پیوند رسول خدا (ص) با یثرب (مدینه)

درسهائی از تاریخ تحلیلی

حجة الاسلام والمسلمین رسولی محلاتی

قسمت دوازدهم

مطلبی که تذکر آن در اینجا لازم است و شاید لازم بود پیش از این تذکر داده
شود، و در سفر رسول خدا در شش سالگی به یثرب، دخالت داشته و بلکه می‌توان گفت در
هجرت آن حضرت به یثرب و انتخاب آن شهر برای هجرت بی‌اثر نبوده، پیوند نسبی آن حضرت
با یثرب بود، زیرا همانگونه که می‌دانیم هاشم بن عبد مناف جدّ آن بزرگوار در یکی
از سفرهای خود به یثرب با «سلمی» دختر عمر بن زید…

خزرجی – که از طائفه بنی عدی بن نجّار بود – ازدواج کرد، و عبدالمطلب پدر
عبدالله – و جدّ رسول خدا – از همین زن متولد شد، و مدتی هم در همان شهر یثرب
(مدینه) بود تا هنگامی که هاشم بن عبد مناف از دنیا رفت برادرش – مطلّب بن عبد
مناف – به مدینه رفت و عبدالمطلب را که نامش «شیبة الحمد» و نام اولش «عامر» بود با
اصرار زیادی از مادرش سلمی باز گرفته و با خود به مکه برد، و چون هنگام ورود به
مکه پشت‌سر عمویش مطلب سوار شده و صورتش در اثر آفتاب بیابان حجاز رنگین‌ شده بود
مردم مکه خیال کردند آن پسرک برده مطلب است که از یثرب یا جای دیگر خریداری کرده و
به او «عبدالمطلب» گفتند، و با اینکه مطلب بارها به مردم گفت که او برادر زاده وی
و فرزند هاشم است ولی همان نام عبدالمطلب برای او معروف گردید و نام اصلی وی یعنی
«شیبة الحمد» از یاد رفت.

وفات عبدالله

مشهور آن است که عبدالله قبل از آنکه فرزند بزرگوارش رسول خدا (ص) بدنیا بیاید
در مدینه از دنیا رفت، و در همان شهر در جائی بنام «دار النابغة» او را دفن کردند،
ولی قول دیگر آن است که رسول خدا (ص) بدنیا آمده است و دو ماه یا بیشتر از عمر
شریف آن حضرت گذشته بود که عبدالله از دنیا رفت[1] و
یعقوبی و برخی دیگر معتقدند که این قول دوم اجتماعی است و مورد قبول بیشتر علماء و
دانشمندان است.[2] ولي ابن
اثير در کتاب اسد الغابة قول اول را ثابت تر و محکم تر مي داند.

و ماجرای وفات عبدالله را نیز این گونه نوشته‌اند که به منظور تجارت به همراه
کاروان قریش رهسپار شام گردید، و در مراجعت از شام بیمار شد، و روی همان پیوند
خویشاوندی که گفته شد در میان «بنی عدیّ بن نجار» توقف کرد، ولی بیماری او طولانی
شده و پس از یک ماه که بستری بود از دنیا رفت، و چون کاروان قریش به مکه رفت و
عبدالمطلب از حال وی جویا شد و دانست که در مدینه بیمار است بزرگتررین فرزند خود
یعنی حارث را نزد او به مدینه فرستاد، ولی هنگامی که حارث به مدینه آمد متوجه شد
که عبدالله از دنیا رفته!

آنچه از عبدالله به رسول خدا (ص) بعنوان ارث رسید:

چنانچه ابن اثیر در اسدالغابة نوشته آنچه از عبدالله به رسول خدا (ص) به ارث
رسید عبارت بود از یک کنیز بنام «ام ایمن» و پنج شتر و یک گله گوسفند و شمشیری و
مقداری پول.[3]

و نظیر همین گفتار از واقدی در کتاب «المنتقی فی مولود المصطفی» نقل شده که
بجز شمشیر و پول اموال دیگر را ذکر کرده.[4]

و باید دانست که «ام ایمن» همان کنیزکی است که پس از وفات آمنه تربیت رسول خدا
(ص) را به عهده گرفت و پیوسته با آن حضرت بود تا وقتی که رسول خدا بزرگ شده و او
را آزاد کرده و به همسری زید بن حارثه درآورد، و تا پنج یا شش ماه پس از رحلت رسول
خدا (ص) نیز زنده بود و آنگاه از دنیا رفت.

دوران رضاع و شیرخوارگی رسول خدا (ص)

چنانچه مورخین نوشته‌اند رسول خدا پس از ولادت، هفت روز از مادرش آمنه شیر
خورد و چون روز هفتم شد جدّ بزرگوارش عبدالمطلب گوسفندی برای او عقیقه کرد و سپس
آن حضرت را به «ثویبه» کنیز عبدالمطلب دادند 
و چند روز نیز «ثوبیه» آن حضرت را شیر داد[5]، و پس
از آن تا پایان دوران رضاع این سعادت نصیب حلیمه سعدیه گردید، و «ثویبه» حمزة بن
عبدالمطلب را نیز شیر داده بود و از این رو حمزه برادر رضاعی آن حضرت بود، و این
ثویبه تا سال هفتم هجرت زنده بود و آنگاه از دنیا رفت و رسول خدا (ص) پیوسته او را
اکرام کرده و مورد مهر و محبت خویش قرارش می‌داد.

حلیمه سعدیه

 حلیمه دختر ابوذؤیب «عبدالله بن حارث»
و از قبیله بنی سعد و نسبش به قبائل هوازن می‌رسد، چنانچه شوهرش حارث بن عبدالعزّی
(که پدر رضاعی رسول خدا (ص) است) از همان قبیله است و نسبش به «هوازن» می‌رسد.

و فرزندان حلیمه نیز از شوهرش حارث بن عبدالله سه فرزند بود یک پسر به نام
«عبدالله» و دو دختر بنامهای «انسیه» و «حذافة» که این حذافة نام دیگری هم داشت و
آن «شیماء» بود، و به همان نام دوم معروف شد، و همین «شیماء» بود که در جنگ حنین
یا پس از آن هنگام محاصره طائف بدست مسلمانان اسیر شد و چون خود را معرفی کرد، او
را به نزد رسول خدا (ص) آوردند و آن حضرت او را آزاد کرده و مورد اکرام خویش قرار
داد – به شرحی که در جای خود مذکور است-[6]

و این حلیمه عموزاده رسول خدا (یعنی ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب) را نیز
شیر داده بود، و او نیز برادر رضاعی آن حضرت بود.

و چنانچه از مقریزی در کتاب «امتاع الاسماع» نقل شده که حمزة بن عبدالمطلب نیز
در همین قبیله «بنی‌سعد» شیر خورده و بزرگ شده، و زنی که حمزه را شیر داده بود
روزی به نزد حلیمه رفت و رسول خدا را نزد وی دید و به آن حضرت شیر داد، و از این
رو حمزه از دو سوی برادر رضاعی رسول خدا (ص) بود، یکی از سوی «ثویبه» و دیگری از
سوی زن شیرده قبیله سعدیه.

انگیزه اینکه رسول خدا را به دایه سپردند – آن هم به حلیمه – چه بود؟

در اینجا جای این سؤال هست و در پاره‌ای از نوشته‌ها نیز عنوان شده که علت
اینکه رسول خدا را به دایه سپردند چه بود؟ و بر فرض اینکه این کار ضرورت و لزومی داشت
در قبیله بنی سعد و حلیمه خصوصیتی بوده که آن حضرت را بدان قبیله و بدان زن سپردند
و یا اینکه از باب اتفاق و بصورت برخوردی این ماجرا بوقوع پیوسته؟

در پاسخ سؤال نخست باید بگوئیم برخلاف آنچه پاره‌ای از نویسندگان مغرض و یا بی‌اطلاع
مسیحی نوشته‌اند و در مقطعهائی از زندگانی پیامبر اسلام مسئله فقر و تنگدستی و
یتیمی آن حضرت را عنوان کرده و قسمتی از آنها را معلول همان فقر و تنگدستی دانسته‌اند،
قدر مسلم آن است که انگیزه سپردن آن حضرت به دایه این مسئله نبوده، زیرا بر فرض
آنکه عبدالله پدر آن حضرت قبل از ولادت آن بزرگوار از دنیا رفته باشد ولی همانگونه
که در آغاز همین قسمت خواندید رسول خدا از پدر خود، اموال بسیاری را به ارث برده
بود و فقیر و تنگدست نبود، گذشته از اینکه مادرش آمنه نیز دختر رئیس قبیله بنی
زهره  و دارای ثروت بوده، و جدّش عبدالمطلب
نیز که کفالت آن حضرت را به عهده داشت، رئیس قریش و مردی ثروتمند بوده که یک قلم
ثروت او طبق تاریخی که در داستان اصحاب فیل خواندید دویست عدد شتر بارکش بوده…!

و بنابراین، علت سپردن آن حضرت به دایه مسلّماًً فقر و تنگدستی نبوده، و باید
علت دیگری داشته باشد، و در روایات دو علت برای اینکار ذکر شده یکی نبودن شیر برای
آن حضرت و دیگری رسم و عادت اهل مکه در اینکار.

1- در کتاب شریف کافی و مناقب ابن شهر آشوب از امام صادق (ع) روایت شده که چون
رسول خدا بدنیا آمد چند روز گذشت که آن حضرت شیر نداشت و ابوطالب درصدد برآمد تا
حلیمه را پیدا کرده و آن نوزاد شریف را به وی سپرد.[7]

2- در بحارالانوار از کتاب الانوار ابوالحسن بکری روایت کرده که گوید: بزرگان
و گذشتگان ما روایت کرده‌اند که عادت مردم مکه چنان بود که چون نوزادشان هفت روزه
می‌شد به جستجوي دایه‌ای برای او می‌رفتند تا او را به دایه دهند، و از همین رو به
عبدالمطلب گفتند: برای فرزند خود دایه‌ای پیدا کن تا او را به دایه دهیم…[8]

و این دو روایت اگرچه از نظر سند ضعیف است اما می‌توانند راه‌گشائی برای ما
باشند تا به علت و انگیزه‌ای در این راه دست یابیم، و از این رو در توضیح این دو
روایت می‌گوئیم هیچ بعید نیست که آمنه، با اینکه جوان بوده و علاقه‌مند به نگهداری
تنها فرزندش در نزد خود بوده ولی احتمالاً در اثر اندوه بسیاری که از مرگ شوهر
جوان و محبوب خود بدو دست داده شیرش خشک شده و پاسخگوی غذای کودک عزیزش نبوده، و
یا اینکه طبق عادت و شیوه مردم مکه – با اینکه شیر داشته – ناچار بوده نوزادش را
بدایه بسپارد، که البته برای این رسم و عادت مردم مکه نیز جهاتی را ذکر کرده‌اند
مانند:

1- شهر مکه و با خیز بوده و بخصوص نوزادان بیشتر مورد خطر سرایت این بیماری
خطرناک بودند، و مردم مکه برای حفظ سلامت آنها نوزادان خویش را به دایه‌هائی که در
خارج شهر مکه سکونت داشتند می‌سپردند تا دوران شیرخوارگی را بگذرانند. چنانچه در
روایت کازورنی در کتاب «المنتقی فی مولود المصطفی» – باب 4 قسم 2- آمده که حلیمه،
رسول خدا (ص) را در سن چهارسالگی به نزد آمنه آورد ولی آمنه بدو گفت:

«ارجعی با بنی فانی اخاف علیه و باء مکه…» پسرم را بازگردان که من از وبای
مکه بر او بیمناکم…[9]

1-                       
هوای آزاد و محیط بی‌سر و صدا و دور از جنجال صحرا موجب محکم شدن استخوان، و
رشد بهتر و تربیت سالم جسم و جان نوزاد می‌گردید، همانگونه که به طریق وجدان
مشاهده می‌کنیم افرادي که در روستاها و بیابانها تربیت می‌شوند از نظر جسم و جان
نیرومندتر از مردمانی هستند که در شهرها و مراکز تمدن پرورش می‌یابند…[10]

2-                       
زنانی که بچه‌های خود را به دایه می‌دادند فرصت بیشتر و بهتری برای شوهرداری و
جلب رضایت شوهر داشتند و این مسئله در زندگی داخلی و محیط خانه آنان بسیار مؤثر
بود که البته این جهت در آمنه نبوده چون شوهرش از دنیا رفته بود.

3-                       
اعراب صحرا عموماً – و قبیله بنی سعد خصوصاً – زبانشان فصیح‌تر از شهریان بود،
و این یا بدان جهت بود که زبان مردم شهر در اثر رفت و آمد کاروانیان و اختلاط و
آمیزش با افراد گوناگون اصالت خود را از دست می‌داد، و یا اینکه هوای آزاد بیابان
در این جهت مؤثر بود، و اتفاقاً قبیله بنی سعد به فصاحت لهجه مشهور بود، و به همین
منظور مردم مکه بیشتر بچه‌های خود را برای شیر خوراگی به همین قبیله می‌سپردند. و
این حدیث نیز می‌تواند مؤید این مطلب باشد که از رسول خدا نقل کرده‌اند که فرمود:

«انا اعربکم،
انا قرشیّ و استرضعت فی بنی سعد»[11]

من از همه شما فصیح‌ترم زیرا هم قرشی هستم، و هم در قبیله بنی سعد شیر خورده‌ام.

در میان قبیله بنی‌سعد

و به ترتیبی که گفته شد رسول خدا (ص) را به حلیمه سعدیه سپردند، و از حلیمه در
این باره روایاتی نیز نقل شده که کیفیت حمل آن حضرت و خصوصیات زندگی او را در آن
مرحله از زندگی و رعایت عدل و انصاف آن کودک معصوم را در شیرخوارگی با برادر رضاعی
خود ذکر کرده، و نیز خیر و برکت بسیاری را که در اثر ورود آن حضرت نصیب قبیله بنی
سعد گردید بیان می‌دارد که در کتابهای تاریخی به تفصیل نوشته‌اند، و به نظر ما نقل
آنها در اینجا ضرورتی ندارد جز قسمتهائی از آن که مورد بحث و ردّ و ایراد قرار
گرفته است مانند اینکه ابن هشام در سیره از ابن اسحاق بسند خود از حلیمه روایت کرده
که گوید: چون ما به مکه آمدیم با زنان دیگر قبیله بودیم که برای پیدا کردن نوزادی
از مردم مکه به جستجو پرداختیم…

«فما منّا امرأة الاّ وقد عرض علیها رسول الله – صلی الله علیه وآله – فتأباه
اذا قیل لها انَّهُ یتیم، و ذلک انّا انّما کنّا نرجو المعروف من ابی الصّبی،
فکنّا نقول: یتیم! وما عسی ان تصنع امّه وجدّه! فکنّآ نکرهه لذلک».[12]

«یعنی هیچ زنی از آنها نبود جز آنکه رسول خدا را نزد او بردند ولی همین که به
آنها می‌گفتند او یتیم است از پذیرفتن او خودداری می‌کرد، زیرا ما امید کمک از پدر
نوزاد داشتیم و با خود می‌گفتیم: او یتیم است! و مادر و جدّش چه کمکی می‌توانند در
مورد او بکنند، و از همین رو پذیرفتن آن کودک یتیم را خوش نداشتیم…»

وی سپس نقل می‌کند که حلیمه گوید: «چون دیگر هنگام  رفتن شد و نوزاد دیگری پیدا نشد ناچار شدم همان
کودک را بگیرم که دست خالی از مکه نرفته باشم…»

اما با توجه به شخصیت عظیم عبدالمطلب در مکه، و هم چنین مادرش آمنه که دختر
رئیس قبیله بنی زهره بود، و ثروت بسیاری که نزد آنها بود این نقل مخدوش به نظر می‌رسد،
و از این رو برخی از اهل تحقیق گفته‌اند راوی این حدیث هر که بود – اگر چه خود
حلیمه باشد – خواسته است تا با ذکر این مقدمه عظمت رسول خدا را جلوه‌گر سازد، ولی
از روی بی‌اطلاعی برخلاف یک واقعیت تاریخی سخن، گفته، و ندانسته رسول خدا را مورد
اهانت خویش قرار داده… در صورتی که با توجه به شخصیت اجتماعی عبدالمطلب و مادرش
آمنه نه تنها هیچ دایه‌ای از پذیرفتن آن بچه خودداری نمی‌کرد بلکه برای گرفتن چنین
نوزادی برحسب معمول و قاعده بر یکدیگر سبقت جسته و آن را افتخار و بهره بزرگی برای
خود می‌دانستند…

نگارنده  گوید:

مرحوم ابن شهر آشوب (ره) در مناقب داستان را بگونه‌ دیگر نقل کرده که این
اظهار نظرها و اجتهادهای راوی در آن نیست و در نتیجه چنین خدشه و ایرادی بر آن
وارد نیست و به واقعیت نزدیکتر است، وی می‌نویسد:

«ذکرت حلیمة بنت أبی ذؤیب عبدالله بن حارث من مضر، زوجة الحارث بن عبدالعزی
المضری ان البوادی اجدبت، وحملنا الجهد علی دخول البلد فدخلت مکة و نساء بنی سعد
سبقن الی مراضعهنّ فسألت مرضعاً فدلّونی علی عبدالمطلب و ذکر انّ له مولوداً یحتاج
الی مرضع له فأتیت الیه…»[13]

یعنی حلیمه دختر ابی ذؤیب – عبدالله بن حارث از قبیله مضر و همسر حارث بن
عبدالعزی مضری – گوید: خشکسالی شد، و سختی زندگی ما را ناچار کرد از بادیه به شهر
بیائیم و به همین منظور به مکه آمدیم و زنان قبیله بنی سعد هر کدام نوزاد شیرخوار
خود را یافتند، و من نیز سراغ نوزاد شیرخواری را گرفتم و مرا به عبدالمطلب
راهنمائی کرده و گفتند: او را نوزادی است که نیاز به دایه دارد، و من به نزد او
رفتم…

سپس گفتگوی عبدالمطلب را با حلیمه و پذیرفتن نوزاد و اوصاف بارز نوزاد را از
زبان حلیمه بازگو مي کند…

و داستان دیگری که مورد بحث و ایراد قرار گرفته و در برخی از روایات و کتابهای
اهل سنت آمده داستان «شقّ صدر» آن حضرت است، که قبل از ورود در آن بحث باید این
مطلب را تذکر دهیم که بر طبق نقل اهل تاریخ رسول خدا (ص) حدود پنج سال در میان
قبیله بنی‌سعد و در نزد حلیمه ماند بدین ترتیب که پس از پایان دو سال دوران
شیرخوارگی، حلیمه آن کودک را طبق قرار قبلی نزد آمنه و عبدالمطلب آورد ولی روی
علاقه بسیاری که به آن حضرت پیدا کرده بود با اصرار زیادی دوباره آن فرزند را از
مادرش گرفته و به میان قبیله برد و این جریان به گونه‌ای که نقل شده در سال‌های
چهارم یا پنجم عمر شریف آن حضرت اتفاق افتاده است، و ما ذیلاً اصل داستان را از
روی کتابهای اهل سنت برای شما نقل کرده و سپس ایراد و اشکال آن را ذکر می‌کنیم:

ادامه دارد

 



[1] . قول دو ماه در روایتی از امام صادق (ع) روایت شده و مرحوم کلینی هم آن را
اختیار فرموده (اصول کافی، ج 1، ص 439) و اقوال دیگری نیز مانند یکسال و 28 ماه و
7 ماه پس از ولادت آن حضرت نیز نقل شده (تاریخ پیامبر اسلام «آیتی» ص 47، و پاورقی
سیره ابن هشام، ج 1، ص 158)