منظومه اهل دل

 

عرفاتیان…

عرفاتیان عالم خبر از سپیده دارم

گل شبنمی پی گل ز سرشک دیده دارم

 

به طلوع محشر حق ز جمال دلبر حق

مه پرتوافکنی در افق سپیده دارم

 

پی جلوه‌ای خدایی پی یار کربلایی

ز فضای خودستایی دل و جان رمیده دارم

 

برود دلم اسیری پی مرکب امیری

که به شوق او وجودی به جنون رسیده دارم

 

پی خیمه نگارم پی یار گلعذارم

شده‌ام کبوتر غم، دل پر کشیده دارم

 

ز حیات جاودانه ز بهار عاشقانه

سخن از نسیم عشقی که به دل وزیده دارم

 

ز چفیه‌های پر خون ز بسیجیان مجنون

سخن از کبوتران ز قفس رهیده دارم

 

 

تب معرفت ندارم سر عافیت ندارم

به جهاد انتظار علوی عقیده دارم

 

نه ز دلبر دل آرا که ز جاهلان دنیا

ز معاندان غافل گله‌ها عدیده دارم

 

عرفات سینه خون شد، حرم از حرم برون شد

عرفات بی‌ولایت؟! غم این پدیده دارم

 

عرفات سینه من حرم و مدینه من

طلب ظهورت ای جان ز گل شهیده دارم

سیدمحمد میرهاشمی

 

 

جان من قربان آن حاجی…

عید قربان است یـا عیـد عنایـات خداست؟

عید عشق و عیـد ایثار و مناجات و دعاست

 

ذات حق با میهمـانانش گرفتـه جشن عیـد

مرکـز ایـن جشـن نورانـی بیابـان منـاست

 

هر کجا رو آوریم و هـر طرف چشم افکنیم

خیمـۀ حجـاج بیـت‌الله پیش چشـم ماست

 

 

نـور از هر خیمـه می‌تابـد بـه بـام آسمـان

خیمه‌ها بیت‌الله و اشک و مناجات و دعاست

 

حاجیـان دارنـد بـر سـر شـوق ذبح گوسفند

قصد هر یک کشتن دیو هوس، گرگ هواست

 

ای خوش آن حاجی که در آن سرزمین کرده وقوف

خوش‌تر آن حاجی که جای او در آغوش خداست

 

جان من قربان آن حاجی کـه زیـر خیمه‌ها

چشم او گریان به یـاد خیمه‌های کربلاست

 

پیش‌تر از دید چشمم خیمه می‌آید به چشم

ای منا پاسخ بده، پس خیمۀ مهدی کجاست؟

 

حاجیان در هر نفس دارند از هم این سؤال

پس کدامین خیمه‌گاه مهدی موعود ماست

 

این صدای گریۀ مهدی است می‌آید به گوش؛

یا صـدای نالۀ «‌العفـو» ختم‌الانبیـاست؟

 

نالـۀ جانسـوز «یــااللهِ» ختـم‌المـرسلین

یا صـدای گریـۀ شوق علی مرتضـاست؟

 

یا امـام مجتبا صـورت نهـاده بـر زمین؛

یـا نـوای آسمـان‌سـوز قتیل نینـواست؟

 

یک طرف آمـاده ابـراهیم، بـر ذبـح پسـر

یک طرف تسلیم، اسماعیل از بهـر فداست

 

جان من قربـان آن حاجی که قربانگاه او

گاه نهـر علقمـه، گـه در کنـار قتلگاست

 

جان من قربان آن حاجی که ذبح حجّ او

طفل شیـر و نوجوان و پیرمرد پارساست

 

حاجیان سر می‌تراشند و عـزیز فـاطمه

در منای دوست می‌بینم سرش از تن جداست

 

جان من قربان آن حاجی که در صحرای خون

هـم قتیـل‌الاشقیـا و هـم ذبیـحٌ بالقفـاست

 

جان من قربان آن حاجی که بعد از بذل جان

سر به نوک نـی، تنش پامـال سمّ اسب‌هاست

 

جان من قربان آن حاجی که در این حجّ خون

مـروه او قتلگـاه او، صفـا طـشت طـلاست

 

گریه کن «میثم» بر آن حاجی که اجر حجّ او

گاه سنگ و گه سنان، گه تیغ، گه تیرِ جفاست

غلامرضا سازگار

 

 

بَلِّغ یا رسول…

چونکه احمد کعبه را بدرود گفت

با خدایش آنچه در دل بود گفت

 

کای خدا این آخرین حجِّ من است

کاروان آماده کوچیدن است

 

عمر من بگذشت یا رب با شتاب

بر لب بام است دیگر آفتاب

 

چرخ عمرم را زمان فرسوده کرد

با اجل کی می‌توان کردن نبرد

 

شد مرا در این بیابان رهنمون

جذب: «اِنّا اِلیه راجعون»

 

گشت پایان عمرم و، باقیست کار

کی شود امر ولایت آشکار

 

گر چه می‌دانم علی باشد امام

او بود لایق برای این مقام

 

لیک خواهم برملا گردد سخن

تا بداند پیر و برنا، مرد و زن

 

خود تو دانی ای خدای مهربان

کی توانم گفت این راز نهان

 

چونکه بسیار است بدخواه علی

گر نباشد از تو وحیِ مُنزلی

 

ترسم از آن فتنه‌ها گردد عیان

آید آخر پایِ تُهمت در میان

 

دور می‌شد احمد از بیت‌الحرام

با نگاهی پر ز عشق و احترام

 

جای دارد اشک ریزد آسمان

در وداعِ آتشینِ عاشقان

 

بود طوفانی، دلِ آگاهِ او

گرد غم بگرفته رویِ ماهِ او

 

ناله چون می‌کرد زنگ کاروان

حلقه می‌زد اشک او بر دیدگان

 

در غدیر خم که نام برکه‌ای است

داد احمد را، خدا فرمان ایست

 

کای نبی اینجا غدیر خُم بود

آب آن هر قطره یک قُلزم بود

 

شاهراه کشور جان است این

پایگاه علم و ایمان است این

 

چارراه حادثات عالم است

جلوه گاه نور اسم اعظم است

 

شهر علم مصطفی را هست باب

نور دل می بخشد اینجا آفتاب

 

از حرورش، جان دشمن سوخته

عاشقان را دل ز مهر افروخته

 

سایه‌اش، آرام‌بخش رهروان

از نسیمش، تازه می‌گردد روان

 

همچو دریا بی‌کران است این غدیر

نیست موج فیضِ آن پایان‌پذیر

 

باشد اینجا مقصد پیغمبران

کوی دانشگاه نسل هر زمان

 

وقت ابلاغ است «بَلِّغْ» یا رسول

تا شود سعی تو پیش ما قبول

 

همرهان را خواند احمد با شعف

رفتگان باز آمدند از هر طرف

 

از جهاز اشتران کاروان

منبری برساختندش در میان

 

گِرد آن پیغمبر والاتبار

اجتماعی شد فزون از صد هزار

 

پس نبی بر اوج منبر پا نهاد

مرتضی را در کنارش جای داد

 

دست او بگرفت و کرد او را بلند

بر سر دستش، نبیّ ارجمند

 

شد قیامت از قِران مهر و ماه

مهر می‌شد با مه اینجا اشتباه

 

چون علی خود نفْس پیغمبر بود

هر یکی در جای آن دیگر بود

 

چون امانت عرضه شد بر خاکیان

شد «یداله فوق ایدیهم» عیان

 

جمله آیات خدا تأویل شد

از ولایت علم و دین تکمیل شد

 

پس پیمبر«وال من والاه» گفت

بار الها«عاد من عاداه» گفت

 

گفت: یا رب دوستانش دوست دار

بار الها دشمنش دشمن شمار

 

بار الها، یار او را یار شو

هرکه خواهد خواریش، گو، خوار شو

 

گفت: هر کس را که من هستم ولیّ

هست بعد از من ولیِّ او علی

 

حیدر است این، باب علم احمد است

بی‌گمان فاروق هر نیک و بد است

 

سِرّ حق، صدیقِ اکبر، منصبش

صرفِ راه حق شده روز و شبش

 

یار قرآن، دشمن گردن‌کشان

«لا فتی الا علی» او را نشان

 

حیدر است این، شهسوار کارزار

تیغ او:«لا سیف الا ذوالفقار»

 

حیدر است این، آنکه بتها را شکست

دست هر چه دشمن حق بود، بست

 

زادگاهش، قبله گاه مسلمین

خاک پایش سرمه ی اهل یقین

 

حیدر است این، حامل ام الکتاب

او بود ماه و، منم چون آفتاب

 

آیت تطهیر او را آبروست

«عروه الوثقی» که حق گوید هموست

 

ساقی کوثر همو باشد یقین

نیست غیر از او: امیرالمؤمنین

 

چون کنم با اهل این دنیا وداع

پس به گِرد او نمائید اجتماع

 

قلب خویش از نورِ او روشن کنید

پیروی از جانشینِ من کنید

 

چون که وقت گفتن تبریک شد

روز در چشم عدو تاریک شد

 

بر زبان می‌راند: به به یا علی

بر من و بر مؤمنان گشتی ولیّ

 

در نهان امّا گریبان می‌درید

کینه‌ها در سینه‌اش می‌پرورید

 

عاشقان سرمست در این عید خم

از مِی: «اَلْیوم اَکْمَلْتُ لَکُمْ»

 

در کتاب بی‌نظیر «الغدیر»

نکته‌ها یابی از این امر خطیر

 

از «امینی» عالِمِ شیرین بیان

طبع من الهام می‌گیرد (حسان)

حبیب‌الله چایچیان(حسان)

 

 

 

 

 

هادی دلها…

روزی ما شد در این ظلمت جمال آفتاب

خوش درخشیدیم در ظل کمال آفتاب

 

ذره‌ای بودیم و گردیدیم مال آفتاب

آمدیم آگه شویم از شرح حال آفتاب

 

وه چه شیرین است صحبت از وصال آفتاب

ما کجا تمثیل روی بی‌مثال آفتاب

 

اذن دادند و خریدند و بها دادند باز

ناز کردند و رها کردند و جا دادند باز

 

ما از اول ریشه خود را ولایت یافتیم

از همان روز ازل راه هدایت یافتیم

 

ذات خود را بی تمنا در عنایت یافتیم

ابتدا تا انتها را، تا به غایت یافتیم

 

راه خود را چارده‌گونه حکایت یافتیم

خویش را در لابلای این روایت یافتیم

 

ما اضافات گل آن چارده هادی شدیم

چارده قرن است در هر لحظه امدادی شدیم

 

چارده انسان کامل را به ما بخشیده‌اند

چارده قرآن نازل را به ما بخشیده‌اند

 

چارده دریا و ساحل را به ما بخشیده‌اند

چارده دستان فاضل را به ما بخشیده‌اند

 

چارده مولای عادل را به ما بخشیده‌اند

چارده طی مراحل را به ما بخشیده‌اند

 

پس نداریم آرزویی جز صراط المستقیم

زلف ما خورده گره با این کریمان کریم

 

هر یک از این چارده را رمز و رازی بیشتر

هادی دین را ولیکن دلنوازی بیشتر

 

دومین ابن الرضا را هست نازی بیشتر

هرکه با لطفش نشیند دلنوازی بیشتر

 

با دل عاشق کند معشوق بازی بیشتر

هرکه خواهد معرفت او را نیازی بیشتر

 

مکتب او شیعه را تا حق هدایت می‌کند

با زیارتنامه تدریس ولایت می‌کند

 

در زیارت جامعه، هر فیض می‌بارد از اوست

گر زیارات غدیریه صفا دارد از اوست

 

هر که دستی بر دعا هر لحظه بردارد از اوست

هر که احکام خدا را فرض بشمارد از اوست

 

زائر قبر رضا هر سجده بگذارد از اوست

در دل ما هر که بذر روضه می‌کارد از اوست

 

هر که با هادی است، محبوب المساکین می‌شود

شیعه هادی است، هادی المضلین می‌شود

 

هادی دلهاست حب حضرت ابن الجواد

قبله جانهاست قدّ و قامت ابن الجواد

 

بر فلک مولاست ذات خلقت ابن الجواد

کاشف غمهاست نور طلعت ابن الجواد

 

والی والاست ما را طینت ابن الجواد

عالم بالاست ذیل دولت ابن الجواد

 

اوست فرزند جواد و حضرت نورُ الفواد

هم جواد بنُ الجواد بنُ الجواد بنُ الجواد

 

نام زیبایش علی، روی دل آرایش علی

قد رعنایش علی، رخسار یکتایش علی

 

نقش سیمایش علی، کُنهِ تولایش علی

خلق والایش علی، اعلای اسمایش علی

 

دین و دنیایش علی، مقصود و عقبایش علی

مهر و امضایش علی، جنات و مینایش علی

 

بر محبانش مجیر است و بشیر است و نذیر

رمز میلادش غدیر است و غدیر است و غدیر

 

چون نظر بر قلب پر از مهر شاگردان کند

نام ابن مهزیارش جلوه هر دوران کند

 

مرقد عبدالعظیمش فخر بر ایران کند

کربلایی در دل ایران بنا اینسان کند

 

کارهای سخت را با یک نظر آسان کند

کاش ما را بر قدوم مهدی‌اش قربان کند

 

بهر میلادش اگر لبخند بر دلها نشست

عید قربانش صفا، عید غدیرش مروه است

 

با وجودی که بُوَد مهدِ معارف محفلش

گاه در تبعید و گاهی کُنج زندان منزلش

 

با اسارت با جسارت آشنا جان و دلش

یاد عمه زینب و آن ناقه بی‌محملش

 

چشم او از اشک دریا بود و چهره ساحلش

کربلا را دید ویران، مثل روز اولش

 

سامرا ویرانه اما راه دین آباد ماند

نور هادی در دل و طاغوت بی‌بنیاد ماند

محمود ژولیده

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *