مارکسیسم عامل بحران ارزشها

ارزش ها و مکتب ها
مارکسیسم
در چنین شرایطی مارکسیسم، پنجمین و کوبنده ترین عامل بحران ارزشها پا بعرصه وجود می گذارد. در شرایطی که ارزشها تحت تأثیر عوامل نامبرده تزلزل و ضعیف و نحیف شده و یاس و دلهره، جامعه بشری را تحت فشار گرفته و خشم انسانها علیه خیلی از مقدسات و ارزشهای اصیل، تحریک شده، این بلای جدید از راه می رسد و آنچنان را آنچنان تر می کند.
در قرن نوزدهم در اثر عواملی که به آنها اشاره رفت، بشریت بصورت یک مریض محتاج برسیدگی و سرپرستی و نیمه جان در آمده و به امید یافتن طبیب مسیحا نفسی مأیوسانه به اینسو و آنسو می نگرد و باز با آنحال از هر کس و هر چیز استمداد دارد که هر چه در گذشته برای او مایه امید و نشاط بوده، بد امتحان داده و مایه دردسر و تشدید مرض شده است.
اگر در آن شرایط ، مصلح، خیر اندیش و درست اندیش و مجهز به جهان بینی صحیح و دارای ایدئولوژی و استراتژی و تاکتیک مناسبی ( که همه اینها شرط صلاحیت یک مکتبند ) به داد بشر می رسید، ممکن بود در آن زمینه مناسب بتواند اساس سعادت آینده بشر را تضمین کند و این بیمار را نجات دهد.
ولی بدبختانه این دست طبابت از آستین دو عنصر کم تجربه و فاقد صلاحیت یعنی مارکس (۱۸۱۸ـ ۱۸۸۳) و انگلس (۱۸۳۰ـ ۱۸۹۵) درآمد و بجای داروی شفابخش زهر مهلک بکام بشر ریخت و چنان ضربه ای بر پیکر کوفته بشریت وارد آمد که پس از گذشت یکصد و سی سال هنوز آثار گیجی و گمی ناشی از آن رو به افزایش و توسعه است. مریض، مرض تحیر و تردید داشت در ارزشها و مقدسات و سرمایه های انسانیت، تردید و وسواس پیدا کرده بود و به همه چیز با حالت یأس و سوءظن می نگریست.
برای مداوای چنین مریضی باید که عوامل یأس و شک و سوءظن او را پیدا کرد و سپس با مهارت این حالت را از او گرفت و اعتماد و ایمان به ارزش های انسانی را به او برگرداند. و چنین کاری از گروهی حکیم و فرزانه و مجرب و آشنا بزوایای روح و خواستها و نیازهای انسان ساخته است، نه از دو جوان خام عصبانی و احساساتی که خود و یا لااقل مثل دیگران گرفتار همین مرض بدبینی بودند و دچار همین بحران نسخه نویسی برای بیمار آنگونه که آنها می خواستند ابتداء کاری مشکل نبود ( گر چه سرانجام در توضیح و دفاع از نسخه خود دچار مشکلات فراوانی شدند ) زیرا اساس کار بر نفی و انکار بود. و نفی و انکار نامسئولانه خیلی دشوار نیست.
گفتند لزومی ندارد درباره ارزشها و مقدسات و مسائل انسان فکر کنید و بخود تشویش راه دهید! خاطرتان جمع باشد که همه چیز دروغ است! خدا، دین، تکلیف، مسئولیت، وجدان، شرف، اخلاق، رحم، عاطفه، شرافت، کرامت، اختیار، اراده، مواخذه، کیفر، آزادی، آزادگی و هر چیز دیگر از این قبیل ساخته ذهن و خیال و وهم بشر است و آنهم تحت تأثیر جبری ابزار تولید، اصالت و اعتبار و ارزش اصولی ندارد! نگران هیچ چیز نباشید، همه چیز جبری و خارج از خواست و اراده انسان شکل می گیرد و قالب بندی می شود و ظهور می کند و سپس جای خود را بدیگری می دهد و پس از رفتن همه چیز تمام می شود!
نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد، دروغ گفته اند! سقراط، افلاطون، ارسطو، کنفوسیوس، بودا، زرتشت… همه بیجا گفته اند و نفهمیده اند! تمام مکاتب فلسفی بشر از ریشه و بن دروغ است! فقط یک جریان پروسه حقیقی در جهان وجود دارد و آنهم چیزی جز حرکت کور و کر و بی هدف و جبری ماده نیست که همین حرکت تاریخ ساز و انسان ساز و فکر ساز و همه چیز ساز است!
انسان هم فقط مثل یک درخت، یا یک حیوان و بلکه یک سنگ، موجی از امواج مختلف همین حرکت است، منتها موجی پیچیده تر و دارای ارگانیسمی مفصل تر!
جامعه انسانی هم مثل یک جنگل و یا مثل یک طویله حیوانات و یا یک پناهگاه درندگان است، تحول و تکامل و حساب و کتابش جبری و قهری و معلول حرکت و تضاد و تأثیر متقابل و انتخاب اقوی است.
یک چیز در پروسه تاریخ بشر اصالت نسبی دارد و آنهم « ابزار تولید» است که همه چیز و حتی خود خدا را خلق کرده و می کند! جنگها، تمدن ها، علوم، اخلاق، و و… و همه و همه فرزند همین پدر و مخلوق همین خالق اند و انسان بخواهد یا نخواهد این خالق جبار کار خود را می کند، و در هر زمانی دین و اخلاق و تمدن مناسب همان زمان را بر انسان تحمیل می کند! این مادر همه پدیده هاست که همیشه آبستن است و مرتب می زاید و بشر تنها کاری را که می کند اینست که در نقش یک دایه و قابله مجبور و ملزم، مرتب این فرزندان را تحویل می گیرد و نمی تواند هم نگیرد.
خواننده محترم ممکن است از این جملات مقداری اغراق و تندروی در برداشت از مارکسیسم احساس کند و پیش خود بگوید چگونه می شود مکتبی این گونه حرف می زند آنهم مکتبی که در کمی بیش از یک قرن این همه موفقیت بدست آورده! ولی اگر صبر کند تا بقیه کتاب را بخواند و سپس در این خصوص داوری کند قبول می کند که در این چند سطر قطره ای از اقیانوس آمده است و غیر از حقیقت نگفته ایم.
این نسخه و آن مریض معلوم است چه محصولی به بار می آورد، تیغی اندر کف زنگی مست و یا لااقل سرودی برای مستی عربده کش.
این نسخه برای انبوه جوانان محروم و متحیر و سرگردان و خشمگین از تبعیضات ناروای موجود در محیط سرمایه داری و بدبین به مدعای اصلاح و مایوس از تأثیر ارزشها، وسیله ای و بهانه ای شد که اظهار طغیان و عصیان علیه ارزشها و مقدسات موجود نمایند.
همانگونه که ارزشهای موجود نقاب مناسبی برای چهره های کریه انحصار طلبان بود، انحصار طلبان با آن نقاب و در پناه آن واژه های مقدس تو خالی و مسخ شده ملتها راغارت می کنند و محرومان عصبی و تحریک شده هم در سایه تعالیم این مکتب جدید و با شعارهای تو خالی ترو بی بنیادتر آن علیه طبقه ستمگر شورش می نمایند.
اگر آن طرف، یک غارت رسمی و دزدی مبتذل عوامانه نمی کرد بلکه جنایات خود را در قالبهای متمدنانه و فریبکارانه بخورد خلق الله می داد، اینطرف هم فقط یک سلسله مسائل فلسفی و مکتبی محیط کلاس مدرسه و دانشگاه نداشت بلکه بافته های خود را با شعارهای خیلی فریبانه تر از شعارهای حریف و ادعاها و وعده های بسیار گوشنوازتر و مهیج تر از وعده های آنان عرضه می داشت، جامعه بی طبقه حکومت پرولتاریا، از هر کس بقدر قدرت و به هرکس به اندازه نیاز، مساوات مطلق، بهم زدن همه امتیازات، نفی استثمار، و نهضت و جنگ آزادیبخش استعمار گران با ادعای انساندوستی و در سایه قدرت قانونها و حکومت های تحمیلی بجان مردم افتاده بودند و دیپلمات مآبانه، مردم را سر و کیسه می کردند.
اینها با این شعارهای انقلابی و آن فلسفه ضد بشر و خانمانسوز تحت عناوین « انقلاب» و «احقاق حق» و «مبارزه با ارتجاع» و … تروریسم و آنارشیسم خود را موجه جلوه می دادند.
اگر این شعارها تنها بود و متکی بر آن فلسفه و آن زیربنای خاص نبود گذشته از اینکه قسمتهائی از آنها صرفاً ایده آل و هوس است و با واقعیت زندگی انسان تطبیق نخواهد کرد، اشکال مهمی پیش نمی آید، عده ای بدور خود جمع می کرد و تنور مبارزه ای گرم می شد و مبارزه هم بدو.ن نتیجه نمی ماند و حقوقی احقاق می گشت.
ولی اینها چنین نخواستند، بلکه این شعارها را روی اصولی و مطالبی سوار کردند که خسارت های آن اصول و مبانی برای جامعه بشریت آنقدر گران تمام شده و می شود که منافع یا مضار این فروغ و شعارها در مقابل آن خسارات ناچیز است. و ادعای نقش و نگاری بر ایوان خانه ای از پایه ویران.
و اگر هم اینها فقط بر کرسی فلسفه می نشستند و رطب و یابس بهم می بافتند و آن فلسفه «من درآوردی» خود را با مسائل عملی زندگی بشر مخلوط و مربوط نمی کردند و کاری به آب و نان و اقتصاد و سیاست و و… مردم نداشتند باز هم این همه خسارت وارد نمی کردند. چه در این صورت اراجیف و اباطیل در اوراق کتابها و محیط مدارس و آموزشگاهها و فقط در دسترس جمعی اهل فضل و علم و ادب محصور می ماند، که در آن محیط آگاه و روشن نمی توانست آثار شوم زیادی داشته باشد و بدست مردم کوچه و بازار که بدنبال آب و نان و لباس و مسکن و رفاه و عیش و نوش و آزادی و آزادگی و خدمت می باشند نمی افتاد که تحت جاذبه این وعده ها و این شعارها از مقدسات فکری و دستاوردهای ارزشمند تاریخ بشریت فاصله بگیرند و به سرابی دل خوش کنند.
ولی دیگر این « لیت و لعلّ » ها فایده ای ندارد و ما در مقابل این واقعیت قرار گرفته ایم و آن شعارها روی این فلسفه بافیها و باصطلاح «اصول» سوار شده و با پیچ و مهره های محکم احساسی و تعصبی همدیگر را محکم گرفته اند، بهتر این است از اگر و مگرها دور شویم و با ترسیم یک تابلوی کوچک و دورنمای مختصری از زیربنا و روبنای مارکسیسم در این مقدمه، خوانندگان را از دور به محتویات کتاب آشنا کنیم که قبل از مطالبه کتاب اجمالاً روال کار را در اختیار داشته باشیم.
نظری به مارکسیسم
معجزه مارکس و انگلس
ادعای مارکسیسم اینست که بر خلاف همه مکاتب بشری و غیر آسمانی یک سلسله مطالب محدود و مخصوص به یک یا چند نقطه از جهان آفرینش و یا بخش های محدودی از زندگی و سرنوشت و سرگذشت انسان نیست، بلکه یک مکتب تام و تمام و کامل عیار به بشریت عرضه می کند که همه چیز و همه جای جهان را در قلمرو خود دارد. و برای ایجاد چنین مکتبی پایه و اساس و شیوه ای انتخاب شده که آنرا در مقابل تمام مکتبها و جهان بینی ها و دست آوردهای بشری و معارف آسمانی قرار داده و بناچار مجبور است برای هر چیزی طرحی بریزد و حرف جدیدی بگوید.
مکتبهای دیگر و حتی ادیان آسمانی ( بجز دین اول) معمولاً بسیاری از مطالب گذشتگان را در خود دارند، باضافه تبصره و تذکره و ابتکار اصول جدید و اصلاح اصول قدیم، حتی جامع ترین مکتبهای جهان که مکتب اسلام است از طرفی بسیاری از حقایق ادیان گذشته عیسی، موسی، ابراهیم و… را در مورد تائید قرار داده (مصدقاً لما بین یدیه من الکتاب) و بعلاوه مقدار زیادی از معارف بشری که بصورت سنن و غیره در میان مردم مورد عمل و قبول بوده را پذیرفته است.
و از طرفی ضرورتی ندیده که در مورد هر پدیده و جریانی از جهان بصورت قاطع و صریح اظهار نظر کند. با اینکه این مکتب متکی به وحی و ملهم از طرف خالق جهان، خدای عالم و دانای مطلق و شاهد و ناظر و محیط به کنه موجودات است. و در زمان وحی چه بسیاری پیش می آمد که حتی جواب پرسشهای افراد که اطلاع بر آن ضرورتی نداشت و دردی را دوا نمی کرد داده نمی شد، با اینکه باب وحی مفتوح وراه به آسمان توسط پیغمبر باز بود:
« یسئلونک عن الساعه ایان مرسیها قل انما علمها عند ربی » ـ سوره اعراف ، آیه ۱۸۷٫
«یسئلونک عن الساعه ایان مرسیها فیم انت من ذکریها. الی ربک منتهیها. انما انت منذر من یخشیها…» سوره نازعات آیات ۴۲ تا ۴۶
«یسئلونک عن الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً» ـ سوره اسراء ، آیه ۸۵
اینها نمونه اظهارات کسی است که لااقل به ادعای خودش و عقیده یک میلیارد انسان، به وسیله وحی مرتبط به مبدأ علوم و اطلاعات جهان است و شبیه چنین مطالبی را که حاکی از عجز و جهل انسان ها در مقابل بسیاری از حقایق جهان آفرینش است از زبان بسیاری از دانشمندان و نوابغ جهان و اربابان مکاتیب بشری نقل کرده اند.
ولی کارل مارکس که در سن بیست و چهار سالگی فارغ التحصیل می شود و سپس چند سالی را در جریانات سیاسی و مبارزات اجتماعی در حال کشمکش و تبعید می گذراند، بجائی می رسد که در حدود سی سالگی یکدفعه معجزه ای می کند و کتابی نازل می فرماید که روی دست همه انبیاء اولوالعزم و فلاسفه و حکما و تئوریسین ها و اقتصاددانان و اخلاقیون و نظامیان سراسر تاریخ بشر میزند (مانیفست) که لنین دربارۀ «مانیفست» ـ این جزوه مختصر و کوتاه ـ می گوید: مظهر ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک و جلوه شورای مبارزه طبقاتی و مایه آموزش های اجتماعی و اقتصادی است (نقل از مقدمه جلد اول اصول فلسفه، نوشته استاد مطهری).
البته مارکس در این راه تنهای تنها نیست، انگلس هم در سن ۱۸ سالگی مدرسه را ترک کرده و از سن ۲۱ سالگی در ارتش برلن اسم نویسی کرده و ضمن خدمت نظامی در جناح چپ شاگردان مکتب هگل دست اندر کار مبارزات سیاسی و اجتماعی بوده و در بیست و چهار سالگی در پاریس با مارکس بیست و شش ساله بهم می رسند و عقلها را سرهم می کنند و برای بهم زدن بساط ارزشهای انسانی ( که به ادعای آنها مانع تکامل انسانها است) دست بدست هم می دهند و فلسفه می بافند و بخلق فکر می دهند که اولین نتیجه اش اعلامیه کمونیست (مانیفست) در سال ۱۹۴۷ می شود و اوج فلسفه مارکسیسم (بگفته خود مارکسیستهای خبره) درکتاب «آنتی دیورینگ» انگلس است، که اشارات رموز مانیفست در آنجا باز شده و بخیال خودشان از حقایق دفاع شده است.
و کتاب «سرمایه» مارکس (کاپیتال) که محصول تلاشهای فکری دوران طولانی اقامت او در لندن از سال ۱۸۵۱ به بعد و تلاش انگلس برای تکمیل آن در سالهای بعد و هم اساس نظرات اقتصادی و اجتماعی مارکسیسم است خود داستان دیگری دارد که به آن هم خواهیم رسید.
راستی انسان از غرور و جرأت این دو رهبر مارکسیسم غرق در تعجب و تحیر می شود که با آن بضاعت مزجاه علمی و تجربی، چگونه بخود حق داده اند که سند چندین رشته اساسی ذخائر فکری و عملی بشر را اشغال کنند و آنگونه، بیرحمانه و قاطعانه علیه هر ارزش اظهار نظر کنند، و آب پاکی روی دست همه الهیون جهان که از آغاز تاریخ بشر تا کنون با گونه های مختلف، لااقل ۹۹% بشریت را تشکیل می دهند بریزند و اعلام دارند:
اصلاً خدا مخلوق و ساخته فکر بشر است، پس بشر خالق است و خدا مخلوق! همه اوراق کتب و رسالات و الواح دینی را یکجا بشویند و افکارو عقاید و احساسات اکثریت نزدیک بتمام مردم گذشته، حال و آینده جهان را تخطئه کنند و با کمال وقاحت به مردمی که بالاخره به نحله و آئینی بستگی دارند، بگویند اصلاً دین مخدّر احساس انسان و تریاک و سم فکر و عقل بشر است!
از همان اطاقک محل سکونت یا صندلی قهوه خانه کنار خیابان نظری غرورآمیز به سراسر این جهان بیکران آفرینش بیندازند و خیلی سریع تمام کرات آسمانها و کهکشانهای عظیم و حیرت آور را که تعدادشان میلیاردها و درباره فواصلشان صحبت از میلیون سال نوری و در عظمت و سرعت حرکتشان تنها کلام درست در دست نداشتن مقیاس مناسب برای اندازه گیری است، و در هدف حرکت و مقصد راه پیمائیشان فقط علامت سؤال بکار می رود از نظر بگذرانند.
از همان اطاقک که در نظرشان رصدخانه جهان نما بوده این جهان را با قاطعیت تمام بدون مدیر و مدبر و فاقد حساب و کتاب و نظم و هدف و خالی از هرگونه چیزی دیگر بجز همین مادّه کور و کر و گنگ و حیران و سرگردان و مادی بهر جهت معرفی کنند. راستی خیلی جرأت و جسارت لازم است که انسان این اندازه در اظهار نظر جسور و گستاخ از آب درآید.
مسندهای اشغالی منحصر بهمین دو سه منصب نیست. آنجا که این دو نفر نشسته اند، عرشی عظیم است که شامل بسیاری از کرسیها و منصبهای علمی و فلسفی است!
همه تفسیرها و تحلیلهای تاریخ گذشتگان و آیندگان نادرست است و هر عاملی که برای حوادث تاریخی گفته انهد و نوشته اند عاملیت خود را به ابزار تولید تقدیم کندو همه کلاسهای مدارس و جزوه های درسی، تاریخی باید از انبیاء خدای اصلی و مؤثر واقعی بحث کنند! علمای علم اخلاق و آداب نویسان بشر همگی آهن سرد می کوبیده اند و می کوبند! خلق صحیح همان است که روند تکامل ابزار تولید بر انسان تحمیل می کند و غیر از آن هم نمی شود و اگر معلم اخلاق بخواهد یک حالت و روحیه ( هر چه خواهد باشد) به عنوان یک صفت اصیل و لازم و مفید ثابت برای انسانها معرفی کند بجنگ نیروی اصیل تحرک بشر یعنی ابزار تولید رفته و خواهی نخواهی شکست می خورد.
اصلاً آمدن و رفتن انبیاء و مصلحان بشر، طلوع و افول ملتها، ظهور و زوال تمدن ها و اوج و حضیض ملتها، افروختن و خاموش شدن جنگها و … چیزهائی هستند که ابزار تولید در جهان بوجود آورده و در این میان انسانها نمی توانستند آنچنان نقشی ایفاء کنند که قابل تحسین یا مستحق سرزنش باشند. پس خوب و بد و سرزنش و تحسین و تخطئه و تقویت چه معنی دارد؟ مگر کسی می تواند قابله را مسئول زشتی و زیبائی و درشتی و ریزی و سلامتی و مرض نوزاد معرفی کند؟ انسان، قابله حوادث است و ابزار تولید، خالق و پدر و مادر. نه بخت النصر و چنگیز و ضحاک ماردوش و هیتلر و استالین و موشی دایان در جنایات خود اختیاری داشتند، و نه محمد و علی و موسی وعیسی و افلاطون و سقراط و لینکن و گاندی و … در خدمت خود. ابزار تولید و جبر تاریخ آنها را چنان پروراند و اینان را چنین.
خیلی هم تعجب نکنید از این همه غرور و گنده گوئی و بلند پروازی ها که از دو جوان قدیمی می بینید. مگر امروز در میان خودمان و جامعه امروزی نمونه های زیادی از این دو به چشم نمی خورد؟ و بهتر اینست که از اخلاق و شاگردان و پیروان خود همین دو مقتدا مثالی بیاوریم. بچشم خودمان دیدیم بگوش خودمان شنیدیم که جوانان نورسی که در جریان تحصیل دبستان و دبیرستان و احیاناً دانشگاه چند جمله از اسلام دیده بودند و با خواندن دو سه مقاله و شنیدن چند خطابه و آشنا شدن با چند آیه از قرآن و چند خطبه از نهج البلاغه و مخلوط کردن انها با بافته های مارکس و انگلس و لنین و مائو و… یکباره خود را کارشناس اسلام (و آنهم تنها کارشناس صلاحیت دار در شرایط روز) خیال کردند. و بمحض برخورد با دو سه مشکل که خودشان برای خودشان بوجود آورده بودند و بعلت نداشتن خضوع و فروتنی لازم کسب دانش و رسیدن به حقیقت، یکباره اعلان ارتداد کردند آنهم چه ارتدادی.
قلم در دست گرفتند و نوشتند که: اسلام و هر چیز دیگر غیر از«مارکسیسم» پوسیده و از رده در رفته و سد راه تکامل و مانع تحقق عدالت و مزاحم مبارزه و جنگ آزادیبخش است! یکباره تمام فقه و اصول و منطق و ادبیات و فلسفه و اخلاق و تاریخ و تفسیر و کلام و روایت و درایت و خلاصه تمام دست آوردهای چهارده قرن زحمات طاقت فرسای دانشمندان جهان اسلام و معارف و ذخائر آسمانی و وحی را به باد مسخره و انتقاد گرفتند و بقول خودشان راه خلقها را از میان این سنگلاخ ها مشخص کردند (مارکسیسم)!
و تنها دلیل صلاحیت چنین اظهار نظر و نقادی برای آنها چند روز مخفی زندگی کردن و بریدن از خانواده و وارستگی از وابستگیها بود که می گفتند تا کسی مثل ما در میدان عمل نباشد حق و صلاحیت اظهار نظر ندارد و تنها درک و فهم «انقلابی» ! ما است که این صلاحیت را دارد.
و حتی در میدان عمل همه تلاشها و مبارزات و افتخارات دوران مشروطه و بعد از مشروطه ایران و رهبران اسلامی را بدلیل اینکه در روال مارکسیستی نبوده بیهوده و گمراه کننده معرفی نمودند.
ما که این نمونه زنده را در پیش چشم خود داریم خیلی ساده می توانیم بپذیریم که مارکس و انگلس هم در آنروز در آن محیط بحران زده اروپا که خالی از فلسفه ای شبیه فلسفه «حکمت متعالیه» و محروم از دین و آئینی مثل دین اسلام بوده، آنگونه ادعاها و گنده گوئیها را بکنند و گوش های شنوائی هم داشته باشند. و اینهم نمونه ای از اظهار نظریه های حکیمانه آنها درباره مذهب.
« اعتقادات متا فیزیکی نیروهای «انسان» را که برای آزاد اندیشی « خلاقیت و درک» حقایق استعدادی بس شگرف دارد به بند می کشد، این اعتقادات نه تنها بهترین نیروهای خلاقه و سازنده او را به باد فنا می دهد بلکه به مرور، از او موجودی بیمار، بی اعتماد به خویش و هراسان می سازد. ( هراسان از نیروهای سهمناکی که هرگز قابل شناخت نیستند و اصولاً نباید در موردشان اندیشه کنند ).
او بیمار می شود به این دلیل متافیزیسم مغز و روح او را به جمود و خمودگی می کشاند. فعالیت های آزاد مغزی و جولان بی نهایت روح او را با شدیدترین حملات مرتجعانه خود با القاء قشری ترین اعتقادات بی مایه و تزریق داروهای مخدر بی حس کننده و انحرافی خرد می نماید. بخشی از این فعالیت ها متوقف می مانند و جای آن دگمهای ساکن و سنگین و سخت تر از سنگ قرار می گیرند. بدین ترتیب شاهباز اندیشه و تفکر انسان که قدرت پروازی به وسعت این جهان را داراست در دخمه تنگ و تاریک خرافات و اعتقادات متافیریکی بدام می افتد و روح ناآرام و سرکش و حقیقت جوی او در مرداب رضایت و قناعت به هرزگاه و تباهی و فساد کشیده می شود. متافیزیسم انسان را نسبت بخود بی اعتماد می سازد چرا که او را در غشائی از عملکرد نیروهای غیبی قاهری که سرنوشت ساز همه چیز و همه کس هستند و سررشته سرنوشت انسان نیز در کف با کفایت آنها است و او چون بنده ای ذلیل هر چه که در دائره کوچک دوران کند باز هم رشته های اصلی حرکتش چون رشته های حرکت عروسکان خیمه شب بازی در دست کارگران پشت صحنه است. متافیزیسم با معلق نگهداشتن انسان در چاه و یل گناه و عصیان با دمیدن روح گنه کاری و ترس از مواخذه و عذاب، هراسی دائمی و وحشتی فلج کننده بر قلب او می افکند. همینطور با جامد کردن بعضی اصول که ممکن است در شرایط گوناگون، غلط یا درست بوده باشند و وادار کردن توده ها به قبول تعبدی آن، زمینه را برای پذیرش بسیاری از خواستهای نیروهای استعمارگر از طرف آنان فراهم می آورد و محاسبه اینکه تا کنون در طول تاریخ این هراس و وحشت، این جامد کردن اصول و طبعاً ایجاد سدی در برابر درک فعال و خلاق انسان از مسائل هستی چقدر بنفع طبقات حاکمه عمل کرده و چه چماق سنگینی در دست این طبقات علیه میلیاردها مردم رنجیده ای که علاوه بر رنج این دنیا باید همیشه ترس از عذاب آن دنیا را هم بر دوش های ضعیف خویش حمل کنند، قرار داده و خلاصه محاسبه اینکه این وحشت و هراس از نیروهای ماوراء الطبیعی و حتی امید به رحم و شفقت این نیروها چه نقش ارتجاعی تا کنون در مقابل آزادی و رهائی بشر ایفاء کرده است، می تواند معیاری باشد برای شناخت ماهیت ضد مردمی و ضد انقلابی این قبیل اعتقادات در جهان امروز ما. »
چنین است نظر این انقلابیون مارکسیست شده (یا بوده ) عصر ما که روزی خود را کارشناس اسلام و مذهب معرفی می کردند که خامی و نپختگی و بی اطلاعی در سراسر آن موج می زند… خلاقیت و مسئولیت انسان را که از اصول معارف اسلام است و در مارکسیسم از او گرفته شده برخ اسلام و ادیان می کشند و همه جبر و فلاکت و بی اختیاری و دنباله روی از خواست ابزار تولید و طبقه که مارکسیسم بر چنین انسان مارک زده به ادیان و متافیریک نسبت می دهد با اینکه این نوشته را قابل بررسی و جواب نمی دانم و قضاوت درباره آن را بخود خوانندگان واگذار می کنم چند جمله ای در جواب آن می نویسم:
شاگردان مکتب مارکسیسم لنینیسم در این نوشته مدعی هستند که دین انسان را « بیمار» ، بی اعتماد به خودش، « هراسناک » بار می آورد و آنها می خواهند با تبلیغ مارکسیسم انسان را سالم، فعال، خلاق و شجاع بار بیاورند، و دلیل این آثار سوء هم بنظر خیلی ادیبانه توضیح داده شده.
در اینجا من تنها کاری که می کنم چند جمله از متن قرآن که رسمی ترین سند دین است برای نشاندادن نظر اسلام به انسان و آثاری که بطور منطقی بایستی بر آن مترتب شود می آورم و می گذرم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *