شناخت سبك زندگي اسلامي؛ ضرورت‌ها و کاستي‌ها

شناخت سبك زندگي
اسلامي؛
ضرورت‌ها و کاستي‌ها

 

حضرت آيت‌اله مصباح يزدي

مفهوم‌شناسي
سبك زندگي اسلامي

موضوع
مورد بحث در این مقال «سبک زندگي اسلامي» است. ابتدا مفردات عنوان «سبك زندگي
اسلامي» پرداخته و بعد به شرح آن می‌پردازیم. به طور اجمال، منظور از سبک زندگي،
نخست سبک زندگي اجتماعي است که همه يا بيشتر مردم يا قشر مؤثري از جامعه بدان عمل
مي‌کنند و در رفتارشان منعکس مي‌شود؛ البته عواملي که موجب اختلاف سبک‌هاي زندگي
مي‌شود، گاهي طبيعي و اقليمي است و در مواردي طايفه‌اي، قومي و نژادي و گاهي نیز
عوامل ديگري است که از ارزش‌هايی خاص سرچشمه مي‌گيرد. در سبک زندگي اسلامي، مسائلي
مورد نظر است که اسلام در آنجا نظر دارد؛ يعني موضوع‌هايي كه مورد قبول اسلام يا مورد
انتقاد، طرد و نفي اسلام است. به‌عبارت ديگر،‌ اين مسائل شأنيت آن را دارد که
اسلام دربارۀ آنها اظهار نظر کند. مراد از سبك زندگي نيز این موارد است که قابلیت
تقسيم به اسلامي و غيراسلامي دارد.

ضرورت
طرح موضوع سبك زندگي

حال
سؤال اين است كه چرا در اين شرايط حساس مملکت که بسياري از عوامل در امور اقتصادي،
فرهنگي، اجتماعي و بين‌المللي مؤثرند،‌ مقام معظم رهبري اين عنوان را مطرح، و با
دقت و دغدغه‌اي خاص، پرسش‌هايي را مطرح ساختند؛ مانند اينکه چرا دروغ در جامعة ما
رواج دارد؟ چرا تقليد حاکم است؟ چرا روابط اجتماعي خانوادگي و اختلافات خانوادگي
زياد شده است؟‌چرا طلاق زياد است؟ پيداست که انگيزة ايشان براي طرح اين مسئله،
نگراني از رفتارهاي اجتماعي است که با بينش‌ها و ارزش‌هاي اسلامي سازگار نيست، و
در نتيجه به ضرر جامعه خواهد بود. به همين دليل، ايشان اين مسئله را مطرح كردند تا
همة کساني که به نوعي مي‌توانند براي اصلاح اين نقيصه‌ها، کمبودها و ضعف‌ها تلاش
کنند، احساس وظيفه، و فعاليت بيشتري داشته باشند تا بتوانند از اين مشکلات بکاهند.

. روش‌هاي
پرداختن به موضوع سبك زندگي اسلامي

امكان ورود
به اين بحث و مشارکت در آن، به دو شکل کلّي امكان‌پذير است؛ يکي اينکه فهرستي از مشکلات
و کمبودهاي اجتماعي ناظر به سبک زندگي را تهيه كنيم و بعد هرکس متناسب با معلومات،
موقعيت اجتماعي‌ و تجربياتش، براي رفع آن مشکل خاص، چاره‌اي بينديشد که البته چون
همۀ آنها با هم قابل بررسي و اصلاح نيست، بايد اولويت‌‌بندی رعايت شود؛ يعني
مورادي را برگزينيم كه نقش بيشتري در زندگي و سعادت و شقاوت انسان دارند. روش ديگر
آن است كه ريشۀ اين مشكلات را بيابيم؛ يعني براساس اين قاعده‌ که همۀ رفتارهاي
انسان برخاسته از شناخت و ارزش است، شناخت‌هايي را که موجب اين رفتارها مي‌شود يا
کمبود شناخت‌هاي درستی که موجب ترک روش‌هاي مطلوب مي‌شود، شناسايي کرده و سعي کنيم
آنها را در جامعه گسترش دهيم و مردم را با آن معارف بيشتر آشنا کنیم تا سطح زيرين
اين ساختار محکم شود. از این‌رو بايد براساس شناخت‌ها، بينش‌ها و ارزش‌هايي را که
برخاسته از آن شناخت‌هاست شناسايي و معرفي کنيم و تقريباً به شکل هرم‌گونه مشكلات
و مسائل جزئي موجود در جامعه را دسته‌بندي کنيم.

برخي از
مشکلات شاخۀ خاصي دارد و همۀ اينها در نهايت به يك تنۀ واحد منتهي مي‌شود. اين تنه
نيز به ريشه‌هايي متصل است. ابتدا بايد اين ريشه‌ها را اصلاح کنيم تا پس از آن، به‌تدريج،
ساقه‌ها و شاخه‌ها اصلاح شود و در نهايت ميوه‌اي درست به‌بار آورد. در واقع، اين
يك روش تحليلي و ترکيبي است؛ يعني بايد دلیل عيوب و نقايص را تحليل و منشأ آنها را
پيدا کرده و آن را حل كنيم.

البته
هيچ‌کدام از اين دو راه به‌طور کامل جايگزين ديگري نمي‌شود؛ به این معنا که اگر تنها
بخواهيم روش تحليلي را برگزينيم و ريشه‌ها را اصلاح کنيم، زماني طولاني نياز است
تا تحليل عقلاني صحيحي ارائه شود. بعد از آن، شناسايي راه‌هايي براي محكم‌‌كردن
اين ريشه‌‌ها نيز به زمان زيادي نياز دارد.

 

ضرورت
حل ريشه‌‌اي مفاسد

البته به‌‌
این سادگي نیست که بتوان در مدت چند روز يا چند ماه يا حتي چند سال، آن‌ هم در سطح
کلي جامعه، ريشه‌اي را مستحكم كرد. به‌‌هرحال، اين حقيقتي است که نمي‌توان آن را
ناديده گرفت. براي نمونه، برخي از مشکلات که در سبک زندگي فعلي ما وجود دارد، به
مال‌دوستي و زراندوزي بازمي‌گردد. اين مسئله در شاخه‌هاي فرعي مختلفي ظاهر مي‌شود؛
مانند: رانت‌خواري، رشوه‌خواري، تقلب، کم‌کاري، رعايت‌نكردن انضباط و چيزهايي مانند
آنها؛ علت همۀ اينها آن است که مي‌خواهد پول بيشتري نصيبش شود؛ کمتر کار مي‌کند،
براي اينکه از وقت کمتر، پول بيشتري دريافت کند؛ تقلب و رانت‌خواري و… نيز به
همين صورت است؛ يعني منشأ اصلي به زر‌اندوزي، ثروت‌اندوزي و حرص باز مي‌گردد. بخشي
ديگر از مشکلات به‌طور مستقيم به ثروت و مال مربوط نمي‌شود؛ براي مثال، حتي فرد ثروتمند
حاضر است مالش را صرف کند تا به چيز ديگري برسد؛ مانند: رياست‌طلبي، جاه‌طلبي،
محبوبيت اجتماعي، شهرت‌طلبي و چيزهايي از اين قبيل. اينها نيز يک شاخه‌ای ديگر است.

اگر
ريشه‌هاي اصلي را اصلاح نکنيم، به فرض آنکه شاخۀ فرعي را بِبُريم، از يک شاخۀ ديگر
سر برمي‌آورد. براي نمونه، اگر مانع دزدي و رانت‌خواري فردي شويد، رشوه‌خواري،
تقلب و احتکار را در پيش مي‌گيرد و به‌هر‌حال، عشق به مال را بايد به‌گونه‌اي ارضا
كند. تا زماني كه اين عشق پابرجاست، اصلاح اين سرشاخه نتيجۀ چنداني ندارد. اگر
واقعاً به ريشۀ اين مفاسد توجه نکنيم و برنامه‌اي براي اصلاح آنها نداشته باشيم، ريشه‌كن
كردن يا کاهش‌دادن آنها عملي نخواهد شد.

بنابراين،
بايد برنامه‌اي براي روش تحليلي داشته باشيم. خوشبختانه انبيا و اولياي خداوند اين
راه را به ما نشان داده‌‌اند. نقطه‌هاي ضعف و قوت نفس و راه‌هاي معالجۀ آن را با
دستورهاي اخلاقي و فقهي‌شان بيان کرد‌ه‌اند، اما اگر بخواهيم فقط به آن راه اکتفا
کنيم و به مسائل خاص نپردازيم،‌ چه‌بسا تا زمان به‌دست‌آوردن راه‌هاي اصولي، فرصت
از دست برود و تا آن هنگام بیمار از دنيا رفته باشند. از‌ اين‌رو، در کنار آن بايد
به مسائل خاص نيز توجه کرد و لااقل براي مواردي كه اولويت دارند، راه علاجي پيدا
كرد.

 

روش‌هاي
نرم و عقلايي تغيير

موضوع
تحريم کالاهاي دشمنان و کفّار، به‌ويژه لباس، مسئله‌اي است که در همۀ دنيا وجود
دارد و مصلحان جامعه در بسياري از کشورها و در بسياري از مقاطع، از همين راه
استفاده کرده‌اند. شايد مهم‌ترين نمونۀ آن در عصر ما، کاري است که گاندي در
هندوستان انجام داد. مبارزۀ گاندي از همين نوع بود كه با پيگيري او و ضميمه‌شدن
عوامل ديگر، در نهايت موفق شد قدرت بريتانياي کبير را در هندوستان شکست دهد و اين
كشور مستقل شود. گاندي با همين مبارزۀ نرم و تحريم کالاهاي انگليسي و چيزهايي مانند
آن موجب این اتفاق شد. اين يك راه موفقيت‌آميز است؛ هرچند اسم آن سبک زندگي اسلامي
نيست. افراد دیگری نيز در عصرهاي گذشته چنين اقداماتي انجام داده‌اند و به‌‌طور
نسبي نتايج خوبي هم گرفته‌اند، اما اين يك روش عقلايي است، نه سبک اسلامي؛ يعني همۀ
عقلا مي‌پسندند و مي‌گويند اين کار، خوب است. براي عملي‌شدن اين روش، از يک انگيزۀ
ملي و ناسيوناليستي استفاده مي‌شود. در همين مثال،‌ گاندي مي‌خواست هندوستان مستقل
شود، نه براي اينكه بخواهد مذهب هندوئيسم رواج پيدا کند؛ بلكه براي اين‌که
هندوستان از زير يوغ استعمار انگليس خارج شود. اين يک انگيزة ملي بود. خود او هم
نگفت من مي‌خواهم مذهب يا ارزش‌هاي خاصي را ترويج کنم؛ گفت ما ملتي هستيم كه مي‌خواهيم
آزاد باشيم؛ چيزي که در همۀ دنيا يک ارزش پذيرفته ‌شده است. لااقل وقتي آزادي به‌ منزلۀ‌
يک شعار سياسي مطرح مي‌شود، همه اين جنبۀ آن را قبول دارند كه نباید زير سلطۀ ديگري
باشند و نباید ديگران بر آنها به ناحق حکومت کنند. پس اين يک ارزش عام عقلايي است.
البته معتقديم همۀ ارزش‌ها مي‌توانند قيود و حدودي داشته باشند؛ به‌‌ويژه وقتي با
ارزش ديگري تعارض پيدا مي‌کنند. به ‌هر حال، يک ارزش عام عقلايي است و همۀ کشورها براي
مبارزه با دشمنانشان، به‌خصوص مبارزه با استعمار و استکبار جهاني، مي‌توانند از
اين حس ناسيوناليسم استفاده کنند. وقتي مي‌خواهيم سبک زندگي اسلامي را اجرا كنيم،
يك روش اين است كه با همين انگيزه بگوييم ما ملت مستقلي هستيم و نمي‌خواهيم زير سلطۀ
ديگران باشيم. ما ايراني هستيم و فرهنگي ديرپا و سابقۀ
تاريخي چند‌هزار‌ساله داريم؛ پس بايد مستقل باشيم. اين يک راه موفق است و در
بسياري از کشورهاي دنيا نيز از آن استفاده شده و آثاري نيز بر آن مترتب شده است که
ما نيز آن را نفي نمي‌کنيم.

 اما پرسش اين است كه آيا اين روش، استفاده از
ارزش‌هاي اسلامي براي ايجاد يک سبک زندگي مطلوب است يا اسلامي‌بودنش لازمۀ ديگري
دارد؟ پس از آن، اين پرسش مطرح است که اگر دو راه در پيش‌‌رو داشته باشيم، يکي با
استفاده از انگيزه‌ها، تعصبات، غرور ملي و حس ناسيوناليسم و ديگري روش‌‌هايي كه دين
و اسلام ارائه مي‌دهد، كدام‌يك ترجيح دارد؟ چه ‌بسا شما معتقد باشید از راه معارف
اسلامي، ارزش‌هاي اسلامي و اعتقاد به خدا، قيامت و ترويج آنها استفاده شود و ديگري
بگويد از موضوع‌هايي كه بيشتر مردم درک مي‌کنند، استفاده شود؛ زيرا اين روش تجربه
شده است و در کشورهاي ديگر نيز همين کار را مي‌کنند.

در اينجا يک مسئلۀ ‌جدي مطرح است که اکنون در مسائل روزمرۀ اجتماعي و
سياسي خودمان نيز کاربرد دارد و آن اينكه، ترويج گرايش‌هاي ناسيوناليستي و ملي‌گرايي
که مي‌تواند منشأ بسياري از خوبي‌ها براي کشور باشد و موجب مي‌شود انسان تسلط
ديگران را نپذيرد و براي خود شخصيت و هويت ملي و اجتماعي قائل شود، در کنار معارف
اسلامي، به‌منزلۀ ابزاري براي رفع اين مشکلات، چه نسبتي با هم دارند؟ آيا اين دو
ابزار مساوي و هم عرض‌اند؟ آيا کارآيي يکي بيش از ديگري است؟ ارزش و اهميت آنها
مساوي است يا با هم فرق دارند؟ كدام‌يك ارزش بيشتري دارد؟ اين مسئله به اين باز مي‌گردد
كه بينش‌ ما نسبت به اسلام و معارف اسلامي چگونه باشد و در نهايت اينكه، نگاه‌مان
به هستي و جايگاه انسان در اين عالم و فرجام او ـ‌ هم فرجام فردي و هم اجتماعي ـ چگونه
است. يک نوع نگرش اين‌گونه است که تنها به زندگي ماديِ دنيوي و منافع آن توجه
كنيم؛ البته لازم نيست خدا و آخرت هم نفي شوند؛ براي نمونه، بعد از انقلاب كارهاي عمراني
زيادي در كشور انجام شده و سطح زندگي مردم ارتقا يافته است يا كارخانجات بسیاری تأسيس
شده يا پيشرفت‌هاي علمي و تکنولوژيک زيادی داشته‌ايم. اينها نتايج انقلاب، از منظر
مادي است. در اين نگرش، با اينکه انسان‌هايی مادي‌گرا و ماترياليست نيستيم و خدا و
قيامت را قبول داريم، اما اين اعتقادات در متن زندگي ما چندان مؤثر نيست و جنبۀ حاشيه‌اي
دارد و نگرش ديگر، اسلام را اصل مي‌داند. اين دو نگرش است؛ آيا اين دو نگرش در عرض
هم قرار دارند يا مساويند يا ضد هم هستند؟ ما اين دو را در طول هم مي‌دانيم؛ يعني
اصالت با اسلام است. مسائل مادي و انگيزه‌هاي مادي، هرچند خودش اصالت نداشته باشد،
مي‌تواند ابزاري براي پيشرفت اسلام باشد، اما توجه داشته باشيم که هدف اصلي آن است.
براي مثال، سيدالشهدا (ع) در روز عاشورا به دشمنان خود فرمود اگر اسلام نداريد،
لااقل آزادمرد باشيد؛ يعني آزادگي را که يک
ارزش انساني است، رعايت کنيد. استفاده‌کردن از اين ارزش، بدين‌معنا نيست كه يا
بايد خدا را انتخاب کرد يا آزادگي را، بلكه آزادگي در خدمت به اسلام و در راه
پيشرفت به‌سوي اهداف اسلامي است؛ يعني يك ابزار است. گاهي نيز ممکن است از آن ‌سوء‌استفاده شود. صدام نيز به سپاه خود مي‌گفت عراقي باشيد، براي
کشورتان کار کنيد و با ايراني‌ها بجنگيد تا کشورتان آباد شود. او نيز همين حس
ناسيوناليستي را تبليغ مي‌کرد. پس ناسيوناليسم اصالت ندارد، ولي مي‌تواند در
شرايطي خاص، براي هدف عالي‌تر ابزار قرار بگيرد. در این بین نبايد فراموش کنيم که
هدف آن است و اينها وسيله است و وسيله در حدي که براي آن هدف مفيد باشد، مطلوب
است. پس اينکه ايراني‌گري را به‌جاي اسلام قرار دهيم، پذيرفتني نيست، اما مي‌توانيم
از ايراني‌بودن به‌‌منزلۀ يك ابزار استفاده كنيم؛ زيرا ما ايراني‌ها اسلام را
پذيرفتيم؛ اسلامي که سبب سعادت دنيا و آخرت است. اين براي ايراني‌ها افتخار بوده
است كه بيش و پيش از ديگران، اين دين و حقيقت را پذيرفتند. ما نيز بايد همين سبك
را ادامه دهيم و آن را در خودمان تقويت کنيم. در اين صورت، استفاده از ناسيوناليسم
مي‌تواند به ‌مثابۀ وسيله‌اي براي تحقق هدف عالي‌تر مقبول باشد.

ضرورت
شناخت سبك زندگي اسلامي

نخست
بايد بدانيم معيار سبک زندگي اسلامي چيست؛ سپس آنچه را كه مخالف اين سبک زندگي
است، اصلاح كنيم. اگر سبک زندگي اسلامي را به‌‌درستي نشناسيم، چگونه مي‌توانيم بگوييم
اين سبك زندگي مطلوب يا نامطلوب است؟ نهايت آن، اين است که براساس فرهنگ عام جهاني
نظرخواهي کنند و هرچه را اکثريت مردم گفتند، بدان عمل كنند. امروزه بسياري از
مسائل وجود دارد كه ما حتی نام آنها را هم با شرمندگي بيان مي‌كنيم، اما در بسياري
از کشورهاي دنيا، مراکزي براي ترويج اين فرهنگ وجود دارد؛ مانند هم‌جنس‌بازی. پس
بايد مقياسي براي سنجش سبك زندگي اسلامي داشته باشيم. نخست بايد سبک زندگي اسلامي
را درست بشناسيم و اين مقدور نيست، مگر اينكه باورها و ارزش‌هاي اسلامي درست
شناخته شود و مورد توجه قرار گيرد. آيا واقعاً ما هم بايد دنيازده باشيم يا نه؟
آيا بايد در طول 24 ساعت، دقايقي را هم براي دين، آخرت و خدا در نظر بگيريم يا نه؟
حتي گاهي كار به‌جايي مي‌رسد که از منظر برخي، ارزش‌هاي اسلامي تاريخ‌مند است،
يعني آموزه‌هاي اسلامي براي 1400 سال پيش مفيد بوده است و امروز تاريخ مصرفش گذشته
است، امروز ارزش‌هاي ديگري بايد در جامعه اجرا شود؛ ارزش‌هايي که دنيا مي‌پسندد!
يعني آیا ملاک اين است که دنيا چه مي‌پسندد؟!

 

مراحل
تحقق سبك زندگي اسلامي

به‌‌هر‌حال،
تحقق سبك زندگي اسلامي مراحلي دارد. نخست بايد سبک زندگي فعلي‌مان را مشخص کنيم، بعد
سبك زندگي اسلامي را بشناسيم. در ادامه اين دو را با هم مقايسه کرده، موارد افتراق
را مشخص و براي رفع اين افتراق‌ها تلاش می‌كنيم. بخشي از اين كار مربوط به مسائل
معرفتي و شناختي است؛ اول، اثبات اينکه اين رفتارها موافق با اسلام يا ضداسلام
است. بايد اين مطلب را به مردم باوراند كه برخي کارهايشان با اسلام موافق نيست.
دوم اينکه، وقتي اين رفتارها موافق اسلام نيست، بايد آنها را تغيير داد. بايد
بگوييم ارزش‌هاي اسلامي مطلق و دائمي است، نه تاريخ‌مند و مربوط به زماني خاص،
بلكه بايد هميشه اين ارزش‌ها رعايت شود. اين دو مسئله‌ به شناخت مربوط مي‌شود.
مسئلۀ سوم، پيدا‌کردن راهي براي تغيير اين سبك است. چه برنامه‌هايي بايد تهيه کرد
تا بتوان اين سبک و رفتار را تغيير داد. تغيير در رفتار، هميشه معلول شناخت نيست.
خودمان بارها مسائلي را تجربه كرده‌ايم؛ يعني مي‌دانيم برخي كارها بد است و براي
آن دليل هم مي‌آوريم؛ اما آنها را انجام مي‌دهيم. پس تنها شناخت کافي نيست و بايد
بررسي کرد كه چه عواملي با هم جمع مي‌شوند تا رفتاري شکل گيرد و در جامعه رواج
پيدا ‌کند. يکي از اين عوامل، مسائل معرفتي و شناختي است، ولی مسائل ديگر آن، به
برنامه‌ريزي عملي جامع نياز دارد. اگر تنها به يك بخش آن ـ براي مثال گراني نان ـ
بپردازيم، ‌اين مسئله حل نخواهد شد. اين موضوع در بخشي از سلسله مسائل مختلف
اقتصادي، که عوامل شناختي و گرايشي هم در آن مؤثر است، مطرح مي‌شود. در اين زمينه،
برخي مسائل مديريتي نيز بايد اعمال شود. بعضي‌ از امور نيز بايد با قوۀ قهريه
اعمال شود؛ متخلفان بايد مجازات شوند؛ مجازات نيز بايد در ملاء‌عام باشد تا
بازدارنده باشد. مجازات و اعدام در زندان فايده‌اي ندارد؛ بايد در حضور مردم باشد تا
بازدارنده باشد و البته همۀ اينها بايد تابع دستور‌هاي اسلام باشد. از سوي ديگر، بين
مسائلي که اصل حرمت و حلّيت يا وجوب و حرمت چيزي را بيان مي‌کنند با مسائلي که روش‌هاي
اجرايي را تعليم مي‌دهند، تفاوت وجود دارد. در مقام عمل نيز مديران بايد براي
اجراي ارزش‌‌ها در جامعه ‌از اين روش‌ها استفاده کنند.

 

 

سوتيتر:

 

‌ مقام معظم رهبري… با دقت و
دغدغه‌اي خاص، پرسش‌هايي را مطرح ساختند؛ مانند اينکه چرا دروغ در جامعة ما رواج
دارد؟ چرا تقليد حاکم است؟ چرا روابط اجتماعي خانوادگي و اختلافات خانوادگي زياد
شده است؟‌چرا طلاق زياد است؟… ايشان اين مسئله را مطرح كردند تا همة کساني که به
نوعي مي‌توانند براي اصلاح اين نقيصه‌ها، کمبودها و ضعف‌ها تلاش کنند، احساس
وظيفه، و فعاليت بيشتري داشته باشند تا بتوانند از اين مشکلات بکاهند.

 

 

 

برخي از
مشکلات که در سبک زندگي فعلي ما وجود دارد، به مال‌دوستي و زراندوزي بازمي‌گردد.
اين مسئله در شاخه‌هاي فرعي مختلفي ظاهر مي‌شود؛ مانند: رانت‌خواري، رشوه‌خواري،
تقلب، کم‌کاري، رعايت‌نكردن انضباط و چيزهايي مانند آنها؛ علت همۀ اينها آن است که
مي‌خواهد پول بيشتري نصيبش شود