منظومه اهل دل

 

 

خوش به حال آمنه!

چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌شوی

مثل گل می‌خندی و شب بوی باغش می‌شوی

 

شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش می‌شوی

می‌رسی از راه و پایان فراقش می‌شوی

 

غصه‌اش را محو در چشم سیاهت می‌کند

خوش به حال«آمنه» وقتی نگاهت می‌کند

 

با حلیمه می‌روی تا کوه تعظیمت کند

وسعتش را با سلامی، دشت تسلیمت کند

 

هر چه گل دارد زمین یک‌باره تقدیمت کند

ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند

 

خانه را با عطر زلفت تا معطر می‌کنی

دایه‌ها را هم ز مادر مهربان‌تر می‌کنی

 

دید نورت را که در مهتاب بی‌حد می‌شود

آسمان خانه‌اش پر رفت و آمد می‌شود

مست از آیین ابراهیم هم رد می‌شود

با تو «عبدالمطلب» عبدالمحمد می‌شود

 

گشت ساغر تا به دستان بنی‌هاشم رسید

وقت تقسیم محبت شد، «ابوالقاسم» رسید

 

یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت

وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت

 

ناز لبخندت قرار از سینه‌ی یثرب گرفت

خواب را خال تو از چشم ابوطالب گرفت

 

بی‌قرارت شد خدیجه قلب او بی‌طاقت است

تاجر خوش ذوق ما فهمید: عشقت ثروت است

 

نیم سیب از آن او و نیمِ دیگر مال تو

از گلستان خدا یاس معطر مال تو

 

داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو

ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو

 

بوسه تا بر گونه‌ات ام‌ابیها می‌زند

روح تو در چشم‌هایش دل به دریا می‌زند

 

دل به دریا می‌زنی ای نوح کشتیبان ما

تا هوای این دو دریا می‌بری طوفان ما

 

ای در آغوشت گرفته لؤلؤ و مرجان ما

ای نهاده روی دوشت روح ما ریحان ما

 

روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن

«قاب قوسین»ی چنین می‌خواست «او ادنی» شدن

 

خوشتر از داوود می‌خوانی، زبور آورده‌ای؟

یا کتاب عشق را از کوه نور آورده‌ای؟

 

جای آتش، باده از وادی طور آورده‌ای

کعبه و بطحا و بت‌ها را به شور آورده‌ای

 

گوشه چشمی تا منات و لات و عزا بشکنند

اخم کن تا برج‌های کاخ کسرا بشکنند

 

ای فدای قد و بالای تو اسماعیل‌ها

بال تو بالاتر از پرهای جبرائیل‌ها

 

«ما عرفناک»اَت زده آتش در این تمثیل‌ها

بُرده ای یاسین! دل از تورات‌ها، انجیل‌ها

 

بی‌عصا مانده است، طاها! دست موسی را بگیر

از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر

 

باز عطر تازه‌ات تا این حوالی می‌رسد

منجی دل‌های پر، دستان خالی می‌رسد

 

گفته بودی «میم» و «حاء» و «میم» و «دال»ی می‌رسد

نیستی اینجا ببینی با چه حالی می‌رسد

 

خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او

جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او

«قاسم صرافان»

 

 

روز عید عاشقان

در صدف پنهان مکن اینقدر مروارید را

عاشقان بگذار خوش باشند روز عید را

 

با وجود تو دگر جایی برای ماه نیست

آسمان با دیدنت گم می‌کند خورشید را

 

می‌کشانی کهکشان‌ها را به دنبال خودت

مشتریِ چشم‌هایت کرده‌ای ناهید را

 

می‌شکوفد چهره‌ی تو غنچه را در بوستان

شانه‌هایت می‌نوازد شاخه‌های بید را

 

کوهی و آتش فشان عشق جاری می‌کنی

بر لبانت آیه‌های محکم توحید را

 

در بشر یک عمر امید رهایی مرده بود

آمدی تا زنده گردانی تو این امید را

 

من به چشمانت یقین دارم، دلم یک رنگ نیست

ذبح خواهم کرد پای این یقین تردید را

«هادی ملک‌پور»

 

 

جانِ زهرا (س)

کوچه‌های شهر را امشب چراغان می‌کنند

شهر دل را اهل دل آیینه‌بندان می‌کنند

 

فوج فوج از عرش حق امشب فرشته می‌رسد

خاک خشک مکه را اینسان گلستان می‌کنند

 

حال و روز شهر رنگ سرخ عشق و عاشقی است

شهر را همرنگ عشق سرخ جانان می‌کنند

 

روی دست آمنه در ‌هاله‌ای از جنس نور

اهل خانه صورتت را بوسه‌باران می‌کنند

 

آسمان می‌خندد از شوق جمال دلبرت

در هوای روی تو عشاق طوفان می‌کنند

 

سفره‌ی لطف خدا پهن است و مهمانی به پاست

هر کسی را بر سر این سفره مهمان می‌کنند

 

امشب از یمن قدم‌های دل‌آرای شما

لطف بر حال گدایان و فقیران می‌کنند

 

سوره‌ی خورشید نازل شد به قلب آسمان

آمدی و مسندت شد خاتم پیغمبران

 

امشب از ایوان دل سویت سلام آورده‌ام

دل اسیر بند و دل را چون غلام آورده‌ام

 

یک دل یک رنگ دارم، می‌خری آقای من؟

یک دل بی‌تاب و ارزان، یک کلام آورده‌ام

 

نام زیبای تو حک شد بر دلم روز ازل

صاحب این دل تویی، دل را به نام آورده‌ام

 

ای بزرگ آسمانی، ای رسول مهربان

این دل بی‌تاب را با احترام آورده‌ام

 

تو پیام نور را تفسیر کردی خط به خط

من دلی تسلیم پیش این پیام آورده‌ام

 

دست خالی مانده و چشمم به اکرام شما

جرعه‌ای از حوض کوثر ده که جام آورده‌ام

 

از همان روز ولادت بود بیمارت شدم

جای صدها شکر دارد که گرفتارت شدم

 

من چه گویم، مدح تو آیات قرآن خداست

با چنین وصفی دگر این شعر گفتن‌ها رواست؟

 

وصف تو اعجاز می‌خواهد، نه وزن و قافیه

بس که دریای فضیلت‌های تو بی‌انتهاست

 

در عروجت جبرئیل از راه ماند ای بی‌کران

تا بگوید در کلاس قرب شاگرد شماست

 

قاب قوسینی که تا ذات خدا ره داشتی

این بدین معناست، عرش کبریایت زیر پاست

 

آه ای والاترین، ای زینت عرش خدا

زینت دوشت قدم‌های علی مرتضی است

 

گرچه والایی و بالایی و بی‌حد و حدود

بوسه‌گاهت دست‌های حضرت خیرالنسا است

 

ای سلام روشن سجّاده، ای روح نماز

سجده آوردند پیش پات بت‌های حجاز

 

هر کسی مجذوب آهنگ صدایت می‌شود

بی‌بهانه آسمان هم خاک پایت می‌شود

 

تو دلیل هستی من نه، دلیل خلقتی

قدردان ارزشت تنها خدایت می‌شود

 

از نگاهت نور می‌ریزد به قدر آفتاب

لطف هر چه می‌شود از چشم‌هایت می‌شود

 

نیمه شب‌هایت به رنگ آسمان و جبرئیل

پاک مدهوش قنوت ربّنایت می‌شود

 

چشم بر هم می‌زنم می‌بینمش بی‌خود ز خود

دل دخیل ریشه‌ی سبز عبایت می‌شود

 

من که جای خود، هزاران مثل موسی کلیم

با همه والائیش آقا گدایت می‌شود

 

حب فرزندان زهرا و علی را هر که داشت

تو خودت گفتی که مشمول دعایت می‌شود

 

رحمتٌ للعالمین، ای مظهر لطف خدا

جان زهرا دست خالی رد مکن امشب مرا

«وحید محمدی»

 

 

 

رئیس مذهب آمد

ای شیعه شب نشاط و شور است

لبخند بزن گه سرور است

 

یک بار دگر مدینۀ عشق

غرق طرب و نشاط و شور است

 

زین آینه‌ی شعور و دانش

آیینه‌ی روشنی ز نور است

 

از جلوۀ نور علم و تقوا

یثرب به خدا که رشک طور است

گر آمده فصل شور و شادی

گر غم ز دل همه به دور است

 

احیــاگــر دیــن و مکتب آمد

ای شیعه رئیس مذهب آمد

 

آمد به همه سرور بخشد

شیدایی و شوق و شور بخشد

 

یا قامت بردباری و علم

یک جان و دلی صبور بخشد

 

با پرچم دانش و فضیلت

بر خلق جهان شعور بخشد

 

تاریکی و غم ز دل زداید

تا آینه‌ای ز نور بخشد

 

تا بر همه تشنگان دانش

یک جرعه می ‌طهور بخشد

 

احیــاگــر دیــن و مکتب آمد

ای شیعه رئیس مذهب آمد

 

او آینه‌ی کمال علم است

او جلوه‌ای از جلال علم است

 

بر لوحه‌ی دانش و فضیلت

سر چشمه‌ی بی‌زوال علم است

 

این است شرافتش کز احمد

بر سینه‌ی او مدال علم است

 

گر طالب فضل و دانشی تو

او رشته‌ی اتصال علم است

 

با نغمه‌ی یا امام صادق

گر بر سر تو خیال علم است

 

احیــاگــر دیــن و مکتب آمد

ای شیعه رئیس مذهب آمد

 

گر عشق ورا به سینه داری

گوهر تو در این خزینه‌داری

 

با پرتویی از محبت او

انوار ولا به سینه داری

 

ای آنکه تو را ولایت اوست

یک گوهر بی‌قرینه داری

 

گر دست زدی به دامن او

در بحر بلا سفینه داری

 

ای دوست اگر چنان «وفایی»

شوق سفر مدینه داری

 

احیــاگــر دیــن و مکتب آمد

ای شیعه رئیس مذهب آمد

«سید‌هاشم وفایی»

 

 

 

فجر انقلاب

برخیز که فجر انقلاب است امروز

بیگانه صفت، خانه خراب است امروز

هر توطئه و نقشه که دشمن بکشد

از لطف خدا، نقش بر آب است امروز

 

فجر است و سپیده حلقه بر در زده است

روز آمده، تاج لاله بر سر زده است

با آمدن امام در کشور ما

خورشید حقیقت از افق سرزده است

 

«والفجر» که سوگند خدای ازلی است

روشنگر حقی است که با «آل‌علی» است

این سوره به گفته امام صادق

مشهور به سوره «حسین‌بن‌علی» است

 

شب رفت و سرود فجر، آهنگین است

از خون شهید، فجر ما رنگین است

این ملت قهرمان و آگاه و رشید

ثابت قدم است و قاطع و سنگین است

 

شب طی شد و روز روشن از راه رسید

خورشید امید شرق، از غرب دمید

عیسای زمان، راز زمین، «روح خدا»

در کالبد مرده، دمی تازه دمید

 

این نهضت حق، که خلق ما برپا کرد

نه شرقی‌و غربی است، نه سرخ است و نه زرد

در وسعت و عمق و شور و یک‌پارچگی

زیباتر از این نمی‌توان پیدا کرد

 

جان‌های جهانیان به لب آمده است

جان در پی حق، داوطلب آمده است

جمهوری اسلامی ما در این قرن

فجری است که در ظلمت شب آمده است

 

بر ملت تازه رَسته از دام و کمند

آن بردگی گذشته، یارب مپسند

این در که به‌روی ما گشودی از مهر

بار دگر از قهر، خدایا تو مبند

«جواد محدثی»

 

شمیم بهار

در مزارآباد شـهر نیستی

اسـتخوان زندگی پوسـیده بود

مرگ وحشت با دهان اسـلحه

اسکلت‌ها را دهان بوسـیده بود

 

دیـو در تاریکی آن سـالـها

از تن آلاله‌ها، جان می‌گـرفت

خون سرخ شاهدان نوشیده بود

غنجه‌هاشان را به دندان می‌گرفت

 

آدمی افسـون شـیطان پلید،

گوسـفندان راضی از چوپانشـان

گر کسی بیدار می‌شد ناگهان

کشته می‌شـد بی‌صدا یا بی‌نشان

 

در چنین ظلمت شب ایران زمین

ناگهان، نـوری درخشـیدن گرفت

روح روح‌الله، جان در تن دمید

ابر رحمـت نـیز باریدن گـرفت

 

آمد آن آرام جان از هجرتش

گوئیا آن شب شـده صبح سـپید

مردمانـش گشـته با هم متحد

نـور ایمـان در دل آنها دمـید

 

مردم بیدارگشـته می‌شـدند

هـم‌صـدا با رهـبر بیـدارگر

با غریو مشــت‌های لالــه‌ها

دیـو شـد از کاخ‌هایش در بـدر

 

نورحـق تابـید در دل‌هـای ما

دست‌ها دست خدایی گشته بود

نارها گشــته اســیرنـورها

موسـم جشن رهایی گشته بود

 

سالگشت دیگری از ره رسـید

تهنیت ای دوسـتان، همسنگران

شادی خود را کمی قسمت کنید

سهم دارند از شـماها دیگران

 

فجر آن شب بوده در ایام فجر

بهمن آن سال شد مثل بهار

کاش مولا هم کند ما را مدد

تا سر آید هموطن را انتظار

 

«هادی وطنی»

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *