غيرت حسينى

غيرت در فرهنگ انسانى و دينى كاربرد و قلمرو گسترده‌اى دارد. واژه شناسان در معناى اين واژه نوشته‌اند:
«واكنشى طبيعى است كه آدمى نسبت به دخالتهاى نابجا و نارواى ديگران، در آنچه دوست مي‌دارد از خود نشان مي‌دهد».()
غيرت از لوازم محبت است، چه هر كه محب است، به ناچار غيور بود.
«غيرتمند كسى است كه نگاهدار عصمت و آبرو و شرف و عزت است و از قبول اهانت بر عرض خود ابا دارد».()
در نظام آفرينش غيرت جايگاه ويژه‌اى دارد. در بسيارى از حيوانات اين حس دفاع به چشم مىخورد و در تمامى انسانها اين حس وجود دارد كه در برابر هجوم به آنچه دوست مي‌دارند، مانند مال، فرزند، ناموس، آبرو و دين، آرام نمىنشينند و با يورش گران درگير مىشوند و به دفاع از جان، مال و…خود برمىخيزند وجود اين حالت، يك ارزش انسانى است كه از اراده اخلاقى او سرچشمه مىگيرد. به هر نسبت كه آدمى در گرداب خواستههاى شهوانى و حيوانى فرو رود و از عفاف و تقوى و طهارت دور شود، اين حالت رنگ مىبازد و به جايى مي‌رسد كه
اين احساس در او مىميرد و بىتفاوت و بى غيرت مىگردد.
غيرت در فرهنگ دينى
اسلام دينى است هماهنگ با فطرت و عقل بشرى. آنچه در تكوين و آفرينش انسان به عنوان وسيله حراست و نگاهبانى گوهر انسانى او پيش بينى شده و در نهاد او به وديعت گذاشته شده؟، در تشريع و قانون گذارى شرع نيز مورد تأييد و حمايت قرار گرفته است.امام صادق(ع) ده چيز را به عنوان بزرگوارى اخلاق (مكارم اخلاق) نام برده كه “غيرت” از آن شمار است.
پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد«:الغيرة من الايمان؛() غيرت جزئى از ايمان است.»
امام على(ع) فرمود: «ما زنى غيور قط؛() انسان غيرتمند هرگز آلوده دامن نمىشود.»
در برخى از احاديث مىخوانيم :«خداوند غيور است و حرامها را دوست نمي‌دارد».()
از پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود: «ما احد اغير من اللّه و من غيرته انه حرّم الفواحش وحد الحدود؛() هيچ كس از خدا با غيرتتر نيست. از اين روى، خداوند تمام
كارهاى زشت را حرام كرده و براى آنها مرزهايى معين كرده است.»
اين سخن اشاره است به آيه شريفه:
«قلّ انّما حرّم ربّى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن؛() (اى پيامبر،) بگو خداى من هرگونه كار زشت را چه در آشكار و چه در نهان منع فرموده است.»
در نگاه دين، غيرت ارزش است و پسنديده كه بالاترين و شريفترين مرحله آن از آنِ پروردگار عالم است و بندگان او نيز، هر يك به اندازه برخوردارى از اين ارزش اخلاقى و انسانى، به او نزديك مىشوند.
از چشم انداز عالمان دين، حساسيت مثبت و احساس مسؤوليت در برابر آنچه كه مورد علاقه و عشق آدمى است و يا ايده و مرامى است كه آن را برگزيده و حق مىشمارد و مي‌داند، نه تنها ناپسند نيست، بلكه نوعى تكليف و وظيفه به شمار مي‌رود.
مرحوم نراقى مىنويسد:
«دانستى كه حميّت و غيرت آن است كه آدمى نگاهبانى كند دين خود و اولاد و اموال خود را و از براى محافظت و نگاهبانى هر يك، طريقه‌اى است كه صاحب غيرت و حميّت از آن تجاوز نمىكند… بى غيرتى و آن كوتاهى و اهمال كردن در محافظت آنچه نگاهبانى آن لازم است، از دين و عرض و اولاد و اموال.»()
براى ريشهيابى غيرت در فرهنگ دينى و روشن شدن مفهوم آن، به واژههاى هم افق آن نيز بايد نگريست:
غيرت و حميّت
واژه “حميّت” در اصل از ماده “حمى” به معناى حرارتى است كه از آتش يا خورشيد يا بدن انسان و مانند آن پديد مي‌آيد. به همين جهت به حالت تب “حمّى” گفته مىشود و به حالت خشم و تعصب و خشم آلود “حميّت” گويند.
پژوهشگران واژه شناس، مفهوم و گونههاى حميّت را اين گونه كالبد شكافى كرده‌اند:
«حميّت يعنى خشمگين شدن، هيجانى شدن و ناخوش داشتن، اسمى است كه جايگزين مصدر شده، مانند سكينه كه به معناى سكون است.»
حميّت دو گونه است :
الف. حميّت پسنديده: و آن در جايى به كار مي‌رود كه نگاهداشت آن بر او لازم است و آن عبارت است از: دين، خانواده و وطن. اين گونه پاسداشت و حميّت را “غيرت” مىنامند كه مثبت و سازنده است و در رديف مكارم اخلاقى به شمار مي‌رود.
ب. حميّت ناپسند: و آن در حالت روگردانى از حق و زورگويى و غارتگرى است كه از آن به “عصبيّت” و حميّت جاهلى ياد مىشود. ريشه اين خوى زشت، خشم و غضبى است كه همراه با خودبينى، خودشيفتگى و خود بزرگ بينى باشد.()
حميّت ناپسند و تعصّب كور، حالتى است كه بر اثر جهل و كوته بينى و سستى در انديشه و فرهنگ به وجود مي‌آيد. اين حالت بيشتر در ميان مردمانى رواج دارد كه از فرهنگ و تمدن بشرى بىبهره‌اند و به جنگ و درگيرى و قتل و غارت خو كرده‌اند.
اين خوى، با اين ويژگى در هر فرد و جامعه‌اى پديد آيد، تباهى مي‌آفريند. بسيارى از سنّتهاى غلط، خرافى و انحرافى و پافشارى قومها و ملتهاى منحرف در برابر انبياء و رهبران الهى، ريشه در همين حميّت جاهلى دارد:
«اذ جعل الّذين كفروا فى قلوبهم الحميّة حميّة الجاهليّة فأنزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤمنين و ألزمهم كلمة التّقوى؛() آن گاه كه كافران در دلهاى خود تعصّب، (آن هم) تعصّبجاهليت ورزيدند، پس خدا آرامش خود را بر فرستاده خويش و بر مؤمنان فرو فرستاد و آرمان تقوا را ملازم آنها ساخت.»
در اين آيه شريفه حميّت جاهلى و آرامش ايمانى در برابر هم قرار گرفته است.
فرهنگ جاهلى، همواره مردمان را به تعصّب‌و خشم كور و سوزان فرا مىخواند. مرز شكنى و حرمت نگه نداشتن و بى اعتنايى به قانونها و آيينهاى فردى و اجتماعى، از نشانههاى بارز آن است،اما فرهنگ دينى كه ريشه در سكينه و آرامش درونى برخاسته از
ايمان دارد، نمونههاى روشنى همچون رفتار همراه با بردبارى و وقار و متانت و تحمّل و بزرگوارى را در جامعه رواج مي‌دهد و مردمان را به آن سمت و سو فرا مىخواند.
به هر حال، حميّت مثبت و سازنده خاستگاه غيرت است.
امام على(ع) مىفرمايد:
«على قدر الحميّة تكون الغيرة.»()
و مىفرمايد:
«قدر الرجل على قدر همّته و عفّته على قدر غيرته؛() ارزش مرد همسان همت اوست و عفت او همتراز غيرت او.»
غيرت و عصبيّت
عصبيّت و تعصّب به معناى جانبدارى از شخص يا جريان، مرام و انديشه‌اى است كه آدمى به آن گرويده است. به آن جمعى كه داراى سازمان و تشكيلات گروهى باشند و دسته جمعى از يكديگر طرفدارى كنند “عصابه” گويند.
طريحى در مجمع البحرين مىنويسد:
«التعصّب من العصبيّة و هى الحاماة و المدافعة عمن يلزمك امره او تلزمه لغرض؛() واژه تعصّب، برگرفته از عصبيّت است، و آن به معناى جانبدارى و دفاع از كسى است كه فرمان او بر تو لازم است يا طرفدارى از كسى است كه او را به خاطر هدفى برگزيده‌اى.»
عصبيّت، هم افق با “حميّت” است و مانند آن به دو گونه مثبت و منفى در خور تصوير است، زهرى مىگويد:از امام على بن الحسين(ع) معناى “عصبيّت” را پرسيدم، فرمود:
«العصبيّة التى يأثم عليها صاحبها ان يرى شرار قومه خيراً من خيار قوم آخرين و ليس من العصبيّة ان يحبّ الرجل قومه و لكن العصبيّة ان يعين قومه على الظلم؛() تعصّب ناپسندى كه دارنده آن گناهكار به شمار مي‌رود آن است كه: بدى خويشان خويش را نيك بيند و آن بدىها را بر نيكى ديگران ترجيح دهد، لكن دوست داشتن و طرفدارى از خويشان امرى است پسنديده، آنچه مصداق “عصبيّت” منفى
است آن است كه كسى قوم و قبيله‌اش را بر ستم و ستمگرى يارى رساند.»
درد دين داشتن، در گسترش ارزشها كوشيدن، جبهه حق را قدرت بخشيدن، ستمديدگان را يارى رساندن، از حق و حقيقت حمايت كردن، مصداقهاى روشن و گويايى از “تعصّب” مثبت هستند كه در كلام امام على(ع) به آن اشارت شده است:
«ان كنتم لامحالة متعصّبين فتعصّبوا نصرة الحق؛()اگر قرار است از خود تعصّب نشان بدهيد، آن را در راستاى يارى حق، به كار گيرند.»
نيز مىفرمايد:
«تعصّبوا لخلال الحمد من الحفظ للجار و الوفاء بالذمام و الطاعة لبرّ و المعصية للكبر و تحلّوا بمكارم الخلال؛() براى خوبىهاى ستوده تعصّب بورزيد كه عبارتند از: نگاهداشت حرمت همسايه، وفا كردن به پيمانها، گسترش نيكى و نيكوكارى و پرهيز از تكبر و خود را به اين خصلتهاى ارزنده بياراييد.»
پاىبندى به ارزشها
پاى بندى به اصول شريعت و نگاهداشت مرزهاى حلال و حرام، حرمت در مسير گسترش ارزشها و پيشگيرى از آلوده شدن فضاى جامعه به ناهنجارىها و رفتارهاى فسادانگيز و فتنه ساز، دفاع از دين، در افتادن با فتنهها و شايعهها و شبههها، تعصّب روا و پسنديده است كه با فرهنگ دين سازگارى دارد و عالمان دينى آن را مورد ستايش و سفارش قرار داده‌اند.
ملا احمد نراقى مىنويسد:
عصبيّت و آن عبارت است از سعى نمودن در حمايت خود يا چيزى كه با خود نسبت دارد، از دين و مال و قبيله و عشيره و اهل شهر، يا اهل صنعت خود و امثال اينها، يا فعل و آن بر دو قسم است، زيرا آن را كه حمايت مىكند و سعى در دفع بدى از آن مىكند.
اگر چيزى است كه حفظ و حمايت آن لازم است و در حمايت كردن از حق تجاوز نمىكند و انصاف را از دست نمي‌دهد، اين قسم ممدوح و پسنديده و از صفات فاضله است و آن را “غيرت” گويند.
و اگر چيزى را كه حمايت مىكند، چيزى است كه حمايت آن شرعاً خوب نيست، يا در حمايت از حق و انصاف تجاوز مىكند و به باطل داخل مىشود، اين قسم از عصبيّت مذموم است و از رذايل صفات متعلقه به قوه غضبيه است.()
در اين فراز چند نكته اساسى نهفته است:
.1 عصبيّت، قلمرو گسترده‌اى دارد: قومى و قبيله‌اى، شهروندى، صنفى و دينى.
.2 عصبيّت مثبت گاهى در گفتار انسان نمود پيدا مىكند و گاهى در رفتار خود را نشان مي‌دهد.
.3 آنچه انسان نسبت به او تعصّب مي‌ورزد، بايد ارزشمند و امرى مباح و روا باشد.
.4 دفاع از آنچه پشتيبانى از آن لازم است، بايد از چارچوب حق و انصاف خارج نشود.
.5 از چيزى بايد پشتيبانى كرد و نسبت به آن عصبيّت داشت كه عقل و شرع آن را پسنديده باشند.
.6 عصبيّت، بايد همراه با بصيرت باشد وگرنه مشكل ساز و خطرآفرين مىگردد.
بدينسان، روشن شد كه:حميّت، عصبيّت و غيرت اگر درست و بجا به كار رود پيامدهاى سازنده و سودمندى در جامعه دينى به دنبال خواهد داشت.
غيرت و ستم ناپذيرى
“اباء الضيم” در عربى، برابر است با ستم ناپذيرى، مفهوم اين واژه در محتوا هم افق است با مفهوم غيرت، “ضيم” به معناى ستمپذيرى و “اباء” به معناى سرباز زدن و زير بار ستم نرفتن است.
ستم بر دو گونه است:
.1 پاره‌اى ستمها در خور تحمّل و گذشتند، به گونه‌اى كه ناديده انگاشتن و چشم پوشى از آنها، خوارى و ننگى به دنبال ندارد. در اين گونه موارد خردمندانهترين راه كه شريعت نيز به آن سفارش كرده آن است كه انسان با بزرگوارى و بردبارى و فروبردن خشم خويش از آن بگذرد، تا در رديف نيكوكاران قرار گيرد:
«والكاظمين الغيظ و العافين عن النّاس و اللّه يحبّ المحسنين».()
.2 ستم هايى كه اگر انسان در برابر آنها نايستد و استوارى و واكنش نشان ندهد گرفتار نوعى خوارى و پستى مىگردد. در برابر اين گونه ستمها، ايستادگى بايد كرد كه از آن به عنوان “اباء الضيم” نام برده مىشود. در فرهنگ دينى به نمونههاى گويا و روشنى بر مىخوريم كه اين ويژگى را به گونه‌اى زيبا و با شكوه نمايانده و پيام ذلت ناپذيرى و غيرتمندى به مسلمانان راستين داده است.
در جنگ صفين، سپاه معاويه، شريعه آب را بر سپاه على(ع) بست. امام در آغاز مىخواست اين جريان را به گونه غيرنظامى، حل كند. لكن هنگامى كه احساس كرد، دشمن از اين مسأله استفاده نادرست مىكند و مىخواهد سپاه را
ذليل و خوار سازد. در يك فرمان عزت مندانه، لشكريان را با اين جملهها بسيج كرد و روح غيرت و ستم ستيزى در كالبد آنان دميده و فرمود:
«قد استطعموا كم القتال فأقروا على مذلة و تأخير محله او روّوا السيوف من الدماء ترووا من الماء فالموت فى حياتكم مقهورين و الحياة فى موتكم قاهرين؛() از شما خواستند تا دست به جنگ بگشاييد. پس يا به خوارى برجاى بپاييد و از رتبه‌اى كه داريد، فروتر آييد، يا شمشيرها را از خونتر كنيد و آب را از كف آنان به در كنيد. خوارگشتن و زنده ماندنتان، مردن است و كشته گشتن و پيروز شدن، زنده بودن.»
اين سخنان موجى از عزّت و غيرت آفريد و در نخستين هجوم و حمله، سرداران سپاه على(ع) شريعه از دست دشمن به در كرد و به آب دست يافتند.
در اين هنگام، شمارى از لشكريان به آن حضرت پيشنهاد دادند كه ما نيز، با دشمن همان كنيم كه با ما كرد. امام على(ع) به آنان اجازه نداد و فرمود:
«ما با ستم ستيز كرده‌ايم، نبايد خود گرفتار ستم گرديم.»
امام حسين(ع) نماد كامل غيرت
فرزند رشيدش امام حسين(ع) نيز، جلوه و نماد كامل غيرت و ستم ناپذيرى است تا آن جا كه او را با عنوان سرور ستم ستيزان لقب داده‌اند.
ابن ابى الحديد مىنويسد:
«سيد اهل الأباء الذى علم الناس الحميّة و الموت تحت ظلال السيوف اختياراً له على الدنيّة، ابو عبداللّه الحسين بن على بن ابى طالب، عرض عليه الامان و اصحابه، فانف من الذل و خاف من ابن زياد ان يناله بنوع من الهوان ان لم يقتله؟، فاختار الموت على ذلك…و من كلام الحسين(ع) يوم الطف…الا و انّ الدعى ابن الدعى قد خيّرنا بين اثنين: السلّة والذلة و هيهات منّا الذلة، يأبى اللّه ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت، و انوف حميّة و نفوس ابيّة؛() سيد و سالارى كه به مردم حميّت و مرگ زير سايه شمشير را آموخت و آن را بر پستى و زبونى برگزيد، ابوعبداللّه الحسين(ع) است كه بر او و يارانش امان عرضه شد ولى به خوارى تن در نداد و بيم آن داشت كه ابن زياد، بر فرض كه او را نكشد، به گونه‌اى او را خوار و زبون سازد. از اين رو مرگ را بر آن برگزيد… از گفتار آن حضرت است در روز عاشورا
كه گفت: همانا پسر خوانده‌اى كه پسر خوانده است “روسپى زاده، پسر روسپى زاده” ما را در ميان دو چيز مختار كرده است: كشيدن شمشير و پذيرش زبونى. و زبونى سخت از ما دور است. خداوند و رسولش و مؤمنان و دامنها و آغوشهاى پاك و پارسا و سرشتها و جانهاى غيرتمند، آن را براى ما نمىپذيرند.»
البته رسيدن به اين قله، كارى است كارستان، همت عالى مىطلبد و اراده قوى. آن كه بنده نام و نان است و در پى شهرت، توانايى پرواز در اين ميدان را ندارد. سرشت پاك مىخواهد و خانواده‌اى شير دل و مسؤوليت شناس و دين باور، تا فرزندى غيرتمند و قوى دل بپروراند كه “سيد الاحرار”، ” سيد الابرار” و “سيد اهل الاباء” و در آخر هم “سيد الشهداء” گردد.
بزرگى نفس و بزرگوارى روح، ريشه غيرت و غيرت مندى است، سستى و زبونى نفس و روحيه پذيرش ذلت و ستم، پايه و مايه بى تفاوتى و بى غيرتى است.
غارتگران غيرت
غارتگران غيرت، همواره كوشيده‌اند كه نمادهاى غيرت ورزى را از مسلمانان بگيرند، تا بتوانند آنان را ستمپذير و سلطهپذير سازند. اما دست پروردگان مكتب اهل بيت(ع) و جرعه نوشان كوثر زلال محمدى، علوى و حسينى، با الگوگيرى از اين راست قامتان، همواره شعار “هيهات منّا الذلّه ” را مشعل راه ساخته و بوستان شريعت را سرسبز نگاه داشته‌اند:
حميّت دين را نشانى ديگر است كه از آن آتش جهانى اخضر است

پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. لغت نامه دهخدا، واژه غيرت.
. مجموعه آثار شهيد مطهرى، ج 19، ص .414
. مستدرك الرسائل،ج 14، ص 224.
. نهج البلاغه، حكمت .305
. جامع السعادات، نراقى، ج 1، ص .265
. بحارالانوار، ج 73، ص .361
. سوره اعراف، آيه .33
. معراج السعادة، ص .152
. رياض السالكين فى شرح صحيفة سيد الساجدين، سيد على خان مدنى، ج 2، ص .348
. سوره فتح، آيه .26
. ميزان الحكمه، ج 7، ص .357
. نهج البلاغه، حكمت .47
. مجمع البحرين، واژه “عصب”.
. اصول كافى، ج 2، ص 308.
. غررالحكم، ج 3، ص .20
. نهج البلاغه، خطبه .192
. معراج السعادة، ص .215
. سوره آل عمران، آيه .134
. نهج البلاغه، خطبه .51
. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد(بيست جلدى) ج 3 ـ 4، ص .249