در دامان ابوطالب

درسهایی از تاریخ تحلیلی

حجة الاسلام و المسلمين رسولی محلاتی

تا بدينجا هشت سال از عمر پربركت رسول خدا(ص)
را با خاطرات و حوادث ناگواری‌ كه برای‌ آن بزرگوار به همراه داشت پشت سر گذارديم.
و اكنون آن حضرت در خانه̾ ابوطالب وارد شده و دامن پر مهر عموی عزيزش آماده̾ تربيت
و پرورش و كفالت يتيم گرانقدر برادرش عبدالله بن عبدالمطلب می گردد، و بر كسی كه
از تاريخ اسلام مختصر اطلاعی‌ داشته باشد پوشيده نيست كه ابوطالب يعنی آن مرد
بزرگ،‌ با چه فداكاری‌ و گذشتی، و با چه اخلاص و ايثاری، اين وظيفه̾ سنگين الهی و
اجتماعی‌ را تا پايان عمر كه حدود چهل و سه سال طول كشيد به انجام رسانيد، و از
اين رهگذر چه حق بزرگی‌ بر عموم مسلمانان جهان تا روز قيامت دارد « فجزاه الله عن
الاسلام و عن المسلمين خير الجزاء ».

مرحوم ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از ابن عباس
روايت كرده كه ابوطالب به برادرش عباس گفت : من ( از وقتی‌ كه محمد(ص) را در كفالت
خود در آوردم ) از او جدا نمی شوم و اطمينان به كسی نمی كنم ( كه او را به وی
بسپارم )… ابوطالب در اينجا داستانی از شرم و حيای‌ آن حضرت نقل كرده و در پايان
گويد :

ـ رسم ابوطالب چنان بود كه هر گاه می‌ خواست
شام و نهار به فرزندان خود بدهد به آنها می گفت : صبر كنيد تا پسرم ( محمد )
بيايد، ( و آنها صبر می كردند ) محمد (ص) می آمد ( و با آنها غذا می خورد… )[1]  و نيز روايت كرده كه اين فرزندان چنان بود كه
در وقت خوردن و نوشيدن غذا  وآب « بسم الله
الاحد » می گفت و شروع می كرد و پس از فراغت نيز « الحمدالله كثيرا » می گفت.

و هيچ گاه از او دروغی نشنيدم…

و هيچگاه او را نديدم كه مانند ديگران
بخندد…

و نديدم كه با كودكان بازی كند…

و تنهائی و تواضع برای‌ او محبوبتر بود ( و
بيشتر به تنهائی علاقه داشت ).

و شبيه اين گفتار در كتاب طبقات ابن سعد نيز
روايت شده كه هر كه خواهد می‌ تواند برای‌ اطلاع بدانجا مراجعه كند.[2]

و البته بايد دانست كه به همان مقدار كه
ابوطالب نسبت به رسول خدا (ص) علاقه و محبت داشت و در تربيت و حفاظت او می‌كوشيد
همسرش فاطمه بنت اسد نيز حدّ اعلای محبت را نسبت به آن بزرگوار می نمود، و رسول
خدا (ص) نيز تا پايان عمر محبتهای او را فراموش نكرد و اين روايت را كلينی ( ره )
و ديگران در داستان وفات فاطمه از امام صادق (ع) روايت كرده اند كه پس از اينكه
رسول خدا (ص) پيراهن خود را برای‌كفن او فرستاد و در تشييع جنازه̾ وی حاضر گرديد و
تابوت او را بر دوش كشيد و پيش از دفن در قبر او خوابيد، و پس از دفن برای‌ او
تلقين خواند…

… و كارهای‌ شگفت انگيز ديگری كه موجب سؤال
و پرسش عموم ياران و اصحاب آن حضرت گرديد و ما ان شاءالله تعالی در جای خود ـ
حوادث سال چهارم هجرت نقل خواهيم كرد ـ از آن جمله در پاسخ پرسش كنندگان فرمود :

« اليوم فقدت برّ ابی طالب، ان كانت لتكون
عندها الشی ء فتؤثرنی‌ به علی نفسها و ولدها… »[3].

ـ امروز نيكی های‌ ابوطالب را از دست دادم، و
شيوه̾ فاطمه چنان بود كه اگر چيزی نزد او پيدا می شد مرا بر خود و فرزندانش مقدم
می داشت…

چنانچه در استيعاب هم نظير اين گفتار با تلخيص
و اجمال نقل شده كه رسول خدا (ص) پس از دفن او فرمود :

« انّه لم يكن احد بعد أبی طالب ابرّبی
منها… »[4]

ـ براستی كه غير از ابوطالب كسی‌ نسبت به من
از فاطمه ( همسرش ) مهربانتر نبود.

و در تاريخ يعقوبی نيز آمده كه رسول خدا (ص)
در مرگ فاطمه فرمود :

« اليوم ماتت امّی » امروز مادرم از دنيا رفت،
و سپس نظير آنچه را در بالا نقل شد ذكر می‌كند[5]  و ما به خواست خدای‌ تعالی شرح حال اين بانوی
بزرگ اسلام و ايمان و سبقت او در اسلام و هجرت و فضائل ديگر او را در جای خود ذكر
خواهيم كرد.

 

و اكنون بازگرديم به دنباله بحث خود و تحقيق
درباره̾ مراحل بعدی‌ زندگانی رسول خدا (ص) پس از كفالت و سرپرستی ابوطالب يعنی
هشتمين سال زندگانی آن حضرت به بعد.

آمدن باران به بركت وجود رسول خدا (ص) و دعای‌ابوطالب

قاضی دحلان در كتاب سيره̾ خود از ابن عساكر
بسند خود از مردی‌ به نام جلهمة بن عرفطة نقل می كند كه در سال قحطی و خشك سالی‌
به مكه رفتم و مردم مكه را كه در كمال سختی‌ به سر می بردند مشاهده كردم كه در صدد
چاره برآمده و می خواهند برای‌ طلب باران دعا كنند،‌يكی گفت : بنزد لات و عزّی
برويد،‌و ديگری‌ گفت : به « مناة » متوسل شويد. در اين ميان پيری سالمند و خوش
صورت را ديدم كه به مردم می گفت: چرا بی راهه می رويد ؟ با اينكه يادگار ابراهيم
خليل و نژاد حضرت اسماعيل در ميان شما است !

بدو گفتند : گويا ابوطالب را می گوئی ؟

گفت : آری منظورم اوست !

مردم همگی برخاسته و من نيز همراه آنها آمدم و
در خانه̾ ابوطالب اجتماع كرده در را زدند و همينكه ابوطالب بيرون آمد مردم به سوی
او هجوم برده و او را در ميان گرفتند و بدو گفتند : ای ابوطالب تو به خوبی‌ از قحط
سالی و خشكی‌بيابان و گرسنگی و تشنگی مردمان باخبری اينك وقت آن است كه بيرون آيی
و برای‌ مردم از درگاه خدا باران طلب كنی!

گويد : ابوطالب كه اين سخن را شنيد از خانه
بيرون آمد و پسری همراه او بود كه همچون خورشيد می درخشيد، و در حالی‌ كه اطراف او
را جوانان ديگری گرفته بودند همچنان بيامد تا به كنار خانه̾ كعبه رسيد سپس آن پسر
زيباروی‌ را برگرفت و پشت او را به كعبه چسباند و با انگشتان خود به سوی آسمان
اشاره كرد و با زبانی تضرّع آميز بدرگاه خدا دعا كرد و طولی نكشيد كه پاره های ابر
از اطراف گرد آمده باران بسيار باريد و مردم را از خشكسالی‌ نجات داد، و بدنبال آن
قصيده̾ معروف لاميّه ابوطالب را كه بعد ها پس از بعثت درباره̾ رسول خدا سروده و
حدود 90 بيت است نقل كرده و مطلع آن اين بيت است :

وَابْيَضُ يُسْتَسْقی الْغمامُ
بِوَجْهِهِ             ثِمالُ الْيَتامی
عِصْمَةٌ لِلأرامِل

نگارنده گويد :

اين داستان ـ صرف نظر از مقام ارجمندی‌ را كه
برای رسول خدا ثابت می كند ـ شاهد زنده ای برای‌ گفتار ما است كه مانيز به خاطر
همان آن را برای‌ شما نقل كرديم و آن توجه عميقی است كه مردم مكه نسبت به ابوطالب
از نظر روحانی داشتند و نفوذ معنوی‌ و عظمت وی را در ميان قريش به خوبی ثابت می
كند، و اين مطلب را هم می‌ رساند كه ميراث انبياء گذشته نيز نزد ابوطالب بود و
چنانچه در روايات معتبر شيعه آمده مقام شامخ وصايت پس از عبدالمطلب بدو واگذار شده
بود.

ابوطالب صرف نظر از علاقه ای‌ كه از نظر
خويشاوندی به يتيم برادر داشت،‌ همانند جدّش عبدالمطلب از آينده̾ درخشان رسول خدا
(ص) با خبر بود و از روی اخبار گذشتگان و علائمی‌ كه در دست داشت به نبوّت و رسالت
الهی‌ وی‌ در آينده واقف و آگاه بود،‌و همين سبب علاقه̾ بيشتر او به محمد (ص) می
گرديد.

و اين مطلب از روی اشعار بسياری كه از ابيطالب
نقل شده به خوبی واضح و روشن است و تعجب از برخی راويان و نويسندگان اهل سنت است
كه با اينهمه در ايمان ابی طالب ترديد كرده و سخنانی گفته اند،‌و ما انشاء الله در
جا‌ی خود با شرح و تفصيل بيشتری در اين باره بحث خواهيم كرد،‌و در اينجا نيز يكی‌
دو بيت از همان قصيده را برای شما نقل كرده و به دنبال بحث خود باز می‌ گرديم،‌كه
از آن جمله است اين چند بيت :

لقد علموا انّ ابننا لا مكذّبٌ                            لدينا ولاُيعنی بقول
الاباطل

فاصبح فينا احمد في
اُرُومَةٍ                             تَقَصّر عنه سَورةُ
المتطاول

فَأيّدَةُ رَبُّ
العِباد بنصره                                  
واظهرَ دينا حقُه غير باطل[6]

و به نظر نگارنده اگر
درباره̾ ايمان ابوطالب جز همين قصيده و همين اشعار نبود برا‌ی اثبات مطلب كافی بود
تا چه رسد به دليلها و شواهد و روايات بسيار ديگری كه در اين باره رسيده و
انشاءالله در جای خود مذكور خواهد شد.

خاطراتی از دوران
كودكی‌ آن حضرت از زبان ابوطالب :

باری ابوطالب از
هيچگونه محبت و فداكاری‌ در مورد تربيت و نگهداری رسول خدا در دوران كودكی دريغ
نكرد و پيوسته مراقب وضع زندگی و رفع احتياجات وی‌ بود،‌و به گفته اهل تاريخ
سرپرستی و تربيت آن حضرت را خود شخصاً به عهده گرفته بود و به كسی‌ در اين باره
اطمينان نداشت تا جائيكه به برادرش عباس می گفت :

برادر ! عباس به تو
بگويم كه من ساعتی‌ از شب و روز محمد را از خود جدا نمی كنم و به كسی اطمينان
ندارم تا آنجا كه در هنگام خواب خودم او را می خوابانم و در بستر می‌برم، و گاهی‌
كه احتياج به تعويض لباس و يا كندن جامه دارد به من می گويد: عموجان صورتت را
بگردان تا من جامه ام را بيرون بياورم و چون سبب 
اين گفتارش را می‌ پرسم به من پاسخ می دهد :

برای اينكه شايسته
نيست كسی به بدن من نظر افكند،‌و من از اين گفتار او تعجب می‌كنم، و روی خود را از
او می گردانم.

و همچنين نوشته اند :

شيوه̾ ابوطالب آن بود
كه هر گاه می‌خواست نهار يا شام به بچه های‌ خود بدهد بدانها ‌می گفت : صبر كنيد
تا فرزندم ـ محمد ـ بيايد و چون آن حضرت حاضر می شد بدانها اجازه می‌داد دست به
طرف غذا ببرند.

ابن هشام در سره خود
می‌ نويسد :

در حجاز مرد قيافه
شناسی‌ بود و هرگاه به مكه می‌آمد قريشيان بچه های خود را به نزد او می بردند و او
نگاه به صورت آنها كرده از آينده̾ آنها خبرهائی می داد.

در يكی از سفرهائی‌كه
به مكه آمد، ابوطالب رسول خدا را برداشته و به نزد او آورد. چشم آن مرد به رسول
خدا افتاد و سپس خود را به كار‌ی مشغول و سرگرم ساخت،‌ پس از آن دوباره متوجه
ابوطالب شده گفت : آن كودك چه شد ؟ او را نزد من آريد،‌ابوطالب كه اصرار آن مرد را
برای ديدن رسول خدا ديد، آن حضرت را از نظر او پنهان كرد، قيافه شناس چندين بار
تكرار كرد : آن پسرك چه شد ؟ آن كودكی را كه نشان من داديد بياوريد كه به خدا
داستانی‌ در پيش دارد، ابوطالب كه چنان ديد از نزد آن مرد برخاسته و رفت.

اين اظهار
علاقه̾  شديد و اهميتی را كه ابوطالب در
حفظ و حراست رسول خدا نشان داد سبب شد كه خانواده̾  او نيز محمد (ص) را بسيار دوست می داشتند و در
همه جا او را بر خود مقدم می داشتند،‌گذشته از اينكه ابوطالب به طور خصوصی‌ هم
سفارش او را كرده بود.

می نويسند: روزی‌ كه
ابوطالب رسول خدا (ص) را از عبدالمطلب باز گرفت و به خانه آورد به همسرش ـ فاطمه
بنت اسد ـ گفت : بدان كه اين فرزند برادر من است كه در پيش من از جان و مالم
عزيزتر است و مراقب باش مبادا احدی جلوی او را از آنچه می خواهد بگيرد. فاطمه اين
سخن را شنيد تبسّمی كرده گفت :

آيا سفارش فرزندم
محمد را به من می‌ كنی ! در صورتيكه او از جان و فرزندان من عزيزتر می باشدى!

و در روايت ديگری‌است
كه ابوطالب می گفت : گاهی مرد زيبا صورتی‌را كه در زيبائی‌مانندش نبود می ديدم كه
نزد او می آمد و دستی‌ به سرش می‌ كشيد و برای‌ او دعا می كرد،‌و اتفاق افتاد كه
روزی او را گم كردم و برای‌ يافتن او به اين طرف و آن طرف رفتم ناگاه او را ديدم
كه به همراه مردی‌ زيبا كه مانندش را نديده بودم می آيد، بدوگفتم : فرزندم مگر به
تو نگفته بودم هيچگاه از من جدا مشو!

آن مرد گفت : هرگاه
از تو جدا شد من با او هستم و او را محافظت می‌كنم.

زندگی اجتماعی و
سفرها و برخوردها

چنانچه از روی‌ هم
رفته̾ روايات و تواريخ اسلامی‌ به دست می‌آيد از همان اوائل ورود محمد(ص) به خانه
ابوطالب زندگی اجتماعی‌ و برخورد و ورود آن حضرت در اجتماع شروع می شود،‌زيرا
چنانچه مشهور است در همان سال نهم زندگی رسول خدا (ص) نخستين سفر آن حضرت به شام و
برخورد با بحيرای راهب اتفاق افتاده،‌و سپس به ترتيب «داستان چوپانی‌كردن » و شركت
در « حلف الفضول » و احياناً برخی از جنگها شروع می شود و ما قبل از نقل داستان
بحيرا و نخستين سفر رسول خدا (ص) ناگزير از تذكر و توضيح يك مطلب هستيم،‌و آن تذكر
اين مطلب است كه قريش در آن روزگار برای‌ ادامه زندگی‌ نياز شديدی به تجارت و
مسافرت به شام و يمن داشتند و تابستان كه هوا گرم بود به شام می‌ رفتند و زمستان
به يمن، و به تعبير قرآن كريم « رحلة الشتاء و الصيف » داشتند. و چنانچه پيش از
اين گفته شد پدر آن حضرت يعنی عبدالله بن عبدالمطلب هم در يكی از همان سفرهای
تجاری‌كه به شام رفته بود در مراجعت در يثرب بيمار شد و همانجا از دنيا رفت. و
ابوطالب هم با اينكه سيادت و رياست بر بنی‌ هاشم داشت و از بزرگان قريش به شمار می
رفت، ولی‌از نظر زندگی فقير بود و همچون برخی‌ از برادران ديگر خود مانند عباس بن
عبدالمطلب ثروتمند نبود، و از همين رو برای‌ تأمين زندگی خانواده̾  پرعائله ای‌ كه داشت ناچار به چنين سفرهائی
بود. واين حديث را يعقوبی و ديگران از اميرالمؤمنين (ع) روايت كرده اند كه می
فرمود:

« ابی ساد فقيراً و
ماساد فقيرا قبله»

پدرم با فقری كه داشت
سيادت كرد،‌ و پيش از وی فقيری سيادت نكرد.

و اين هم عبارت خود
يعقوبی است كه قبل از اين حديث گفته : « و كان ابوطالب سيّداً شريفاً مطاعاً
مهيباً مع املاقه »[7] 

يعنی ابوطالب با
اينكه فقير بود بزرگی‌ شريف بود كه فرمانش مطاع و دارای هيبت و عظمت بود.                                                                              
ادامه دارد

 



[1] – مناقب آل
ابيطالب ( ط قم ) ج1 ص 36.