از مارکسیسم لنینیسم تا استالنینیسم

استاد جلال الدین فارسی
عضو ستاد انقلاب فرهنگی
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از فلسفه هائی که در قرون اخیر رو در روی مکتب آسمانی اسلام قرار گرفته است و سیر تحولی داشته «ماتریالیسم دیالکتیک» و «ماتریالیسم تاریخی» است.
در یک دوره این مکتب دوران بی دولتی را می‌گذرانده، و در این دوره خطرش برای اسلام بسیار ناچیز بوده است، بلکه اصلاً در قلمرو کشورهای اسلامی وارد نشده است. اما پس از انقلاب اکتبر روسیه، این فلسفه صاحب یک دولت شده، و علاوه بر آن یک سازمان بین المللی سیاسی نظامی هم تشکیل شده تا این فلسفه را بسط و نشر دهد.
حملۀ این فلسفه ابتداء به فلسفه و نظام سرمایه داری بود، اما پس از اینکه توانست دولتی در روسیه بوجود بیاورد در خود این فلسفه تحولی پیدا شد که از شکل اصلی اش منحرف شد، به این منظور که تا حدود ممکن با واقعیات سیاسی اجتماعی مطابقت کند. و بعد از این تحول، تغییر دیگری نیز پیدا کرد و آن اینکه در کشورهای صنعتی فقط تبلیغ شود. چون مارکس معتقد بود که فلسفه او متعلق به (پرولتاریا) یا طبقۀ کارگر سرمایه داری پیشرفته است، یعنی طبقه ای است که روی پیشرفته ترین وسائل تولید سرمایه داری جامعه کار می‌کند، بهمین جهت معتقد بود که این فلسفه باید در کشورهای صنعتی نشر پیدا کند.
اما وقتی که در روسیه نیمه فئودالی و نیمه سرمایه داری، دولتی بوسیلۀ معتقدان به این فلسفه و مذهب بوجود آمد، «لنین» تغییراتی در این نظریه داد و مدعی شد که این فلسفه را باید در کشورهای آسیائی و آفریقائی و غیر سرمایه داری که با استعمارگران و سرمایه‌داری خارجی روبرو هستند ترویج کرد، و شروع کرد به نشر این فلسفه در این کشورها. با اینکه می‌دانیم مطابق همین نظریه، این فلسفه نمی‌تواند مورد اعتقاد طبقات ماقبل سرمایه داری قرار بگیرد، ولی چون لنین می‌دانست که این نظریه درست نیست و نشر آن در روسیه فئودالی ثابت کرده بود که همه می‌توانند به آن معتقد شوند و بر خلاف آنچه مارکس و انگلیس می‌پنداشتند. مخصوص یک طبقه نیست. در اینجا بود که (بین‌الملل کمونیسم) شروع کرد به نشر این افکار در کشورهای آسیائی و آفریقائی، و در میان دانشگاهها و دانشجویان و روشنفکران. در بعضی از کشورها این تجربه با موفقیت هم انجام شد. در کشورهای اسلامی این حمله ادامه دارد.
عمل سران و تئوریسین‌های مارکسیست نشان می‌دهد که آنها معتقد شده اند که فلسفۀ آنها عملی نیست و نادرست است. اینها به این نحوه هم عمل نمی‌کنند که برعدۀ قلیلی که در یک مکتب دارند و معتقد به مسلک آنها هستند تکیه کنند و یک دولت مارکسیست لنپنیست بوجود بیاورند، چنانچه عمل شوروی و چین در سالهای اخیر نشان داده و ثابت کرده است که آنها معتقد به این نحوه عمل نیستند.
با شیوه‌های تبلیغاتی پایۀ معتقدات مردم کشورها را سست می‌کند و آنان را از دین و معتقداتشان و علاقه به وطن دور می‌سازند و باور و ایمان آنان را متزلزل می‌کنند، سپس از این تشتت و خلاء ایمانی و عاطفی بهره برداری می‌کنند تا بوسیلۀ یک نیروی دیگر در همین کشورها حکومت‌های این کشورها را سرنگون کنند. روسیه شوروی پیش از آنکه روی یک جنبش کارگری برای ایجاد حکومت کمونیستی در این کشورها تکیه کند، به دستگاه اطلاعاتی خودش اتکاء می‌کند، و این دستگاه اطلاعاتی نیروهای موجود در یک کشور را اعم از سازمان‌های سیاسی و غیر سیاسی، ولو اینکه مارکسیست نباشند ارزیابی و سپس هماهنگ می‌کند و بعد دست به واژگونی و انقلاب می‌زند.
