«ما بقوم» که متعلق عدم تغییر است همانا طیب معیشت است و بس، و علیهذا:

راز تلازم
و امکان در دو قضیه

تلازم فقط
در قضیه اول ثابت است، و اما در قضیه دوم آیه شریفه از اثبات تلازم ساکت است و
منتهی چیزی که از جملۀ: «لا یغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بانفسهم» استفاده می
شود،این است که در صورت شیوع فساد و کژخوئی و اتراف مفتخواران جامعه، نزول بلایا و
محن و مصیبتها ممکن الوقوع و جائز است، ولی هیچگونه دلالتی بر تلازم ندارد و به
همین جهت است که سیاق آیه را تغییر داده و فرموده: «هنگامی که خداوند اراده کند
…» و نفرموده: «اراده می کند»

چنین
انسانی در خویشتن، شادمانی، و لذّت، و نشاط و عزّت، بدانگونه می یابد که در وصف
نمی گنجد و تحدید و تعریفش، نامیسور است، و چرا چنین نباشد؟ که او غرق در حیات
طیّبه است: حیاتی که نعمتهایش پاینده، و در آن رنج و کدورت راه ندارد، حیاتی که
همه اش، خیر و سعادت، و هیچ شرّ و شقائی را، بحریمش راه نیست، حیاتی که همه اش
دشواریها را تبدیل به آسانی و سهولت می کند: قال الله عزّوجل: «من عمل صالحاً من
ذکرا وانثی و هو مومن فلنحیینَّه حیاة طیّبه، و لنجزینَّهم اجرهم باحسن ما کانوا
یعملون»سورۀ نحل آیه 97 یعنی: «هر کس عمل صالح انجام دهد اعم از آنکه مرد باشد یا
زن در صورتی که مؤمن است، حتماً او را احیاء می کنیم بحیاتی طیبه و مسلّما
پاداششان می دهیم بمزد و اجر نیکوترین فرد از نوع عملی که انجام می دادند».

این حیات
طیبه چنانکه از آیۀ شریفه استفاده می شود، در مزد و اجر اعمال، تأثیر شگفتی دارد،
زیرا بیان می کند، عمل نیکی که مؤمن، انجام می دهد، برای نوع آن عمل، افراد خوب و
متوسط و خوبتر متصور است، ولی خداوند متعال در مقام جزاء و پاداش، مزد عمل نیکوتر
را به مؤمن اعطاء می فرماید، اگر چه مؤمن عمل خوب را انجام داده، نه خوبتر را،
مثلاً: نماز نیکو به جا آورده ولی خداوند منّان، مزد نماز نیکوتر را بوی پاداش را
می دهد، و صدقه نیکو انجام داده است، خداوند بخشاینده مزد بهترین صدقه را بوی
ارزانی می دارد و همچنین اعمال نیک دیگر … و آیات کریمه در این زمینه بسیار است.

و
بنابراین، تلازم بین صلاح عمل فرد انسان، و بین موهبتهای معنوی و روحی، از واضحات
کتاب الهی است ولی چنانکه آیۀ شریفۀ تصریح فرموده این ارتباط تلازم، مشروط بایمان
است، زیرا عمل خوب، از غیر مؤمن، بنصّ قرآن مجید، باطل است، و از این روی، هیچگونه
منشأ اثر، در تزکیۀ جان غیر مؤمن، یا پاداش وی نمی باشد، چه آنکه باطل باطل است.

قال الله
تعالی: «و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله و هو فی الاخرة من الخاسرین» سوره مائده
آیه پنجم. یعنی: «اگر کسی بایمان، کفر ورزد، یقیناً عملش باطل و بی اثر است، و در
آخرت از زیانکاران و تهی دستان است».

و چون عمل
باطل، پوچ و بی وزن است، روز قیامت برای آن، وزنی اقامه نمی کنند چنانکه در آیه
105 از سوره کهف می فرماید: «فلا نقیم لهم القیامة ورناً» یعنی: «روز قیامت برای
کفار وزنی اقامه نمی نمائیم زیرا عمل آنان یاطل است».

و مؤیّد
این استظهار است، آیۀ سی ام از سوره شوری: «و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم
و یعفوعن کثیر» یعنی: «آنچه از مصیبتها و ناکامی که بر سرتان می آید، بازتاب
عملتان و فرآورده دستهایتان می باشد، در صورتی که بسیاری از گناهان مقتضی نزول
مصائب را خداوند متعال عفو می فرماید».

