پاسداران بزرگ اسلام ۱۵

اگر روحانیون نبودند ما الان از اسلام اطلاعی نداشتیم. امام خمینی

سید محمد جواد مُهری

شیخ بهائی

همان گونه که در گذشته یادآور شدیم “جبل عامل” ــ که اکنون در چنگال صهیونیستها گرفتار است ــ از دیر زمانی مرکز علم و دانش بوده است و از آنجا فقهائی بنام برخاسته اند و اسلام را رونق و بها بخشیده اند و فقه اهل بیت و یاد خاندان عترت و عصمت را زنده کرده و تشیع را بارور ساخته و مسلمانان را رهبری نموده اند. و از اینکه ایران، مرکز و مجمع بزرگ شیعیان و پیروان اهل بیت بود، از این رو بیشتر آن بزرگان برای برهه ای از زمان یا برای همیشه به ایران هجرت کرده، رحل اقامت را در کشور یاران امیرالمؤمنین (ع) می افکندند، که از آن جمله می توان “محقق کرکی” را نام برد که در دوران حکومت غاصبانه طهماسب صفوی، اصفهان را برگزید و چون اهالی اصفهان از او استقبال شکوهمندی کردند، بلافاصله ولایت فقیه را به مرحله اجرا گذاشت. یکی دیگر از پاسداران بزرگ اسلام که از جبل عامل به اصفهان آمد، شیخ بهاءالدین، محمد بن حسین عاملی ــ معروف به “شیخ بهائی” ــ بود که در روز هفدهم محرم الحرام سال ۹۵۳ هجری قمری در “بعلبک” چشم به دنیا گشود،و در اوان کودکی، پدر وی، او را باخود به اصفهان آورد. گویا پدر، قصد هجرت به اصفهان داشته و از وطن خود ــ به علت فشارهای زیادی که از سوی دشمنان آل محمد بر آنها وارد می شد ــ برای همیشه چشم پوشیده بود.

شیخ بهائی مقدمات علوم اسلامی را نزد پدر آموخت، سپس از محضر بزرگان و علمای دوران خود، در علوم گوناگون استفاده های شایان و بهره های زیادی برد، و در مدتی کوتاه، با استعداد و هوش سرشار خود، توانست به مقام “شیخ الاسلامی”، یعنی رهبری ملت مسلمان در آید و در زمینه علوم و عمل سرآمد دیگران گردد.

 

شیخ بهائی و شاه صفوی

برخی از ساده اندیشان و یا آنان که در بیوگرافی و شرح حال بزرگان دین کمتر دقت و بررسی کرده اند، بی توجه به اوضاع زمان، بر آنان خرده می گیرند که چرا آنان با شاهان ستمگر سازش کرده و خود ولایت مردم را به عهده نمی گرفتند؟!

با کمی دقت در تاریخ آن زمان، در می یابیم که سه انگیزه و علت، علمای دور اندیش ما را ــ در آن دوران ــ وا داشت که در برخورد با سلاطین جور، روشی محتاطانه و شاید سازشکارانه اتخاذ کنند:

۱ـ اوضاع آن زمان با زمان ما بسیار متفاوت و مختلف بود. در هر کشوری ــ به جز ایران ــ نام اهل بیت (ع) به سختی برده می شد منافقان و اختلاف اندازان، به قدری در کشورهای اسلامی نفوذ کرده بودند که علمای ما ــ خصوصا در شهرهای شام که لبنان و سوریه و فلسطین را در برداشت ــ جرأت اظهار تشیع را نداشتند، و برای اینکه موجب اختلاف بیشتر در بین مسلمانان نگردند، ناچار تقیه کرده و در مجالس عمومی یا ظاهر نمی شدند و یا اگر ظاهر می شدند سخنی از فقه آل محمد به میان نمی آمد. کم کم این اختلافات قوت گرفت تا جائی که فرزانگانی بلند پایه چون شهید اول و شهید ثانی را به تهمت رافضی بودن! به شهادت رساندند. (لازم به یادآوری است که علمای بیدار و هشیاری از دو طرف بودند که از این اختلافات جاهلانه متنفر بوده و مردم را دعوت به وحدت می کردند ولی آنان هم کمتر توان سخن گفتن با جاهلان ــ که عامه مردم را تشکیل می دادند ــ و مغرضان را داشتند.

بنابراین، همین انگیزه سبب شد که برخی از علمای ما به ایران هجرت کرده و دور از این هیاهوها، زندگی خود را با شیعیان اهل بیت بگذرانند. و این عامل روانی آنان را وا می داشت که در ایران ــ با سلاطین ــ کمتر درگیری رو در رو داشته باشند.

۲ـ انگیزه مهم دیگری که سبب سکوت عالمان در برابر سلاطین ظلم و جور بود ــ و به نظر می آید، که این مهمترین عامل و انگیزه باشد ــ قصد جمع آوری میراث امامان و آشناسازی مردم به فقه تشیع بود.

در آن زمانی که نام تشیع با مشقت برده می شد، و بسیاری از کتابهای شیعیان را در دجله و فرات می انداختند و عالم شیعی کتاب خود را در پنهانی می نگاشت و به فردی مطمئن و مورد اعتماد می سپرد ــ که بیشتر این کتابها در اثر وفات آن شخص یا به غارت رفتن منزلش از بین می رفت ــ در چنین موقعیت حساسی لازم بود که این کتابها و آثار نفیس جمع آوری و از تلف شدن نگهداری شود و چون این آثار گرانبها در گوشه و کنار کشورهای مختلف، با مشقت بسیار حفظ می شد، و نیاز بود به امکانات بسیاری از مسائل مادی گرفته تا داشتن مرکزی قوی و محکم و از هر نظر مورد امنیت و اطمینان، و ماموریت دادن به افراد بی شمار برای مسافرت به نقاط دور دست و گردآوری احادیث و اخبار، و گماشتن متخصصینی برای تصنیف و تالیف و تصحیح، و تشکیل مدارسی برای سپردن امانت الهی به اشخاص لایق و با استعداد و در خور فهم، و تصفیه ی احادیث و روایات از بدعتها و دروغها و اضافاتی که معرضان و فرصت طلبان و از خدا بی خبران ــ برای بد جلوه دادن اسلام یا برای رسیدن به آمال و آرزوهای پست دنیوی یا برای چاپلوسی و تملق در برابر ستمگران و گردنکشان تاریخ ــ در آنها ایجاد کرده بودند، و هم چنین برای اینکه مردم را به فقه آل محمد ــ که ادعای پیروی از آنان را داشته و در عمل بسیار دور بودند ــ آشنا سازند، نیاز فوق العاده ای به مرکزی داشتند که این امکانات را برای آنان فراهم سازد. از این رو ناچار ــ در ظاهر ــ با شاهان صفوی محتاطانه عمل کرده و گاهی سازش نمودند، تا اینکه از این راه، احادیث اهل بیت را حفظ و منتشر کرده و مذهب را رونق و بها بخشند.

۳ـ سومین انگیزه ای که مانع از اعلان و اعلام ولایت فقیه و مبارزه با شاه ستمگر می شد، کمبود رشد فکری و عدم آگاهی مردم بود که گاهی به درجه صفر می رسید، و دلیل آن ــ همان گونه که گفته شد ــ دور بودن مردم از سرچشمه اصیل نبوت و ولایت به اضافه تبلیغات دروغینی که از سالیان دراز در فکر آنان پرورانده بودند که دیانت از سیاست جدا است! و همچنین ظاهر سازیها و فریبکاریهای شاهان صفوی ـ که در بعد سالوس بازی و خدعه گری همتائی در سالهای قبل و بعد نداشتند ــ همانند از اصفهان به مشهد پیاده رفتن!! و یا اشعار و مرثیه هائی که در مصیبت اباعبدالله (ع) سرودن!! و … مردم را فریفته و به آنها چنین وا نمود می کردند که به راستی سایه خدا بر زمین اند!! لذا می بایست علمای ما ــ قبل از هر چیز ــ مردم را به مذهب خود آشنا سازند و سطح آگاهی و معلومات مذهبی آنان را بالا ببرند، و اگر هم توانستند تا حدی ولایت فقیه را عملا به مرحله اجرا گذارند همان گونه که محقق کرکی (ره) نمود، گرچه همین سب خشم شاه! شد و عوامل پلید او، آن بزرگوار را با دادن زهر به شهادت رساندند.

وانگهی مگر ممکن است کسی هم چون شیخ بهائی که آن همه دانش و بینش داشت و چندین بار کتابهای حدیث ــ مانند کافی و تهذیب‌ــ را برای شاگردانش تدریس کرده بود، نداند که سازش کردن با شاه ستمگر، خیانت است؟! و مگر ممکن است کسی که زندگی خود را با حالت زهد و پارسائی بیش از حد می گذراند و به کمترین نعمتهای مادی الهی اکتفا می نمود و به تمام منصبهائی که به او واگذار شد ــ به جز منصب الهی شیخ الاسلام بودن ــ پشت پا زده بود، با شاهی که در حقیقت غاصب بود، بسازد و او را تائید کند؟! ولی چه کند که برای حفظ اصل اسلام ــ در آن زمان چاره ای جز این نداشت و بدون تردید اگر جائی او را ستایش کرده، از روی تقیه بوده است، و گرنه چه معنی دارد که شیخ بهائی ــ مخفیانه و تنها با دوستان با اخلاصش ــ از دست شاهان و زندگی با آنان بنالد و درد دل کند؟

در کتاب اعیان الشیعه، جلد ۴۴، صفحه ۲۳۱ می نویسد که شیخ بهائی فرمود: “اگر پدرم مرا از بلاد عرب (وطن اصلی وی) بیرون نیاورده و خود با شاهان و ملوک اختلاط نکرده بود، پس من باتقواترین مردم و پارساترین و عابدترین آنان بودم، ولی خدایش رحمت کند، مرا از آن بلاد آورد و در اینجا اقامت گزید و من ــ ناچار ــ با اهل دنیا (یعنی شاه و دار و دسته اش) معاشرت کرده، خوی پست آنان را کسب کردم و از این معاشرت با اهل دنیا، چیزی جز سروصدا و نزاع و کشمکش نصیبم نشد”.[۱]

آیا جمله ای از این روانتر و روشنتر می توان یافت که این چنین از زندگی با شاهان ناله کند و متاثر و نگران باشد؟ ولی چون وظیفه شرعی خود می دانست، با قلبی پر از درد و آکنده از تالم و تاثر، زندگی تلخ را در راه خدمت به خدا و دین خدا گذارند. و همان گونه که در روایت آمده است که: “الدنیا سجن المؤمن و جنه الکافر”. این دنیای بی ارزش برای او جز زندان چیز دیگری نبود.

“ابوالمعالی طالوی” که یکی از مورخین است می نویسد: “شیخ بهائی هنگامی که به اصفهان آمد، شاه عباس از او خواست که ریاست علما را به عهده گیرد، و او پذیرفت و منزلتش بالا رفت و قدرش عظیم شد، ولی او بر مذهب شاه نبود”.

آیا مردم با چنان روحیه، و شاهان با آن سالوس بازی و فریب و اهلبیت با آن همه غربت، و تشیع آن چنان گمنام، و مذهب در آن حالت ابهام، امکان اجرای ولایت فقیه ــ آن گونه که الان بحمدالله مشاهده می کنیم ــ در آن زمان بود؟! اینجا است که می بینیم امام ما، خمینی بزرگ ــ روحی فداه ــ سالها قبل می فرمایند:

“اعظم مصیبتها این مصیبت است که نگذاشتند مردم بفهمند اسلام یعنی چه؟ اسلام حالا هم به حال ابهام دارد زندگی می کند، الان هم مردم نمی دانند که معنی اسلام چیست؟ حکومت اسلامی چیست؟ اسلام چه می خواسته است؟ چه برنامه ای اسلام داشته است”.[۲]

آری! امام ما نیز زحمتها کشید و رنج ها تحمل کرد و خون دلها خورد تا اینکه توانست ولایت فقیه را ــ که درون قرون گذشته نیازی به استدلال نداشت ــ با دلیل و برهان اثبات کند و مشکلاتش را بگشاید و مردم را به حکومت اسلامی آشنا سازد تا اینکه ولایت فقیه در گوشت و پوست و خون مردم جریان پیدا کند و سپس با نفخه ای روح اللهی در مردم بدمد و حکومت طاغوت را سرنگون و حکومت الله را جایگزین آن سازد. همت و زحمت و مشقتی که امام خمینی ــ با آن همه مشکلات و مصیبتهای طاقت فرسا ــ در این راه کشید و استقامتی که این امام عزیز برای به ثمر رساندن انقلاب الهی از خود نشان داد، به راستی در تاریخ کمتر دیده شده است و همین هم دلیل پیروزی او و یاران باوفایش بود،

“اِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللهِ و الْفَتْحُ وَ رَأیْتَ النّٰاسَ یَدْخُلُوْنَ فی دینِ اللهِ اَفواجاً فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ و اسْتَغْفِرْهُ اِنَّهُ کٰانَ توّٰاباً”

 

ستایش دانشمندان از شیخ بهائی

شیخ بهائی، بزرگمردی که پرچم هدایت را به دست گرفت و هم چنان نوری، ظلمت شبهای تیره گمراهی را درهم شکافت، و چون آفتابی تابان، فروغ دانشش از خاوران تا باختران گیتی را روشن ساخت که هم نسل دیروز و هم نسل امروز و هم نسلهای آینده از فیض وجود پر برکتش بهره های شایان برده و می برند. او در همان حال که رهبری و پیشوائی مسلمانان را به عهده داشت، پر بهاترین و پربارترین کتابهای علمی و مذهبی را در رشته های گوناگون تالیف و تصنیف کرد که می توان او را به حق یکی از ستون های محکم و نیرومند فرهنگ اسلامی دانست.

مرحوم حر عاملی ــ صاحب وسائل الشیعه ــ در “امل الآمل” گوید: “بلند پایگی و عظمت مقام و احاطه او به فقه و دانش و فضلیت و تحقیق و موشکافی، و تالیفهای ارزنده و زیبائی عبارت و جامع تمام خوبیها بودن ایشان، روشن تر از این است که یاد شود و فضائلش افزون تر از آنکه شمارش گردد. او مردی کاردان، زبردست، دریاآسا، جامع و کامل بود، در شعر و ادبیات، یگانه زمان خود و همچنین در فقه، حدیث، معانی، بیان و ریاضی همتائی نداشت”.

سید مصطفی تفرشی در نقد الرجال گوید: “بلند پایه، والا مرتبه، عظیم الشان و دارای حافظه سرشار. کسی را همانند او در فراوانی دانش و فزونی فضلیت و شکوه و جلال ندیدم. او احاطه داشت بر تمام فنون اسلام مثل کسی که تخصصش در یک فن باشد (یعنی او در تمام علوم اسلامی تخصص فوق العاده داشت) ایشان دارای کتابهای بسیار ارزشمندی است”.

سید علی خان در “سلافه العصر” گوید: ” … او است علامه بشر و مجدد دین و مذهب بر راس قرن یازدهم. پیشوائی و ریاست مذهب و ملت به او رسید و به وسیله وی قاطعترین استدلالها و برهانها اقامه شد. تمام فنون دانش را فرا گرفت و اجماع و اتحاد علما بر او منعقد شد و خود به تنهائی فضیلتهای گوناگون را دارا بود”.

ادامه دارد

 

۱ـ جالب اینجا است که پدر شیخ بهائی نیز پس از مدتی از معاشرت با شاهان، به تنگ آمده، از این دیار به سوی بحرین هجرت نمود و در آنجا بود تا وفات کرد.

۲ـ از سخنان امام خمینی در نجف اشرف، ۲۸ ربیع الثانی، ۱۳۹۱ هــ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *