مسئولیت‌های فرهنگ سازان در اقتصاد مقاومتی

دكتر
حسن بنيانيان

اين روز‌ها كه در ادامه تلاش‌هاي دشمن براي
به زانو درآوردن ملت قهرمان ايران به دليل تحریمها، منابع دولتي محدود شده است،
طبق يك سنت نانوشته نهادینه شده بين مديران ارشد اجرايي ونهادهای تخصیص‌دهنده اعتبار،
اولين جايي كه اين محدوديت‌ها خودنمايی مي‌كند، در عدم تخصیص اعتبارات مربوط به
فعالیت‌های عملیاتی دستگاه‌هاي فرهنگي كشور است، با اين توجیه كه حتي براي بسياري
از كارهاي ضروري و واجب منابع نداريم!

اين سنت غلط، حاصل دورانی است که هنوز
نظریه‌پردازان توسعه فکر می‌کردند که اگر مشکل رشد تولید حل شود، مسائل فرهنگی
جوامع برطرف خواهند شد. لیکن سال‌هاست که براساس مطالعات توسعه، در کشور‌های مختلف
متوجه شده‌اند باید به موازات آماده‌سازی زیرساخت‌های فیزیکی، دانش، مهارت و فرهنگ
کار، تلاش، نظم و قانون‌پذیری و ده‌ها خصوصیت دیگر را در نیروی انسانی یک جامعه
آماده کرد تا رشد پایدار در کشور دوام داشته باشد.

درآمدهای نفتی هرگز به ما ایرانیان اجازه
نداده است نظام فکری و برنامه‌ریزی خود را اصلاح کنیم و همچنان کارکرد‌های سنتی دهه
60 میلادی در ذهنیت کارشناسان ما تداوم دارد و به همین دلیل شاهد هستیم درست در
زماني که نياز است همه دستگاه‌هاي فرهنگي، تمام تجربه‌ها و امكانات خود را فعال
سازند تا نشاط و سازندگي دوران جهاد اقتصادی با دشمن را در ميان مردم گسترش دهند، منابع
فعالیت  آن دستگاهها تخصیص داده نمی‌شود.
اگر رهبر عزيزمان سخن از «اقتصاد مقاومتي» مي‌گويند، سازمان‌ها و نهادهاي فرهنگي
باید اولين گروهي باشند كه اين معنا را درك كنند و با حضور خود در متن روابط مردم،
آنها را با حركتي متناسب با اين زمان و با تطبيق معنای اقتصاد مقاومتی بین عملکرد گروه‌ها،
اصناف، اقشار مختلف، آنها را آموزش داده و توجیه کنند و انگيزه لازم را در آنها به
وجود آورند تا دستگاه‌های اقتصادی، کارشان را آغاز کنند.

 درست شبیه به منطقه‌اي که در آن زلزله آمده و
اولين تيم‌هايي كه علی‌القاعده بايد وارد منطقه شوند پزشكان و پرستاران هستند ولی
سیاستگذاران بگویند فعلاً منبعي براي پزشكان و پرستاران نداريم و می‌خواهیم خانه
بسازیم!

اما چرا چنين است و در اين شرايط چه بايد
كرد؟با دو رویکرد می‌توان اين وضعیت مواجه شد:

 
رویکرد فرصت‌سوزی

 یعنی تسليم شدن مديران مراكز فرهنگي و همراه شدن
با تحليل‌هاي مأيوسانه بدنه كاركنان دستگاه‌هاي اجرائی و همدردي با آنها و اتهامات
را متوجه مديران ارشد وکارشناسان مربوطه نمودن و گفتن این سخنان  که چه كنيم كه مديران ارشد همه از بين مهندسين و
تخصص‌هايي هستند كه فرهنگ و اهميت آن را درك نمي‌كنند و نهایتا دعوت به صبر و
بردباري  تا شرایط عوض شود.

طبیعی است که آنها نیز به دليل نداشتن منابع
و تعطيلي فعاليت‌ها، با بزرگ‌نمايي بد هزينه كردن‌هاي دولت‌‌ها و طرح مشكلات
اقتصادی موجب شوند بيشترين بدبيني بين همان كارشناسان و مربياني از بدنه دستگاه‌هاي
فرهنگي ايجاد شود كه قرار است مردم را براي حركتي تازه آماده كنند و به آنها روحیه
و نشاط کار و تلاش متعهدانه دهند.

 

 رویکرد فرصت‌سازی برای احیاي فرهنگ اسلامی

این رویکرد متأثر از درک این واقعیت است که
این‌گونه محدودیت‌ها در شرایط امروز جامعه ما فرصتی است براي بازسازي صحيح سازمان‌ها
و نهادهاي فرهنگي كشور تا از رهگذر تحليل واقعي و عميق و عالمانه شرايطي كه كشور
در آن قرار دارد، تغييرات مناسب براي افزایش كارايي و اثربخشي فعاليت‌هاي فرهنگي
خود فراهم کنند، زیرا این یک فرصت تاریخی است که ما مجبور شویم بعد از صد سال کشور
را بدون نفت اداره کنیم و معضل بزرگ عدم درک نقش فرهنگ، دانش و مهارت نیروی انسانی
برای سازندگی یک جامعه از درون کتاب‌ها به ذهن و جان سیاستمداران، مدیران و کارشناسان
وارد شود و تازه بعد از 33 سال از گذشت انقلاب اسلامی، نخبگان جامعه از اهمیت
فرهنگ برای طی کردن مسیر پیشرفت آگاه شوند و بفهمیم که نمی‌توان فرهنگ را در حد
نمایشگاه کتاب، برگزاری جشنواره، و یا برپایی مراسم ارزشمند عبادی محدود کرد و به
چند سازمان و نهاد سپرد.

فهم این مسئله که همه افراد و سازمان‌های یک
جامعه در تغییرات فرهنگ آن جامعه  نقش
دارند و همه مدیران در همه سازمان‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی باید تأثیرات
سازمان خود را در تحولات فرهنگی بشناسند و اصلاح کنند، گام بزرگی در پیشرفت اسلامی
مورد نظر مقام معظم رهبری است و با این تحول فکری است که رهنمود‌های مهمی چون
ضرورت وجود الگوی پیشرفت اسلامی، علوم انسانی بومی، مهندسی فرهنگی، سبک زندگی و ضرورت
تدوین پیوست فرهنگی برای هر تصمیم مهم درک می‌شود.

 گرچه مي‌دانم با خواندن اين جملات اکثر مديران
نهادها و سازمان‌هاي فرهنگي مي‌گويند نويسنده از سر سیري شعار مي‌دهد و نمي‌داند وقتی
اضافه‌كاري كارمندان دستگاه‌هاي ضعيف فرهنگي كم يا كلاً حذف مي‌شود و آنها حرفه دیگری
بلد نيستند، روحيه آنها به هم مي‌ريزد و اساساً نمي‌توان حرفي براي بازسازي ذهن
آنها زد و مگر نويسنده نمي‌داند فقر كفر مي‌آورد و …

 اين درست همان نقطه‌اي است كه من مي‌خواهم از
آنجا آغاز كنم.

اگر مديران مراكز فرهنگي ما، قبل از مديريت
فرهنگي، در كسوت مربيگري تجربه داشته باشند، بخوبي مي‌دانند كه همواره وقتي بين دو
گروه يا دو نفر اختلاف به وجود مي‌آيد (به استثناي معصومين «ع») حتماً هر يك سهمي
در به وجود آمدن اين اختلاف دارند و هنر ميانجي آن است که علت اختلاف و سهم هر یک
از طرفین را تعیین و براي از بين بردن عوامل اختلاف‌برانگيز راه‌حل‌هائی را ارائه
کند. اگر میانجی در جريان ارزيابي و قضاوت، به نفع يك طرف غلتيد، نه تنها به حل
اختلاف کمکی نمي‌كند، بلکه به علت ریشه‌دار کردن اختلافات به آنها دامن هم می‌زند.

 

 سئوالات جدی مدیران بخش فرهنگ:

 یک
مدير فرهنگي ممکن است در ارزيابي کاهش منابع مالی در ابتدای امر از خود بپرسد:

*
مگر رهبري مرتباً از جنگ نرم و تهاجم فرهنگي سخن نمي‌گويند و مگر ما لشگر مقدم اين
جبهه نيستيم؟ چرا بايد غذاي خط مقدم به او نرسد، چرا مسئولين از عمق فاجعه جنگ نرم
بي‌اطلاعند؟

مگر
اين روزها رهبري عزيزمان از اقتصاد مقاومتي سخن نمي‌گويند و مگر نه اين است كه برای
تحقق اقتصاد مقاومتي بايد تحولات و تغييرات وسيعي در نظام دانش، اعتقاد، الگوهاي
رفتاري مردم به وجود آید و رهنمود مقام معظم رهبري به اقتضاي مخاطبين به راهكار
تبديل شود؟

مگر
نباید تاجر را به احساس مسئوليت براي كاهش واردات و افزايش صادرات تشويق، كاسب را
به احتكار نكردن جنس، كاركنان نظام‌هاي اجرايي را به حمايت از بخش خصوصي براي
افزايش توليد، توده مردم را به تشويق براي خريد كالاي ايراني، كارگر و صنعتگر را
به تلاش براي افزايش كيفيت و همه را به لحاظ کردن منافع ملي قبل از منافع شخصي ترغیب
کرد؟ و مگر نه است كه در خط مقدم اين حركت فرهنگي، باید روحانیون، هنرمندان،
كارشناسان و مربیان فرهنگي باشند تا با حضور در مدرسه، دانشگاه، كارخانه، جمع
بازاريان، نشست‌هاي اصناف و غيره، آنها را برای درك شرايط جديد آماده کنند. اگر چنین
است پس چرا لشگر خط مقدم اقتصاد مقاومتي را مي‌شكنند؟ اگر ما نقش پاك‌سازي ميدان
مين فرهنگي را داريم تا سياست‌هاي اقتصادي امروز جامعه جواب دهد، چرا اولين شليك‌ها
به ما مي‌شود؟

*مگر
رهبري در ظرف 8 سال گذشته از ضرورت مهندسي فرهنگي سخن نگفته و منظور از مهندسي
فرهنگي را اصلاح عملكرد فرهنگي نظام‌هاي سياسي، اقتصادي، قضايي، نظامي و غيره
تفسير نفرموده‌اند؟ مگر مهندسي فرهنگي نيازمند نظام‌سازي در مراكز پژوهشي اسلامي و
تربيت نسل جديدي از طلاب و اساتيد متدین دانشگاهی نیست تا با تسلط بر نيازهاي
اين  مرحله از تحولات كشور، مسیر بازسازی
بنیادین نظام‌های اجرایی را نشان دهند. پس چرا بايد اولين اعتباراتی که حذف می‌شوند،
فرهنگ مراكز پژوهشي اصيل ديني باشد؟

*مگر
چهار سال پيش، رهبري سياست‌هاي اصلاح فرهنگ سازماني و نظام اداري را به قواي سه‌گانه
ابلاغ نفرمودند تا با كشف شبكه‌هاي چند ده نفره رشوه و ارتشاء، آبروي نظامي كه
داعيه حرف جديدی در جهان را دارد نریزد؟ و چرا هيچ حركت جدي‌ای از سوی وزرا،
استانداران و مديران كل آغاز نشد كه اگر آغاز مي‌شد متوجه مي‌شدند كه براي اين
بيماري مزمن نظام اداری، بشدت دچار كمبود نيروي كارشناس هستیم و نبايد اولين ضربه‌هاي
بي‌پولي را به نهادهاي فرهنگي وارد كرد؟

*مگر
چهار سال پيش رهبري از ضرورت پيوست فرهنگي براي طرح‌هاي مهم سخن نگفتند؟ چرا اين
حركت در پيچ و تاب بوروكراسي اداري گرفتار آمده و هنوز اجرا نشده است تا وزرا و
استانداران متوجه شوند که چگونه در بسياري از موارد، همين تصميمات مهم مديريتي آنهاست
که جلوی حل شدن مشكلات اقتصادی جامعه را می‌گیرد و سبک زندگی ما را تخریب می‌کند
تا با درك اين معنا متوجه شوند كه بايد براي افزایش ظرفیت‌های علمی کارشناسان
نهادها و دستگاه‌هاي فرهنگي براي پاسخ‌گويی به اين انتظارات، چاره‌اي انديشيد، نه
این که منابع آنها را قطع کنیم.

*مگر
در همين رهنمودهاي اخير مقام معظم رهبري، همه انتظارات ايشان براي اصلاح سبك
زندگي، حمايت از كار و سرمايه ايراني، تقويت روحيه خودباوري، دشمن‌شناسي، پيدا
كردن روحيه علم‌طلبي همراه با كار و تلاش بسيج‌گونه نبود؟ اينها كه همه نيازمند
حركتي تازه در دستگاه‌هاي فرهنگي كشور است، پس چرا آنها را در شرايط حداقل حقوق
قرار داده و هيچ منبعي براي كار فرهنگي دراختيار آنها نيست؟

 

چرا این مباحث در جلسات رسمی طرح نمی‌شوند؟

متأسفانه بسیاری از مدیران دستگاه‌های فرهنگی
به واسطه ملاحظاتی، جرئت طرح اين مطالب را در جلسات رسمی ندارند. اما پیش خود فکر
می‌کنند که عوامل اصلي پاسخ ندادن به این‌گونه سئوالات را می‌توان در بين عوامل
زير جست‌و‌جو کرد:

*حاكميت
ملاحظات سياسی کوتاه‌مدت و حل مشكلات روزانه مردم. یعنی چون بین نيازهايي كه از
سوي توده مردم مطرح مي‌شود، نگرانی فرهنگي وجود ندارد یا در اولویت آخر است و فعلاً
حرف اول و آخرشان فشار گرانی است، لذا این مباحث بماند تا شرایط کشور عادی شود!

*
برخی از اين مديران، آموزش فرهنگي لازم را نديده‌اند، اما در پُستي نشسته‌اند كه
بخش مهمي از آن به مسائل فرهنگي ارتباط دارد، آنها فهمشان از فرهنگ در حد برگزاري
جشنواره، انتشار كتاب، برگزاري مراسم مذهبي خلاصه می‌شود و هنوز درک جامعی از کارکرد
فرهنگ در حل مسائل اقتصادی، سیاسی وغیره ندارند و طبیعی است که راه‌حل اقتصاد
مقاومتی را صرفا در کاربرد ابزارهای اقتصادی ببینند.

*گاهی
هم احساس می‌شود برخی مدیران متدین و پرتلاش جمهوری اسلامی از طريق نظام‌هاي
دانشگاهي داراي نگرشی سكولار شده‌اند، اما خودشان هم متوجه نيستند.

*
در نگاهی خوش‌بینانه هم می‌توان گفت مدیران خود را موظف می‌دانند خدمات نظام
جمهوري اسلامي را براي توده مردم توضيح دهند تا تبليغات دشمن بي‌اثر شود و با
تكنولوژي جديد رسانه‌ای فقط مي‌توان ساختن خانه، پل، جاده، بيمارستان، کارخانه را
به تصوير كشيد؛ لذا طبيعي است كه در اين شرايط محدودیت، چون كار فرهنگي نرم‌افزاري
است و نمي‌توان آن را در تلويزيون نشان داد،  نوبت به آن نمی‌رسد!

 

مدیران
مراکز فرهنگی بعد از فرضیه‌سازی و این حدس و گمان‌ها در
ذهن‌شان و در این شرایط ،  به دو گروه تقسیم می‌شوند:

 

گروه اول مدیران فرهنگی:

یک
گروه آنهایی که خودشان هم درک کاملی از فرهنگ ندارند و فرهنگ را در همان سطح
فعالیت‌های موجود می‌بینند و شروع می‌کنند به راه‌اندازي جشنواره و نمايشگاه و از
اين قبيل امور تا به استانداران و ساير مسئولين نشان دهند كه ما هم اهل كار و تلاش
هستيم و نیازمند اعتبار.

ببينید چه بخشی از فعاليت‌هايی که در مراكز
فرهنگي رخ مي‌دهند با دستورات و انتظارات رهبري انطباق دارند؟ كدام نمايشگاه‌ها،
كدام جشنواره‌ها، كدام ‌كتاب‌ها، كدام جلساتي كه به نام فرهنگ تشكيل مي‌شوند، در پاسخ
به رهنمود‌های رهبر عزیزمان هستند و اگر در همان راستا هستند، چه میزان اثر دارند؟

فکر کنید وقتي مسئولین بلندپایه مملکت را
به جلسات فرهنگي دعوت مي‌كنيد و گزارش مي‌دهيد، چقدر ضرورت وجود این فعالیت‌ها را
احساس مي‌كنند؟

ممكن است آنها براي تشويق فعالین حوزه
فرهنگ، روي سن زيباترين تقدیرها را از هنرمندان، روحانيون، معلمان انجام دهند، اما
آنها هم نمي‌توانند حرف دلشان را از پشت تريبون و در جلسات رسمي بزنند بلکه
تفکراتشان را در عمل نشان مي‌دهند.

بسیاری از نمایشنامه‌ها هیچ نسبتي با مشکلات
كشور ندارند، بلکه بعضاً تشديدكننده مشكلات فرهنگي و بسیاری از فيلم‌های سينمايي
تخريب‌كننده فرهنگ جامعه هستند. نمايشگاه كتاب پر است از كتاب‌هاي تكراري و رونویسي
كتاب‌هاي تاريخ گذشته یا حرف‌‌هاي جديد در كتاب‌هاي ترجمه‌اي وارداتي غرب است که
مخرب فرهنگ دینی ما هستند. بسیاری ازعناوین كتاب‌هاي داخلي آن قدرها جاذبه ندارند
كه مردم مشتاق خرید آنها شوند. مرتباً سخن از ضرورت سوبسيد براي ارزان شدن كتاب
گفته مي‌شود و براي شلوغ شدن محيط‌های فرهنگي، به جای افزایش جاذبه‌های آثار هنری،
کیک و آب میوه مجاني پخش مي‌شود. عده‌ای هم ناچار مي‌شوند براي مراعات مسائل سياسي،
برخلاف باورهاي درونی خود، هر قدر مي‌توانند تعارفات بيشتري را نثار معلمان،
روحانيون، هنرمندان، كارشناسان فرهنگي کرده، بدون دادن امكانات، انتظارات آنها را از
نظام بالا ببرند و بتدريج آنها را به ناراضيان سياسي تبديل كنند.

 

گروه دوم مدیران فرهنگی

 این دسته مدیرانی هستند که فرصت تاریخی تحریمها را
به فرصتی برای شناخت فرهنگ، کارکرد فرهنگ در نظام تبدیل کرده و برای آگاه‌سازی نخبگان
بویژه مدیران اجرایی برنامه‌ای تنظیم می‌کنند و با بهره‌گیری از نفوذ استانداران و
ائمه محترم جمعه و با تشکیل نشست‌های پر بار، به پیدا کردن کارکردهای فرهنگ در حل
معضلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اختصاص می‌دهند و بطور روشن رسالت روحانیون، مدیران
مدارس، مربیان تربیتی، دانشجویان، بازاریان، صنعتگران و غیره را شناسايی می‌کنند و
ابتدا به نخبگان غيرفرهنگی نشان می‌دهند که در شرایط امروز ایران چه میزان از
مشکلات، رابطه مستقیم با معضلات فرهنگی کشور دارند و آنگاه با ارائه برنامه
عملیاتی، رسالت‌های خاص همه دستگاه‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را در حوزه
مستقیم مسئولیت خود آنها را روشن و بار دیگر به صورت هدفمند جریان دریافت
منابع را برای فعالیت‌های فرهنگی مشگل‌گشا باز می‌کند.

 

حل مسئله را از كجا بايد آغاز شود؟

آيا اول بايد پول بدهند تا اين معضلات و
كاركردهاي ناقص دستگاه‌هاي فرهنگي اصلاح شود؟ يا اول بايد تحولي در درون دستگاه‌هاي
فرهنگي آغاز شود تا مقامات ارشد اجرايي پول بدهند تا اين دور بسته شكسته شود؟

پرسش من به‌ عنوان یک كارشناس كوچك فرهنگي این
است که: كدام تحقيق  در دستگاه‌های فرهنگی
صورت گرفته تا اين واقعيت را براي مدیران اجرایی که نوعاً مهندس فنی هستند به
اثبات برساند كه  مثلا اگر همين جلسات روضه‌خواني
نبود تا عمق جان جوانان ما را با دين آشنا سازد، بسياري از موفقيت‌هاي نظام حاصل
نمي‌شد. تازه اگر مدیران اجرایی اين مطلب را با عمق جان باور كنند، می‌گویند برويد
مسئله را براي مردم توضيح دهيد تا اين ‌قدر ما را براي مسائل مادي تحت فشار قرار
ندهند تا بتوانيم سهمي را براي فعاليت‌هاي اصيل فرهنگي بگذاريم!

مشكل مديريت فرهنگي اين است كه باید باور
كنيم اين دور بسته را ما بايد بشكنيم. يعني اول پيوند بين فعاليت‌هاي فرهنگي را با
رفع معضلات اساسي اين مرحله از پيشرفت كشور را اثبات و طرح‌هايي را تعریف كنيم كه
در خود طرح، روش‌های ارزیابی منظور شده باشند و نشان دهند که در مقابل دادن اين
ميزان منابع، كدام معضل فرهنگي جامعه امروز را حل مي‌كنيم. قطعا بسیاری از مدیران
متدین نظام، این کار را به کار عمرانی ترجیح می‌دهند، چون می‌فهمند این کار
ماندگار است و در بستر فرهنگی جامعه نسل به نسل منتقل می‌شود و گرچه عمران کشور
ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است، هر نوع کار ساختمانی نهایتاً عمری سی، چهل
ساله دارد.

 

توصیه پایانی

از جمله طرح‌هاي مهم بايد ايجاد آمادگي
براي برگزاري كلاس‌هاي آموزشي براي اصلي‌ترين افراد تصميم‌گيرنده مدیران اجرایی در
حوزه مسئوليت‌های اقتصادی، سیاسی، قضايی و غیره باشد و مانند قبل از انقلاب فكر نكنيم
که رسالت دستگاه‌هاي فرهنگي فقط متدین كردن توده‌هاي مردم است. وقتي حكومت ديني
شد، اولين و مهم‌ترين رسالت دستگاه‌هاي فرهنگي، جبران خلأ‌هاي علمي فرهنگی و درك
اهميت ارتقاء اخلاق و معنويت و استقرار ارزش‌ها و احكام الهي در روابط سياسي،
اقتصادي، قضايي جامعه است تا آنها به فکر اصلاح پیامدهای مخرب فرهنگی خود باشند.

توجه داشته باشیم که بی‌توجهی به فرهنگ،
ریشه دویست ساله دارد و از زمانی که علوم دنیای غرب وارد این کشور شد، بین علم، دین
و هنر تفکیک قائل شدند، جامعه روحانیت از عمق این پدیده و فاجعه‌ای که برای جامعه
اسلامی دارد آگاه نشد و بتدریج با آن کنار آمدند. مسئله دین و دینداری در حد
مراعات مسائل فقهی خلاصه و هنر از اختیار عالمان دینی خارج و به وزارت فرهنگ و هنر
منتقل شد. دانشگاهای سکولار گسترش یافتند و بدین صورت فاجعه غربت فرهنگ آغاز شد و چون
دولت‌ها بابرخورداری از درآمد حاصل از دلار‌های نفتی هر مشكلی را حل می‌کردند، حتی
مشابه کشورهايی مثل ژاپن، کره و ترکیه هم به اهمیت ملازمه دانش، تربیت و مهارت در نیروی
انسانی توجه نکردند، چه رسد به این که توجه کنند نظام جمهوری اسلامی آمده است تا فرهنگ
اسلامی را حاکم کند و لذا اهالی فرهنگ راه سختی را در پیش دارند. لذا نباید این
فرصت تاریخی تحریمها را از دست بدهیم، بلکه باید آن را به فرصتی برای شناخت فرهنگ
تبدیل نماییم.

 

سوتیترها:

1.    
این یک فرصت تاریخی است که ما مجبور شویم بعد از صد
سال کشور را بدون نفت اداره کنیم و معضل بزرگ عدم درک نقش فرهنگ، دانش و مهارت
نیروی انسانی برای سازندگی یک جامعه از درون کتاب‌ها به ذهن و جان سیاستمداران،
مدیران و کارشناسان وارد شود و بفهمیم که نمی‌توان فرهنگ را در حد نمایشگاه کتاب،
برگزاری جشنواره، و یا برپایی مراسم ارزشمند عبادی محدود کرد و به چند سازمان و
نهاد سپرد.

 

 

 

2. درآمدهای نفتی هرگز به ما ایرانیان
اجازه نداده است نظام فکری و برنامه‌ریزی خود را اصلاح کنیم و همچنان کارکرد‌های
سنتی دهه 60 میلادی در ذهنیت کارشناسان ما تداوم دارد و به همین دلیل شاهد هستیم
درست در زماني که نياز است همه دستگاه‌هاي فرهنگي، تمام تجربه‌ها و امكانات خود را
فعال سازند تا نشاط و سازندگي دوران جهاد اقتصادی با دشمن را در ميان مردم گسترش
دهند، منابع فعالیت  آنها تخصیص داده نمی‌شود.

 

 

3.دولت‌ها به اهمیت ملازمه دانش، تربیت و
مهارت در نیروی انسانی توجه نکرده‌اند، چه رسد به این که توجه کنند نظام جمهوری
اسلامی آمده است که فرهنگ اسلامی را حاکم کند و لذا اهالی فرهنگ راه سختی را در پیش
دارند. نباید این فرصت تاریخی تحریمها را از دست بدهیم، بلکه باید آن را به فرصتی
برای شناخت فرهنگ تبدیل نماییم.

 

 

4. ببينید چه بخشی از فعاليت‌هايی که در
مراكز فرهنگي رخ مي‌دهند با دستورات و انتظارات رهبري انطباق دارند؟ كدام نمايشگاه‌ها،
كدام جشنواره‌ها، كدام ‌كتاب‌ها، كدام جلساتي كه به نام فرهنگ تشكيل مي‌شوند، در
پاسخ به رهنمود‌های رهبر عزیزمان هستند و اگر در همان راستا هستند، چه میزان اثر
دارند؟