زیرا صریحاً
دلالت دارد بر اینکه بسیاری از گناهان مقتضی تغییر مواهب الهی، مورد عفو خداوند
مهربان است و در این صورت در قضیّه دوم تلازم بین موضوع و محمول ثابت نمی گردد.

شایان
توجّه است که سنت تلازم بین نفسانیات طیبه و بین نزول برکات و استمرار خیرات، یک
سنّت اجتماعی و مربوط به جامعه انسانی است، نه سنّت مربوط به فرد، بلی از کتاب
الهی دربارۀ فرد این نوع استفاده می شود که بین عمل صالح فرد و بین نعمتهای معنوی
تلازم است، و دلالت دارد بر تغییر نعمتهای معنوی، در صورت تغییر در صلاح عمل، ولی
بر تلازم بین صلاح عمل فرد و بین نعم جسمانیّه و مادیّه، دلالتی ندارد.

و راز و
حکمت ارتباط بین نفسانیّات و استمرار عنایات باریتعالی با اندک تأملّی روشن است،
زیرا ارتباط و تلازم مذکور مقتضای حکم تناسب و هم آهنگی بین اجزاء نظام، و سوق و
تحریک انواع بغایات آنها است.

چه آنکه
خداوند متعال برای هر نوعی از انواع، غایت و کمال نهائی ای مقرّر فرموده و آنها را
بقوا و آلاتی مجهز ساخته است که آنها را بسوی غایات و کمالاتشان می رانند وانگهی
این هماهنگی و التیام هماهنگی و التیامی است فراگیر که شامل مجموعۀ جهان هستی است
که نتیجۀ آن وحدت جهان بوده. و به عبارتی: جهان هستی به مقتضای التیام و توافق بین
اجزاء و ابعاضش یک واحد حقیقی است که هیچ تعاند و تضادّی بین اجزائش نیست، و
اقتضاء طبیعی این موجود وحدانی این است که هر نوعی، در صورت عدم انحراف از صراط
فطری خویش، در کمال عافیت و نعمت، بغایت خویش خواهد رسید، و نوع انسانی نیز،
چنانچه به مقتضای فطرت اصلی و صراط جبلّی خویش سلوک نماید و از آن منحرف نگردد- و
ظاهراً یگانه نوع انحراف پذیر از صراط فطرت انسانی است- مجموعه کون و هستی بر و
تیره سعادت و نعمت وی، جای خواهد بود و هیچگونه رشد و موهبت مناسبی را فاقد نمی
شود، و امّا در صورت انحراف از مقتضای فطری و صراط جبلّی، و شیوع فساد و اتراف و
تجاوز و ستم در سطح زندگی اجتماعیشان، تعادل بین اجزاء و اعضاء جهان هستی دستخوش
فساد می گردد و این امر موجب زوال نعمت و اختلال معیشت، و ظهور فساد در خشکی و
دریا می شود که خود بازتاب عمل مردم و فراورده های دستهایشان می باشد که بدینوسیله
خداوند متعال، نکال، برخی از اعمال پلیدشان را به آنان بچشاند که شاید به مقتضای
فطرت اصلی برگشت نموده و به خداوند تبارک و تعالی رجوع کنند.

چنانکه
ملاحظه می کنید، این چنین معنائی مخفی نیست که فقط در نوع، لازم الجریان است نه
شخص و فرد از این رو، تلازم بین صلاح نوع اعتقاداً و عملاً و بین نعمتهای الهی،
ثابت است و امّا در اشخاص، معنای مزبور لازم الجریان نیست زیرا بطلان غایت در برخی
از افراد نوع جائز است ولی بطلان غایت در نوع، غیر ممکن است، زیرا مستلزم قسر محال
و حرمان نوع از غایت خویش و موجب بازیچه و لعب در خلقت است که از ساحت قدس کبریائی
حکیم تعالی بدور است چنانکه می فرماید:

«و ما
خلقنا السماوات و الارض و ما بینهما لا عبین» سوره دخان آیه 38. یعنی: «آسمانها و
زمین، و آنچه که بین آنها است ببازیگری نیافریدیم» پایان ترجمه و توضیح استاد قدس
سره. و چه عالی از این آیه اقتباس نموده! ولله درّه که گفته است:

خرامیدن
لا جوردی سپهر

همان گرد
گردیدن ماه مهر

مپندار کز
بهر بازیگری است

سرا پرده
ای این چنین سرسری است