مجيد صفاتاج
پرسش: نقش استعمار انگليس در اشغال فلسطين چه بوده است؟
براي
پاسخ به اين پرسش ضروري است سياست و عملكرد انگليس در خصوص فلسطين از زمان شروع
جنگ جهاني اول تا پس از جنگ جهاني دوم مطالعه شود.
الف) پس از جنگ جهاني اول
سال
1882م كه انگلستان مصر را اشغال كرد، مصادف بود با آغاز جنبش صهيونيسم. اين جنبش
در سال 1897م، پس از كنگرهی بال سوئيس
اعلام موجوديت كرد. در سال 1902م، حكومت «آرتور بالفور» (نخستوزير انگليس) تصميم
گرفت تا در شرق آفريقا و منطقهی عريش، وطني به يهوديان اختصاص دهد، اما تلاشهاي
وي ناموفق ماند. در سال 1903م، بعضي يهوديان دربارة تأسيس كشوري براي خود در
سينا با حكومت انگليس مذاكره كردند. اينكار ميتوانست زمينه را براي دستيابي و
تسلط بر فلسطين فراهم كند. پس از آن، «هرتزل»، بنيانگذار صهيونيسم، به انگليس
اعلام كرد كه تنها راهحل مشكل يهوديان، ايجاد وطني براي پناهدادن به مهاجران
يهودي است. اين انديشه در غرب، بهويژه در شخص بالفور، تأثير فراوان گذاشت.
در
ابتداي قرن بيستم ميلادي، درحاليكه هدف سياست استعماري انگليس تثبيت وجود خود در
هند، مصر و بخشهاي بزرگي از آفريقا و نيز حمايت از راههاي مهم منتهي به اين
مستعمرهها بود، اوضاع جديدي در صحنه سياست جهاني پديدار شد. در نتيجة پيدايي
نيروهاي جديد استعماري و افزايش آزمنديهاي كشورهاي استعمارگر دربارهی تقسيم
مناطق نفوذ تعيينشدة پيشين، رقابت در درون جنبش استعمار جهاني، دوباره شدت گرفت.
در نتيجه، روبه زوالرفتن نهايي امپراتوري عثماني، زمينههاي جديدي، بهويژه در
خاورميانه، برای استعمار و رقابت پديدار شد. همچنين، شرايط جديد و نشانههاي قيام
جنبشهاي آزاديبخش در افق ظاهر شد.
استعمار
انگليس، در نتيجة بررسي كامل اين شرايط، اهميت فراوان و سوقالجيشي فلسطين و نقش
بزرگي كه ميتوانست به حكم موقعيت خويش در آيندة استعماري آن ايفا كند، درك كرد.
فلسطين
جايگاهي اساسي براي حمايت از صحراي سينا و آبراه سوئز بود كه مهمترين مصالح
استعمار انگليس و راه هند و آفريقا را تشكيل ميداد. فلسطين، پيوند سه قاره و مركز
سوقالجيشي مهمي براي چيرگي بر كرانههاي جنوبي درياي مديترانه و درياي سرخ و
پايگاه عمدهاي براي هرگونه طرحهاي توسعهطلبانة آينده بود،كه پس از فروپاشي
امپراتوري عثماني، در سوريه، اردن، عراق و جزيرةالعرب رخ
داد.
ب) پيمان سايكس ـ پيكو
نقشة
تدوينيافتة استعمار پير انگليس دربارة فلسطين، با اين اهميت ويژه در تناسب بود،
از اینرو، بهمحض شروع جنگ جهاني اول، اين كشور به همراه فرانسه و روسيه درصدد
برآمدند تا پس از سرنگوني امپراتوري عثماني، به اهداف ديرينة خود، از طريق تصاحب
سرزمينهاي تحت اختيار عثماني كه چشم طمع به آن دوخته بودند، جامهی عمل بپوشانند.
به
همين منظور، يك مجموعه مذاكرات سرّي بين اين كشور استعماري در لندن، پتروگراد (لنينگراد)
و پاريس انجام گرفت.
در
اوايل 1916م، موافقتنامة انگليس، فرانسه و روسيه كه بعداً بهنام دو طرف مذاكره،
يعني: «مارك سايكس» نمايندة انگلستان و «جورج پيكو» نمايندة فرانسه مشهور شد، به
امضا رسيد.(1)
پس
از آن، «وايزمن» رئيس جنبش صهيونيسم، فعاليت خستگيناپذيري براي همسو كردن مواضع انگليس با ديدگاههاي صهيونيستي انجام داد. بعد
از تبلور اين انديشه، حكومت انگليس پيشنويس مستندي را در ژوئن 1917م آماده كرد و
در آن ديدگاههاي وزير خارجهاش، لرد بالفور و تجربيات قديمي او را دربارة مسائل
گذشته و نيز مهاجران يهودي منعكس و بر مفهوم احداث پناهگاه براي ستمديدگان آنها را
تأكيد كرد، اما طرف صهيونيستي با اين ديدگاه مخالفت كرد. انديشة دو طرف براساس
تفكر وطن ملي يهود كه نخستینبار در برنامههاي كنفرانس صهيونستها در شهر بازل
سوئيس آمده بود، شكل گرفت كه در نهايت منجربه صدور اعلاميه بالفور در جلسة مورخ
31 اكتبر 1917م كابينه انگليس شد.(2)
در
اين اعلاميه رسماً به حق يهوديان براي داشتن وطن ملي خود در سرزمين فلسطين اعتراف
شد؛ البته اهداف انگليس و سياست ازپيشتعيينشده و استعماري آن و همدستي با
صهيونيستها براي نابودي مسئلة فلسطين و جلوگيري آشكار از شكلگيري آن، از زمان
جنگ جهاني اول (1918-1914م) آشكار شده بود. انگليس ابتدا از سوی «مك ماهون»،
نمايندهاش در مصر، به «شريف حسين» تعهد سپرد كه عربها را در آزادكردن كشور خود
و تحقق وحدت آن ياري دهد. در مذاكرات و نامهنگاريها با شريف حسين سعي داشت تا
فلسطين را از محدودة كشورهاي عربي كه وعدة آزادي آنها داده شده بود، خارج كند و به
آن جنبة جغرافيايي و سياسي خاصي بدهد تا زمينه را براي تسلط انگليس بر آن فراهم
كند.(3)
اما
هنگامي كه عربها از اعلامية بالفور آگاه شدند، تهديد كردند كه با دولت عثماني
ارتباط پيدا و پيمان صلح جداگانهاي با آن منعقد خواهند كرد. انگليسيها بيدرنگ
به عربها قول مساعد دادند و از نو وعدههاي خود را تكرار كردند، اما باز هم
اعلاميه بالفور را پايةه اصلي اقدامات خود دربارة يهوديكردن فلسطين قرار دادند.
انگليسها
پس از پايان اشغال فلسطين در سال 1918م، ادارة، بدون درنگ، براي انتقال صهيونيستها
به فلسطين، درها را باز گذاشت و آنان را براي اسكان و استيلا بر اين زمينها ياري
داد. در همان حال، به سربازان داوطلب يهودي در لشكر ژنرال «آلن بي» اجازه داد تا
با اسلحة سبك خود به فلسطين انتقال يابند. همچنين اين اداره با تأسيس باشگاهها و
جمعيتها، مؤسسهها و تشكيلات محرمانة شبهنظامي صهيونيستها، مانند مكابي، بتار و
غير آن موافقت كرد. حكومت انگليس نيز با انتقال مقرّ جنبش صهيونيسم به بيتالمقدس
موافقت كرد. انگليس از همان هنگام، با تحميل سلطة خود بر فلسطين، به سبب قيموميت
بر آن، بر ضرورت اسكان اكثريتي بيگانه در سرزمين فلسطين -كه در يك زمان ديوارهاي
دفاعي و هجومي در آن تشكيل دهد- تأكيد كرد. به همین خاطر، با تباني صهيونيستها
دست به اجراي اين توطئه زد و يهوديان را در فلسطين اسكان داد. اين مسئله در نتيجه
همپيماني و تباني دو نيروي استعماري، كه در آغاز اين قرن، مصلحتي مشترك براي
انجامدادن اين جنايت آنان را به همديگر پيوند داده، پديدار شد.
مصلحتي
مشترك، انگليس -كه رهبر جنبش استعماري جهاني آن زمان بود- و جنبش صهيونيسم جهاني
را (كه در اواخر قرن نوزدهم ميلادي شكل سياسي به خود گرفت) بههم
پيوند ميداد و هريك، در ديگري، ابزاري را براي تحقق هدفهاي ويژة خويش يافته بود.
