عمار یاسر، نماد دیانت و بصیرت

غلامرضا گلی‌زواره

اشاره :

 عمار یاسر از نادر اصحاب پیامبر اکرم(ص) بود که در شرایط آمیخته به انحراف و بدعت ، راهش را از مسیر امامت و ولایت حضرت علی(ع)، تا سرحد شهادت جدا نکرد و این انتخاب توام با بصیرت و معرفت و صداقت و اخلاص بود. رفتاری که در شرایط امروز ما می‌تواند پندآموز و عبرت انگیز باشد.

 

سلحشور پرهیزگار

حکمت الهی بر این تعلق گرفت که در پس ظلمتی غلیظ و جهالتی آشکار، خورشیدی درخشان بر عرصه‌های حیاتی انسانی پرتوافشانی ‌کند و بذرهای فضیلت، معنویت و معرفت را در جای جای این کره‌ی خاکی بارور گرداند. آن شمس تابناک، بعثت نبی‌اکرم حضرت محمد«ص» بود که گرچه از افق حجاز طلوع کرد، ولی شعاعش تمامی آفاق انسانی را درنوردید.

این آیین جاوید، عالی‌ترین برنامه‌های زندگی را برای بشریت به ارمغان آورد، اما ضرورت داشت که در مسیر فروزندگی خود نمونه‌هایی از انسان‌های مؤمن، فداکار، قهرمان، پایدار و بابصیرت را به نسل‌های آینده معرفی کند؛ پرهیزگارانی سلحشور و مقاوم که همچون شالوده استواری به این دین جهانی و آسمانی ثبات و ابدیت بخشیدند. عمار یاسر در صف اول جانبازانی قرار داشت که با اراده‌ای پولادین در پی‌ریزی اسلام ناب محمدی نقش ارزنده‌ای را عهده‌دار گردید.

به جرئت می‌توان گفت در میان ایمان‌آورندگان صدر اسلام و از بین اصحاب راستین حضرت رسول اکرم«ص» هیچ کسی تاوان ایمانش را به سنگینی عمار نپرداخت. او با آنکه فرودست بود، لکن ایمان خود را دستمایه رسیدن به زندگانی بهتر و مرفه‌تر نساخت و اعتقادش را سکوی پرش به دنیا و پست و مقام قرار نداد.

عمار همچون سلمان، ابوذر و مقداد از ارکان اربعه‌ اسلام و از صحابه خاص رسول خدا«ص» و امیرمؤمنان«ع» به شمار می‌رود.

عمار از پیشگامان تشیع محسوب می‌گردد. حضرت رضا«ع» خطاب به جماعتی که در ظاهر شیعه بودند فرمودند: «همانا شیعه علی«ع» افرادی چون حسنین، ابوذر، سلمان، مقداد، عمار و… هستند. آنان هیچ‌گاه با اوامر آن حضرت مخالفت نکردند و کاری را که مورد قهر آن حضرت بود انجام ندادند.»(۱)

حضرت علی«ع» فرموده‌اند: «بعد از رحلت رسول خدا«ص» دست حسن و حسین را گرفتم و به منزل اهل بَدَر و طلایه‌داران اسلام رفتم و آنان را سوگند دادم که مرا در احقاق حقم یاری نمایند، اما هیچ‌کدام دعوت مرا اجابت نکردند جز چهار نفر: سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار یاسر و مقدادبن اسود کندی.»(۲)

خاندان و سوابق

عمار یاسر اصالتاً یمنی و از قبیله‌ عکنس از شاخه‌های مذیج بود که در نجد یمن در دو فرسخی شرق ذمار زندگی می‌کردند.(۳) پدرش در جست‌وجوی برادر مفقود خود به حجاز آمد، ولی چون از شهر مکه خوشش آمد همان‌ جا اقامت گزید و برای تأمین امنیت خود با ابوحذیفه بن مغیره از بنی‌مخزوم پیمان دوستی و حمایت بست و این کار در محیط آشفته ایام جاهلیت برای غریبه‌ای چون یاسر که هیچ پناهگاهی نداشت ضروری و حیاتی بود.

ابوحذیفه یکی از کنیزان خود به نام سمیه بنت خیاط را به عقد ازدواج یاسر درآورد. محصول این نکاح، نوزادی به نام عمار بود که چهار سال قبل از رویداد عام‌الفیل در عصر جاهلیت دیده به جهان گشود.  در سنین خردسالی با رسول خدا«ص» دوست و همراه آن حضرت به چوپانی مشغول شد. عمار یعنی کسی که بسیار به آبادانی می‌پردازد، اما به کسی هم که تا هنگام مرگ به امر به معروف و نهی از منکر اهتمام می‌ورزد، زیاد نماز می‌خواند و روزه‌اش بسیار و در ایمان قوی و پایدار، خوشبو و آراسته به خصال پسندیده است نیز اطلاق می‌گردد. به او ابوالیقظان هم می‌گویند، زیرا علمداری بیدار و آگاه بود.(۴)

 

اسوه‌های استقامت و شهامت

رسول اکرم«ص» سه سال تمام به دعوت سرّی پرداختند. ایشان همراه با برخی از یاران به دره‌های مکه می‌رفتند و دور از چشم مشرکان به عبادت می‌پرداختند. در یکی از روزها که در دره‌ای مشغول نماز بودند، مخالفان به ایشان اعتراض کردند و حتی بین یاران نبی‌اکرم«ص» و عده‌ای از کفار درگیری به وجود آمد. از این رو ایشان خانه ارقم بن ابی ارقم در پای کوه صفا را محل تبلیغ و عبادت خود قرار دادند تا به این ترتیب تا حدودی از دیدرس دشمنان به دور باشند.(۵)

عمار همراه با صهیب رومی به این خانه رفت و به محضر حضرت شرفیاب شدند و ایشان آن دو را به اسلام فرا خواندند. آنان آن روز را در جوار پیامبر«ص» سپری کردند و شبانه به منازل خود بازگشتند. بر اثر فعالیت‌های ترویجی عمار، والدین او نیز در سال پنجم هجری به اسلام روی آوردند. عمار مردی ۴۸ ساله و از قشر محروم جامعه به شمار می‌آمد و از پایگاه و موقعیت اجتماعی بهره‌ای نداشت. چون او و خانواده‌اش اسلام خود را آشکار کردند، هم‌پیمانان آنان، قبیله بنی‌مخزوم به‌شدت آشفته شدند و هشام ‌بن عمرو که در میان جامعه نوپای اسلامی به ابوجهل معروف بود و ریاست بنی‌مخزوم را به عهده داشت، تمام کینه‌های خود را بر سر این خانواده بینوا خالی کرد.

مشرکان ابتدا سعی کردند یاسر را که حلیف بنی‌مخزوم بود و سمیه را که کنیز آزاد شده ابوحذیفه مخزومی به حساب می‌آمد از ایمانشان بازگردانند، اما وقتی تهدید و تطمیع‌ در ایمان خانواده عمار خللی ایجاد نکرد، تلاش کردند از طریق شکنجه‌های هولناک به  هدف خود برسند.

آنان عمار و والدین او را در گرمای ظهر مکه و زیر آفتاب سوزان در حالی که زره‌هایی آهنین بر بدن عریان آنان پوشانده بودند، روی ریگ‌های داغ صحرا قرار می‌دادند و گاه آنان را ساعت‌ها گرسنه و تشنه به چنین وضع هراس‌آوری رها می‌کردند یا تا سر حد مرگ به باد کتک می‌گرفتند و یا با دست‌های بسته و گردنی به زنجیر کشیده در کوچه‌های مکه می‌گرداندند تا کودکان سنگبارانشان کنند، اما این  شکنجه‌های موحش نتوانست خاندان یاسر را از از اعتقاد و ایمانشان بازدارد.

رسول اکرم«ص» هنگامی که آنان را بسته بر ریگ‌های داغ بیابان مشاهده می‌فرمودند، ایشان را به بردباری و پایداری در راه خدا تشویق می‌کردند و به آنان مژده بهشت می‌دادند و بر پایداریشان می‌افزودند.

سرانجام یاسر در اثر صدمات بی‌رحمانه‌ای که کفار مکه بر بدنش وارد ساختند درگذشت. هریک از پاهای همسر او سمیه را به وسیله طنابی به شتری بستند و دو شتر را مخالف یکدیگر راندند و چون آن زن موحد چون وزنه‌ای در میان زمین و هوا معلق ماند با شمشیر بدنش را دو پاره کردند.(۶) یاسر و سمیه در سنین سالخوردگی تحت سخت‌ترین شکنجه مشرکان به شهادت رسیدند. آنان نخستین شهدای اسلام به حساب می‌آیند.(۷)

 

تندیس ایمان

بعد از شهادت یاسر و همسرش، مشرکان در باره عمار شدت عمل به خرج دادند و او را همچون بلال حبشی شکنجه کردند. او برای حفظ جان خویش برای مدتی شیوه تقیه را در پیش گرفت، زیرا اگر غیر از این عمل می‌کرد او را هم به‌طرز فجیعی می‌کشتند، اما از این وضع عمیقاً ناراحت و افسرده بود و با چشمانی اشکبار به محضر رسول خدا«ص» شتافت و ماجرا را شرح داد. آن حضرت فرمودند: «آیا تزلزلی در ایمان قلبی و باور باطنی تو رخ داده است؟» عرض کرد: «قلبم سرشار از ایمان است.» پیامبر«ص» فرمودند: «هیچ‌ واهمه‌ای به دل راه مده و ایمان خویش را مستور بدار.» آنگاه این آیه درباره اعتقاد عمار نازل گردید: « إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ (۸) مگر آن کس که مورد اکراه (فشار) قرار گیرد (او را به اجبار وادار کرده‌اند تا اظهار کفر کند) و حال آنکه دلش به ایمانش اطمینان دارد.»(۹)

برخی به حالت مذمت‌گونه در محضر پیامبر از عمار به دلیل این موضع‌گیری انتقاد و این رفتار او را نشانه‌ای از ضعف عقیده او تلقی کردند. رسول اکرم«ص» سخن آنان را رد کردند و فرمودند: «همانا از فرق سر تا قدم عمار مملو از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او عجین گردیده است.»(۱۰)

حضرت محمد«ص» بارها و بارها ایمان راستین عمار و زحمت‌های طاقت فرسایش را در راه ترویج آیین احمدی و ارجمندی مقامش را در اسلام ستودند. عبدالله بن مسعود از آن حضرت روایت کرده است که پیامبر فرمودند: «عمار هیچ‌گاه در انجام دو کار مخیر نبوده است مگر آنکه راهی را که به هدایت و کمال مقرب‌تر است برگزیده است.»

زمانی میان عمار یاسر و خالد بن ولید سوءتفاهمی به وجود آمد. خالد خدمت نبی‌اکرم«ص» رفت و در حالی که عمار در آنجا حاضر بود، نزد از او مذمت و بدگویی کرد به‌نحوی که عمار گریان گردید. پیامبر فرمودند: «هر کسی که با عمار دشمنی ورزد، خدا با او دشمنی می‌کند و هر که او را دشمن بدارد، خداوند او را دشمن خواهد داشت.» خالد می‌گوید: «بعد از این فرمایش رسول خدا هدفی جز خشنودی عمار نداشتم.»(۱۱)

انس بن مالک از حضرت محمد«ص» نقل کرده است که ایشان فرمودند: «بهشت مشتاق دیدار چهار نفر است: علی«ع»، عمار یاسر، سلمان فارسی و مقداد.» از آن حضرت روایت شده است که: «قریش را با عمار چه کار است که او به سوی بهشت فراخوانده می‌شود، ولی آنان او را به سوی دوزخ دعوت می‌کنند. هر کسی او را به قتل برساند و یا لباس و سلاحش را ببرد، جایش در آتش است.»(۱۲)

 

مهاجر مجاهد

عمار در زمره مهاجران مسلمانی است که به سرپرستی جعفربن ابی‌طالب به حبشه رفتند. عمار پس از مدتی به هجرت دوم دست زد و برای حفظ اسلام و گسترش آن از وطن خود مکه بیرون آمد و پا به‌ پای پیامبر«ص» راهی مدینه شد. او در این سفر در تمام امور و اقدامات مذهبی و عمرانی جدی و کوشا بود. هنگامی که پیامبر«ص» وارد قریه قبا شدند، عمار گفت باید جایی درنظر گرفته شود تا پیامبر«ص» در آن نماز جماعت اقامه کنند و در سایه آن کارهای دیگری را انجام دهند، لذا به‌تنهایی سنگ‌هایی را آورد و هسته اصلی مسجد قبا به وجود آمد.

بعد از هجرت مسلمانان به یثرب که بعدها مدینه‌النبی نام گرفت، جامعه‌ نوبنیاد اسلامی در این شهر رو به رشد و تکامل و سربلندی رفت. عمار در زمره اصحابی بود که نزد پیامبر«ص» موقعیت ممتازی داشت و آن حضرت بارها به اخلاص و ایمان او مباهات می‌فرمودند.

هنگامی که پیامبر با همکاری مسلمانان، مسجد مدینه را بنا می‌کردند، عمار یاسر بیش از همه کار و سنگ‌های بزرگ را با خود حمل می‌کرد. گروهی از اخلاص او سوءاستفاده و بیش از مقدار تحملش سنگ بر او حمل می‌کردند. روزی پیامبر«ص» او را زیر بار گران چندین سنگ دید. عمار گفت: «برخی می‌خواهند من تحت فشار قرار بگیرم و از بین بروم.» پیامبر فرمودند: «آنان قاتل تو نخواهند بود، بلکه تو را گروهی ستمگر خواهند کشت.» برخی نیز نقل کرده‌اند که آن حضرت دستی به شانه عمار زدند و فرمودند: «تو اهل بهشتی و قومی جفاگستر تو را می‌کشند.»

یک بار دیگر هم هنگامی که عمار کنار دیواری کار می‌کرد، آن دیوار فرو ریخت و برخی تصور کردند که او زیر آوار مانده و کشته شده است. شخصی به محضر پیامبر«ص» شتافت تا خبر رحلت عمار را به آن حضرت بدهد، اما رسول خدا«ص» با آرامش کامل فرمودند: «عمار به دست گروهی ظالم به قتل خواهد رسید.»(۱۳)

این پیشگویی رسول خدا «ص» در نبرد صفین و در حالی که عمار در رکاب امیرمؤمنان بود به وقوع پیوست و او توسط هواداران معاویه و سپاه اموی به شهادت رسید.

عمار مرد عمل بود و کم حرف می‌زد. او کم‌ادعا و پرتلاش بود و در تمام غزوات در رکاب پیامبر اکرم«ص» شرکت کرد و در غزوات بدر، احد، خندق و تبوک حماسه‌آفرینی‌ها کرد.

مدافع حریم امامت و ولایت

عمار یاسر از زمان حیات دنیوی رسول خدا«ص» از مدافعان امیرمؤمنان«ع» و ارادتمندان خاندان عترت و طهارت به شمار می‌رفت و با بیت امامت رفت و آمد داشت. هنگامی که علی«ع» با حضرت فاطمه زهرا«س» ازدواج کرد، داماد مأمور شد زره خود را بفروشد و با پول آن هزینه مراسم عروسی را تأمین کند. آن حضرت این مبلغ را تحویل رسول خدا «ص» داد. مقداری از این سرمایه اندک دراختیار عماریاسر گذارده شد تا از بازار مدینه برای داماد و عروس لوازم زندگی تهیه کند.(۱۴) عماریاسر به‌قدری مورد اعتماد عترت نبی‌اکرم بود که در تشییع پیکر مطهر حضرت زهرای مرضیه«س» و نیز نماز بر او حضور یافت.(۱۵)

موضع‌گیری‌های سیاسی عمار بعد از رحلت رسول‌اکرم«ص» در راستای اهداف و برنامه‌های جانشین راستین و برحق آن حضرت بود، لذا در موضوع رهبری آینده امت مسلمان با مدعیان خلافت به مخالفت برخاست و در زمره معدود افرادی بود که در ماجرای سقیفه بنی ‌ساعده تسلیم حضرت علی«ع» و مدافع حقانیت آن امام همام بود و در هر فرصتی از حریم خاندان نبوت حمایت می‌کرد. از جمله در جایی خطاب به مسلمانان گفت:

«وای بر شما. نزد امیرمؤمنان«ع» بروید و از او پیروی کنید و هر جا رفت همراه او بروید، همانا او شریف‌ترین خلائق بعد از رسول خداست.»(۱۶)

عمار از اعضای شورای شبانه بنی‌بیاضه بود و خطاب به اولین فردی که می‌خواست بعد از پیامبر اکرم«ص» زمام امور مسلمین را به عهده بگیرد، گفت: «حقی را که خداوند متعال برای دیگری قرار داده، به خودت اختصاص نده و نخستین کسی نباش که فرموده رسول خدا«ص» را نادیده گرفته است. حق را به صاحب آن تحویل بده و بار خود را سبک کن تا وقتی که در سرای جاوید با خاتم انبیا روبه‌رو می‌شوی، آن حضرت از تو خشنود باشد و نزد خداوند سرافراز باشی.»(۱۷)

عماریاسر همچنین از قول نبی‌اکرم«ص» گفت: «به هر کسی که ایمان به پروردگار دارد سفارش می‌کنم ولایت علی«ع» را بپذیرد. هر کسی ولایت را قبول کند، ولایت مرا پذیرفته و کسی که ولایت مرا مورد قبول قرار دهد، ولایت حق تعالی را گردن نهاده است، هر کسی علی«ع» را دوست بدارد به من محبت ورزیده و کسی که به من علاقه نشان دهد، خدای را دوست خواهد داشت.»(۱۸)

با وجود اینکه عمار با تصمیم‌گیری‌های شورای سقیفه بنی‌ساعده مخالف بود و خانه‌نشینی حضرت علی«ع» را برنمی‌تابید، اما در امور دیگر همچون فتوحات اسلامی، نبرد با کفار و مشرکین، دفع توطئه‌های دشمنان مسلمانان حضوری صادقانه، فعال و دلیرانه داشت و تا آنجا که مصالح جامعه مسلمین اقتضا می‌کرد، بعد از مشورت با حضرت علی«ع»، همواره در صحنه‌های سیاسی ـ اجتماعی حضور می‌یافت. در نبرد شوشتر و فتح نواحی جنوب غربی ایران فرمانده سواران سپاه اسلام بود.(۱۹)

سلیمه کذاب از جمله کسانی است که در سال دهم هجری به مدینه آمد و اسلام آورد، ولی بعد از بازگشت به زادگاه خود یمامه در نجد، ادعای پیامبری کرد و گروهی ساده‌لوح و احیاناً متعصب به ندای او پاسخ گفتند.  عمار یاسر در رأس سپاهی، برق‌آسا به این گروه منحرف حمله برد و لشکر سلیمه کذاب را در هم کوبید. او به‌محض اینکه می‌دید سپاهیان به سستی گراییده‌اند، با فریادهای حماسی خود آنان را به ادامه نبرد تشویق می‌کرد. سربازان مسلمان بر اثر نفس گرم و شورآفرینی‌های او برای یورش به دشمن مصمم می‌گردیدند.

عبدالله بن عمر می‌گوید: «در روز نبرد یمامه مشاهده کردم که عمار بالای صخره‌ای بلند ایستاده است و فریاد می‌زند: «ای مسلمانان! آیا از بهشت برین می‌گریزید؟ من عماربن یاسر هستم. نزد من باز گردید.» در این هنگام جراحتی به عمار وارد شد و گوش او بریده شد.»(۲۰)

 

کارگزار باکفایت کوفه

شهر کوفه در سال ۱۷ هجری به عنوان مقرّ رزمندگان اسلام تأسیس شد و اولین مهاجران آن نیروهای نظامی بودند که در فتوحات ایران شرکت کرده بودند. بعد از آنکه قبایلی در آن اقامت گزیدند، تأکید بر این بود که در کوفه از تعصب‌های طایفه‌ای و برتری‌های نژادی جلوگیری شود. پیچیدگی سکنه نامتجانس کوفه نیز ایجاب می‌کرد برای پرهیز از تفرقه و منازعات قومی، زمامدار این شهر فردی با سوابق درخشان داشته باشد که ارزش‌های اسلامی را بر منافع قومی و شخصی ترجیح دهد و در ستیز با دشمنان جامعه مسلمان جدی، مصمم و پایدار باشد. انتخاب عماریاسر به عنوان حاکم کوفه و انتصاب عبدالله بن مسعود به عنوان نایب او در تعقیب چنین هدف سیاسی بود.(۲۱)

مسئولیت سترگ و منصب حساسی چون فرمانداری کوفه نه تنها موجب خودبینی و تکبر عمار نشد، بلکه بر فروتنی، وارستگی و تقوایش ‌افزود.

ابن ابی‌هذیل از معاصران عمار در کوفه می‌گوید: «عماریاسر در زمان استانداری کوفه، خود مواد غذایی و خوراک خود را تهیه می‌کرد و بر دوش می‌کشید و به خانه حمل می‌کرد. در تأمین مایحتاج خود برای کسی زحمت فراهم و از رتبه و موقعیت اجتماعی خود برای رسیدگی به امور شخصی استفاده نمی‌کرد.

در زمان کارگزاری عمار در کوفه، روزی یکی از مردم کوچه و بازار، او را گوش‌بریده خواند. او می‌خواست او را که عضوی از بدنش را در نبرد از دست داده بود مسخره کند. عمار با وجود اینکه بالاترین مقام سیاسی اجتماعی کوفه بود و قدرت شهر دراختیارش بود، از این سخن برنتابید و در فکر انتقام برنیامد و به او گفت: «به بهترین گوش من ناسزا گفتی، زیرا این گوش من در راه خدا بریده شده است.»

شیوه عمار در اداره‌ امور کوفه و نیز رفتارش بر اساس موازین قرآنی و سنت محمدی بر عده‌ای که می‌خواستند بدون برخورداری از لیاقت و شایستگی و توانایی از قِبَل حاکم کوفه به رفاه و مقام و موقعیتی برسند گران آمد و به مخالفت با او برخاستند و نزدیک بود توطئه و شورشی علیه عمار شکل بگیرد.

خلیفه وقت نیز تحت‌تأثیر تبلیغات مخالفان عمار قرار گرفت و بعد از دو سال او را از این سمت برکنار کرد. از عمار پرسیدند: «آیا از برکنار شدن ناراحت شدی؟» گفت: «هیچ‌گاه از انتصاب بر این مقام شادمان و خوشوقت نشدم تا از معزول گردیدن مضطرب و مشوش گردم.»(۲۲)

 

گذر از شبی سیاه تا صبح صادق

با توجه به شناختی که امت مسلمان از عمار داشتند و بیانات رسول خدا«ص» را درباره‌اش می‌دانستند، او را در تمام حوادث فتنه‌انگیز شاخص حق و بر صراط مستقیم به حساب می‌آوردند. اعتراضات و انتقادهای عمار نسبت به کارنامه عثمان، سومین زمامدار جامعه اسلامی بعد از رسول خدا«ص» سبب گردید بر تعداد مخالفان او اضافه شود. او که انسانی خودساخته و مسلمانی صادق و مؤمن بود، نمی‌توانست در برابر ناهنجاری‌های اطرافیان این خلیفه و اعمالی که از آنان مشاهده می‌کرد خاموش بماند و بر رفتار اعترض‌آمیز خود به این افراد ادامه داد. خلیفه فرمان داد عماریاسر را آن قدر کتک زدند که بیهوش شد. عده‌ای از مسلمانان او را به خانه ام‌سلمه (همسر پیامبر اکرم«ص») بردند، اما حال عمار به اندازه‌ای وخیم بود داشت که موفق نشد نماز ظهر و عصر و حتی مغرب را به جای آورد. نیمه شب به هوش آمد، وضو ساخت و نمازهای قضا را خواند و گفت: «خدای را سپاس می‌گویم که این اولین باری نیست که در راه او شکنجه می‌شوم.»

وقتی قانون‌شکنی‌های عثمان بالا گرفت، مسلمانان جلسه‌ای تشکیل دادند و خلاف‌های عثمان و موارد نارضایتی‌های خود از او را در نامه‌ای نوشتند و قرار شد ده نفر از آنان، این مکتوب را به خلیفه برساند، اما در مسیر همه آنها عقب‌نشینی کردند و عمار به‌تنهایی نامه را به عثمان تحویل داد. عثمان وقتی از مضمون نامه مطلع شد، با تحریکات مروان ‌بن حکم که در آنجا حضور داشت، دستور داد این بار نیز عمار را به‌شدت کتک زدند تا جائی که مجدداً بر اثر صدمات وارده بیهوش شد. پیکر نیمه‌جانش را به خانه ام‌سلمه بردند و عده‌ای مشغول مداوای او شدند.

با این همه، عمار دست از افشاگری خود علیه مقامات وقت دست برنداشت و هر روز، ناهنجاری‌ها و خطاهای خلیفه را بازمی‌گفت. عثمان در صدد برآمد عمار را تبعید کند و پس از تبعید ابوذر به ربذه، دستور داد عمار را نیز به این صحابی ملحق سازند. خبر تبعید شدن عمار، مدینه را به خیزش واداشت و مهاجر و انصار به حالت اعتراض‌آمیز و عصبانی خلیفه را احاطه کردند. او که صلاح خویش را در اجرای چنین حکمی ندید، دستورش را لغو کرد. عمار با صراحت اعلام کرد: «گواهی می‌دهم که عثمان به غیر از آنچه خداوند فرمان داده است حکم می‌کند.»(۲۳)

عمار به موازات نبرد و مبارزه سیاسی با سومین خلیفه، به مناسبت‌های مقتضی از حریم امامت دفاع می‌کرد تا آنکه در سال ۳۵ هجری، عثمان به قتل رسید. در این هنگام عمار فرصت تازه‌ای را به دست آورد تا با تلاش خود و دیگر حامیان، ولایت و زعامت امیرمؤمنان«ع» را تثبیت نماید و کوشید با فراخواندن مسلمانان برای بیعت با آن حضرت، رهبری امام علی«ع» را به طور رسمی استوار سازد.

بعد از کشته شدن عثمان، مردم در مسجد مدینه اجتماع کردند. جمعی که عمار یاسر از سران آنان به حساب می‌آمد، به ذکر فضایل، مکارم، سوابق درخشان حضرت علی«ع» با رسول اکرم«ص» پرداختند و مردم را برای تبعیت از مولای متقیان بسیج کردند. در اجتماع باشکوه و سرنوشت‌ساز روز جمعه هجدهم ذی‌حجه سال ۳۵ هجرت، عمار سخنرانی جالبی کرد و مسلمانان با حضرت علی«ع» بیعت کردند.

عمار از این پس همواره در سفر و حضر، در جبهه‌های نبرد،‌ مسجد، امور کشورداری در کنار امیرمؤمنان«ع» بود  حتی لحظه‌ای در باره‌ مقام معنوی و ملکوتی و امامت حضرت تردید نکرد و در هیچ شرایطی از خط ولایت جدا نشد، تا آنگاه که خونش را نثار راه علی«ع» کرد.(۲۴)

 

فرمانده فداکار در نبرد جمل

حضرت علی«ع» در امور کشورداری و زعامت جامعه اسلامی، روش رسول اکرم«ص» را به کار بست و تغییرات انحرافی و ظالمانه‌ای را که بعد از آن حضرت پیدا شده بودند، به حال اول بازگرداند. این شیوه، طلحه و زبیر را سخت آشفته ساخت و آنان بنای تمرد و نافرمانی را گذاشتند و به نام زیارت خانه خدا از مدینه به مکه رفتند و عایشه همسر پیامبر«ص» را با خود همراه ساختند و برای رسیدن به منافع شخصی، جنگ خونین جمل را به راه انداختند.

عمار یاسر طی خطبه‌ای در کوفه، مسلمانان را برای یاری با امیرمؤمنان علی«ع» دعوت کرد. در فرازی از سخنان او آمده بود: «سوگند به خداوند اگر من روی زمین انسانی عالم‌تر از او به کتاب خدا و سنت نبوی می‌شناختم، شما را برای پیوستن به علی«ع» فرا نمی‌خواندم و خود تا پای جان با او بیعت نمی‌کردم. به خدا قسم، اگر امور حکومت به کسی غیر از او برسد، بدون تردید در بلای بزرگی گرفتار خواهید شد. من خیرخواه شما هستم و به چیزی دعوت می‌کنم که خود با یقین کامل آن را پذیرفته‌ام. طلحه و زبیر به بصره رفته‌اند و برای فتنه‌انگیزی عایشه را هم با خود برده‌اند. به سوی خلیفه خود بروید که پسرعمو و داماد پیامبرتان است و همانا یاران پیامبر«ص» که سرای هجرت است و بیت سلامت با او بیعت کرده‌اند.»

وقتی حضرت علی«ع» دانست که مخالفان بر پیمان‌شکنی خود باقی و در پی جنگ‌طلبی و آتش‌افروزی هستند و خون پیروان او را حلال شمرده و پندپذیر هم نیستند، سپاه خود را مهیا ساخت و عمار یاسر را بر سواران و محمدبن ابی‌بکر را بر پیادگان فرماندهی داد و در بامداد پنج‌شنبه جمادی‌الثانی به سوی خصم حرکت کردند. مالک اشتر فرمانده میمنه و عمار ‌یاسر فرمانده میسره بودند.

عماریاسر در روز نبرد مقابل لشکر دشمن آمد و خطاب به آنان گفت: «سوگند به خداوند اگر چنان بر ما ضربه بزنید که تا حصارها و نخلستان‌های منطقه هجر عقب‌نشینی کنیم، باز هم می‌دانیم و معتقدیم که ما برحق هستیم و شما بر باطل‌اید.» عبدالله فرزند مقداد که در لشکر فتنه‌جویان بود به قتل رسید، در حالی که پدرش مقداد از مقربان پیامبر و امیرمؤمنان علی«ع» بود. عماریاسر وقتی کشته او را دید گفت: «سپاس خدایی را که عبدالله را چنین خوار بر زمین افکنده است و قسم به خداوند ای مولای ما و پیشوای پرهیزگاران! من درباره حق این را رعایت نمی‌کنم که چه کسی پدر یا پسر چه فردی است.» امام فرمود: «خدایت رحمت کند و از حق تو را پاداش دهد.» این جنگ با شکست مخالفان و کشته شدن محرکان آن یعنی طلحه و زبیر خاتمه یافت.(۲۵)

 

از رشادت تا شهادت

جنگ صفین که یک سال و نیم به درازا کشید در اثر طمع معاویه در خلافت پیش آمد. او به بهانه خونخواهی سومین خلیفه این فتنه را برپا کرد که طی آن متجاوز از یکصد هزار نفر کشته شدند. حضرت علی«ع» درباره این نبرد با انصار و مهاجران به رایزنی پرداخت. عمار یاسر گفت: «ای امیرمؤمنان! اگر می‌توانی حتی یک روز در باره جنگیدن با دشمنان درنگ مکن و قبل از شعله‌ور گردیدن آتشی که آن تبهکاران افروخته‌اند و پیش از آنکه بر تفرقه و پراکنده‌سازی میان مسلمانان اتفاق‌نظر یابند، ما را به سوی آنان بفرست. اگر نصیحت را پذیرفتند، ما را با آن ستیزی نخواهد بود، ولی در صورت امتناع جز جنگیدن با ایشان چاره‌ای نیست. در این صورت ریختن خون این طمعکاران کینه‌ورز بی‌گمان تقرب به سوی خداست.»(۲۶)

در این جنگ طولانی، عماریاسر بارها به خط مقدم جبهه رفت و جنگید. گاه فرمانده سوارها، در مواقعی فرمانده سپاه پیاده و اوقاتی به عنوان قرّاء (دعوت‌کنندگان دشمن به سوی حق) و زمانی فرمانده گروه کمین بود.(۲۷)

هنگام یورش به صفوف دشمنان، عمار رجزخوانی می‌کرد و پرچمدار لشکر امام علی«ع» یعنی هاشم بن عتبه معروف به مرقال را به پیشرفت و تهاجم تهییج می‌نمود و آنان به‌سرعت پیش می‌رفتند. معاویه از این وضع هراسان گردید و به عمروعاص گفت: «اگر فکری نکنی شکست ما قطعی است.»(۲۸)

در یکی از روزها که عمار عازم خط مقدم میدان درگیری بود، با حضرت وداع کرد. امام او را در آغوش گرفت و فرمود: «خداوند تو را جزای خیر دهد که برادری خوب برای من بودی.» عمار گفت: «سوگند به خداوند که با بصیرت و معرفت از شما پیروی می‌کنم، زیرا در غزوه حنین از پیامبر شنیدم که فرمود ای عمار! بعد از من فتنه و آشوبی رخ می‌دهد. در این آشفتگی از علی«ع» متابعت کن که او با حق است و حق با اوست.»

سپس عمار که پیرمردی نود و چهار ساله بود، با شجاعت و صلابت بر دشمن تاخت. مدتی جنگید تا تشنگی بر او غلبه یافت و آب خواست. فردی گفت: در اینجا آب وجود ندارد. مردی انصاری کاسه شیری را برایش آورد. عمار آن را نوشید و گفت: «رسول اکرم«ص» فرمود آخرین توشه‌ات در دنیا شربتی از شیر است.» عمار برای چندمین دفعه به جانب خصم حمله برد و این‌ بار هجده نفر را به هلاکت رسانید. دو نفر از قوای دشمن به نام‌های ابوالعادیه فزاری جُهَنی و ابن جَوْن به سوی عمار آمدند. اولی ضربتی بر عمار زد که او را بر زمین افکند و دومی سر از بدن وی جدا کرد.(۲۹)

بعد از آنکه جنگ متارکه گردید، امیرمؤمنان در میان کشته‌ها گردش می‌کرد که ناگهان با پیکر خونین عمار مواجه شد. با چشمانی اشکبار آیه «استرجاع» را بر زبان جاری فرمود و هشدار داد هر کسی قتل عمار را تعظیم نکند و به دلیل شهادتش غمگین نگردد، از اسلام بهره‌ای ندارد. خداوند او را در هنگامی که اسلام را پذیرفت و وقتی کشته شد و زمانی که در قیامت زنده و محشور می‌گردد رحمت کند. بهشت نه تنها یک ‌بار بلکه بارها بر عمار واجب است. قاتل و دشنام‌دهنده او در آتش دوزخ خواهند بود.»

حضرت علی«ع» شخصاً بر جنازه عمار نماز خواند و مطابق وصیتش، او را با همان لباس رزم به خاک سپردند. شهادت او در ربیع‌الثانی سال ۳۷ هجری در ۹۴ سالگی رخ داد. مرقد شریفش در صفین واقع در استان رقه، در کنار شط فرات و در ۱۸۰ کیلومتری شرق حلب واقع است.(۳۰)

وقتی عبدالله فرزند عمروعاص برای پدر خود و اطرافیان او فرمایش پیامبر«ص» را در باره عمار یادآور گردید که در خاتمه‌اش آورده بود: «بقتلک الغنه الباغیه: (این فرزند سمیه! تو را افراد ستمگر به شهادت می‌رسانند) معاویه گفت: مگر ما عمار را کشته‌ایم. عمار را کسی به قتل رسانده که او را با خود به میدان نبرد آورده است.»

این سخن حیله‌گرانه معاویه لشکر شام را تحت‌تأثیر قرار داد و آنان این سخن معاویه را قبول کردند، اما حضرت علی«ع» در برابر این گفته سخیف فرمود: «بنابراین باید گفت حمزه را نیز پیامبر کشته، زیرا وی را از خانه بیرون آورده است.»(۳۱)

 

پی‌نوشت‌ها

۱ـ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۶۸، ص ۱۵۸.

۲ـ الاحتجاج علی اهل اللجاج، ابومنصور احمد طبرسی، ج ۱، ص ۹۸.

۳ـ جهره النسب، هشام بن محمد کلبی، جزء اول، ص ۳۶۶، البلدان، یعقوبی، ص ۹۷.

۴ـ پیغمبر و یاران، محمدعلی عالمی دامغانی، ج ۵، ص ۳، راهنمای دانشوران، صص ۵۴ و ۴۱۹.

۵ـ سیره ابن حلبی، ح ۱، ص ۳۱۹، تاریخ طبری، ح ۲، ص ۶۱، الکامل فی‌التاریخ، عزالدین ابن اثیر، ج ۲، ص ۴۵، فروغ ابدیت، سبحانی، ح ۱، صص ۲۵۴ و ۲۷۸.

۶ـ اسدالغابه، ج ۴، ص ۴۴، طبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۷، الغدیر، علامه امینی، ج ۹، ص ۲۰؛ قاموس الرجال، ج ۷، ص ۱۱۵.

۷ـ دائره‌المعارف تشیع، ج ۱۱، صص ۴۶۱ـ۴۶۰.

۸ـ نحل، ۱۰۶.

۹ـ سیره ابن‌هشام، ج ۱، ص ۳۲۰.

۱۰ـ الغدیر، ح ۹، ص ۲۳، الاستییاب فی معرفه الاصحاب، ابن عبدالبر، ح دوم، ص ۴۷۰، مجمع البیان طبرسی، ح ۶، ص ۳۸۸.

۱۱ـ اسدالغابه، ج ۴، ص ۴۶.

۱۲ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ح ۲، ص ۴۰۳، قاموس الرجال، ح ۷، ص ۱۰۸.

۱۳ـ سیره حلبی، ج ۲، ص ۷۷ـ۷۶، سیره ابن‌هشام، ج ۱، ص ۴۹۶، فروغ ابدیت، ح ۱، صص ۴۵۵ـ۴۵۴، اعیان الشیعه، ج ۸، ص ۳۷۳.

۱۴ـ بحارالانوار، ح ۴۳، ص ۹۳، فروغ ابدیت، ح ۱، ص ۵۲۴.

۱۵ـ بیت‌الاحزان، محدث قمی، ص ۲۴۷، بحارالانوار، ح ۲۳، ص ۳۲۶.

۱۶ـ بحارالانوار، ج ۳۳، ص ۴۵، دائره‌المعارف تشیع، ج ۱۱، ص ۴۶۲.

۱۷ـ خصال صدوق، جزء ثانی، ص ۴۶۴.

۱۸ـ الاخبار الموفقیات، زبیربن بکار، ص ۳۱۲، مناقب الامام امیرالمؤمنین«ع»، محمدبن سلیمان کوفی، تحقیق محمدباقر محمود، جزء ثانی، ص ۴۰۵.

۱۹ـ نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل‌بیت«ع»، ص ۱۵۶.

۲۰ـ الاستیحاب فی معرفه الاصحاب، ج ۲، ص ۴۷۳، فروغ ابدیت، ح ۲، ص ۴۷۳.

۲۱ـ کوفه پایگاه شیعیان، از نگارنده، صص ۳۵ـ۳۴.

۲۲ـ الاستیحاب فی معرفه الاصحاب، ح ۲، ص ۴۷۳، نوری که به دنبال آن رفتند، ح ۲، ص ۱۰۷.

۲۳ـ الغدیر، ح ۹، ص ۲۰ـ۱۵، پیغمبر و یاران، ح ۵، ص ۲۰ـ۱۶، شرح نهج‌البلاغه، ح ۱، ص ۱۹۳، ح ۳، ص ۵۱ و ج ۱۲، ص ۲۶۵، سیری در نهج‌البلاغه، شهید مطهری، ص ۱۷۳.

۲۴ـ شرح نهج‌البلاغه، ح ۷، ص ۳۶، دائره‌المعارف تشیع، ح ۱۱، ص ۴۶۳.

۲۵ـ نبرد جمل، شیخ مفید، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، صص ۹۲، ۱۵۸، ۲۰۱، ۲۰۹ و ۲۳۶.

۲۶ـ پیکار صفین، نصربن مزاحم منقری، ترجمه پرویز اتابکی، صص ۱۳۱ـ۱۳۰.

۲۷ـ‌ شرح نهج‌البلاغه، ح ۴، ص ۲۶، ح ۵، ص ۱۷۸، بحارالانوار، ح ۳۲، ص ۵۷۳.

۲۸ـ‌ قاموس الرجال، ح ۷، صص ۱۰۹ و ۱۱۳، شرح نهج‌البلاغه، ح ۲، ص ۴۱۰.

۲۹ـ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ح ۸، ص ۲۴، اعیان الشیعه، ح ۸، ص ۳۷۳.

۳۰ـ بحارالانوار، ح ۳۳، ص ۱۹، تتمه المنتهی، ص ۱۶، دائره‌المعارف تشیع، ح اول، ص ۱۰۴، ج ۱۱، ص ۴۶۲.

۳۱ـ قاموس الرجال، ح ۷، ص ۱۱۱ و ۱۱۲، پیکار صفین، صص ۴۶۷ـ۴۶۶، فروغ ابدیت، ح ۱، ص ۴۵۵، پیغمبر و یاران، ح ۵، صص۳۱ـ۳۰.

 

سوتیترها:

 

۱٫

به جرئت می‌توان گفت در میان ایمان‌آورندگان صدر اسلام و از بین اصحاب راستین حضرت رسول اکرم«ص» هیچ کسی تاوان ایمانش را به سنگینی عمار نپرداخت. او با آنکه فرودست بود، لکن ایمان خود را دستمایه رسیدن به زندگانی بهتر و مرفه‌تر نساخت و اعتقادش را سکوی پرش به دنیا و پست و مقام قرار نداد.

 

۲٫

در یکی از روزها که عمار عازم خط مقدم میدان درگیری بود، با حضرت وداع کرد. امام او را در آغوش گرفت و فرمود: «خداوند تو را جزای خیر دهد که برادری خوب برای من بودی.» عمار گفت: «سوگند به خداوند که با بصیرت و معرفت از شما پیروی می‌کنم، زیرا در غزوه حنین از پیامبر شنیدم که فرمود ای عمار! بعد از من فتنه و آشوبی رخ می‌دهد. در این آشفتگی از علی«ع» متابعت کن که او با حق است و حق با اوست.»

 

 

۳٫

با توجه به شناختی که امت مسلمان از عمار داشتند و بیانات رسول خدا«ص» را درباره‌اش می‌دانستند، او را در تمام حوادث فتنه‌انگیز شاخص حق و بر صراط مستقیم به حساب می‌آوردند.

 

۴٫

اعتراضات و انتقادهای عمار نسبت به کارنامه عثمان، سومین زمامدار جامعه اسلامی بعد از رسول خدا«ص» سبب گردید بر تعداد مخالفان او اضافه شود. او که انسانی خودساخته و مسلمانی صادق و مؤمن بود، نمی‌توانست در برابر ناهنجاری‌های اطرافیان این خلیفه و اعمالی که از آنان مشاهده می‌کرد خاموش بماند و بر رفتار اعترض‌آمیز خود به این افراد ادامه داد.

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *