حاضر
جوابى مدرس
آوردهاند
كه، آيتالله شهيد مدرس در حاضر جوابي بىنظير بود؛ از جمله نوشتهاند: در يكى دو
مورد كه مدرس نسبت به فرمانفرما انتقاد كرده و ايراد گرفته بود، به مدرس پيغام
داد. خواهش ميكنم كه حضرت آيتالله اينقدر پا روى دم من نگذارند. مدرس جواب ميدهد:
به فرمانفرما بگوييد، حدود دم حضرت والا بايد معلوم شود، زيرا من هر كجا پا ميگذارم
دم حضرت والاست. (گلشن لطايف، ص 311)
امام
باقر عليه السلام فرمودهاند: اگر خواستي بداني كه در تو خيري هست يا نه به دلت
بنگر؛
اگر
اهل طاعت خدا را دوست داشت و از اهل معصيت بدش ميآمد، در تو خيري هست و خداوند تو
را دوست ميدارد، اما اگر دلت از اهل خدا بدش ميآيد و اهل معصيت را دوست ميدارد
در تو هيچ خيري نيست و خداوند تو را دوست ندارد و هر انساني با كسي است كه او را
دوست دارد. (اصول كافي، ج3، ص192)
شيطان و
عابد
در بنىاسرائيل
عابدى بود به او گفتند: در فلان مكان درختى است كه قومى آن را ميپرستند. خشمناك
شد و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع كند. ابليس به صورت پيرمردى در راه وى آمد
و گفت: كجا ميروى؟
عابد
گفت: ميروم تا درخت مورد پرستش مردم را قطع كنم تا مردم خداى را نه درخت را
بپرستند
ابليس
گفت: دست بدار تا سخنى باز گويم. گفت: بگو، گفت: خداى را رسولانى است اگر قطع اين
درخت لازم بود خداى آنان را ميفرستاد. عابد گفت: ناچار بايد اين كار انجام دهم.
ابليس
گفت: نگذارم و با وى گلاويز شد، عابد وى را بر زمين زد. ابليس گفت: مرا رها كن
تا سخن ديگرى برايت گويم و آن اين است كه تو مردى مستمند هستى اگر ترا مالى باشد
كه بكارگيرى و بر عابدان انفاق كنى بهتر از قطع آن درخت است. دست از اين درخت
بردار تا هر روز دو دينار در زير بالش تو گذارم.
عابد
گفت: راست ميگويى، يك دينار صدقه ميدهم و يك دينار بكار برم بهتر از اين است كه
قطع درخت كنم؛ مرا به اين كار امر نكردهاند و من پيامبر صليالله عليه و آله
نيستم كه غم بيهوده خورم؛ و دست از شيطان برداشت.
دو روز
در زير بستر خود دو دينار ديد و خرج مينمود، ولى روز سوم چيزى نديد و ناراحت شد و
تبر برگرفت كه قطع درخت كند.
شيطان
در راهش آمد و گفت: به كجا ميروى؟ گفت: ميروم قطع درخت كنم، گفت: هرگز نتوانى و
با عابد گلاويز شد و عابد را روى زمين انداخت و گفت: بازگرد وگرنه سرت را از تن
جدا كنم.
گفت: مرا
رها كن تا بروم؛ لكن بگو چرا آن دفعه من نيرومندتر بودم؟
ابليس
گفت: تو براى خدا و با اخلاص قصد قطع درخت را داشتى لذا خدا مرا مسخر تو كرد و اينبار
براى خود و دينار خشمگين شدى، و من بر تو مسلط شدم. (نمونه معارف 1/54 – احياء
العلوم 4/380 – رياض الحكايات ص 140)
(ابوحنيفه)
مدير حجاج و دامادش در زمان امام صادق عليهالسلام بر سر ارث دعوا داشتند گويد:
مفضل بن عمر كوفى (از اصحاب خاص امام) از كنار ما ميگذشت، نزاع ما را بديد و
ايستاد و بعد فرمود: با من تا درب منزلم بياييد؛ ما هم تا درب منزل او رفتيم او
وارد خانهاش شد و كيسه پولى به مقدار چهارصد درهم آورد به ما داد و بين ما را
اصلاح داد، و بعد گفت: اين مال از من نيست از امام صادق عليهالسلام است، امام
فرمود: هرگاه ميان دو نفر از شيعيان ما بر سر پول نزاع شد، به آنها بده تا بينشان
اصلاح شود. (منتهيالامال 2/249)
كفش
هرگز از
دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده و مگر وقتی که پایم برهنه
مانده بود و استطاعت خريد پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم دلتنگ، یکی را
دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بیکفشی صبر کردم. (گلستان
سعدي)
خواجه
عبدالله انصاری گوید: بدانکه خدای تعالی در ظاهر، کعبهای بنا کرده که از سنگ و گل
است و در باطن کعبهای ساخته که از جان و دل است.
آن کعبه،
ساختهی ابراهیم خلیل است، و این کعبه، بنا کردهی رب جلیل
است.
آن کعبه،
منظور نظر مؤمنان است، و این کعبه، نظرگاه خداوند رحمان است.
آن کعبهی حجاز
است و این کعبهی راز است.
آن کعبه انصاف خلایق
است و این کعبه عطای حضرت خالق است.
آنجا چاه
زمزم است و اینجا آه دمادم.
آنجا مروه
و عرفات است و اینجا محل نور ذات.
حضرت محمد
(صلیالله علیه و آله) آن کعبه را از بتان پاک کرد، تو این کعبه را از اصنام هوی و
هوس پاک گردان. (مقالات خواجه عبدالله انصاری، باب چهارم)
نقش
نماز
جوانى
از انصار با رسول خدا صليالله عليه و آله و سلم نماز ميخواند و مرتكب گناه هم ميشد.
اين موضوع براى پيامبر صليالله عليه و آله و سلم بيان شد. پيامبر صليالله عليه و
آله و سلم فرمود: نمازش روزى او را از گناه بازخواهد داشت،
سپس طولى نكشيد كه توبه كرد. (بحارالانوار، ج 82، ص 198)
شخصي
پيش شيخي رفت، جامه او پاره ديد. گفت: بسيار كسان باشند كه اگر اشارت كني در حق
تو نظر كنند. شيخ گفت: من شرم دارم كه دنيا خواهم از كسي كه در دست او به عاريت است.
(كشكول شيخ بهايي)
سه
وظيفه عمومى
امام
باقر (عليهالسلام) فرمود: سه چيز است كه خداوند به احدى اجازه تخلف از آنها را
نداده است: اول اداء امانت چه صاحب امانت نيكوكار باشد، چه گناهكار. دوم وفاى به
عهد، خواه با نيكوكار باشد خواه با بدكار. سوم احترام و نيكى به پدر و مادر خواه
خوب باشند و خواه بد. (اصول كافى، ج 2، ص 162)
به
حكيمي گفتند: چه كسي از عداوت مردم سالم ميماند؟ جواب داد: آن كسي كه هيچ خير و
شري از او ظاهر نشود. به جهت آنكه اگر خير از او ظاهر شود اشرار با او دشمني كنند
و اگر شر از او ظاهر شد اخيار با او دشمني كنند. (كشكول شيخ بهايي )
نقش
تفكر
فكر در
عاقبت گناه، عامل توبه و مصونيت است.
فكر در
فناى دنيا، عامل زهد و بيرغبتى به دنيا است.
فكر در
مرگ، عامل كنترل هوسهاى نفسانى است.
فكر در
احوال بزرگان، عامل مقايسه و رشد است.
فكر در
ضعفها، عامل توكل است.
فكر در
عذابهاي الهى، عامل خوف از خداست.
فكر در
تاريخ، عامل عبرت است.
فكر در
مصنوعات و آفريدهها، عامل ايمان به خداست.
فكر در
سختىهاي ديگران، عامل استقامت است.
فكر در
نيكىها و مهربانىهاي پدر و مادر، عامل احسان به آنها است. (گناهشناسى، استاد
قرائتى، ص 254)
امام
باقر علیهالسلام فرمود:
امیرمؤمنان
علی علیهالسلام در واپسین لحظات زندگی، همه پسرانش را کنار بستر خویش فراخواند…
حضرت به همه آنها سفارشاتی را بیان نمود و در آخر گفتارش فرمود: «یا بنیَّ!
عاشروا النّاس عشرة إن غبتم حنّوا إلیکم و إن فقدتم بکوا علیکم»…
ای
فرزندان من! با مردم چنان رفتار کنید که اگر غایب شدید، با اشتیاق دنبال شما باشند
و اگر مردید بر شما بگریند… . (امالی شیخ طوسی: 595 ح 6 مجلس 26)
«فلسفه»
حرف میآورد و «عرفان» سکوت.
آن عقل
را بال و پر میدهد و این عقل را بال و پر میکند.
آن نور
است و این نار.
آن درسی
بود و این در سینه.
از آن
دلشاد شوی و از این دلدار.
از آن
خدا جو شوی و از این خدا خو.
آن به
خدا کشاند و این به خدا رساند.
آن راه
است و این مقصد.
آن شجر
است و این ثمر.
آن فخر
است و این فقر.
آن کجا
و این کجا!
(هزار و
یک نکته، علامه حسنزاده آملی)
فقط شب
زندهداران و عبادتکنندگان در شب هستند که به مقامات بزرگ نائل میشوند. (عارف
نامی، ملاحسینقلی همدانی)
دلقك و
امام سجاد (عليهالسلام)
در زمان
امام سجاد (عليهالسلام) مرد ياوهگويى بود، كه مردم را با حركات خندهآور ميخنداند
و همه او را به عنوان يك دلقك ميشناختند. روزى از كنار امام سجاد (عليهالسلام)
رد شد و گفت: اين مرد مرا خسته كرد، هر كارى ميكنم نميخندد. او براى اينكه
بتواند ايشان را بخنداند، عباى آن حضرت را از دوشش برداشت و فرار كرد، حضرت
اعتنايى به او نكرد ديگران او را دنبال كرده و عبا را از او گرفتند و به حضور امام
آوردند.
امام
فرمود: اين چه كسى بود، گفتند: اين شخص، مرد دلقكى است كه مردم مدينه را با كارهاى
خود ميخنداند.
امام
سجاد (عليهالسلام) فرمود: به او بگوييد «ان لله يوماً يخسر فيه المبطلون» براى
خدا روزى وجود دارد كه در آن روز، باطلگويان در خسران و زيان ميباشند. (نورالثقلين،
ج 4، ص 537)
دوست
على
(عليهالسلام) فرمودند: دوست راستين كسى است كه نسبت به عيبهايت نصيحت و خيرخواهى
كند و پشت سرت آبرويت را حفظ كند و تو را بر خويش مقدم بدارد و ايثار كند. (ميزانالحكمه،
ج 5، ص 311)
بخيل
بخيلى
پسرش را صدا زد و گفت: پسرم برو در خانه همسايه، قندشكنشان را براى يك ساعت امانت
بگير.
پسر رفت
و پس از لحظهاى بازگشت و گفت: ندادند بابا.
مرد گفت:
ميخواستى خواهش كني.
خواهش
كردم، ندادند.
مى
خواستى التماس كني.
التماس
كردم، ندادند.
ميخواستى
گريه زارى كني.
گريه
كردم، ندادند.
ميخواستى
فرياد بزني.
فرياد
زدم، ندادند.
عجب
مردمان بخيلى هستند، برو قندشكن خودمان را از توى انبار بياور!
برو به
جهنم
در زمان
آغا محمدخان قاجار، شخصى از حاكم شهر خود كه با صدراعظم نسبت داشت، نزد صدراعظم
شكايت برد، صدراعظم دانست حق با شاكى است. گفت: اشكالى ندارد، ميتوانى به اصفهان
بروى، مرد گفت: اصفهان در اختيار پسر برادر شماست. گفت: پس به شيراز برو. او گفت: شيراز
هم در اختيار خواهرزاده شماست. گفت: پس به تبريز برو. گفت: آنجا هم در دست نوه
شماست. صدر اعظم بلند شد و با عصبانيت فرياد زد: چه ميدانم برو به جهنم. مرد با
خونسردى گفت: متأسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد.
سؤالهايى
از حضرت على (عليهالسلام)
شخصى به
خدمت امام على (عليهالسلام) رسيد و عرض كرد: آمدهام از چهار چيز سؤال كنم؛ و
سؤالهايش را اينگونه شروع كرد:
1ـ مشكل
چيست و مشكلتر كدام است؟
2ـ نزديك
چيست و نزديكتر كدام است؟
3ـ عجيب
چيست و عجيبتر كدام است؟
4ـ واجب
چيست و واجبتر كدام است؟
و حضرت
به اين ترتيب سؤالها را جواب فرمودند:
1ـ واجب
توبه است و واجبتر ترك گناه است.
2ـ نزديك
آينده است و نزديكتر، مرگ است.
3ـ و
عجيب دنيا و عجيبتر، غفلت ما در دنيا است.
4ـ مشكل
معصيت است و مشكلتر، از دست دادن ثواب است. (بحارالانوار، ج 78، ص 31)