گاهی باتکیه به جنبشهای قومی یا باصطلاح خلقی این کار را انجام می‌دهد. سیاست شوروی این حقیقت را ثابت کرده است، مخصوصاً از آن وقتی که شوروی سیاست همزیستی مسالمت آمیز را با بلوک سرمایه داری پیش گرفت و معتقد شد که دولتهای کمونیسم و کاپیتالیسم می‌توانند در کنار هم زندگی کنند، و به موجودیت خود برای مدتی طولانی ادامه دهند. اتکاء به این شیوۀ عمل بیش از پیش و شاید بتوان گفت انحصاری شد، و این یک فکر ضد مارکسیستی است که از دورۀ لنین پیدا و عملی شد، و بعد از استالین در سطح جهانی بکار بسته شد تا منتهی شد به همکاری و همزیستی بین‌المللی با ایالات متحدۀ آمریکا. بر اثر آن شوروی بعنوان یک دولت سوسیالیست مدعی طرفداری از جنبش‌های ضداستعماری وطن پرستانه، اعتباری در این کشورها ندارد، و بعد تقسیم مصالح بین شوروی و آمریکا در این کشورها به اعتبارش لطمه زد و اسلحه فروشی و همکاری با سلطنت‌ها آبروی شوروی و اصلاً مرام کمونیسم را برد.
از اینجهت می‌بینیم که شوروی در جنگ جهانی دوم در ایران به سازمان‌ها و جنبش‌های قبیله ای و قومی تکیه می‌کند. یک حزب در کردستان درست می‌کند، یک حزب در آذربایجان، در عین حال یک حزب توده هم هست که معتقد به تضاد کارگر و سرمایه دار است. منطق، مارکسیستی است، اما چرا شوروی، آذربایجانی و کرد و عرب را علیه یکدیگر تحریک می‌کند؟ برای اینکه می‌داند یک حزب مارکسیست نمی‌تواند در کشوری مثل ایران پابگیرد و حکومت را سرنگون کند. این تجربه نشان می‌دهد که استالین و رهبری حزب کمونیست شوروی به مارکسیست که می‌گوید مبارزه طبقاتی است ایمان ندارند.
معمولاً سازمان بین الملل کمونیسم جنبش‌های کمونیستی را هدایت می‌کند، اما ارتش سرخ و ادارۀ اطلاعاتی آن جنبش‌های ناسیونالیستی را دامن می‌زند. در دورۀ طاغوت از عراق عوامل ارتش شوروی در بغداد طرح تجزیه ایران را به خلقها و مناطق مستقل و خود مختار اجرا می‌کردند، و روزنامه‌ها و کتابهای مختلف منتشر می‌کردند برای تجزیه کردن ملت به خلق‌های عجیب و غریب، در حالیکه همین‌ها در کشورهای عربی با مبارزۀ مردم عرب در راه وحدت مخالفت می‌کردند و می‌گفتند شما می‌خواهید بین فئودالها و دهقانها و بین سرمایه دار و کارگرها در تمام این کشورها توافق و وحدت ایجاد کنید، این درست نیست باید در هر کشور مبارزۀ طبقاتی بشود و سرمایه دارها سرنگون شوند و اگر این کشورها هنوز به دوران سرمایه داری نرسیده اند، باید دهقانها را علیه فئودالها تحریک کرد و حکومت فئودالی را در این کشورها برانداخت.
عمل سران و تئوریسین‌های مارکسیست نشان میدهد که آنها معتقد شده اند که فلسفه آنها عملی نیست و نادرست است. با شیوه‌های تبلیغاتی پایه معتقدات مردم کشورها راسست میکنند و آنان را از دین و معتقداتشان و علاقه به وطن دور می‌سازند.
