دوری مسلمین از قرآن

هدايت در قرآن

 همانگونه که در بحث گذشته تذکر دادیم، در عصر
نزول قرآن کریم، عدّه زیادی از مسلمانان، استفاده از قرآن را تنها در حفظ آن،
آموختن سطحی آن، اختلاف قرائتها و یاد گرفتن الفاظ می‌دانستند.

·                   
قرآن در زمان پیامبر

 در زمان رسول اکرم (ص) بحث خلاصه می‌شد
در «یتلو علیهم» و عدّه کمی بودند که از تلاوت به تعلیم و آموزش می‌پرداختند و
گاهی که مجادلات کلامی بین اهل کتاب و مسلمین می‌شد، بحث چندان استمرار پیدا نمی‌کرد
زیرا از این طرف دعوت به مباهله می‌شد و آنها هم کوتاه می‌آمدند.

و با اینکه قرآن از شعر مدحی نکرده و در سنّت نیز چندان از آن ستایش نشده است،
بازار شعر گرم، سنتهای جاهلی رایج و شعرها را خوب حفظ می‌کردند.

پیامبر اکرم (ص) می‌کوشید که فرصتها با خیالبافی هدر نرود و لذا در زمانها و
مکانهائی که مردم اجتماع می‌کردند، آنان را از شعر خواندن منع می‌فرمود ولو در حدّ
کراهت باشد مثلاً می‌فرمود: روز جمعه شعر نخوانید، در مسجد که دورهم جمع می‌شوید،
سرودن و تکرار اشعار کراهت دارد و… از این طرف می‌فرمود: تا می‌توانید قرآن
بخوانید «  فَاقْرَؤُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ
الْقُرْآنِ »[1] ولی
متأسفانه آنان تا توانستند شعر خواندند و قرآن را کنار گذاشتند.

جای تعجب است که برای شعرهای خود آنقدر اهمیت قائل بودند که آنها را با سند
نقل می‌کردند. ابوالفرج اصفهانی در کتاب بیست جلدی آغانی خود، برای شاعران جاهلی و
راویان آن اشعار همانگونه که شیخ کلینی (ره) در کافی، روایتها را با سند نقل می‌کند،
او نیز برای اشعار هجو شاعران عرب راوی و سند نقل می‌کند.

این عشق زیاد به شعر و خیالبافی بود که پیامبر آنان را از آن – خصوصاً در
اماکن و ایام  مقدسی که با هم جمع می‌شدند –
منع می‌فرمود وگرنه شعری که حکمت‌آمیز باشد مورد اعتراض حضرت نیست. پیامبر اکرم
(ص) می‌فرماید: «وَاِنّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِکَماً»[2] ولی
پر واضح است که چنین شعری در مجامع عمومی خریداری ندارد آن شعری که خیالبافی است و
در مدح قدح دور می‌زند و دارای تشبیه و تشبیب و استعاره و کنایه است، خریدار دارد،
لذا پیامبر از مسلمانان می‌خواست که هنگام اجتماع و گردهم آمدن، قرآن بخوانند.

حضرت جلوی خیال و احساس را می‌گیرد و راه عقل را می‌گشاید، از این روی آنان را
به خواندن و فهمیدن قرآن دعوت می‌فرماید و هیچ حدّ و مرزی هم برای آن قرار نداده
است.

«آنچه می‌توانید از قران بخوانید».

 آن زمانی که حضرت در مدینه تشریف
داشتند، هنگامی که خطری متوجه اسلام بود، از همه می‌خواستند که در جبهه جنگ شرکت
کنند ولی در بسیجهای علمی، از آنان می‌خواستند که کارها را تقسیم نمایند «فَلَوْ
نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ طائِفَةٌ مِنْکُمْ لِیَتفَقَّهُوا فِی الدینِ» پس در
مواقعی که خطر خیلی نزدیک می‌شد «انفروا جمیعاً» می‌فرماید یعنی همه باهم بروید
ولی در مواقعی که خطر زیاد احساس نمی‌شود، می‌فرماید: چه بهتر اگر گروهی از شما
برای تفقّه و فهم در دین بروند.

·                   
قرآن پس از رحلت پیامبر

 پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) چون بازار حدیث گرم
بود، لذا صحابت با پیامبر از قداست خاصی برخوردار بود. و همینقدر که معلوم می‌شد
فلان شخص چند روزی – مثلاً – در محضر پیامبر بوده، کافی بود که از او درخواست حدیث
کنند و اگر آن شخص از ایمان کافی برخوردار نبود و اکنون زمینه را برای شخصیت شدن
آماده می‌دید، شروع می‌کرد به جعل کردن حدیث و هر چه می‌گفت برای مردم نادان قابل
قبول بود و دیگر نیازی به عرض آن بر کتاب خدا نبود چون فهم و ادراک منحصر در حفظ
کردن حدیث شده و تفقّه وجود نداشت.

کم‌کم بقدری بازار حدیث گرم شد که دیگر از کتاب خدا تنها برای خواندن و حفظ
کردن استفاده می‌کردند و هیچگاه حدیث را بر کتاب عرضه نمی‌داشتند. اینجا است که
آیه «
يَا
رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا » از زبان حضرت رسول (ص) عینیت خارجی پیدا می‌کند.

پیامبر اکرم (ص) از این جاعلان حدیث خبر داده بودند و مردم را از پیروی آنها و
گوش دادن به آنها برحذر کرده بودند تا آنجا که می‌فرمایند:

«مَنْ کَذِبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوّأَّ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ»[3] هر کس
عمداً‌ خبر دروغی نسبت به من دهد، جایگاه او پر از آتش بشود.

ائمه معصومین (ع) نیز فرموده‌اند که اگر کسی حدیثی را به ما نسبت داد، آن را
بر کتاب خدا عرضه کنید، اگر با قرآن مطابقت داشت آن را بپذیرید و اگر مخالفت داشت
به دیوارش بزنید. زیرا قرآن، میزان الهی است و این میزان، مصون از تحریف است.

 

·                   
قرآن قابل جعل نیست

 اینکه قرآن، میزان قرار گرفته است، برای این است
که قرآن نه تنها تحریف نشده بلکه اصلاً قابل جعل شدن و تحریف نیست. در قرآن می‌فرماید:
«
مَا
كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى »[4] و در
جائی دیگر می‌فرماید: « وَمَا كَانَ هَـذَا
الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَى مِن دُونِ اللّهِ »[5] از
اینجا معلوم می‌شود که اصلاً این قرآن قابل افترا و جعل شدن نیست. یعنی نه اینکه
دیگران نخواستند تحریف کنند و آن را محترم می‌شمردند بلکه اصلاً این کار برای
دشمنان قرآن، شدنی نیست، و این غیر از آیه‌ای است که خداوند می‌فرماید: ما از راه
غیب قرآن را حفظ می‌کنیم و از تحریف مصون می‌داریم. « إِنَّا
نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ »[6]

 

·                   
قرآن و اهل بیت

 اما درباره حدیث، چنین چیزی نیست. ولذا تا
توانستند احادیث پیامبر اکرم (ص) را به دلخواه خود جعل کردند و اسرائیلیات را در
آن وارد نمودند، و آنگاه جای این بود که مردم بیایند به درگاه قرآنهای ناطق، ائمه
معصومین علیهم‌السلام و صحّت و سقم آن احادیث را بپرسند ولی متأسفانه بجای این کار
گفتند: حسبنا کتاب الله! ما را کتاب خدا بس است! با اینکه این کتاب شارح و مفسر می‌خواهد
ولی آنها مفسران حقیقی را کنار گذاردند و بالنتیجه از قرآن هم دور شدند.

و برخی دیگر نیز که به در خانه اهل بیت آمدند ولی قرآن را رها کردند، آنان نیز
راه خطا رفتند زیرا قرآن و اهل بیت هیچگاه از هم جدا نمی‌شوند. پیامبر اکرم در
روایتی که خاصه و عامّه نقل کرده‌اند، می‌فرماید:

«اني تراک فيکم الثقلين، کتاب الله و عترتي اهل بيتي، ما ان تمسکتم بهما لم
تضلو بعدي ابدا»

 من در میان شما دو چیز سنگین بجای می‌گذارم،
کتاب خدا و عترتم که همانا اهل بیتم می‌باشند، اگر به این دو تمسک بجوئید، هیچگاه
گمراه نمی‌شوید.

لذا باید هر دو با هم میزان باشند، نه اینکه کسی قرآن را به رای خود تفسیر کند
و از اهل بیت سؤال نکند و نه اینکه کسی روایت معصوم را بگیرد، از هر جا که بود
بدون اینکه آن را بر کتاب خدا که لایاتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه، عرضه
کند. البته اگر سند روایتی صحیح بود و بر قرآن نیز عرضه کردیم، مخالفت نداشت، بدون
شک بايد به آن عمل کميک زيرا هر چه معصوم مي گويد حق است چون معصوم، قرآن ناطق
است.

در هر صورت، قرآن پس از يامبر اکرم(ص) مهجور ماند و مسلمانان يا گرفتار فتوحات
بودند و يا به عنوان راوي برخي خود را مطرح مي کردند و خلاصه آنچه اهميت داشت؛
قرآن بود که جز حفظ کردن و تلاوت،‌چندان استفاده اي ازآن نمي بردند.

 

·                   
قرآن در زمان بنی امیه

 زمانی که معاویه به حکومت رسید خلافت تبدیل به
سلطنت شد. معاویه هم چون دشمنی دیرینه‌ای با اسلام داشت، بر آن شد که با رواج دادن
و نشر فرهنگ جاهلی، مردم را بتدریج از قرآن دور سازد.

مورخین نوشته‌اند: بعد از صلح غم‌بار امام حسن (ع) وقتی که معاویه در مراسم
سلام نشسته بود، عمروعاص وارد شد و گفت: السلام علیک ایها الملک! او هم لبخندی زد
و پاسخ سلام داد. و با لبخند خود، تبدیل خلافت و امامت به سلطنت را پذیرفت.

آنگاه مسئله ملّی گرائی مطرح شد. معاویه عرب و غیرعرب را از هم جدا کرد و مردم
را به افتخارات جاهلی بازخواند. سیره او سیره قیصرهای روم بود. و برای آنکه مردم
را از قرآن باز دارد، راهی نداشت مگر ترویج سنت‌های جاهلی.

 هر کس شعری می‌گفت، مهمترین جایزه را
دریافت می‌نمود؛ و هر کس از شعر و شاعری بهره‌ای نداشت، لااقل با خواندن اشعار
جاهلیّت، خود را به درگاه سلطنت! نزدیک می‌کرد. آنجا بود که خمریات یزید سینه به
سینه می‌گشت و آنجا بود که خطبه تبراء زیاد زبانزد مردم می‌شد، و بدینوسیله کم‌کم
آیات الهی فراموش شد.

آری! اگر مسلمانانِ اولین دوره، بجای حفظ خمریّات و یادآوری سنت‌های جاهلیّت،
مسائل دقیق و عمیق اسلامی را از مکتب علی (ع) و آل علی (ع) دریافت می‌کردند، هرگز
ارتداد بعد از ارتحال پیش نمی‌آمد، که امام صادق (ع) بفرماید: «ارتدّ الناس بعد
رسول الله الا ثلاث او اربع» آنها نه تنها قرآن را کنار گذاشتند که از قرآن ناطق
(علی(ع)) نیز دوری جستند.

·                   
قرآن ناطق

 امیرالمؤمنین (ع) در خطبه 158 نهج‌البلاغه می‌فرماید:

«… فجاءَهُمْ بِتَصدیقِ الذی بینَ والنور المقتدی به ذلک القرآن فاستنطقوه
ولن ینطق، ولکن اخبرکم عنه: اَلا اِنّ فِیهِ عِلم ما یأتی والحدیث عَنِ الْماضِی
وَدَواءِ دائِکُمْ وَنَظْمَ ما بَینِکُمْ»[7]

این قرآن است که کتب انبیای پیشین را تصدیق کرده و نوری است که باید، در راه‌های
تاریک زندگی از آن استفاده کرد. پس، از آن بخواهید که با شما سخن بگوید ولی آن
هرگز سخن نمی‌گوید. من از آن به شما خبر می‌دهم و به شما می‌گویم: جریانات گذشته و
آینده، و دوای دردهایتان و نظم در کارهایتان در قرآن است.

قرآن است که انسان را از بیماری جهل می‌رهاند. قرآن است که رذائل اخلاقی را
درمان می‌کند. قران است که اداره امور زندگی جامعه را از هرج و مرج نجات می‌دهد
ولی آن کس که قرآن را به سخن درمی‌آورد، علی است. ائمه معصومین‌اند که زندگی آنها
زندگی علم است و اصلاً علم در پرتو وجودشان زنده است «انّا لأمراء الکلام، فینا
تنشبّت عروقه و علینا تحدّرت اصوله» ما فرمانروایان کلامیم. ریشه‌هایش از ما است و
شاخه‌هایش به ما بر می‌گردد، پس به سراغ ما بیائید.

 

·                   
تدریس قرآن در حوزه

 در هر صورت، باید از قرآن و اهل بیت با هم و در
کنار هم استفاده کرد. نه خواندن قرآن به تنهائی، مطلب به ما مي دهد  نه روايت به تنهايي  و بدون عرض بر قرآن قابل قبول است.

ولذا، اعلام می‌‌کنیم: باید در نظام حوزه علمیه تجدید نظر شود یعنی باید تفسیر
قرآن جزء درسهای اصولی و اساسی حوزه باشد چون الآن در حوزه هر چه هست، فقه و اصول
است و استفاده از حدیث ولی از قرآن کمتر یاد می‌شود. کتابهای ادبی که در حوزه
تدریس می‌شود (نحو، صرف، بدیع، بیان، عروض و…) کاری با قرآن ندارد. هر جا هم
استشهاد می‌شود از اشعار جاهلی است! البته اخیراً – بحمدالله – تلاشهائی شده که
بجای استفاده از اشعار جاهلی، از قرآن و نهج‌البلاغه استفاده شود و امیدواریم این
امر تعمیم یابد.

منطق که بافتش، بافتی نیست که به آیه استشهاد کند بلکه درباره طرز تفکر بحث می‌نماید.
در اصول هیچ مسئله‌ای ارتباط با قرآن ندارد و اگر یکی دو جا از آیه استفاده شده،
بیشتر برای این است که مثلاً‌ حجیّت خبر واحد را نفی کند! از آن گذشته، سراسر اصول
روی پایه‌های عقلی و مباحث الفاظ تکیه دارد.

امّا فقه با برکت ما که دائر مدار روایت است و هیچ مسئله‌ای نداریم که گفته
شود: این مسئله در روایت نیست و فقط در قرآن مطرح شده است! بنابراین، اگر کسی در
حوزه قرآن می‌خواند – که حتماً می‌خوانند – برای ثواب بردن است نه اینکه بافت
حوزه، بافت قرآنی است. لذا باید این میزان الهی در کنار روایات معصومین (ع) مورد
استفاده قرار گیرد تا خدای نخواسته ما هم مشمول گلایه حضرت رسول (ص) قرار نگیریم
که: «یا رَبِّ اِنَّ قَوْمِی اتَّخذُوا هذَا الْقُرآنَ مَهْجُوراً».

 

·                   
نتیجه بحث

 در کوتاه سخن اینکه مسلمانان صدر اسلام با سرگرم
شدن به فتوحات و مشکلات داخلی و حفظ حدیث، از قرآن دور شدند. بنی‌امیه که بر سر
کار آمدند، چون با قرآن دشمنی دیرینه داشتند، با ترویج سنتهای جاهلی آن را کنار
زدند. عبّاسیان برای اینکه قرآن شناخته نشود و مردم از معارف آن سر درنیاورند، درِ
خانه معصومین (ع) را که خود قرآن ناطق بودند، بستند.

امروز که به لطف الهی آن سدها مرتفع شده و آن پرده‌ها کنار رفته است، و این
نورانیت و حقانیت ظهور پیدا کرده، باید بکوشیم که بیش از پیش از این منبع لایزال
الهی استفاده کنیم، و به برکت این انقلاب اسلامی، هر چه بیشتر با قرآن پیوند داشته
باشیم و با احیای قرآن که خود «حی لایموت» است و احیای سخنان معصومین (ع) که آنها
هم حی لایموت‌اند، پرده‌های جهل را هر چه بیشتر برطرف نموده و بر معلومات خوئد
بیافزائیم. ان‌شاء الله.

ادامه دارد.

 



[1] . سوره مزمل، آیه 20.