انگليس در پيشيجستن از زمان براي گسترش وجود استعماري خويش، و استواركردن آن در
برابر توفان جنبش آزاديبخش ملي در آسيا و آفريقا و صهيونيسم نيز در تلاش براي
اجراي انديشة برپايي كشوري كه يهوديان جهان را در برگيرد؛ انديشهاي كه هيچگونه
پيوندي با واقعيتها نداشت.(4)
پس
از پايان جنگ جهاني اول، شوراي عالي متفقين در تاريخ بيستم آوريل 1920م، مقرر داشت
كه فلسطين تحتالحماية انگليس قرار گيرد، به شرط آنكه اين كشور به اجراي اعلاميه
بالفور متعهد شود. جامعة ملل در تاريخ 24 جولاي 1922م، در اجلاس خود مقرر داشت تا
فلسطين در اجراي مصوبة شوراي عالي متفقين، صادرشده در تاريخ بيستم آوريل 1920م،
زير قيموميت انگليس قرار گيرد. جامعة ملل در همان اجلاس سند قيموميت انگليس بر
فلسطين را تصويب و آن را اعلام كرد. حكومت انگليس نيز از سند قيموميت بهشکل اهرمي
ديگر براي ادامة سياست استعماري خود در يهوديكردن فلسطين استفاده كرد.
در
حقيقت، حكومت انگليس، با موافقت و همكاري سران صهيونيسم اين سند (عهدنامه) را وضع
كرد. آنها در تاريخ سيزدهم فوريه 1919م، يعني سهسال و پنجماه پيش از آنكه جامعة
ملل بهطور رسمي فلسطين را تحتالحماية انگليس قرار دهد، پيشنويس آن را تهيه كرده
بودند.
ادارة
نظامي انگلستان در فلسطين، از قبل زمينه را براي اجراي سياستها و نقشههاي خود
آماده كرده بود. اجراي اين نقشه در تابستان 1920م كه حكومت انگليس ادارهاي
غيرنظامي را به رياست «هربرت سموئيل» جايگزين كرد، شكل ديگري يافت. او كه يك يهودي
انگليسي و فعاليتهايش در جنبش صهيونيسم زبانزد بود، فرماندار عالي انگليس در
فلسطين لقب گرفت. علاوهبر اينها، حكومت قيموميت انگليس، جانبداري از منافع
صهيونيستها بر ضد عربها را از حد گذراند، درحاليكه همواره در زيان رساندن به
آنان و تضعيف آنها از همه جهت به نفع صهيونيستها تلاش ميكرد. او عربها را از
تمامي حقوق مربوط به مشاركت در ادارة كشور و صدور قوانين و احكام محروم كرد و هرگز
در حمايت از حقوق دهقانان و كشاورزان عرب در زمينهايي كه به صهيونيستها منتقل
شد، اقدامي نكرد، در صورتي كه مدارس و آموزشگاههاي صهيونيستها را به خودشان
واگذار كرد. تمام قوانين و مقرراتي را كه وضع ميكرد، در خدمت منافع صهيونيستها و
بهضرر و زيان عربها و موجوديت آنها بود.
برخلاف
سرزمينهاي ديگر كه تحتالحمايه قرار گرفتند (سوريه، لبنان، شرق اردن و عراق) و پس
از آن حكومتهاي ملي در آنها برقرار شد، در فلسطين اجازة اين كار به كسي داده نشد.
حكومت انگليس بهشكلي خاص به تشويق مهاجرت صهيونيستها به فلسطين پرداخت و به آنها
امكان داد تا بر زمينهاي فلسطينيها تسلط يابند.
حكومت
انگليس در دوران قيموميت بر فلسطين، بيشترين تلاش خود را در راهِ گرفتنِ تأييد
سياست استعماري خود از سوي عربها معطوف كرد. براي اين منظور، به روشها و شيوههاي
گوناگوني متوسل شد و همة راههاي مكر و فريب و خشونت و ستم را كه در آنها خبره
بود، به كار برد تا مردم فلسطين را در دام خود گرفتار و زمينه را براي دستيابي به
اهداف خود آماده كند.
در
سالهاي 23ـ 1922م، حكومت انگليس طرحي براي تأسيس مجلس قانونگذاري عرضه كرد، ولي
عربها آن را (چون برپاية اعلاميه بالفور و قيموميت استوار بود) رد كردند. سپس،
طرح شوراي مشورتي را عرضه كرد، ولي عربها به همان دلیل آن را نيز رد كردند. بعد
تأسيس دفتر آژانس عرب را پيشنهاد كرد كه در آن نيز رد شد. اگر مردم فلسطين، هريك
از طرحها را ميپذيرفتند، دولت صهيونيستي، همانگونه كه ميان انگليس و جنبش
صهيونيسم توافق شده بود، در سال 1934م، برپا ميشد. «حاييم وايزمن» در كتاب خاطرات
خود ميگويد:
«مقاومت
شديد فلسطينيها و ايستادگي مفتي امين الحسين و شورشها بود كه اجراي برنامهها را
در فلسطين تا سال 1948م، به تعويق انداخت. درحاليكه مقرر شده بود حداكثر تا سال
1943م، به اجرا درآيد.»
انگليس،
پس از آن، يك مجموعه از طرحها را براساس اعلامية بالفور و سند قيموميت پيشنهاد
كرد، اما عربها همة آنها را رد كردند. از اين طرحها ميتوان به طرح تقسيم فلسطين
در سال 1930م، كتاب سفيد پاسفيلد در سال 1903م(5) و طرح مجلس قانونگذاري
در سال 1935م و كتاب سفيد مكدونالد در سال 1939م(6)، و طرح موريسون در
سال 1946م، اشاره كرد.(7)
در
زماني كه ملت فلسطين، طرحهاي پيشنهادي انگليس براساس اعلامية بالفور و سند
قيموميت را رد ميكرد، بر تأسيس حكومت ملي در كشور تأكيد ميورزيد تا عربها و
يهوديان به تناسب جمعيت خود در آن شريك باشند، انگليس اين درخواست را قاطعانه رد
كرد. نخستين نظرية منفي در كتاب سفيدي آمد كه «وينستون چرچيل»، وزير مستعمرات آن
زمان در سال 1923م، صادر كرد. در آن گفته شد:
«حكومت
بريتانيا نميتواند با تأسيس ملي موافقت كند؛ چون تأسيس چنين حكومتي اجراي برنامة
تأسيس وطن ملي يهوديان در فلسطين را به تعويق مياندازد.»(8)
پس
از شدتيافتن مقاومت فلسطينيها در برابرحكومت انگليس و هجوم صهيونيستها، انگليسيها
يقين پيدا كردند كه بهترين وسيله براي سركوب فلسطينيها و تشكيل دولت يهودي، نيروي
مسلح است. از اينرو، آنها بهطور آشكار به مسلحكردن و آموزشدادن صهيونيستها
پرداختند و در زمان انقلاب 1939- 1936م، مقدار زيادي اسلحه به صهيونيستها دادند.
انگليس
همواره ادعا ميكرد كه در ادارهكردن فلسطين، از سياست بيطرفي پيروي ميكند، اما
جنگ جهاني دوم از ماهيت سياست و اهداف استعماري آن كشور پرده برداشت. در اين سال،
انگليس اجازه داد تا انتقال صهيونيستها به فلسطين ادامه يابد. در دسامبر 1944م،
كميتة مركزي حزب كارگر انگليس، ضمن جلسة فوقالعادهاي در لندن، اعلام كرد:
«تبديل
فلسطين به كشوري يهودي و بيرون راندن مردم عرب آن به كشورهاي مجاور، لازم و ضروري
است».(9)
انگليس
هميشه اعلام ميكرد كه به نظر آن كشور، مسئلة فلسطين كشمكشي داخلي بوده و او بهتنهايي
مسئول آن است و حل و پاياندادن به آن نيز برعهدة انگليس است. اين قدرت استعماري،
همواره با مطرحكردن اين مسئله در مجامع بينالمللي مخالفت و به هرگونه مداخلهاي
خارجي در امور خود اعتراض ميكرد.
در
سال 1946م، هنگامي كه حكومت انگليس اطمينان پيدا كرد كه زمينة لازم در مجامع بينالمللي
براي تأسيس دولت يهودي در فلسطين آماده شده است، با تفاهم و همدستي آمريكا و جنبش
جهاني صهيونيسم، مسئله را در سازمان ملل متحد -براي يافتن راهحلي- مطرح كرد. به
اين ترتيب بود كه قطعنامة تقسيم فلسطين در تاريخ 29 نوامبر 1947م، صادر شد. وقتي
در مجمع عمومي سازمان ملل متحد دربارة تقسيم فلسطين رأيگيري ميشد، انگليس، با
وجود داشتن نقش اول و اصلي در طراحي و زمينهسازي تقسيم و سپس اجراي آن، رأي ممتنع
داد؛ زيرا اطمينان داشت كه اين طرح اكثريت آراي لازم را به دست خواهد آورد. انگليس
اين موضعگيري را براي فريب عربها و مسلمانها اتخاذ كرد، تا به آنها بقبولاند كه
در جنايت تقسيم فلسطين دست نداشته است.
پس
از آنكه انقلاب فلسطين بر ضد طرح تقسيم شروع شد، انگليس با سرعت هرچه تمامتر و
نيروهاي مسلح خود در فلسطين به كمك صهيونيستها فرستاد، تا از انقلاب جلوگيري كند.
نيروهاي انگليسي، همواره براي حمايت كاروانهاي صهيونيستي با آنها همراه ميشدند و
اسلحه و مهمات براي صهيونيستهايي كه در بيتالمقدس و دیگر جاهاي ديگر محاصره شده
بودند، ميفرستادند. اين نيروها، همراه با نيروهاي هاگانا و ديگر سازمانهاي مخفي
تروريستي صهيونيستي در مقابله با عربها شركت ميكردند.
انگليس
براي آنكه جنبش صهيونيسم بتواند بهموقع تشكيل دولت اسرائيل را اعلام كند، تاريخ
خروج خود از فلسطين را به روز چهاردهم مي 1948م، جلو انداخت. هدف از اين اقدام آن
بود كه هرنوع مقاومتي كه از طرف عربها در برابر نقشههاي آن صورت ميگيرد، بهكلي
سركوب شود و هرگونه مخالفتي را از بين ببرد و ريشة مبارزه عليه هجوم صهيونيستها
را بخشكاند.
استعمار
انگليس براي رسيدن به اين هدف، در مدت سيسال تسلط خود بر فلسطين، از هيچكاري خودداري
نكرد و سختترين مقررات را عليه عربها وضع كرد. آنها عربهاي فلسطين را همواره در
معرض وحشيترين خشونتها و ستمها قرار دادند و از شكنجهكردن و كشتن و اعمال
کمبودهای ديگر بر مسلمانان ابايي نداشتند. بنابراین آنها آنچه را كه در فلسطين
داشتند، در اختيار صهيونيستها گذاشتند تا اينكه بهواسطة تباني آنها با آمريكاييها
و صهيونيستها، رژيم صهيونيستي در سال 1948م، در فلسطين بنيانگذاري شد و اين
سرزمين اسلاميـ عربي به اشغال صهيونيستها درآمد.(10)
پينوشتها:
1. راجع به اين پيمان در شمارههاي گذشتة مجله توضيح داده
شده است.
2. در خصوص اعلاميه بالفور نيز در شمارههاي گذشتة مجله
توضيح داده شده است.
3. الموسوعه الفلسطينيه، ج 1، بريتانيا، 1984م، ص393.
4. همان، ص294.
5. براي آگاهي بيشتر ر.ك: كيالي، عبدالوهاب، تاريخ نوين فلسطين،
انتشارات اميركبير، 1366ش، ص260 و ص283.
6. مأخذ پيشين، ص345.
7. الموسوعه الفلسطينيه، ج4، موريسون (مشروع ـ) 1984م، ص387.
8. كيالي، عبدالوهاب، همان، ص197-195.
9. الموسوعه الفلسطينيه، ج 1، بريتانيا، 1984م.
10. مجيد صفاتاج، ماجراي فلسطين و اسرائيل، تهران: دفتر نشر فرهنگ
اسلامي،1380، صص 96-95.
سوتیتر:
1: فلسطين جايگاهي اساسي براي حمايت
از صحراي سينا و آبراه سوئز بود كه مهمترين مصالح استعمار انگليس و راه هند و
آفريقا را تشكيل ميداد
2: انگليس همواره ادعا ميكرد
كه در ادارهكردن فلسطين، از سياست بيطرفي پيروي ميكند، اما جنگ جهاني دوم از
ماهيت سياست و اهداف استعماري آن كشور پرده برداشت