بنابراین ما با فلسفۀ مارکسیسم بعنوان یک فلسفۀ تخریبی روبرو هستیم که کارش تجزیه وحدت اعتقادی است، علاوه بر تجزیه وحدت سیاسی و دینی ما، و چون بخشی از امت اسلام زبان واحد، مصالح مشترکی دارند و متمایزتر از دیگران هستند با وحدت آنها نیز مخالفند و به طریق اولی با وحدت مسلمین مخالفند. آنوقت ضمن اینکه عقاید مردم راسست می‌کنند، مقاومت آنها را نیز در مقابل بیگانه و یک تجاوز نظامی سست می‌کنند. این یک جنگ روانی است که اگر خدای نکرده دشمن در این جنگ موفق شود، ممکن است پیش از حمله دشمن سقوط کنیم، یا احتمال مقاومت کم باشد، چنانکه امپریالیسم آمریکا که در راس بلوک سرمایه داری قرار دارد و ما سابقه اش را داریم می‌خواهد ما را تجزیه کند و ایمان ما را متزلزل کند، و وقتی آنها مسلط هم بودند در اخلاق و ایمان و وحدت ما افساد می‌کردند.

بررسی انقلاب فرهنگی از دید اسلام و مارکسیسم
راه مقابله با هر مکتب:
برای مقابله با هر مکتب اول باید آنرا شناخت، چنانکه از قدیم در جنگ این قاعده اساسی بوده است که دشمن را بشناس. در تاریخ فلسفه هم گفته شده است: که برای مقابله با فلسفه باید فلسفه را آموخت. از اینجهت ما باید مارکسیسم را خوب بشناسیم و این کاری سهل است. در فرصت و فراغتی که داشته ام سه جلد کتاب نوشته ام بنام (درسهائی دربارۀ مارکسیسم). از محاسن آن کتاب این است که بصورت درس است و مطالب تکرار شده است و خود آموزی را می‌ماند، و خودمارکسیستها هم در زمان طاغوت از این کتاب برای فهمیدن مارکسیسم استفاده می‌کردند، مخصوصاً که اسناد و اقوالی ضمیمۀ آن شده است.
در جلد دوم و سوم این کتاب بعض متون مارکسیستی هست که خود آنها منتشر نمی‌کنند و جزء کتابهای منسوخۀ آنها است، زیرا اولاً با بقیۀ حرفهای مارکس و انگلس منافات دارد، ثانیاً با سیاست دول کمونیست سازگار نیست. این متون را هر کس بخواند مجهز می‌شود و می‌تواند با آنها روبرو شود. راه درست آنست که دوستان درسها را بخوانند، چون تدریس همۀ آنها مشکل است و وقت زیاد می‌خواهد. بنابراین دوستانی که پیشرفتی می‌کنند یک مرکز تحقیقاتی تشکیل بدهند، اقوال دیگری را که هست، و کارهای دیگری را که کمونیستها می‌کنند مورد بررسی و نقد قرار دهند تا ما بتوانیم با آنان مقابلۀ دائمی کنیم.
مثلاً در مناظره ای که راجع به انقلاب فرهنگی در تلویزیون دیدیم مطالبی مطرح شده که در درس اول جلد اول درسهائی دربارۀ مارکسیسم آمده است آنجا گفته ام:
مارکسیست‌ها معتقدند تغییر عقاید و تحول فرهنگی یک مقدمه ای در خارج و در زندگی مادی دارد و آن شرائط مادی زندگی جامعه است که شیوۀ تولید و وسائل تولید مهمترین عنصر آن است. هرگونه شیوه و وسائل تولید در جامعه ای باشد، همانگونه عقیده و فرهنگ بوجود خواهد آمد. جامعه از نظر فکر و عقیده و وسائل تولید است. متن هایش در آن کتاب موجود است. از اینجهت آنها معتقدند که هیچ انقلابی در عقیده و افکار و در نظام حکومت رخ نمی‌دهد و حکومت تازه ای روی کار نمی‌آید مگر اینکه شرائط تولید تغییر کند، یعنی وسائل تولید ترقی کند. مثلاً از تولید کشاورزی به تولید صنعتی تحول پیدا کند و آن نیز یک مراحل تکاملی دارد که جامعۀ انگلیس و فرانسه و آمریکا به نهایتش رسیده اند. به ادعای آنها وقتی این گونه وسائل تولید پیدا شد، افکار و عقاید جدید و انقلاب فرهنگی هم رخ می‌دهد استدلال می‌کنند که نظام کلی جامعه اعم از آراء و عقاید و افکار و تولید و وسائل تولید بر این اساس است که قبل از اینکه فکر و عقلی باشد، یک جهان مادی بوده است، و با تحول این ماده گیاه و موجودات تک یاخته‌ای بوجود آمده و با تکامل این یاختۀ تک سلولی، موجودات متنوعی پیدا شده اند، تا اینکه موجود عاقل بوجود آمده است. بنابراین ماده مقدم بر عقل است، چنانکه تفکر و تصور ما مسبوق به جهان ماده هست و مستقل از ارادۀ ما است و چون چنین است هیچ عقل کلی وجزئی قبل از جهان مادی وجود نداشته است.از اینها نتیجه می‌گیرند که تا در یک کشور شیوۀ تولید عوض نشود و تکامل پیدا نکند و با روابط تولید و نوع مالکیت تضاد پیدا نکند و این تضاد شدید نشود و دو طبقه طرفین تضاد رشد نکنند و یکی حکومت دیگری را سرنگون نکند و روابط تولید را تغییر ندهد، انقلاب فرهنگی رخ نمی‌دهد. لذا بعضی از بیسوادان، انقلاب فرهنگی را در انقلاب در نظام اجتماعی و سیاسی و اقتصادی جامعه معنی می‌کنند.
اصلاً به فرهنگ در عربی «الثقافه» و به فرانسه «کلتور» و به انگلیسی «کلچر» می‌گویند، یعنی تمدن معنوی و سنن و آداب و دین و افکار و عرف و نظام آموزش و علم و دانش و تعلیم و تعلم کلمۀ «ثقافه» که معادل کلمۀ فرهنگ به فارسی است منسوب به قبیلۀ «ثقیف» است، چون این قبیله معروف بوده است به باسوادها، و درس خوانده هایش و کسانی که خط نوشتن می‌دانستند و به هوش و درایت هم معروف بودند.
آنوقت تغییر در این فرهنگ، یعنی تغییر در عقاید و اخلاق و جهان بینی یک جامعه. وقتی تصور جامعه از مقام انسان از سرنوشت انسان، کیفیت آفرینش و مبدا و معاد تغییر کرد اخلاقش نیز پا به پای این جهان بینی تغییر می‌کند.
تصور مردم یک جامعه نسبت به مقام حکومت هر چه باشد حکومت همان سان شکل می‌گیرد. اگر حکومت را مسئولیت بدانند نه (طعمه) و وسیلۀ غارت و تفاخر و یک کار خطرناک پر زحمت بدانند که مردم مواظب آنها هستند، این یک نوع حکومت بوجود می‌آورد، مثلاً در این حکومت، کسی برای رسیدن به آن زدوبند نمی‌کند. وقتی حکومت عبارت از سلطه گری و امتیاز نبود، دوز و کلک و افتراء از بین می‌رود، اما اگر حکومت (طعمه) و امتیاز و سلطه بود، همه دنبالش می‌روند و دسته بندیها و سازمانهای متخاصم و جبهه گیری علیه مردم و نسبت دادن ناآگاهی به توده‌های مردم در صورت رای ندادن به آنها از پی آمدهای آنست.
این منافقین می‌گویند: «انقلاب فرهنگی یعنی از بین بردن مناسبات اقتصادی و سیاسی استثماری»، و اینجا اختلاف ما با این مارکسیست زده‌های جاهل شروع می‌شود. این نیمه عالمانی که نه می‌خوانند و نه حقیقت را می‌پذیرند.
ما می‌گوئیم که مناسبات اقتصادی یک جامعه از دید اسلامی وقتی تغییر می‌کند که انقلاب در قلب و فکر و عقاید مردم رخ دهد و شما مدعی هستید که روابط اقتصادی و سیاسی که تغییر کرد عقاید تغییر می‌کند، و این چیزی است که مارکسیسم گفته و تجربۀ تاریخ نادرستی آنرا ثابت کرده است.
حتی در روسیه که انقلاب سوسیالیستی رخ داد، این شیوۀ تولید نبود که آراء و عقاید مردم را عوض کرد و انقلاب بوجود آورد. وسائل تولید روسیه عقب مانده بود، و اگر بنا بود طبق نظریۀ مارکس و انگلس انقلاب بپا شود، هنوز هم انقلاب در روسیه نشده بود. طبق اسنادی که هست لنین فهمید که فرضیۀ مارکس درست نیست از راه نشر فکرمارکسیستی وارد شد و عده ای معتقد به سوسیالیسم درست کرد و در اثر تغییر این ذهنها بود که انقلاب کردند، و بعد از آن دنبال شرائط زندگی مادی جامعه رفتند و تازه شروع کردند به عوض کردن شیوۀ تولید، آنهم با قرض گرفتن از آمریکای سرمایه داری که طبق نظریۀ مارکس یک دوران تاریخی از آنها عقب تر بود! بنابه نظر مارکس باید آمریکا یک دوره عقب تر باشد، پس چرا اینها احتیاج به آمریکا دارند! چرا پس از ۶۰ سال، تکنولوژی را از آنها قرض می‌کنند! چرا هیچ چیز غیر از اسلحه که برای آدم کشی و فروختن به رژیمهای سلطنتی«مثل شاه» است نمی‌توانند بسازند.
تجربۀ شوروی ثابت کرد بر خلاف گفتۀ مارکس، مارکسیسم متعلق به طبقۀ پرولتاریای جامعۀ سرمایه دار نیست و دهقانان و پیشه وران و دانشجویان و سایر اقشار به آن عقیده پیدا نمی‌کنند. ما خود دیدیدم که بچه‌های اشراف و فئودالهای روسیه این عقاید را نپذیرفتند. آن کسی که با زندگی مرفه به انقلاب روسیه پیوست و زندان و کشته شدن را بجان خرید، هیچ رابطه ای با طبقۀ خود و وسائل تولید و منافع فردی و طبقاتی نداشت. بنابراین عقاید و افکار و جهان بینی انسان تابع وضع طبقاتی او نیست، بلکه در اختیار و اراده او است. همان است که اسلام گفته است: عقیدۀ انسان بسته به اینست که چه نوع زندگی و رفتاری را انتخاب کند، و این عقاید است که مادیات انسان را تغییر می‌دهد. طبق همین عقیده است که خداوند می‌فرماید: «قرآن (هدی للمتقین) است». انسان باید زمینۀ اخلاص و خداترسی و هراس از رذیلت و ترس از کیفر خدا داشته باشد تا هدایت پذیر باشد و عقیده و جهان‌بینی اش تغییر کند و اسلامی شود.
تحول اعتقادی مقدمۀ صلاح اخلاقی و شایستگی در کردار و رفتار است. «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات»
کسانی که ایمان آوردند و کارهای پسندیده کردند و این به ارادۀ انسان صورت می‌گیرد. شرائط دیگر ممکن است در انسان اثر کند، اما در نهایت تعیین کنندۀ ارادۀ آدمی است. اینجا است که از خانوادۀ فرعون و مبلغان فرعون، مؤمن به موسی (ع) پیدا میشود. باز اینجاست که پسر نوح با او مخالفت می‌کند و فرزند امام در مقابل امام می‌ایستد، یک فرزند امام با فرزند دیگرش فرق دارد، با اینکه در یک محیط بوده اند و عوامل وراثنی هم ثابت بوده است، چرا؟ برای اینکه ارادۀ انسان است که تعیین کننده است و خدا راه خیر و شر را به بشر یاد داده است و مختار اوست.
در اینجاست که خود مارکس که تئوری نوشته خلافش را می‌بیند. مشاهده میکند که سرمایه دارها به جنبش کارگری پیوسته اند و کارگران با او مخالفت می‌کنند! اگر این تئوری درست بود هیچ یک از این مطالب نبود، و لنین تاجر و مائوی اشراف زاده به این جنبش نمی‌پیوستند.
موسی (ع) در خانۀ فرعون زندگی می‌کرد، اما دیدن نزاع بین یک محروم با طبقۀ بالا او را به طرفداری از طبقۀ زیر دست کشید و راه بیابان پیش گرفت و چوپان شد و به اندیشۀ نجات مستضعفین فرو رفت. اینها همه ارادۀ موسی است. این جوانهای انقلابی ما هستند که زندگی مرفه را ترک گفته اند و هیچیک از این مقاصد را که مارکس گفته ندارند. پیغمبر برای آزادی برده‌ها قد برافراشت، اما عده ای از همین‌ها در برابرش قرار گرفتند. قاتل حمزۀ سید الشهداء یک برده بود.
در ایران ما، نخست و پیش از همه انقلاب فرهنگی رخ داد و تا به اتمام نرسید ما پیروز نشدیم. این مکتب شهید پرور بود که ماظفرمند شدیم. مسئلۀ انقلاب فرهنگی که بعد طرح شد این است که آن تحول امتداد پیدا کند و به دانشگاه، یعنی آخرین سنگر فرهنگی استعمار برود و آنجا را تغییر دهد می‌گویند: «دانشگاه همیشه سنگر مبارزه بوده است»! مگر دانشگاه یک چیز منسجم است؟ مگر فرهنگیان و گوسفند پیش شاه مراکش و شاه حسین رژه می‌رفتند؟ مگر این قضات و وکلای دادگستری و دیگر عناصر فاسد و ساواکی‌ها و افسران گارد همه از دانشگاه بیرون نیامده بودند، و لیست صدها نفرشان موجود است؟ دکترهائی که نزدیک هزار نفرشان در دوران کوتاه پس از انقلاب رفته اند، از همین قماشند.
می گویند مغزها هجرت کرده است، چرا؟ چون آزادی نیست! می‌پرسیم: در رژیم طاغوت چقدر آزادی بود که ما آنرا سلب کرده ایم!؟ اینها خون آشام ترین افراد جامعه‌اند و همه از دانشگاه در آمده اند.
مارکس و انگلس خیال می‌کردند که تنها سرمایه دار انند که استعمارمی کنند، ولی اکنون ثابت است که دانش داران خطرناکتر از سرمایه داران هستند. اینها که علمشان وسیلۀ استثمار بشر است. این مغزهای فراری بالای شهر مطب دائر کرده و ویزیت‌های گران قیمت داشتند. یک پزشک زن درآمدی مطابق پنجاه هزار تومان در روز داشت. همین پزشکان بودند که از بانک‌ها پول به ربا می‌گرفتند و بیمارستان شخصی مانند تارعنکبوت برای بدام انداختن بیماران بیچاره درست می‌کردند. همۀ اینها فارغ التحصیل دانشگاهند. مهندسینی که در مقاطعه کاری‌ها خیانت کردند. تئوریسین‌های رژیم طاغوت، سران حزب توده همه از دانشگاه بیرون آمده اند. این دانشگاه محتوی خوب و بد و محتوی انسان مجاهد مسلمان پاک و هم چنین عناصری است که همه ملت را حاضرند نابود کنند تا به ثروت و لذت و شهوت برسند، امروز می‌خواهند از دانشگاه چیزی در برابر انقلاب اسلامی درست کنند.
از اینجهت باید دانشگاهیان به صفوف ملت بپیوندند مثل آنهائی که امروز سه هزارشان به جهاد سازندگی پیوسته اند که نمی‌خواهند پشت میز بنشینند. اینها هستند دانشگاهیان متناسب و هماهنگ با انقلاب. انقلاب آموزشی و انقلاب در دانشگاه آخرین مرحلۀ آن انقلاب فرهنگی است که از دهها سال پیش به جریان افتاد و در ۲۲ بهمن به پیروزی رسید. بنابراین انقلاب فرهنگی مقدمه و نخستین مرحله در هر انقلاب است.
در چین کمونیست عاقبت برای از بین رفتن بقایای فرهنگ سرمایه داری به فلسفۀ اسلام دربارۀ انقلابها بازگشتند، در صورتی که مارکس و انگلس می‌گویند که خودبخود بعد از تغییر نظام سرمایه داری و استعماری، انقلاب فرهنگی هم می‌شود. در چین که حکومت کارگری برقرار شد و روابط تولید سابق هم از بین رفت، چه احتیاجی به انقلاب در افکار بود؟
بعد از مردن مائو آنها به راه دیگر رفتند، موسیقی جاز که مال آمریکاست، حالا به چین رفته است. لباس زنان سی سال پیش پاریس و لندن به آنجا رفته است. آن انقلاب فرهنگی و این هم بازگشت از آن و هیچ کدام تابع شرائط مادی نبوده است!
یکی از علل دشمنی کمونیستها با انقلاب ایران این است که این انقلاب ما سند زنده ای برای ابطال تئوریهای مارکسیستی دربارۀ انقلاب است. اینها می‌خواهند آنرا از بین ببرند و مسخ کنند، لذا قبل از پیروزی انقلاب تئوری می‌دادند، در اروپا و در کشورهای عربی و به زبانهای مختلف منتشر می‌کردند، از این قبیل که: در ایران، یا در گزارشی که از قیام و اعتصاب مردم تبریز نوشته اند: «طبقۀ خورده بورژوا به رهبری روحانیت مترقی قیام کرده است» «مرگ بر امپریالیسم آمریکا، مرگ بر شاه، زنده باد مارکس و انگلس» اینها امروز نمی‌توانند چنین بگویند، اما در صدد آشفته کردن اوضاعند، لذا می‌گویند:
«رود خروشان انقلاب متوقف شد، یا گندید!»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *