درسهائی از نهج البلاغه خطبه ۱۸۵

آیت الله العظمی منتظری
اثبات وجود صانع
بسم الله الرحمن الرحیم
در گذشته، طی سه جلسه بحثهائی پیرامون اثبات صانع داشتیم. در‌ آغاز تصمیم داشتم راههائی را که فلاسفه و متکلمین برای اثبات صانع دارند، مطرح شود ولی ظاهراً جای آن بحثها در مدرسه است و اکنون به خطبه نهج البلاغه بازبرمی گردیم که تا اینجا را خواندیم:
«الدّال علی قدمه بحدوث خلقه».
خدائی که دلالت کننده و راهنما است ما را بر قِدَم خودش بواسطه حادث بودن مخلوقاتش.
نیاز حادث به محدث
چنانچه گذشت معنای حدوث وجود بعد از عدم است. هر حادثی نیاز به محدِث دارد یعنی علتی که او را پدید آورده است و اگر خود آن علت نیز حادث باشد، باز هم احتیاج به یک محدِث دیگر دارد، و تا هر کجا بر این منوال فرض کنیم، همین نیاز هست تا بالاخره باید به موجودی که او دیگر حدوث ندارد و محتاج نیست منتهی شود، که او ذات باریتعالی است. پس خداوند قدیم است، زیرا اگر خودش حادث باشد باز هم نیازمند به محدِث است و در این صورت تسلسل لازم می آید و تسلسل باطل است.
در کلمات حضرت امیر «ع» گاهی تعبیر به قدم شده و گاهی به ازلیّت. قدیم یعنی آنکه اول ندارد و مسبوق به عدم نیست، ازلی هم به همین معنی است.
«و بحدوث خلقه علی وجوده» ـ یا «علی جوده»
خداوند بواسطه حادث بودن خلق، ما را به وجود خود رهنمون ساخته یا اینکه ما را برجود و سخاوت خود راهنمائی کرده است.
یک اشکال و ردّ آن
این جمله با هر دو صورتی که نقل شده، در بحث گذشته بیان شد ولی اگر «وجوده» باشد اشکالی ممکن است بذهن بیاید که اشاره می کنیم:
ممکن است کسی بگوید این جمله دوم تکرار جمله اول است برای اینکه تا خدا موجود نباشد که قدیم نیست و هنگامی که قدیم بودن خدا روشن شد، قهراً وجودش هم ثابت می شود. در اینجا این ابی الحدید معتزلی وارد بحثی شده است و می گوید طبق مبنای گروهی از معتزله که قائل به «اعیان ثابته» هستند، جمله اول که قدمت خدا را بیان می کند، وجودش را نمی رساند! زیرا این گروه چنین می پندارند که ما همانگونه که یک عالم وجود داریم، یک ماهیّتستانی هم داریم که در آن عالم ماهیتها بدون وجود دارای صفاتی هستند! خلاصه ابن ابی الحدید بحث مفصّلی در اینجا دارد و احتمال می دهد این تکرار روی آن مبنی باشد با اینکه آن مبنی از اصل غلط است چون تا چیزی موجود نباشد به هیچ وجه نمی تواند دارای صفاتی باشد.
در این جمله، چیزی جز تأکید جمله قبل نیست، و این بدین معنی است که خداوند بوسیلۀ این عالم ما را هم به قدیم بودن خودش و هم به وجود خودش راهنمائی می کند.
حدوث ذاتی و حدوث زمانی
قبلاً در ضمن بیان اقسام حادث به حدوث زمانی و حدوث ذاتی اشاره کردیم حادث زمانی آن چیزی را می گویند که مسبوق به عدم زمانی باشد ولی حادث ذاتی چیزی است که مسبوق به عدم زمانی نیست. اگر فرض کردیم موجودات مجرّدی باشند که تا خدا بوده است جلوه او بوده اند که فلاسفه آن را عالم عقول یا عالم جبروت می نامند، اگر چنین عالمی وجود داشته باشد، وجود آن مسبوق به عدم زمانی نیست، چرا که زمان مربوط به عالم ماده است و در مجردات زمان مطرح نیست بلکه ذات آنها مسبوق به عدم است زیرا واجب الوجود نیستند و همانگونه که عرض شد، موجودات مادّی چون یکی بعد از دیگری موجود می شوند، پس وجود هر کدام مسبوق به عدم زمانی است، ولی موجودات مجرده ـ چنانچه فلاسفه می گویند و از آیات و روایات هم استفاده می شود ـ فاصله زمانی ندارند، آنها همیشه جلوه حق تعالی بودند لذا حدوث آنها ذاتی است. و معلول بودنشان ملازم با فاصله زمانی داشتن از علت نیست.
این حدوثی که در سخنان حضرت آمده است ممکن است مراد حدوث زمانی باشد برای اینکه می فرماید «بحدوث خلقه» و اصطلاحاً خلق را به عالم ماده می گویند ولی اگر مراد از خلق اعم از موجودات مادی و موجودات مجرد باشد، آنگاه غرض از حدوث، حدوث ذاتی می شود.
به عبارت دیگر چنانچه مراد از خلق را مقابل عالم امر گرفتیم و گفتیم خلق یعنی مخلوقات عالم طبیعت و ماده، در این صورت حدوث به معنای حدوث زمانی است و اگر گفتیم خلق اعم از مجردات و مادیات است، مراد از حدوث، حدوث ذاتی می شود و همانگونه که عرض کردیم لازم نیست هر معلولی با علت فاصله زمانی داشته باشد. و به عنوان تذکّر یک نکته را تکرار می کنم:
اصل مادّه مسبوق به زمان نیست
هر یک از موجودات عالم ماده ـ از سماوی و ارضی ـ مسبوق به عدم زمانی است امّا اصل ماده با اینکه مخلوق خدا است، در عین حال مسبوق به عدم زمانی نیست یعنی نمی شود بگوئیم یک زمانی بوده است که ماده نبوده! این تعبیر، اشتباه است و آنها که این تعبیر را می کنند به حقیقت زمان واقف نیستند. زمان مقدار حرکت است، پس اگر حرکت نباشد زمان نیست و بهمین جهت است که مجردات زمان ندارند چون حرکت ندارند.
بنابراین، چون زمان همدوش با حرکت است و حرکت هم مربوط به مادّه است، پس باید ماده باشد تا حرکت کند تا زمان تحقق یابد پس اینکه کسی بگوید: یک «زمانی» بوده که ماده نبوده است، مثل این است که بگوید ماده هم بوده است و هم نبوده است!!
اجمالاً این مطلب را بذهنتان بسپارید که مادّه مسبوق به عدم زمانی نیست امّا در عین حال حدوث ذاتی دارد و ازلی نیست که عدم در ذاتش راه نداشته باشد. تفصیل این مطلب باید در جای خودش بحث شود.
خداوند شبیهی ندارد
«و باشتباههم علی ان لا شبه له»
به این وسیله که خداوند موجودات عالم را شبیه هم قرار داده است، ما را راهنمائی کرده است بر اینکه خودش شبیه و نظیری ندارد.
شبیه بودن همه موجودات با هم در سه چیز است:
۱ـ نیاز به علت:
همه موجودات بهمدیگر شبیه اند، در اینکه همه نیاز به علّت و افتقار به علّت دارند و این دلیل است بر اینکه خدا شبیه ندارد زیرا اگر خدا شبیه یکی از این موجودات بود، خدا هم احتیاج به علّت داشت و چون خدا احتیاج به علت ندارد، پس شبیه هیچیک از این موجودات نیست.
خداوند فوق همه موجودات است «لیس کمثله شیء» مثل خدا هیچ چیز نیست.
بیان دیگر ابن ابی الحدید دارد که می گوید: فلاسفه می گویند: «حکم الامثال فی ما یجوز و ما لا یجوز واحد» یعنی چیزهائی که مثل همدیگرند، هر چه بر هر کدام ممکن باشد بر همه آنها ممکن است و هر چه بر هر کدام ممکن باشد بر همه آنها ممکن است و هر چه بر یکی از آنها محال باشد، بر همه آنها محال است. مثلاً من و شما که هر دو انسان هستیم.
و هر دو مثل همدیگر می باشیم، اگر من ممکن الوجود باشم شما هم ممکن الوجود هستید و اگر من حادث باشم، شما هم حادث هستید.
و به تعبیر دیگر می گویند: «کلّ ما صحّ علی شیء صحّ علی مثله» هر چه بر یک چیزی صحیح است، بر مثلش هم صحیح است. اگر صحیح است که به من بگوئید حادث، به شما هم که مانند من هستید همین کلمه صدق می کند.
۲ـ محدث بودن همه موجودات
اگر خدا شبیه ما بود مثل ما محدود می شد به این مضمون حدیثی از حضرت امیرالمؤمنین «ع» است و مرحوم مجلسی آن را شرح داده است.
«لو کان الله تعالی شبیهاً بأحد الموجودات لکان محدثاً لکنه لیس بمحدّث، فلیس بشبیه بالموجودات»
۳ـ محدودیّت موجودات:
مرحوم علامه مجلسی در شرح این جمله بیان دیگری دارد که از حدیث اخذ کرده است و چون اقتباس از حدیث کرده، لذا شاید نزدیکتر به ذهن باشد. آن حدیث از حضرت امیرالمؤمنین(ع) است:
کافی از حضرت نقل می کند که فرمود: «و حدّ الاشیاء کلها عند خلقه ابانهً لها من شبهه و ابانهً له من شبهها».
خداوند محدود قرارداد همه اشیاء را هنگامی که خلق کرد تا اینکه جدا کرده باشد این موجودات را از اینکه شبیه خدا بشوند و جدا کرده باشد خودش را از اینکه شبیه موجودات باشد.
تمام اشیاء ـ غیر از خدا ـ محدود است چون با ضد خودش ترکیب شده است ولی آن هستی و وجودی که حد ندارد و بی پایان است، ذات باریتعالی است که غیر متناهی است و در ذاتش عدم راه ندارد. موجودات دیگر چون مخلوقند، وجودشان با عدم آمیخته شده است، آن وقت از همان عدم حد پیدا می شود و از آن انتزاع ماهیّت می شود. پس از اینکه اشیاء جلوه خدا هستند، محدود می شوند و خداوند با همین معنی جدا می کند آنها را از اینکه بخواهند شبیه خدا بشوند. البته این به آن معنی نیست که جدا کردن هم کاری است که خدا کرده باشد بلکه همینکه خداوند خالق این موجودات است، معلولیت، محدودیت و ضعف آنها را می رساند که در اثر همین ضعف و محدودیّت، نمی توانند شبیه خدا باشند.
حضرت عیسی(ع) چون مخلوق خدا است، دیگر پسر خدا یا شبیه خدا نمی تواند باشد! خدا یکی است و ثالث ثلاثه هم نیست!
ما و شما و همه موجودات در یک حدّ هستی و وجود هستیم و میلیونها نیستی داریم و هزاران کمال را نداریم، پس یک وجود است که آمیخته است با هزاران لا وجود و نیستی.
حال، هر سه بیانی که نقل شد در حقیقت یکی است: من و شما چون مخلوق خدا هستیم، پس احتیاج به علّت داریم و قهراً مُحدّث هم هستیم و همچنین محدود می باشیم. آن بیان اول که نیاز به علت بود از ابن میثم بحرانی است و مُحدث بودن را هم ابن ابی الحدید ذکر کرده و سومین بیان هم از علامه مجلسی است در شرح حدیث کافی
وعده های خدا راست است
«الذی صدق فی میعاده و ارتفع عن ظلم عباده»
خدائی که در وعده هایش راست گفته است و بالاتر است (منزه است) از اینکه بر بندگانش ستمی روا دارد.
این وعده هائی که خدا داده است راست است، چون خداوند بی نیاز است و کسی دروغ می گوید که نیاز داشته باشد ولی خداوند «غنی علی الاطلاق» است پس نیازی ندارد که در وعده هایش ـ العیاذ بالله ـ دروغ بگوید! من و شما اگر دروغ بگوئیم، برای این است که خیال می کنیم با این دروغ می توانیم به مرادمان دست یابیم آن حاکم یا پادشاهی که ظلم می کند چون نیاز به ظلم دارد به خیال خودش، از این راه یا می خواهد حقوق مردم را تضییع کند که خودش به نوائی برسد، و بیشتر از لذائد و شهوات دنیا استفاده کند و یا اینکه از ترس شورش و قیام مردم، به آنها ظلم می کند. پس چون خدا نیاز ندارد، عقلاً قبیح است که بر کسی ظلم و ستمی روا دارد. شأن خدا بالاتر است از اینکه به بندگانش ظلم کند.
برادران و خواهران! اگر یک بچه ای بگوید: از این راه نروید که خطرناک است، ما احتیاط می کنیم و ترتیب اثر می دهیم. آیا بهمان اندازه نباید به وعده های خدا ترتیب اثر بدهیم؟! ۱۲۴ هزار پیغمبر با این همه کتابهای آسمانی و این همه اولیا و بزرگان آمدند و به ما گفتند:
کوچکترین عمل ما حساب دارد. در روز قیامت هر ذرّه ای از کار خوب یا بد کرده باشی، نتیجه عملت را خواهی دید. آیا باز هم نباید ترتیب اثر بدهیم و به اندازه سخن یک بچه، برای سخنان پیامبران و اولیای خدا ارج قائل باشیم؟!
ای کسی که سخنی می گوئی قبل از سخن گفتن فکر کن، آیا سخن تو به دین لطمه نمی زند؟ آبروی یک برادر دینی را نمی برد؟ توهین به کسی نیست؟ حیثیّت کسی را به باد فنا نمی دهد؟ شخصیت کسی را در جامعه خُرد نمی کند؟ اگر می خواهی شخصیت کسی را خرد کنی، باید واقعاً مستحق خرد شدن شخصیت باشد. اگر خدای نخواسته حیثیت یک خدمتگزار به دین و ملّت را از بین ببری، او را از هستی ساقط کرده ای و او دیگر نمی تواند خدمتی به جامعه بکند، حال بدان چه جنایت بزرگی ـ با یک کلمه ـ مرتکب شده ای؟! پیامبر اکرم «ص» می فرماید: «و هل یکبّ الناس علی مناخرهم الاحصائد السنتهم» آیا چیزی بر رو انسان را در آتش می اندازد مگر دروشده های زبانش؟
آری! خداوند وعده بهشت داده است و وعده جهنم هم داده است و وعده اش را تخلف نمی کند «لا یخلف الله وعده» پس اگر کسانی واقعاً برای خاطر خدا خدمت کنند دین او را یاری نمایند و قصد تقرّب الی الله را داشته باشند،‌ آنگاه است که خدا آنان را یاری می کند «ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم» به شرط اینکه غرضت یاری خداوند باشد نه اینکه بخواهی برای خودت شخصیتی درست کنی و یا ـ خدای نخواسته ـ با جنگیدن در جبهه ها از خودت یک قهرمان بسازی.
برادران: برای قهرمان شدن جنگ نکنید! برای انتقام گیری جنگ نکنید! فقط برای خدا و بدست آوردن رضای حق تعالی بجنگید و دشمنان خدا را از پای درآورید که در آن صورت پیروزی شما حتمی است، خدا به این پیروزی وعده داده است و وعده اش تخلف ناپذیر است.
«وقام بالقسط فی خلقه»
خدا قائم به قسط است در بندگان خود.
رفتار خدا با مردم عادلانه است.
نسبت قیام به خدا به همان معنی نیست که نسبت به بندگان دهیم، اگر کسی نلرزد و صاف بایستد، گفته می شود او روی پای خود ایستاده و قائم است و در مورد خدا به این معنی است که خداوند به چیزی تکیه نداده بلکه خودش مستقل است و تمام موجودات وابسته به او هستند. قیّوم هم که به خدا گفته می شود یعنی خودش مستقل است و قیام به ذات دارد و چیزهای دیگر به اوقیام دارند. من و شما و همه وابسته به ارادۀ خدائیم ولی خداوند قائم به ذات خود می باشد. و قائم به قسط هم هست.
«و عدل علیهم فی حکمه»
و در حکم و فرمان خود با بندگانش به عدالت رفتار می کند.
در حقیقت می خواهد بفرماید: افعال خدا ـ تکویناً ـ بر طبق عدالت است تشریعاً هم بر طبق عدالت است: هم نظام وجود نظام عدل و نظام اتمّ و احسن است. و هم فرمانهای خدا که بوسیله پیامبران به مردم ابلاغ شده است بر طبق عدالت می باشد.
از جمله اول ممکن است مقصود قسط تکوینی باشد و در جمله دوم قسط و عدالت تشریعی یعنی احکامی که پیامبران از طرف خداوند می آورند، بر اساس عدالت و قسط تنظیم شده و خداوند حکم غیرعادلانه ندارد و با مردم هم به عدالت رفتار کرده است.
کلمه «علیهم» که آورده است از باب این است که هر حاکمی یک تسلّطی بر محکومین دارد و خداوند که فوق همه ما است، حکم او احاطۀ به ما دارد، و در احکامی که بر ما فرض کرده است ـ با اینکه احاطه بر همه ما دارد ـ با ما عادلانه رفتار کرده است.
ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *