درس هائی از نهج البلاغه خطبه سی و دوّم

گروه های دنیا خواه و گروه آخرت گرا

آیت الله منتظری

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت امیر المؤمنین (ع) در این خطبه، زمان خود را به ظلم و ستم توصیف می کند و مردم را به پنج دسته تقسیم می نماید که چهار گروه، اهل دنیا و یک گروه، اهل آخرت هستند، سپس مردم را به پارسائی و زهد در دنیا سفارش می کند:

 

ستمگری روزگار

«ایها الناس انا قد اصبحنا فی دهر عنود و زمن کنود»

– ای مردم! ما در دورانی ستمگر و زمانی ناسپاس قرار گرفته ایم.

حضرت امیر(ع) زمانی را که خودشان به خلافت رسیده اند، مقایسه می کنند با زمان حضرت رسول اکرم(ص) بویژه در مدینه که در آن زمان، مسلمانان با آن همه خلوص و صفا و از خود گذشتگی بسر می بردند و این خلوص و صفا در زمان حضرت امیر(ع) تقریبا از بین رفته و مردم به دنیا رو آورده بودند و کمتر به حق و حقیقت توجه داشتند.

این حقیقتی است که در انقلابات و تحولهای جهان پدید می آید. عده ای در آغاز از روی ایمان و خلوص و فداکاری قیام کرده و انقلاب می کنند و تحولی در اجتماع ایجاد می نمایند و تمام قصد و هدفشان خدا است، ولی هنگامی که انقلاب جا افتاد و حکومت بدستشان رسید، ریاست و مال دنیا غالباً انسان ها را عوض می کند مگر اینکه خیلی پاک و با اخلاص باشند که ریاست و ثروت در آنها تاثیری نگذارد. وقتی انسان، تاریخ را مطالعه می کند، افرادی را می یابد که با خلوص و صفا قیام می کنند ولی پس از به ثمر رسیدن حرکت و قیامشان بسیاری از آن ها عوض شده، اهل دنیا می شوند.

اسلام یکی از بزرگترین تحول ها و انقلاب های جهان بوده که بوسیله پیامبر اکرم(ص) در عربستان بپا شد، و آن مسلمانان نخستین که گرداگرد وجود مقدس پیامبر اکرم(ص) جمع شده بودند، جز فداکاری و خلوص نداشتند ولی پس از آن که اسلام بسط پیدا کرد و روم و ایران را فتح کرد و غنائم جنگی و ثروتها به سوی کشور اسلامی سرازیر شد، خیلی از افراد توجه به دنیا کرده و صفا و خلوص در آنها از بین رفت. اینک حضرت علی(ع) می بیند چه جنگ ها و نزاعها بر سر پست و مقام در حکومت اسلامی پیدا شده و مردم به جای اقبال به اسلام و علم، به دنیا اقبال کرده و مادیات را بر معنویات ترجیح می دهند. از این رو، حضرت گله می کنند که زمان عوض شده است.

البته واضح است که نسبت دادن گناه و انحراف به زمان مجازی است، و زمان هیچگاه گنهکار نمی شود ولی از اینکه افراد گناه می کنند و زمان را آلوده می سازند، چون گناه ها و خطاها در زمان واقع می شود، گفته می شود. زمان بد شده است. زمان از معدات وجود اشیاء است، یعنی اشیاء در زمان پیدا می شود. همانگونه که موجودات مادی مکان دارند، زمان هم دارند و به فرموده صدرالمتألهین، بعد چهارم موجودات مادی است. سه بعد در موجودات مادی قائلند: طول، عرض، عمق. این سه بعد، بعد مکانی است، یک بعد زمانی هم دارند ایشان می گویند اصل موجودات مادی چهار بعد دارند، در «اسفار» تعبیر جالبی آمده است: «فللجسم امتدادان»

– جسم دو امتداد دارد، یکی امتداد مکانی که طول و عرض و عمق است و این فضا را اشغال کرده است و دیگری امتداد زمانی است. موجودات مادی از زمان جدا نیستند بنابراین، چون زمان با موجودات مادی در هم آمیخته است، من و شما و دیگران وقتی بد شدیم، بدی ما را نسبت به زمانه می دهند و می گویند. زمانه بد شده است! ولی در حقیقت این اصطلاح مجازی است و خوبی و بدی افراد مربوط به خودشان است حضرت امیر(ع) هم، روی همین اصطلاح عمومی مردمی، بدیها را به زمانه نسبت می دهند.

دهر عنود: روزگاری سرکش و ستمگر.

زمن کنود: دورانی نا سپاس و پر از کفران.

عند اگراز عَنَد یَعنُد باشد، صفت مشبهه اش می شود «عنود» مثل ذلول یعنی ظلم کننده و سرکش، و اگر از عند یعنِدُ باشد مثل ضرب یضرب، صفت مشبهه اش می شود «عاند» و «عنید» یعنی کسی که از حق روگردانده و ضد حق است.

کنود به معنای ناسپاس است. در سوره «والعادیات» می خوانیم: «ان الانسان لربه لکنود» – همانا انسان در برابر نعمت های پروردگار ناسپاس است، یعنی آن جدیت و کوششی که باید در انجام وظایف داشته باشد ندارد. تقریبا این از ریشه «کُند» است در زبان فارسی. در برخی از نسخ بجای «کنود» کلمه «شدید» آمده است. شدید معنایش بخیل است. در سوره «والعادیات» راجع به انسان می گوید:

«و انه لحب الخیر لشدید»

– انسان (بواسطه اینکه محبت و خیر و مال دنیا دارد) نسبت به مال دنیا بخیل است.

«یعد فیه المحسن مسیئا و یزداد الظالم فیه عتوّا»

– روزگار به گونه ای است که آدم خوب و نیکوکار در آن بدکار شمرده می شود و آدم ستمگر بر سرکشی و ظلم خود می افزاید.

فرهنگ مردم آنقدر عوض شده است که اگر کسی کار خوب کند، او را بدکار معرفی می کنند. قبل از پیروزی انقلاب، یادم می آید کارهائی می کردیم که در هر صورت نتیجه اش یا زندان و یا تبعید بود، عده ای می گفتند: اینها دیوانه اند! سرتان را پائین بیاندازید و مشغول کار خود باشید! شما را چه کار به شاه … به قانون … به سیاست؟!!

آری! در دورانی که اغلب مردم به کارهای خلاف خو می گیرند، اگر آدم مخلص و با ایمانی پیدا شود که بخواهد امر به معروف و نهی از منکر کند، او را مسخره و کارش را تخظئه می کنند.

وقتی نوع مردم بد شدند و حکومت، حکومت ناجوری شد و نوع افراد حکومت و فرمانداران (با اینکه حضرت علی هم در رأس کار باشد) به وظیفه خود عمل نمی کنند راه، جلوی ستمگران باز شده، طغیان و ظلمشان زیادتر می شود. روحیه ستمگران مبتنی بر ظلم و سرکشی است ولی چنانچه حکومت حقی باشد، آنها را کنترل کرده جلو ظلم و ستمشان را می گیرد ولی فرض کنید زمان حضرت علی (ع) را، با آنکه آن بزرگوار در مقام شامخ حکومت است، اما فرمانداران حکومت که در گوشه و کنار هستند و دور از مرکز می باشند، اگر آدم های بی ایمان و بی شهامت باشند به وظیفه خود عمل نکنند، ستمگران از موقعیت سوء استفاده کرده، به ظلم و ستم خود ادامه می دهند بلکه برآن هم می افزایند. پس اگر محیط و اجتماع بد شد، ظلم و ستم افزونتر می شود.

 

ارزش پرسش و سئوال

«لا ننتفع بما علمنا و لانسأل عما جهلنا»

– در این روزگار، از علم و دانشمان استفاده ای نمی بریم و آنچه را نمی دانیم از دیگران نمی پرسیم.

وقتی علم داریم و می دانیم که اعمال و رفتارمان مورد توجه خداوند است، و هر سخنی که بگوئیم یا هر کاری بکنیم در روز قیامت حساب می شود، ولی در مقام علم به آن ترتیب اثر نمی دهیم، پس ما از علممان سودی نبرده ایم. بسیاری هستند که در همین علوم دنیائی و در تکنیک می توانند دانشمندانی برجسته باشند ولی در اثر بی اعتنائی به استقلال کشور، از آن علوم استفاده نمی کنند، در نتیجه صنعت و تکنیک کشور بدست بیگانگان می افتد و این انحطاط و بدبختی یک ملت است. علم دین هم همین گونه است، اگر از علم صنعت استفاده نگردد، کشور خود کفا نمی شود همچنین اگر احکام دین را بدانیم و بدانها علم نکنیم و به دیگران نیاموزیم، از علم خود استفاده نکرده ایم.

در دورانی که اغلب مردم به کار های خلاف خو می گیرند، اگر آدم مخلص و با ایمانی پیدا شود که بخواهد امر به معروف و نهی از منکر کند، او را مسخره و کارش را تخطئه می کنند.

انسان، مجهولات زیادی دارد که باید از دیگران بپرسد:

«فاسألوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون»

قرآن دستور می دهد که: اگر چیزی را نمی دانید از دانایان و علما بپرسید. سئوال و پرسش برای انسان عار نیست ولی در جهل و بی سوادی ماندن عار است. خیلی بد است که انسان چیزی را نداند و حاضر نباشد از دیگران بپرسد.

اینک به دو حدیث راجع به سئوال کردن توجه کنید.

۱- قال ابو عبدالله(ع) ـ لحمران بن اعین فی شیء ساله ـ «انما یهلک الناس لانهم لایسألون.»(۱)

حمران بن اعین از امام صادق(ع) چیزی پرسید. حضرت فرمود: چیزی که مردم را هلاک می کند، این است که (از آنچه نمی دانند) سئوال نمی کنند! مردم در زمان امام باقر و امام صادق(ع) نوعا زیر بار سئوال کردن و چیز فهمیدن نمی رفتند و سراغ عترت رسول اکرم(ص) نمی آمدند که استفاده کنند، لذا حضرت می فرماید که آنها هلاک شدند یعنی در مسیر باطل افتادند چرا که می بایست از احکام دین سئوال کنند ولی سئوال نمی کنند.

۲- در اصول کافی ج۱، ص ۴ این روایت نیز آمده است:

عن ابی عبدالله(ع) قال: «قال رسول الله(ص): اف(۲) لرجل لایفرغ نفسه فی کل جمعه لأمر دینه فیتعاهده(۳) و یسأل عن دینه»

این حدیث بسیار خوبی است و حتماً برادران و خواهران مورد توجه قرار دهند. امام صادق(ع) می فرماید که حضرت رسول (ص) فرمود: من خوشم نمی آید از کسی که خودش را برای یاد گرفتن و سئوال کردن از احکام و مسائل دینش در هر جمعه ای فارغ نمی کند. چه خوب است که انسان در روز جمعه که روز تعطیل است چند برگی از توضیح المسائل یا کتاب های دیگر که مربوط به اصول و فروع دین است بخواند و استفاده کند.

آری! در ثواب تعلم و یاد گرفتن روایات بسیار است، از جمله روایتی از امام سجاد(ع) است که می فرماید: «لو یعلم الناس ما فی طلب العلم لطلبوه و لو بسفک المهج(۴) و خوض اللجج».(۵)

– اگر مردم می دانستند در فراگیری و طلب علم چه فضیلت و ثواب و ارزشی است همانا آن را طلب می کردند گرچه با ریختن خون دل و فرو رفتن در گردابها باشد. غرض این است که اگر مردم می دانستند که علم در دنیا و آخرت چه فایده و نتیجه ای برای آنها دارد، در راه فراگیری آن، خود را به هر خطری می انداختند.

من همواره به برادران و خواهران توصیه کرده ام که همیشه یک کتاب با خود داشته باشند، هر وقت و هر جا بیکار شدند، مطالعه کنند تا اینکه مقداری از مجهولاتشان کم شود، و قطعاً اگر برای خدا باشداجر و ثواب هم دارند.

 

پیش بینی حوادث

«و لا نتخوف قارعه حتی تحلّ بنا»

– و نمی هراسیم از هیچ حادثه کوبنده ای تا اینکه بر ما نازل شود.

یکی از چیزهائی که لازمه عقل است، این است که همیشه امور را پیش بینی کرده، اینده نگر باشد. عقل به ما دستور می دهد که اگر در چیزی احتمال خطر بدهیم، از آن پرهیز کنیم، چه رسد به اینکه آن امر مربوط به آخرت باشد که قرآن، کتاب های آسمانی و ۲۴۰۰۰ پیامبر ما را از آن حوادث برحذر داشته اند.

در مورد گرفتاریها و حوادث روزگار نیز باید آینده نگر بود. یک نفر رئیس جمهوری یا نخست وزیر یا هر کس که در رأس حکومت است، بایستی حوادث آینده را پیش بینی کند نه اینکه صبر کند تا گرفتاری پیش آید، آن وقت فکر چاره افتد.

لانتخوّف: هراس نداریم.

قرع، یعنی کوبیدن، «القارعه ما القارعه» یعنی آن روزکوبنده. «و ما ادریک ما القارعه» و تو چه می دانی که آن روز کوبنده چیست؟

قارعه بر حوادث کوبنده اطلاق می شود چه این حوادث دنیائی باشد از قبیل جنگ ها، اختلاف ها و خشکسالیها و چه حوادث مربوط به آخرت و حساب و کتاب و قیامت باشد.

حتی تحل بنا: تا وقتی که بر ما نازل شود و حلول کند.

یکی از چیزهائی که لازمه عقل است، این است که همیشه امور را پیش بینی کرده، آینده نگر باشد. عقل به ما دستور می دهد که اگر در چیزی احتمال خطر دهیم، از آن پرهیز کنیم.

«و الناس علی اربعه اصناف»

– مردم چهار دسته اند.

حضرت، مردم را به پنج دسته تقسیم می کند که چهار دسته، اهل دنیا هستند و یک گروه اهل آخرت است و اینکه در آغاز حضرت می فرمایند مردم چهار دسته اند و در آخر، دسته پنجم را نام می برند، برای این است که عموماً مردم، اهل دنیا و متاع دنیایند.

ناس: توده مردم، و چون بیشتر مردم به فکر دنیا هستند، لذا مثل اینکه همه مردم دنیا طلب اند و تنها یک گروه از خواص هستند که اینان اهل آخرتند و در دنیا زهد می ورزند.

 

دنیا خواهان زبون

«منهم من لا یمنعه الفساد فی الارض الا مهانه نفسه و کلاله حدّه و نضیض وفره».

– گروهی از آنان ـ که اهل دنیایند ـ از فساد در زمین امتناع نمی ورزند مگر به جهت ضعف نفس، و کندی شمشیر، و کمی مال و ثروت.

این گروه دنیا طلب، دلشان برای دنیا می تپد ولی نیروئی ندارند که بوسیله آن دنیا را تهیه کنند، خواه این نیرو مربوط به مال و ثروت باشد، یا ضعف نفس و کمبود شخصیت و پستی ذاتی. اینها اگر دستشان برسد، زمین را پر از فساد می کنند ولی چون ذاتا زبون هستند و اعتماد به نفس خود ندارند و برای خود ارزشی قائل نیستند و از اموال دنیا نیز چندان برخوردار نمی باشند از این رو فساد نمی کنند، نه اینکه خود بیزار از فسادند.

غربیها همواره می خواستند شرقیها را توسری خور خود قرار داده، به خود بدبین و به دیگران نیازمند جلوه دهند، اولین کاری که کردند این بود که به ما تلقین کردند که ما نمی توانیم کاری بکنیم! فرهنگ ما دور از ترقی است! و خلاصه این اروپا و آمریکا است که در صنعت و تکنیک پیشرفته است و ما باید دست نیاز به سوی آنان دراز کنیم!! وقتی ما اعتماد به نفس را از دست دادیم، خواه ناخواه از پیشرفت باز ماندیم. در این بخش از خطبه، می بینیم این مسأله نسبت به هر کس همینطور است، چه در راه خدمت و تعالی کشور باشد و چه در راه ظلم و ستم. آن کسانی که اهل دنیایند، اگر اعتماد به نفس خود نداشته باشند، در ظلم و ستم نیز نمی توانند پیشرفت کنند، چرا که در خود احساس زبونی می کنند و تیغشان برا نیست، زور و نیرو ندارند و از مال دنیا نیز چندان بهره ای نبرده اند.

مهانه: زبونی و خواری

کلاله حده: کلاله بمعنای کندی است و حد، قسمت تیز شمشیر را گویند. بنابراین کلاله حده یعنی کندی شمشیر او، و این کنایه است از اینکه زور و نیروئی ندارد.

نضیض و فره: نضیض یعنی کم بودن. وفر به معنای مال است و معنای جمله می شود تهیدستی او از مال دنیا. در اینجا از باب اضافه صفت به موصوف است. قاعده اش این بود که بفرماید نضاضه و فره، بر وزن کلاله، ولی حضرت، صفت مشبهه آورده و اضافه صفت به موصوف شده است.

 

دنیا خواهان سرکش

«و منهم المصلت لسیفه و المعلن بشرّه و المجلب بخیله و رجله»

– و گروهی شمشیر را از غلاف بر کشیده و شرش را آشکار نموده و سوار و پیاده خود را آماده ـ هجوم ـ ساخته است.

دومین دسته از مردم دنیا طلب، مردمی هستند که شمشیر خود را از غلاف کشیده و آماده یورش نموده اند و شر خود را علنی می سازند و ارتش خود را ـ چه سواره و چه پیاده ـ بسیج کرده اند، همانند صدام که در مغز خود جانشینی شاه و ژاندارمی خاور میانه را می پروراند، لذا سواره نظام و پیاده نظامش را جمع کرد و به غرب و جنوب ایران آورده و به سرزمین اسلامی هجوم کرد.

رجل و رجل، یعنی کسی که پیاده راه می رود.

«قد اشرط نفسه و اوبق دینه لحطام ینتهزه او مقنب یقوده او منبر یفرعه»

– نفس خود را ـ برای فساد ـ مهیا کرده و دین خود را از بین برده است برای بدست آوردن چیز بی ارزشی از مال دنیا یا برای فوج سربازی که به آنها فرمان دهد و یا منبری که بر فراز آن بالا رود.

آری! این چنین شخص دنیا پرستی، برای رسیدن به پشیزی از مال زودگذر دنیا یا برای اینکه به فرماندهی فوجی از ارتشیان برسد و یا منبری که بر فراز آن امر و نهی کند، نفس خود را برای هر گونه فسادی آماده می سازد و پا روی دین وجدان گذاشته، همواره به فکر ریاست و ژاندارم شدن است.

اشرط: مهیا کرد و آماده ساخت.

اوبق: نابود کرد.

حطام: چیز بی ارزش. معمولا بوته هائی که می خشکد و خرد می شود، اینها را حطام می گویند.

از این رو، متاع دنیا را چون زودگذر و از بین رفتنی است، حطام می نامند.

ینتهز: ای یغتنم، بدست آوردن چیزی را گویند.

مقنب قسمتی از ارتش را می گویند که بین ۳۰ تا ۴۰ نفر باشند یعنی یک فوج نظامی.

منبر یفرعه: ای منبر یعلوه، منبری که بر آن بالا رود.

اینچنین آدمی گرچه بر منبر می نشیند و مردم را امر و نهی می کند ولی قصدش خدا نیست، بلکه تنها نظرش به این است که مرید های بیشتری داشته باشد یا اینکه بوسیله منبرش و سخنرانیهایش مردم را به فساد و گمراهی بکشاند.

«و لبئس المتجران تری الدنیا لنفسک ثمنا و مما لک عندالله عوضا».

– و چه بد تجارتی است که دنیا را قیمت خود بدانی و آن را به جای آن چه خدا برای تو قرار داده تلقی کنی.

کسی که دنیای بی ارزش را قیمت خود قرار داد و آنچه را خدا برای او معین کرده از اجر و ثواب و زندگی جاودان، همه را برای ریاست بی ارزش دنیا یا مال دنیا فروخته است، راستی چنین آدمی چه سوداگر نادانی است؟! در هر حال، دنیا منحصر به این نیست که کسی ژاندارمی منطقه ـ همانند محمد رضا پهلوی ـ داشته باشد و آن همه جنایت کند، بلکه یک آخوند دنیا طلب نیز از راه منبر مقدسی که باید وسیله تبلیغ و هدایت و ارشاد مردم باشد به همان راه منحرفی می رود که محمد رضا رفت. تنها چیزی که این دو را از هم تمیز می دهد، زور و توان و نیروی اضافه ای است که او داشت و این منبری بیچاره ندارد. او از راه ارتش خود مردم را از بین می برد و این از راه منبر و سخنرانیهای اغوا کننده، ایمان مردم را از آن ها می گیرد. این هم اگر کشور را بدست گیرد، به همان جنایت های او دست می زند و از هیچ گناهی فروگذار نخواهد بود.

در این فراز از خطبه که بیان شد، حضرت دو گروه از دنیا پرستان را نام بردند که دو گروه دیگر را به اضافه گروه پنجم که اهل آخرتند، در آینده انشا ء الله مورد بحث قرار خواهیم داد.

۱- اصول کافی، جلد اول، ص ۴۰٫

۲- «اف» یعنی «اتضجر»: من از دست تو ملول و ناراحتم. البته نه اینکه واقعاً کسی که این کلمه را می گوید، این جمله را بعینه می خواهد بگوید. من از دست تو ملولم ولی گفتن کلمه «اف» چنین معنایی را تداعی می کند و لذا آن را اسم فعل می گویند،  و مرادف این کلمه در فارسی «اه» می باشد یعنی من از کار تو خوشم نمی آید و گاهی هم همان کلمه «اف» اطلاق می شود.

۳- معنای تعاهد، بررسی کردن است. در روایت است که وقتی می خواهید وارد مسجد شوید «تعاهدوا نعالکم» یعنی کفش های خود را بررسی کنید (که یک وقت نجاستی به آن نباشد و کف مسجد را آلوده کند).

۴- مهج، جمع مهجه به معنای خون قلب است.

۵- لجج، جمع لجه به معنای گرداب است. این روایت در صفحه ۴۴ از جلد اول کتاب کافی آمده است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *