ارزش ها و مکتب ها

سلسله مقالاتی که از این شماره، تحت عنوان «ارزش ها و مکتب ها» تقدیم امت پاسدار اسلام می شود، به قلم یکی از دانشمندان برجسته و شخصیت های عالیقدر به رشته تحریر در آمده است، که ما ضمن تشکر صمیمانه از معظم له به خاطر اینکه این مجموعه را در اختیار مجله پاسدار اسلام گذاشته اند، امیدواریم با چاپ این مقالات ارزنده برای جویندگان حقیقت و فریب خوردگان مکتب های پوچ و دلباختگان مارکسیسم، راهی هموار به سوی حق و حقیقت گشوده شود.
پیشگفتار
در زندگی انسان ها یک سری مفاهیم و موضوعات و حقایقی وجود داشته و دارد که دارای تقدس و ارج و ارزش و اعتبار است البته با درجات و مراتب مختلف و گوناگون.
و جلوتر از این یک سری معیارها و ملاک ها است که ارزش ها و اعتبارات را توجیه می کند.
همین ارزش ها و اعتبارات است که بخش عظیمی از فعل و انفعالات جوامع انسانی را تفسیر و تعیین می نماید و تاریخ ساز و حادثه آفرین است. جنگ ها و صلح ها، قهرها و آشتی ها، حرکت ها و سکون ها، دوستی ها و دشمنی ها، مسافرت ها و مهاجرت ها، درس خواندن ها و گفتن ها و نوشتن ها، تجارت ها و تولیدها و انباشتن ها و … همه و همه به یک یا چند ارزش و ریشه می رسانند.
اگر این ارزش ها و معیارها و ملاک ها را از انسانیت بگیرند، این موجود فعال متحرک ناآرام تبدیل به شیئی خمود و جامد می گردد. و این جوهر پر جوش و حررات مجسمه ای بی روح و سرد می شود و این همه قضاوت و اختلاف و تضاد که در تاریخ بشریت به چشم می خورد تا حدود زیادی از ناحیه اختلاف در ارزشگذاری و تعیین معیارها قابل تبیین و تفسیر است.
انبیاء الهی و مصلحان مکتب دار بشر هم در مکتب های اصلاحی و سازنده خود به جای آن که به فروع و شاخه و ظواهر بپردازند دست روی همین ریشه ها و پایه ها گذاشته و برنامه های عملی و اجرائی خود را بر اساس ارزش های مورد قبول مکتب خود تنظیم کرده اند و تفاوت اساسی مصلحان صاحب مکتب و رفرمیست های سطحی هم همین است که رفرمیست ها بدون توجه به اصول و ریشه های کار، همت و تلاش خود را برای سر و سامان دادن سطح ظاهر جامعه بشریت به کار گرفته اند. کاری ابتر و خانه ای در مسیر سیل ولی اربابان مکاتیب با توجه به اصول و ریشه ها، برنامه ریزی کرده اند.
البته گذشته از مکتب انبیا که به خاطر ریشه گرفتن از وحی وی اطلاع همه جانبه خدای خالق و مدبر جهان، خالی از اشتباه و خطاست، همه مکتب های بشری به خاطر اطلاعات ناقص و دید محدود انسان همیشه در انتخاب و معرفی ارزش ها دچار اشتباهات بزرگ و در نتیجه مایه خسارت های جبران ناپذیر برای بشریت بوده اند.
انسان در جهان بینی مکتب انبیاء
تعیین ارزش ها در هر مکتبی بستگی به جهان بینی آن مکتب دارد. مکتب های انبیاء عموما جهان را آفریده آفریننده ای عالم و قادر مطلق می دانند و برای تمام پدیده ها و حرکات جهان، هدف وحساب قائلند.
انسان در این مکتب، دارای موقعیتی عالی و مقام ارجمندن و کلمه بزرگ خلقت و گل سرسبد است و در عالم طبیعت، ابدی و جاودان و نمردنی. موجودی که در حرکت و کمال خود مسافر راه خدا و تا بینهایت، میدان کمال و رشد و ترقی دارد و خداوند عالم به او این حق را داده که از تمام نیروهای عالم طبیعت در این سفر روحانی بهره بگیرد «و سخر لکم ما فی السموات و ما فی الارض» نیروهای غیبی و غیر طبیعی هم در این راه وظیفه کمک و امداد انسان را دارند.
در جهان بینی این مکتب، انسان برای حرکت در این راه طولانی و پرواز در این فضای بیکران همه وسائل لازم را «بالقوه» دارد و مسئولیت «به فعلیت» در آوردن آن استعدادها و نقد کردن آن امکانات به عهده خود او گذاشته شده است.
انبیاء در برنامه های فکری و عملی خود اصول و فروع این امکانات و راه به دست آوردن و به فعلیت رساندن آن ها را نشان داده اند که ارزش ها و ملاک و معیار ارزش ها از همین جا به دست می آید.
ناگفته نماند که انبیا، توجهشان فقط به بعد معنوی و جهات اخروی انسان محدود نشده بلکه بر اساس جهان بینی صحیح و واقع بینی الهی در حد لازم به بعد مادی و علایق و نیازهای جسمی انسان هم پرداخته و ارزش های مادی را در درجه و حد خود ارج نهاده اند «و لا تنس نصیبک من الدنیا» و بر این اساس در برنامه انبیاء برای انسان، دنیا و آخرت آباد و رفاه دو جهان گنجانده شده «ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه» و بالاتر اینکه از دید اسلام، نابسامانی زندگی مادی در این دنیا مانع تکامل معنوی هم هست.
جلوه گاه قسمتی از ارزش های مکاتیب الهی برای انسان در رابطه با خدا و خلق خدا و طبیعت از اینقرار است:
ایمان، تسلیم، عبادت، معرفت، تقوی، رضا، خضوع، خشوع، ذکرو اخلاص، صداقت، امانت، محبت، صفا، مواسات، مواخات، گذشت، فداکاری، احسان، انفاق، وفا، حیا، حلم، خیرخواهی، صمیمیت، تواضع، کرم، صراحت، متانت، سخاوت، عدالت، عزت نفس، کرمت، شهامت، شجاعت، عفت، استقامت، نشاط، تلاش، حکمت، ادب هنر، علم، بصیرت، آزادگی، جوانمردی، وقار، حرکت، پشتکار و ….
مقدار موفقیت و دوام و بقاء این مکتب ها تا حدود زیادی بستگی به اصالت و صحت و واقعیت این ارزش ها و معیار ارزش ها دارد.
اگر می بینیم بعد از دو هزار سال هنوز حضرت عیسی بن مریم بیش از یک میلیارد نفر انسان را به دنبال خود می کشاند و یا برنامه حضرت موسی با اینکه پس از گذشت ۳ هزار سال دو مرحله از واقعیت زندگی عقب است، هنوز برای میلیون ها یهودی جاذبه دارد و یا دین حنیف حضرت ابراهیم از ماقبل تاریخ تا به امروز دل میلیاردها انسان را مجذوب خود می کند و یا جاذبه اسلام از پی چهارده قرن و از میان گرد و کولاک و رعد و برق تمدن های فریبای فردی اخیر و مکاتیب پر طنطنه روز، نزدیک به یک میلیارد مسلمان را در طیف جاذبه خود گرفته، این ها بی جهت و بی دلیلی نیست، همان ارزش های اصیلی که پایه تعلیمات قرار گرفته و همان معیارهای درست و حساب شده و سازگار با فطرت انسان است که نیروی حرکت و مایه سوخت وجود شده است.
با مقداری اختلاف و تفاوت، بودیسم، کنفوسیوسیسم و مسلک زرتشت و هندوئیسم و مکتب سقراط و افلاطون و … به طور نسبی اعتبار و ادامه حرمت خویش را مرهون همان ملاک ها و ارزش های پایه ای خود می باشند.
در مکتب انبیا تمام ارزش های اصیل و واقعی در نظر گرفته شده و برنامه های آن ها به این ارزش ها متکی است، ولی در مکتب های ساخته و فکر و نظر دانشمندان و حکما و معلمان بشری تا آن جا که قدرت فهم و درکشان رسیده به ارزش هائی دست یافته اند و بدون شک بسیاری از ارزش های اصیل بشر به خاطر محدود بودن قدرت درک و میدان دید، مورد توجه قرار نگرفته است. و تفاوت اساسی میان مکتب انبیاء و مصلحان غیر مرتبط به وحی و آسمان در همین است.
خلاصه آن که سعادت بشر و در گرو همین ارزش ها است که نکبت و بدبختی و فلاکت هم در اثر پشت کردن به این منابع خیر و سعادت، دامنگیر انسانیت می شود.
اگر تحلیلی منصفانه و بی طرفانه در تاریخ بشر بشود و رگه های اوج و حضیض شقاوت و سعادت و کمال و سقوط و شکست و فتح بشریت بررسی گردد، رد پای همین ارزش ها در حرکات تکاملی انسان ها و جای خالی همین ها در نشیب های شکست و نکبت جوامع انسانی دیده می شود.
بحران ارزش ها
با کمال تاسف باید به این حقیقت تلخ و دردناک اعتراف کرد که: در هیچ زمانی مثل امروز ارزش های اصیل انسانی در سراسر جامعه بشریت، دچار بحران و تزلزل نبوده است.
البته همیشه در گوشه و کنار و بخش کوچک یا بزرگی از دنیای انسان، بحران و انحراف ارزش ها وجود داشته و آثار شوم خود را عرضه نموده ولی فعلا سخن بر سر وسعت دامنه و عمق بحران است که همه جا و همه چیز را در معرض خطر قرار داده و به صورت مرضی مسری و خطرناک رو به توسعه می باشد.
علت این وسعت و عمق هم روشن است. دنیای امروز غیر از دنیا دیروز و پریروز است. امروز دنیا در سایه وسائل ارتباط جمعی که بر بال برق و بخار و نور و هوا و موج نشسته همه جا و همه چیز را زیر پوشش خود گرفته به صورت یک خانه در بست درآمده و هر فکری و هر ایده ای و هر شبهه ای و هر ایرادی اگر مبتکر آن در با ند قدرت قرار داشته باشد، خیلی زود از این سوی دنیا به آن سوی دنیا پرواز می کند و به هر زبانی سخن می گوید. این بحران و تزلزل در افکار و روحیات نسل جوان که عمق و وسعت بیشتر و خطرناکتری به خود گرفته، آینده محیط انسانیت را تیره تر از امروز نشان می دهد.
جوامع امروز به بسیاری از اصول اخلاقی که ضامن سعادت جمع است پشت کرده و ارج و اعتباری برای آن ها قائل نیستند. خانواده، آن استحکام و ثبات سابق خود را ندارد. تقوی و فضیلت، مقام شایسته خود را در این جوامع احراز نکرده و روابط طبقات و قشرها و نژادها و ملل و نحل گوناگون علیرغم دم زدن از جامعه ملل و حقوق بشر بر اساس درستی قرار ندارد.
رواج هیپیسم و هیپی گری و سرعت گسترش مراکز لهو و لعب و کانون فساد و تفریحات ناسالم و سرگرمی های مضر و بی ثمر در جهان به اصطلاح متمدن، همگی نمایشی از بحران و نبودن محتوای فکری و بی سر و سامانی احساسات واقعی انسان امروز است.
این کانون های خطر، این جنگ ها و درگیری های منطقه ای و درگیری ها داخلی، شورش ها و طغیان ها و این تحمیل ها، فشارها، استبدادها، این مسابقات خانمان برانداز تسلیحاتی و این چنگ و دندان نشان دادن ها و عربده کشی ها و نفس کش خواستن ها، و تازه این هنوز از نتایج سحر است، و خدا نکند که روزی این اردوگاه های متضاد جهان بشریت که تا دندان با اسلحه اتمی و کلاسیک مجهز شده و دل ها را پر از کینه و تبعیض و نفرت نسبت به یکدیگر کرده دست به اسلحه ببرند، در آن صورت چه بر سر این گوی معلق خواهد آمد؟! و تا چه حدودی قابل پیش بینی است که پیش بینی هم شده است. بهتر است بگذریم و دنبال عوامل و اسباب این بحران و تزلزل برویم و با شناخت و معرفی آن ها راه اصلاح و بازگشت به سوی انسانیت راستین را برای نسل سرگردان و تشنه حق مشخص نمائیم.
عوامل بحران ارزش ها
۱- تعریف و انحراف
انحراف از تعلیمات و خواسته های مکتب انبیاء و هر مکتب مفید دیگر ـ اگر باشد ـ که معمولاً پس از رفتن خود آن ها شروع می شود و توسعه می یابد، اولین ضربه را بر پیکر ارزش ها و مقدسات وارد می سازد. البته تا وقتی که کار به دست جانشینان صالح و امامان حق مکتب است، پاسداری از میراث رسالت، کامل و ارزش ها در امان می باشند.
متاسفانه اولین انحراف در خود رهبری و ملاک ها و معیارهای آن به وجود می آید و افراد ناصالح، تولیت این ارزش ها و رهبری این مکتب را به عهده می گیرند و از همین جا دست اندازی به میراث انبیا شروع می شود و ارزش ها به نفع این افراد، مورد دستبرد قرار می گیرند. بسیاری از مقدسات و مفاهیم ارجح به نفع مفاهیم نامقدس و ناروا و احیاناً مضر، عرصه را خالی می کنند و یا خود تغییر معنا و مفهوم داده و به صورت مسخ شده در خدمت اغراض پلید سردمداران و متولیان قرار گرفته و خاصیت اصلی خود را از دست می دهند.
البته در ادیان آسمانی معمولا برای جلوگیری از این خطر، پیش بینی هائی به صورت تعیین امام وخلیفه و بعثت انبیائی دیگر برای حفظ مکتب و میراث انبیاء برای بشریت شده،ولی با همه این ها، ارزش ها و مقدسات مکاتیب آسمانی هم از شر دستبرد عوامل ناباب مصون نمانده که در گذشته با آمدن آئین جدید و پیغمبر نو، ارزش ها تجدید حیات و در بسیاری از موارد تکامل پیدا کرده اند و مکتب اسلام با تعیین امامت و ولایت الهی ـ از دیدگاه شیعه ـ و تجویز اجتهاد زنده و پویا، پیش بینی پاسداری و نگهبانی از این آخرین و کاملترین میراث آسمانی (اسلام) را نموده است که متاسفانه مطامع و اغراض سودجویان و خود پرستان بنی نوع خودمان بشریت را از منافع کامل امامت و اجتهاد محروم کرده اند.
به هر حال، دست اندازی و دخل و تصرف در ارزش های مکاتیب انبیاء و مصلحان بشری، بسیاری از ارزش ها را معدوم یا مخدوش کرده و با اختلاط حق و باطل، از اعتبار آن ها کاسته است.
۲- رنسانس
در چنین شرایطی، دوره رنسانس فرا می رسد و بشریت با تلاش فکری خود بسیاری از اسرار طبیعت و حقایق جهان ماده را کشف می کند. پرده هائی بالا می رود و گوشه هائی از حقایق طبیعی و مادی برای انسان کشف می گردد، نیروهائی جدید از طبیعت به استخدام بشر در می آید و قدرت و امکانات انسان را با سرعت افزایش می دهد و بشریت با گام های غول آسای به سوی تکامل و ترقی و مادی پیش می رود. این تغییر و تحول و پیشرفت و تکامل در محیط و منطقه ای روی می دهد که تحت حاکمیت کلیسا است، کلیسا هم به ادعای خویش میراث اصیل عیسی بن مریم پیغمبر عظیم الشان خداست، ارزش هائی که در طول تاریخ با دخالت ها و دستبردهای متولیان و تبلیغات مکاتیب دیگر اصالت و اعتبار و صلاحیت خود را از دست داده مسخ شده یا اصلا عوضی است.
اربابان اکتشافات جدید اعم از طبیعی و فلسفی و اجتماعی بیرحمانه بر پیکر ارزش های قدیم و کهنه و کم واقعیت شلاق می زنند و کلیسا جاهلانه و مغرورانه و مستبدانه از ارزش های غیر قابل دفاع و مسخ شده تحت تولیت خود به دفاع بر می خیزد.
بدون اینکه برای شما تاریخ بنویسم، خودتان می توانید حدس بزنید که در نزاع و کشمکش میان دو جبهه که یکی با سلاح علم و فن مجهز شده و از تکامل و پیشرفت دفاع می کند و دیگری با اسلحه زور و قدرت و تفتیش عقاید و سرکوبی بی رحمانه، از ارتجاع و ارزش های مغشوش و مخلوط از حق و باطل، دفاع می نماید، نتیجه چیست؟
همانطور که شما حدس می زنید نتیجه دراز مدت شکست کلیسا و پیروزی رنسانس است باضافه یک پرونده قطور از ظلم و ستم و خونریزی و حق کشی و مقاومت غلط که هم کلیسا را بیش از پیش بدنام می کند و هم دامن بسیاری از ارزش های صحیح و مفاهیم مقدسی را که در لابلای تعلیمات مخلوط و مغشوش کلیسا وجود داشت، آلوده می سازد و سرانجام آتش، خشک و تر را می سوزاند و خوب و بد و مقدس و نامقدس در یک روال مورد بغض و نفرت قرار می گیرند و محکوم می شوند.
۳- مکتب های ناقص
به دنبال تحریف مکاتیب اصیل و صحیح، در گوشه و کنار اجتماع، افرادی با مقاصد خیرخواهانه یا مقاصد سوء برای اصلاح جامعه و به عنوان خدمت به بشر، اقدام به ایجاد مکتب ها و طرح های اصلاحی «من درآودی» کرده و اباطیلی را که خود فهمیده اند و یا خواسته اند، در اختیار بشر قرار داده و طبعا برای دفاع از افکار خود و اثبات حقانیت آن و ابطال مکتب های دیگر دست به تبلیغ و نفی و اثبات زده و در نتیجه از طرفی موجب ضعف و بی اعتباری در برخی از ارزش های اصیل انسانی می شوند و از سوی دیگر برخی از بافته های ناصحیح آن ها تقدس کسب کرده و در ردیف مفاهیم مقدس بشر از خود تاثیر به جا می گذارند.
مکتب سازی گرچه در روزگار قدیم بی سابقه نیست ولی اوج و شور آن پس از رنسانس در اروپا است، زیرا چند موفقیت بزرگ و پر سر و صدای علمی افکار را تکان داد و احساسات را تهییج کرد و رسوم تحریف شده و مسخ شده کهنه در مقابل نوآوری ها لشکرکشی کرد و پیکار به راه انداخت و در حالی که پیکار به نفع جدید و به ضرر قدیم رو به پایان می رفت، فضای مناسبی برای ابراز انظرات جدید در هر موضوع و به هر صورت به وجود آمدو هر کسی را که در خود جربزه اظهار نظری می دهد تحریک می کرد که خودی نشان دهد و چیزی بگوید.
اگر در غرب هم مثل شرق و مخصوصا ایران یک فلسفه محکم و متینی که در سایه کتب دانشمندان و فلاسفه اسلامی پا گرفت و رشد کرد وجود داشت، بی شک چنین هرج و مرجی در فلسفه به وجود نمی آمد و بالاخره معیارها و ملاکاتی برای مسائل فلسفی مراعات می شد ولی متاسفانه زمینه خیلی خالی تر از آن بود که اکنون ما فکر می کنیم.
و به همین علت در دو سه قرن پس از رنسانس، آن قدر گفته های پوچ و بی اساس به نام فلسفه به خورد مردم داده شده که روی اساطیر دوران قدیم را سفید کرده است و البته فلاسفه و دانشمندانی مثل دکارت و هگل و … هم در صحنه فلسفه اروپا ظاهر شدند و آثار ارجمندی به جهان دانش تحویل دادند.
ولی هیچوقت فلسفه اروپا مثل دنیای اسلام به یک سلسله اصول و قواعد محکم و پابرجا ـ که معیار و ملاک معتبری برای حوزه های فلسفی باشد ـ به خود ندید، این نقص و خلأ از طرفی و حرص و ولع دانش پژوهان فرنگ در اثر رسیدن به محیط و شرایط آزاد پس از نجات از دوره هزار ساله رکود قرون وسطی و پشت سر گذاشتن استبداد فکری و انگیزسیون و تفتیش عقاید اربابان کلیسا برای اظهار نظر و ابراز وجود، از طرف دیگر، چنین وضعی را به وجود آورده، آن جا که فردی مثل «کنت دو گوبیو» خاورشناس و سیاستمدار و بنیان گذار مکتب «گوئیسم» در فلسفه تاریخ با این که سال ها در ایران و در مهد حکمت متعالیه صدر المتألهین به سر برده و با فضلا و ادبا سر و کار داشته، مکتب صدر المتالهین را عیناً همان مکتب ابو علی سینا می داند و اسفار را جمع سفر به معنای کتاب خیال می کند! (که معلوم می شود صفحات اول مقدمه اسفار را هم نخوانده بوده و ظاهرا اطلاعات خود را از یک یهودی به نام «ملا لاله زار» گرفته).
آنان نیز روش محقق میرداماد را همان «دیالکتیک» معرفی می کنند و آن جا ادوارد برون که در میان غربیان حرفش سندیت و ارزش و اعتبار خاصی دارد و بهترین شرق شناس و متبحرترین روش شناس است، «اسفار» صدر المتألهین را جمع «سفر» ولی به معنای سفرنامه معرفی می نماید!
و آن جا که دانشمندی مثل هگل در کتاب فلسفه حقوق با صراحت می گوید: اصلا در شرق قانون و اصول برای جامعه وجود ندارد و نداشته و فقط خود حکومت های مستبد قانون است. از چنان محیطی که اطلاعشان از عمیقترین فلسفه موجود دنیا که از قدیم بسیاری از رساله های آن ها را داشته اند و در مدارس جزء مواد درسیشان بوده و مورد توجه، این مقدار باشد و به خصوص از قانون جامع و همه جانبه فقه اسلامی که بیش از ده قرن در حوزه های دینی و علمی مطرح بوده بی اطلاعند، انتظار نوآوری در فلسفه و اصول اجتماعی خیلی عاقلانه نیست.
به هر حال طلوع و افور این سری مکاتیب فلسفی و اجتماعی و عوارض ناشی از آن ها را می توان در ردیف عوامل کاستن از ارزش های انسانی و ایجاد بحران در آن ها دانست و از همین طریق می شود فهمید که چگونه نظریات و بافته های مارکس و انگلس به عنوان یک مکتب اجتماعی و فلسفی کامل ورد توجه بخشی از اروپائیان قرار می گیرد!
آن جا که انحطاط زمینه را برای تجدید حیات مکتب سوفیست ها و شکاکان که دو هزار سال به بایگانی تاریخ سپرده شده بودند آماده کرد، خیلی آسان از این گونه اباطیل هم استقبال می کند.
این جدال و نزاع محدود به منطقه قلمرو کلیسا نماند و منحصر به غرب نشد بلکه نتایج این کشمکش جزئی از تمدن غرب شد و همراه آثار دیگر تمدن خود را به سراسر جهان کشانید و به هر حال، پیروان اسلام، بودیسم، هندوئیسم و … از هجوم آن در امان نماندند.
گرچه در خود این محیط ها هم اگر نه به اندازه کلیسا تا حدود زیادی ارزش های اصیل دچار تحریف و دستبرد شده بود و مفاهیم و موضوعات عوضی یا مسخ شده جای بسیاری از مفاهیم و موضوعات ارجدار را گرفته بودند و متولیان مسجد و … هم مثل متولیان کلیسا در مراحل بعد به این باطل ها کشیده شدند و تا حدودی مزه تلخ شکست را چشیدند. با یک نکته اضافی که در مبارزه کلیسا و رنسانس هنوز قدرت های سرمایه داری و استعمار خود جان نگرفته بوند که به نفع یک طرف وارد معرکه شدند ولی در پیکار تجدد متولیان ارزش های مغشوش دنیای غرب، استعمار هم در پشت تجدد و فرهنگ نو بود و آن طور که می خواست دعوی را مطرح می کرد و هر چه را که مایه عظمت و مقاومت و احیانا وسیله تکامل و تجدید حیات این مناطق بود حساب شده زیر ضربات خود می گرفت و نابود می کرد و به همین جهت ضربه وارده بر مسجد با این که به اندازه کلیسا هم منحرف و ناباب و مستحق شکست نبود احتمالاً کاری تر و عمیق تر از آب درآمد.
۴- سرمایه داری غرب
غول سرمایه داری از میان گردو غبار میدان کارزار قدیم و جدید و کلیسا و رنسانس و مکتب های بشری سر بر آورد و به آسمان تنوره کشید و به موازات رشد و تکامل علوم، فنون، ابتکارات، اختراعات، صنعت و سرمایه داری تنومند و تنومند تر می شد، انسان متجدد غربی به کمک علوم و فنون، طبیعت را روز به روز بیشتر و بهتر مسخر می کرد و به خدمت می گرفت.
تنگنای فرنگ برای توسعه طلبی انسان های مسلح به علم و فن و عاری از ارزش های اصیل انسانی، بسیار محدود و خفه کننده بود. نه مواد خام کافی برای صنعت داشت و نه بازار وسیع برای آب کردن مصنوعات، به طرف شرق و غرب و جنوب به راه افتادند و از راه خشکی و دریا خود را به همه پهنه گیتی کشاندند.
غارت و چپاول، تحقیر و توهین، تخیلات فکری و اجتماعی و سیاسی یا مستقیما توسط خود استعمارگران و یا توسط عمال بومی و دست نشانده ها و مهره های خودمانی مردم همه جا بیداد می کرد، چند کشور کوچک لوس و ننر اروپائی که قلمرو جغرافیائی همه آن ها به اندازه یک کشور شرق مثل ایران نمی رسید همه دنیا را دست انداخته بودند.
در این جا نمی خواهم تاریخ استعمار بنویسم، فقط می خواهم به عوامل بحران ارزش ها اشاره کنم. مهم این است که این ها قبول نداشتند که غارتگر و دزد و یاغی علیه بشریت و ارزش های انسانیند، بلکه القاب نجات بخش، معلم، کارشناس، مبشر آزادی و پیشاهنگ تمدن و … را به دنبال خود می کشیدند و بسیاری از مفاهیم مقدس و ارزش های انسانی را نقاب روی کریه و چهره زشت خود کرده بودند و چند صباحی هم با این حیله ها مردم را گول زدند. ولی بالاخره این نقاب هم کنار رفت و آن چهره های کریه با همه زشتی ها و نفرت ها به نمایش گذاشته شد.
این رسوائی و افتضاح فقط دامن خود متجاوزان و ستمگران استعمارگر و انحصار طلب را نگرفت بلکه بسیاری از ارزش ها و مقدساتی هم که آن ها استخدام کرده بودند که در پناه اعتبار و آبروی آن ها تجاوز خود را زینت می دادند و چهره منفور خویش را گریم می کردند، بناحق مشمول این نفرت شد و بشریت به همراه نفرت از مستعمران و انحصار چیان، از این مقدسات هم دل آزرده گشت. زیرا این راهزنان با ادعای پرچمدار آزادی دموکراسی، مبارزه با جهل، مرض، فقر، عقب افتادگی و ارتجاع تلاش برای بالا بردن شخصیت انسان و تحکیم و حقوق بشر و … خود را بر مردم تحمیل می کردند.
و محصول این کر و فر و این مظالم و جنایات این شد که بسیاری از مقدسات و ارزش هائی که در جریان پیکار میان مکتب های ناقص اربابان رنسانس و متولیان کلیسا و ارتجاع به عنوان اهداف مقدس نهضت و توشه راه تکامل بشر به کار گرفته شده بود و جای خود را در جامعه انسانی باز کرده بود و مدتی هم الهام بخش تلاش ها و مجاهدت های انسان های خیرخواه بود، اعتبار خود را از دست بدهد و دیگر نتواند مایه تحرک و تلاش و انرژی حرکت و کوشش بشر باشد.
چرا که انسان ها دیدند تمام واژه های مقدس به جای اینکه مایه سعادت و شرافت و عظمت و تکامل و مواسات و مساوات و آزادی و رحم و عاطفه و… برای نوع بشر شوند، در خدمت گروه معدودی انحصار طلب و عزیز بلاجهت و خودخواه و خودپرست قرار گرفته و در اقیانوسی از بلا و فلاکت فقط چند جزیره خوشبختی به چشم می خورد و در بیابانی از نکبت و بدبختی، فقط معدودی قله رفاه و خوشبختی سر بر آورده و به چشم می زند.
و هنوز هم که هنوز است با اینکه این کوردلان خودخواه دستاوردهای زیانبخش تجاوزها و تعدیات خود را به صورت طغیان ها و آشوب ها و ناامنی ها، و بی اعتمادی ها و تبلور بغض و کینه ها در آورده اند حاضر نیستند صادقانه به خطای خود اعتراف کنند و ملت ها را به حال خودشان واگذارند و خودشان و دیگران را بیش از پیش به سقوط و نابودی بکشانند.
لذت پرستی
منطق سرمایه داری غرب در توجیه این همه تلاش ها همین است که انسان تا می تواند باید از عمر خود و امکانات خود برای بهتر زندگی کردن بهره بگیرد و بهتر زندگی کردن هم در نظر آن ها فقط با اشباع تمایلات و شهوات و تامین خواسته های مادی و جنسی انسان امکان پذیر است و این همه مظاهر شهوت و عیش و نوش و خوشگذرانی که مثل قارچ در سراسر دنیای سرمایه داری روئیده و رشد کرده و می کند نمایانگر همین منطق و همین معیار و همین ارزش است.
البته چنین شرایطی هم در اوضاع کنونی و گذشته فقط برای عده معدودی از میلیاردها انسان جهان میسر است و اکثریت بشر در مقابل اشراف و اشرافیگری و فساد این قوم چه می اندیشند و چه می خواهند بکنند و چه می توانند بکنند، در آینده خواهیم نوشت.
ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *