درس هائی از نهج البلاغه خطبه ۱۸۵

اثبات وجود صانع
آیت الله العظمی منتظری
بسم الله الرحمن الرحیم
اثبات صانع از دیدگاه فلاسفه طبیعی
در بحث گذشته درباره اثبات صانع اشاره ای کردیم. برای اثبات صانع طرق مختلفی وجود دارد. فلاسفه طبیعی که بحث از ماده و حرکت می کنند، از راه حرکت عالم، خدا را اثبات می کنند. آنان چنین می گویند:
عالم ماده در ذاتش حرکت وجود دارد و هر حرکتی احتیاج به یک محرک دارد تا اینکه سرانجام منتهی می شود به محرکی که خودش ثابت است و حرکت ندارد و او ذات باری تعالی است. می گویند: به پیرزنی گفتندک دلیل بر اثبات خدا چیست؟ واو در آن هنگام مشغول رشتن با چرخ بود، یکباره چرخش را رها کرده گفت: تا دست من این چرخ را حرکت می دهد، چرخ حرکت می کند اکنون که دست من از چرخ رها شده چرخ هم از حرکت افتاده است. این عالم با عظمت با این حرکت هائی که دارد نیاز به محرکی دارد که اگر اراده آن محرک نباشد، از حرکت باز می ایستد.
در هر حال، فلاسفه طبیعی از راه حرکت، خواسته اند خدا را اثبات کنند و ذات باری تعالی را محرک اول می نامند که تمام این عالم به واسطه او به حرکت در می آید.
فلاسفه الهی و اثبات صانع
فلاسفه الهی ـ معمولاً ـ از راه امکان، اثبات صانع می کنند. می گویند: عالم ممکن الوجود است یعنی می شود باشد و می شود نباشد پس اگر وجود پیدا کرد علت می خواهد، اگر علتش ممکن الوجود دیگر باشد، بالاخره یک سلسله غیر متناهی می شود، آن وقت این سلسله غیر متناهی هم ـ به فرض اینکه ممکن الوجود باشند ـ سرانجام باید متنهی شوند به وجودی که او واجب الوجود است یعنی هستی اش از خودش است و باید باشد.
فلاسفه الهی برهانی هم برای اثبات صانع ذکر کرده اند که آن را «برهان صدیقین» می نامند. آنان اصل حقیقت هستی را ملازم با وجوب می گیرند و می گویند: واجب الوجود است ولی جلوه هائی دارد که جلوه هایش ما ممکنات هستیم. آنان در اول نفس حقیقت هستی را محور بحث قرار می¬دهند و به آن می گویند «برهان صدیقین» که البته مقدماتی دارد و ما اکنون وارد آن مقدمات نمی شویم.
متکلمین و اثبات صانع
متکلمین از راه «حدوث عالم» اثبات صانع می کنند، می گویند: عالم حادث است (یعنی وجود بعد از عدم دارد) و هر حادثی احتیاج به محدث دارد. آن مُحدثی که آن را حادث کرده، ذات باری تعالی است. در این خطبه ظاهر عبارت نهج البلاغه هم با همین دلیل متکلمین می خواند.
تصادف و خلقت جهان
در بحث گذشته، ذکر شد که آن چه در لسان قرآن و احادیث برای اثبات صانع آمده است، همین است که از راه مخلوقات خواسته اند ما را متوجه به خدا کنند. در قرآن آمده است: «و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون» در زمین نشانه هائی است برای اهل یقین و در ذات خودتان نیز نشانه هائی از وجود خدا است، آیا نمی بینید؟ آری! در نظام وجود خودمان و این ریزه کاری ها و لطایف و دقایقی که در عالم هست، اگر دقت کنیم، پی به صانع و خالق خود می بریم.
۱۸۵ – و من خطبه (ع)
یحمد الله فیها و یثنی علی رسوله و یصف خلقا من الحیوان
حمد الله تعالی
الحمد لله الذی لا تدرکه الشواهد، ولا تحویه المشاهد، و لا تراه النواظر، و لا تحجبه السواتر، الدال علی قدمه بحدوث خلقه، و بحدوث خلقه علی وجوده، و باشتباههم علی ان لا شبه له. الذی صدق فی میعاده، و ارتفع عن ظلم عباده، و قام بالقسط فی خلقه، و عدل علیهم فی حکمه. مستشهد بحدوث الاشیاء علی ازلیته، و بما وسمها به من العجز علی قدرته، و بما اضطرها الیه من الفناء علی دوامه. واحد لا بعدد، و دائم لا بأمد، و قائم لا بعمد. تتلقاه الاذهان لا بمشاعره، و تشهد له المرائی لا بمحاضره. لم تحط به الاوهام، بل تجلی لها بها، و بها امتنع منها، و الیها حاکمها. لیس بذی کبر امتدت به النهایات فکبرته تجسیما، و لا بذی عظم تناهت به الغایات فعظمته تجسیدا، بل کبر شانا، و عظم سلطانا.
چون در حث گذشته تا اندازه ای این نشانه¬ها را ذکر کردیم، لذا در این جا تکرار نمی کنیم ولی می خواهم نکته ای را متذکر شوم: هنگامی که می گوئیم خداوند ـ مثلاً ـ شما را به صورت های مختلف در رحم های مادران در می آورد «هو الذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء» تصور نشود که می خواهیم بگوئیم اراده خدا بدون مقدمات و عوامل طبیعی کار می کند، تا اینکه مادیین به ما اعتراض کنند و بگویند: برای تمام موجودات علل مادی وجود دارد! کسی منکر علل مادی نیست. ما هم قبول داریم که بدون تبخیر شدن آب های دریاها و رودخانه ها و تراکم بخار در طبقات بالا و پیدایش ابرها و وزش بادها، باران نمی بارد. برای تمام حرکت ها در جهان علل طبیعی وجود دارد ولی آن چه می خواهیم بگوئیم این است که: تمام این لطایف و دقایق و نظم و ترتیب عالم حکایت می کند از اینکه یک علم و شعور و قدرتی این عالم را می چرخاند. آن ماده ای که نه شعور دارد و نه ادراک، بر اثر تصادف، نمی تواند انسان را با این اعضا و جوارح و چشم و گوش و قلب با آن سیستم های پیچیده خلق کند.
ما منکر علل و عوامل طبیعی نیستیم ولی این ساختمان بسیار زیبا با آن نظم و طرح ظریف، آیا مصالح ساختمانی از قبیل گچ و سیمان و ابزار دیگر به طور تصادف با هم جمع شده اند و این ساختمان را درست کرده اند یا اینکه یک معمار با ذوق و مهندس خوش سلیقه ای آن را ترتیب داده و ساخته است. در مورد خلقت جهان آفرینش نیز می گوئیم: خدای تبارک و تعالی هم موارد را خلق کرده و هم آن ها را به این نظم و ترتیب درآورده است.
چطور آن مادیگران در مورد یک کارخانه یا یک ساختمان نمی گویند که ذرات و مواد آن ها به طور تصادف جمع شده اند و آن کارخانه یا ساختمان را به وجود آورده اند ولی هنگامی که به جهان آفرینش با این عظمت می رسند می گویند: در اثر حرکت تصادفی، یک کانون نور به صورت خورشید درآمده و تصادفاً کراتی از خورشید جدا شده که زمین هم یکی از آن ها است و …!!
شگفتا! این عالم با این عظمت که بشر با آن همه کنجکاوری و بررسی و دقت های علمی تاکنون نتوانسته است بیش از سه میلیون سال نوریش را کشف کند و خدا می داند هنوز ماروای این جهان پهناور چه افلاک و چه ستارگانی نهفته است، آیا این جهان تصادفی پیدا شده است؟!
نور و جلوه های آن
ما نمی توانیم بگوئیم این نظم و ترتیبی که در عالم هست، در اثر تصادف ماده بدون شعور و ادراک به صورت های مختلف در آمده است بلکه پی می بریم که یک وجود دارای قدرت، اراده و شعور پشت سر این نظام هست که این نظام با همه عظمتش و طول و عرضش، جلوه ای از جلوه های وجود او است. برای تصور این معنی هم ـ همانگونه که قبلاً نیز اشاره کرده ام ـ عالم وجود را گاهی تشبیه به نور می کنند. در کلمات شیخ شهاب الدین سهروردی صاحب «حکمه الاشراق»، کلمه نور زیاد استعمال می¬شود و مطالبی را که فلاسفه متأخرین به نام مباحث وجود ذکر می کنند، تقریباً در کلمات شیخ اشراق به صورت مباحث وجود ذکر می کنند، تقریباً در کلمات شیخ اشراق به صورت مباحث نور ذکر شده است نور را تعریف می کنند به اینکه : «الظاهر بذاته المظهر لغیره» چیزی که خودش ظاهر است و غیر خودش را ظاهر می¬کند. مثلا این نور چراغ را می بینید که خودش ظاهر است و چیزهای دیگر را نیز ظاهر و روشن می سازد یعنی اجسام را به واسطه نور می توان دید.
این تعریفی است برای نور که می گویند، همین تعریف به تمام معنی برای وجود و هستی نیز ثابت است. هستی یک حقیقت واحد است چنانکه نور یک حقیقت واحد است.
برای نور مراتبی ذکر می کنند، مثلاً می گویند: لامپ ۶۰ شمعی، ۱۰۰ شمعی، ۵۰۰ شمعی و و … این مراتب در اثر شدت و ضعف نور، متغیر است. نور اگر خیلی ضعیف باشد می گویند ـ مثلا ـ ۱۰ شمعی است.
اکنون فرق آن با ۶۰ شمعی در چیست؟ هر دو نورند ولی یکی از آن ها جنبه نور بودنش ضعیف و جنبه ظلمت در آن قوی است، گویا نوری است مشوب با ظلمت و تاریکی. پس نور و ظلمت در حقیقت مخلوط است، اما اگر لامپ ۶۰ شمعی باشد، جنبه نوریت و روشنائی در آن زیادتر و جنبه تاریکی و ظلمت کمتر است، اگر ۱۰۰ شمعی بود نورش بیشتر است و همینطور… در مورد خورشید هم همینطور است، آن جا که تابش آن مستقیم است زیادتر است و از طرف دیگر هر چه به کانون نور نزدیک تر شوی، نور را قوی تر می بینی.
بنابراین دلیل محدودیت نورف مخلوط بودن آن با تاریکی است که ضد خودش باشد، پس اگر ـ فرض کنید ـ به جائی برسیم که نور با ضد خودش (تاریکی) مشوب نباشد و غیر از نور هیچ نباشد، آن جا نور غیر متناهی محض است البته این مرحله برای ماقابل تصور نیست.
مثالی دیگر
اگر یک خط یک وجبی داشته باشیم، این خط، محدود است یعنی با ضد خودش ترکیب شده است. زیرا از یک وجب بالاتر خط نیست بنابراین ، این خط با ضد خودش که «نه خط» باشد ترکیب شده است. اگر خط را بزرگتر کنیم، مثلا دو وجبی بشود باز هم محدود است تا اینکه برسد به جائی که فقط خط باشد و با ضد خودش ترکیب نشده باشد. آن خط می شود غیر متناهی یعنی خطی که نه این سر دارد و نه آن سر.
با این دو مثال، قاعده ای را یاد می گیرید و آن اینست که :
«اگر حقیقتی خالص و صِرف باشد و با ضد خودش ترکیب نشده باشد، غیر متناهی است»
نوری که با هیچ ظلمتی آمیخته نشده و صد در صد خالص است، نور محض و غیر متناهی است، هر حقیقت دیگری هم همینطور است پس هستی هم همینطور است. همانگونه که نور، خودش ظاهر بوده و چیزهای دیگر را نیز ظاهر می کرد، هستی محض هم همین طور است.
تمام ماهیت ها به واسطه هستی و وجود محقق می شوند و این وجودها همه محدودند و درجه دارند تا این که می رسند به وجودی که غیر از وجود چیزی نیست. در ذات او جز هستی راه ندارد. او وجود غیر متناهی است، و وجود غیر متناهی را نمی شود بیش از یکی فرض کرد برای این که اگر دو تا فرض کردی، این وجود کمال آن را ندارد، و آن هم کمال این را، پس هر دو محدود می شوند و اگر محدود شدند، از وجود صرف و حقیقت محض خارج می شوند زیرا همان گونه که گفته شد تنها وجودی که حد ندارد غیر متناهی است. اگر یک هستی فقط هستی است، نیستی در ذاتش راه ندارد و با ضد خودش ترکیب نشده است غیر متناهی است. و به هیچ وجه نمی توان فرض این را کرد که هستی غیر متناهی دو تا باشد
وجود غیر متناهی
از این جا نتیجه می گیریم که ذات باری تعالی هستی محض و غیر متناهی است و علت هم نمی خواهد برای این که ذاتش هستی است، خودش خودش است مثل یک کانون نوری که نور غیر متنهای باشد یعنی فقط نور باشد یعنی نور بودنش از خودش است نه مانند نور محدود که وابسته به نور مطلق است. این نوری که در سالُن هست، جلوه نور بیرون است و با تاریکی آمیخته است یعنی با ضد خودش ترکیب شده است، پس نور سالن محدود و معلول است،و چون معلول نور بیرون است، از آن ضعیف تر است و آن نور خارج مثلا، چون جلوه نور بالاتر است، از آن ضعیف تر است و همچنین تا برسد به کانون نور. اگر کانون نور هم متناهی باشد باز جلوه موجودی دیگر است. اما اگر کانون، نوری باشد غیر متناهی، آن نور دیگر علت نمی خواهد.
حال اگر به این عالم ماده با آن عظمتش بنگریم، می دانیم که این جلوه ای است که از جلوه های خدای تبارک و تعالی که هستی محض است و نیستی و فنا در ذاتش راه ندارد. همه ما هستی مان محدود است، اگر هزار سال هم عمر کنیم، قبل از آن نبوده ایم و بعد از آن نیستیم ولی آن که اول و آخر ندارد ضعف و نیستی ندارد، ذات باری تعالی است و بس.
ما نمی توانیم درک کنیم ذات باری تعالی را که هستی غیر متناهی است، و تنها ـ به فرمایش بزرگان ـ از راه اضافات و سلب ها پی به او می بریم. ما می گوئیم: خدا خالق ما است. چون اضافه «ما» دارد، به این اعتبار او را درک می کنیم و می گوئیم: ضعف ندارد. این ضعفی که در عالم اجسام هست، این نیستی ها، مردن ها، فناها و حرکت ها در اثر ضعف عالم است، خدا این ها را ندارد، از آن طرف می گویئم: خالق ما، رازق ما، موجد ما، پروردگار ما، با این اضافه ها و آن سلب ها خدا را درک می کنیم و گرنه کسی نمی تواند به کنه ذاتش پی ببرد.
پس این عالم ماده با آن عظمت و شگفتی که به فرمایش بزرگان، تازه از پست ترین و نازلترین مراتب هستی است، جلوه ای است از جلوه های حضرت حق تعالی. این حرکت که در عالم ماده یافت می شود از ضعف آن است و گرنه هستی محض اینقدر قوی است که قابل درک نیست. هستی غیر متناهی فوق عالم ماده و فوق عالم زمان است.
ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *